﷽
#تلنگر
شخصی به پسرش وصیت کرد که پس
از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید ؛
میخواهم در قبر در پایم باشد.
وقتی که پدرش فوت کرد و جسدش را روی
تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند،
پسر وصیت پدر خود را به عالِم اظهار کرد ؛
ولی عالِم ممانعت کرد و گفت:
طبق اساس دین ما ، هیچ میت را
به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود!
ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را
بجای آورند، سرانجام تمام علمای شهر یکجا
شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که به
مناقشه انجامید. . .
در این مجلس بحث ادامه داشت که ناگهان
شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست
پسر داد ؛
پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه
(وصیت نامه) پدرش است . . .
و به صدای بلند خواند:
«پسرم! میبینی با وجود این همه ثروت و
دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و
کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را
با خود ببرم.(😞)
یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد؛
هوشیار باش . . . به تو هم اجازه یک کفن
بیشتر نخواهند داد.
پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام
استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف
برسانی و دست افتادگان را بگیری ؛
| یگانه چیزی که با خود به قبر
خواهی برد←《همان اعمالت است.》 |
#عاقلانرااشارهایکافیست 💢
@DEHBANEHnews
#تلنگر
عجیب ترین معلم دنیا بود ، امتحاناتش عجیب تر...
امتحاناتی که هر هفته میگرفت و هر کسی باید برگه ی خودش را تصحیح میکرد...
آن هم نه در کلاس،در خانه...
دور از چشم همه
اولین باری که برگهی امتحان خودم را تصحیح کردم سه غلط داشتم...
نمیدانم ترس بود یا عذاب وجدان، هر چه بود نگذاشت اشتباهاتم را نادیده بگیرم و به خودم بیست بدهم...
فردای آن روز در کلاس وقتی همه ی بچهها برگههایشان را تحویل دادند فهمیدم همه بیست شدهاند به جز من...
به جز من که از خودم غلط گرفته بودم...
من نمی خواستم اشتباهاتم را نادیده بگیرم و خودم را فریب بدهم...
بعد از هر امتحان آنقدر تمرین میکردم تا در امتحان بعدی نمرهی بهتری بگیرم...
مدتها گذشت و نوبت امتحان اصلی رسید،امتحان که تمام شد ، معلم برگهها را جمع کرد و برخلاف همیشه در کیفش گذاشت...
چهرهی هم کلاسیهایم دیدنی بود...
آن ها فکر میکردند این امتحان را هم مثل همهی امتحانات دیگر خودشان تصحیح میکنند...
اما این بار فرق داشت...
این بار قرار بود حقیقت مشخص شود...
فردای آن روز وقتی معلم نمرهها را خواند فقط من بیست شدم...
چون بر خلاف دیگران از خودم غلط میگرفتم ؛ از اشتباهاتم چشم پوشی نمیکردم و خودم را فریب نمیدادم...
زندگی پر از امتحان است...
خیلی از ما انسانها آنقدر اشتباهاتمان را نادیده میگیریم تا خودمان را فریب بدهیم ...
تا خودمان را بالاتر از چیزی که هستیم نشان دهیم...
اما یک روز برگهی امتحانمان دست معلم میافتد...
آن روز چهرهمان دیدنی ست...
آن روز حقیقت مشخص میشود و نمره واقعی را می گیریم...
تا میتونی غلطهای خودت را بگیر قبل از این که غلطت را بگیرند.
🌹🌹🌹
امام علي عليه السلام فرموده اند:
اي بندگان خدا! خود را بسنجيد قبل از آنكه مورد سنجش قرار گيريد ، و به حساب خود رسيدگي كنيد پيش از آنكه به حسابتان رسيدگي كنند.
نهج البلاغه/ خطبه ۹۰
@DEHBANEHnews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
وصیت تکان دهنده #شهید_رضا_نادری
🌷ای برادر کجا میروی کمی درنگ کن...!
حتما ببینیـــد👌👌👌
#استاد_رائفی_پور
🌐 @DEHBANEHnews
#تلنگر
تصور کن یک روز صبح که از خواب بیدار میشی
ببینی به جز خودت هیچ کس توی دنیا نیست و تو صاحب تمام ثروت زمین هستی ! ! !
اون روز چه لباسی میپوشی؟✅
چه طلایی به خودت آویزون میکنی؟
با چه ماشینی گردش میکنی؟✅
کدوم خونه رو برای زندگی انتخاب میکنی؟
شاید یک نصفه روز از هیجان این همه ثروت به وجد بیای اما کم کم میفهمی حقیقت چیه !
وقتی هیچ کس نیست که احساستو باهاش تقسیم کنی، لباس جدیدتو ببینه،
برای ماشینت ذوق کنه، باهات بیاد گردش، کنارت غذا بخوره، همه این داشته هات برات پوچه .
دیگه رانندگی با وانت یا پورشه برات فرقی نداره...
خونه دو هزار متری با 45 متری برات یکی میشه...
طلای 24 عیار توی گردنت خوشحالت نمیکنه...
همه اسباب شادی هست اما هیچ کدومشون شادت نمیکنه چون کسی نیست که شادیتو باهاش تقسیم کنی.
اون وقته که میبینی چقدر وجود آدم ها با ارزشه چقدر هر چیزی هر چند کوچیک و ناقص با دیگران بزرگ و با ارزشه.
شاید حاضر باشی همه دنیا رو بدی اما دوباره آدم ها کنارت باشند ...
#قدر_همدیگه_رو_بدونیم
🌐 @DEHBANEHnews
#تلنگر
🔸کودک بودم،
مادرم کہ آتش میکرد اول بہ چوب های
نازک شعله میداد و آنگاه هیزم های بزرگ
به راحتی شعلہ میگرفتند❕
🔥همانجا فهمیدم گناهان کوچک پای
گناهان بزرگ را به زندگی باز میکند...
🌐 @DEHBANEHnews
#تلنگر
پیرمردی با پسر و عروس و نوه اش زندگی
می کرد. او دستانش می لرزید و چشمانش خوب
نمیدید و به سختی می توانست راه برود.
هنگام خوردن شام غذایش را روی میز ریخت و
لیوانی را بر زمین انداخت وشکست. پسر و
عروس از این کثیف کاری پیرمرد ناراحت شدند:
باید درباره ی پدربزرگ کاری بکنیم وگرنه تمام
خانه را به هم می ریزد. آنها یک میز کوچک در
گوشه ی اتاق قرار دادند و پدربزرگ مجبور شد به
تنهایی آنجا غذا بخورد.
بعد از این که یک بشقاب از دست پدربزرگ افتاد
و شکست، دیگر مجبور بود غذایش را درکاسه ی
چوبی بخورد.
هر وقت هم خانواده او را سرزنش می کردند
پدربزرگ فقط اشک می ریخت و هیچ نمی گفت.
یک روز عصر قبل از شام پدر متوجه
#پسر_چهارساله ی خود شد که داشت با چند
تکه چوب بازی می کرد. پدر رو به او کرد و
گفت: پسرم داری چی درست می کنی؟
پسر با شیرین زبانی گفت: دارم برای تو و مامان
کاسه های چوبی درست می کنم که وقتی پیر
شدید در آنها غذا بخورید . . .
| یادمان بماند که زمین گرد است... |
🌷حواستون به ارزش های زندگیتون باشه که ارزش شما در گرو ارزش قائل شدن برای اونهاست ، یادتون باشه که #زمین_گرده ، همچنین فراموش نکنید زمانی رو که با #عشق بزرگتون کردن و کثیف کاری های شما برای اونها شیرین کاری بود...
جواب عشق رو باعشق بدید❤️
🌐 @DEHBANEHnews
#تلنگر
از ترس #کرونا با مردم دست نمیدن ، باشه، قبول
🔺ولی کاش از ترس خدا هم :
👈 با #نامحرم دست نمیدادند !
👈 به #مال_حرام دست نمی زدند !
👈 به #بیت_المال دست درازی نمی کردند !
👈 از #کم_کاری و #کم_فروشی دست می کشیدند !
👈 از #یتیمان دستگیری میکردند !
👈 و ....
وقتی برای اون "احتمالی" اینقـدر اهمیت قائلید؛ چرا اهمیتی برای این "قطعی" ها قائل نیستید؟؟؟
🌐 @DEHBANEHnews
#تلنگر
🍃دیدی رفیق ؛
این جانی که داریم چقدر برایمان عزیز است
یک ویروس اینطور ترس به دل ها انداخته ؛
🔹تازه معلوم نیست حتما جانت را بگیرد!
💔حالا میفهمی سختی از جان گذشتن را؟
#شهدا از عزیز ترین چیزی که داشتند گذشتند!
❤️آن هم داوطلبانه...
🌷یادمون باشه زندگیمون رو مدیون شهدا هستیم و یادمون نره نگاه شهدا به اعمال ماست
🍃نکنه با کم کاریمون شرمنده نگاهشون بشیم...
#تلنگر
♦️رفیق به کوچیکی گناه نگاه نکن!!
به بزرگی کسی نگاه کن که ازش نا فرمانی کردی...⚠️