•💚•
•
#خاطــره🎞
|همدانشگاهیشهید|
دخترےمیگفت:
منهمکلاسیبابکبودم.
خیلییییتونخشبودیمهممون...
اماانقدباوقاࢪبودکههمهدخترامیگفتند:
" ایننوریانقدسروسنگینهحتماخودش
دوسدختردارهوعاشقشه !" 😏
بعدمنگفتم:میرمازشمیپرسمتاتکلیفمون
ࢪوشنبشه...
رفتمࢪودࢪࢪوپرسیدمگفتم :
" بابکنوریشماییدیگ ؟! "
بابکگفت:"بفرمایید ."
گفتم:"چراانقدخودتومیگیری ؟!
چرامحلنمیدیبهدخترا؟! "
بابکیہنگاهپرازتعجبوشرمگینبهمکرد
وسریعࢪفتوواینستاداصلا!
بعدهاکشهیدشد ،
هموندختراومنفهمیدیمبابکعاشقکیبودهکه
بہدختراومنمحلنمیداد...
#عاشقحضرتزینبوشهادت🥺💔|
#شهیدانه
‹🧸🎐›
•°
زنگ زد گفت:"
سامان همین الان وسایلتو جمع کن،دو روز بریم قــم..." 🕌☺️
گفتم:"بابــک جان میشه چند روز دیگه بریم؟؟!🧐
گفت:"نــه همین الان!🙁
با اصرارم که بود دوتایے راه افتادیم از رشت رفتیم قــم🌸🍃
اونجا ازش پرسیدم:"بابک اینهمه عجله و اصرار براے چی بود؟!؟"🤔
گفت:"
برایفرارازگنـــاه! اگه میموندم رشت،دچار یهگناهمیشدم...😔💔
براےهمیناومدم
بهحضرتمعصــومه(س)پناهآوردم.💔
توچقدرزیبـــاییبابکجان♥️
•°
🧸🎐¦⇢ #خاطره داداش بابک
🧸🎐¦⇢ #دخترانبهشتی
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
‹💫🖤›
•°
همخدمتیشهید:
یادمہیہباریہبندهخداییواسہنمازظهرتویحسینیہپادگاندکمہهایپیراهنشروبازکرد؛بابڪ♥بهشگفت:
"میدونمهواگرمہولیاحترامحسینیہرونگهدار؛قرارهنمازبخونیم"
هنوزحسینیہزیادشلوغنشدهبود.
اونبندهخداهمباحالتبدیبهشگفتہبود:
"برومناعصابندارم،همینکہهست"
بابڪ♥اومدکنارمنجریانروگفت.
منمبهشگفتم:
"ولشکنبہماچہ؛حوصلہداریا....یہنگاهبهشبندازاونعادتشہبیخیال.."
بابڪ♥داشتامربہمعروفمیکرد،امامنواونبندهخدافکرپنکہوخلاصشدنازاینحالتبودیم.
یڪصلواتهدیہشمابہشهیدنور؎
•°
💫🖤¦⇢ #خاطره داداش بابک
💫🖤¦⇢ #حاج_قاسم
💫🖤¦⇢#دخترانبهشتی
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
دوستشهید:
کلاسهاے بسیــــج، باهمبودیم
وطولانے بود یهروزبحثتحلیل
وتفسیرطولکشیدخوردیم بهاذان
مغرب📿.
گفتنپنجدقیقهصبرکنیدکلاس
تمومشه🕐ماهمقبولکردیم.
بعدازدودقیقهصداے اذانبلندشد
واستادمشغول صحبتبود
کهیکدفعهبابک🧔🏻باصداے
بلندگفت: آقایفلانے،دارناذانمیگن.
بذاریدبراے بعدنمازهمهبرگشتیمیه
نگاشکردیم👀 ویهنگاهبهاستاد
بعدشبابکگفت:خبچیه اذانه
نمیاید!🤔باشهخودممیرم.بلندشدوخیلیراحت
وشیکدروبازکردورفتبرایوضو!🙂
استادمبندهخدادیداینجوریهگفباشه
بریمنماز.😃
‹♥️🖇› #خاطره