eitaa logo
دبستان پسرانه علمی
1.9هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.5هزار ویدیو
291 فایل
ارتباط با ادمین @mortezaad سایت موسسه شهید مدنی www.shahidmadani.net سایت دبستان علمی www.elmischools.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
خیلی از ماها تمام ذوقمون این بود مهر یا بعد عید بشه و دفتر نو استفاده کنیم. این جلد دفترهای دهه ۶۰ و ۷۰ بود😊
- www.mplib.ir.mp3
3.89M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 17 » 🎤 قاری : استاد معتز آقایی 🔺 موضوع : #قرآن
دبستان پسرانه علمی
در ایام نوروز 🌃هر شب یک داستان آموزنده ۹🌃 #وعده پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام
در ایام نوروز 🌃 هر شب یک داستان آموزنده ۱۰ 🌃 حکایت؛ کاری خوبه که خدا درستش کنه سلطان محمود چیکارست؟ دو گدا بودند یک بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت. ◀️ گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا را می دید بسیار چاپلوسی می کرد و از سلطان محمود تعریف می کرد و هدیه میگرفت ولی اون یکی ساکت بود. اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت چرا تو هم وقتی شاه رو می بینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه؟ ◀️ گدای ساکت گفت: کاری خوبه که خدا درست کنه سلطان محمود... کیه؟ برای سلطان محمود این سوال پیش اومده بود، که چرا یک گدا ساکته و هیچی نمی گه. وقتی از اطرافیان خود پرسید: به او گفتند که این گدا گفته: کاری خوبه که خدا درست کنه سلطان محمود ....کیه؟ ❇️ سلطان محمود ناراحت شد و گفت حالا که اینطوری فکر می کنه، فردا بریان شده که در شکمش باشد را به گدایی که می کند بدهید تا بفمد سلطان محمود..... کیه ؟ اتفاقا آن لحظه وزیر در قصر نبود و برای کاری به بیرون قصر رفته بود. صبح روز بعد همین کار را انجام دادند غافل از اینکه وزیر، بی خبر از پادشاه و به طور اتفاقی به پاس چاپلوسی آن گدا، بوقلمونی برای گدا چاپلوس برده و گدای متملق پس از خوردن آن سیرِ سیر شده بود. پس وقتی که مرغ بریان شده را به گدای متملق دادند او که سیر بود. او مرغ را به گدای ساکت داد و گفت : امروز چند سکه درآمد داشتی و او گفت سه سکه . گدای متملق که خبر از نیتِ پادشاه نداشت و نمی دانست که درون مرغ بریان چیست، گفت: من سیر هستم و من قصد دارم مرغ رو به سه سکه به تو بفروشم و آن گدای ساکت قبول نکرد و آخرسَر پس از چانه زنی، گدای متملق را بدون دادن حتی یک سکه . گدای ساکت وقتی لقمه اول را خورد چشمش به آن سنگ قیمتی افتاد و به رفیق خود گفت این هم از طرف خداست و فکر می کنم از فردا دیگه همدیگر را نبینیم. فردای آن روز سلطان محمود دید که باز گدای متملق اونجاست و گدایی می کنه از او پرسید چرا هنوز گدایی می کنی ؟ گفت: خوب باید خرج زن و بچه ام را درآورم . سلطان محمود با تعجب پرسید : مگر ما دیروز برای شما تحفه ای نفرستادیم ؟ گدای متملق گفت: بله دستِ شما درد نکنه ، اما چون  شما قبل از اینکه شما مرغ را بفرستید بوقلمونی آوردند و من خوردم چون من سیر بودم مرغ را به رفیقم دادم و دیگر خبری هم از رفیقم ندارم . سلطان محمود عصبانی شد و گفت: دست و پایش را ببندید و به قصر بیاریدش در قصر به گدا گفت بگو کارو باید خدا درست کنه سلطان محمود.... کیه . گدا این را نمی گفت و سلطان محمود میگفت بزنیدش تا بگه سلطان خطاب به گدای چاپلوس میگفت : من می گم تو هم بگو کاری خوبه که خدا درستش کنه سلطان محمود...کیه ؟ حالا برا همتون آرزو میکنم کاری رو براتون جور و مقدور کنه که خدا می خواد و درستش کنه..... دیگران وسیله اند. 🆔▶️ @DabestanElmi
- www.mplib.ir.mp3
4.25M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 18 » 🎤 قاری : استاد معتز آقایی 🔺 موضوع : #قرآن
دبستان پسرانه علمی
در ایام نوروز 🌃 هر شب یک داستان آموزنده ۱۰ 🌃 حکایت؛ کاری خوبه که خدا درستش کنه سلطان محمود چیکارست؟
در ایام نوروز 🌃 هر شب یک داستان آموزنده ۱۱ 🌃 زیبا: هیچ کار خدا بی حکمت نیست 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 روزی ملانصرالدین به دهکده ای می رفت، در بین راه زیر به استراحت نشست و در نزدیکی اش را دید؛ ملا به فکر فرو رفت که چگونه کدوی به این بزرگی از بوته ی کوچکی بوجود می آید و گردوی به این کوچکی از درختی به آن بزرگی؟ سرش را به آسمان بلند کرد و گفت: خداوندا! آیا بهتر نبود که کدو را از درخت گردو خلق می کردی و گردو را از بوته کدو؟ در این حال، گردوئی از درخت بر سر ملا افتاد و برق از چشمهایش پرید و سرش را با دو دست گرفت و با ترس از خدا گفت: پروردگارا! توبه کردم که بعد از این در کار الهی دخالت کنم؛ زیرا هرچه را خلق کرده ای،حکمتی دارد و اگر جای گردو با کدو عوض شده بود، من الآن زنده نبودم! به حکمت خداوند ایمان قلبی داشته باشیم. 🆔▶️ @DabestanElmi is
باسلام مراسم‌تعزیه خوانی با حضور‌ تعزیه خوانان برجسته کشور زمان :جمعه شب مصادف با اولین شب از لیالی قدر راس ساعت ۲۰ مکان :پارک خضر حسینیه قمر بنی هاشم باحضور خواهران و برادران گروه تعزیه داران یاس نبوی
سلام و رحمت الهی خانواده عظیم الشانی که نخواستند نامشان عنوان شود؛ جهت به خانواده های نیازمند در روز ۲۱ رمضان مبلغ ۲ تومان به بنده تحویل داده اند. خداوند عالمیان به زندگیتان رزق و روزی فراوان عنایت نماید ان شالله🤲🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻ماموریت شانزدهم. 🔻احکام دانش آموزی 🔻این قسمت :اذان و اقامه 💢 دانش آموزان عزیز یک اذان خود را ترجیحا در مسجد یا منزل فیلم گرفته و فردا در گروه ارسال نمایید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حیدر حیدر؛ حیدر حیدر… 🔹میری مسجد امشب، بابا حیدر بیقراره زینب بابا حیدر…
فرا رسیدن شهادت مولای متقیان امام علی علیه السلام تسلیت باد
دعای جوشن کبیر(1).pdf
408.8K
دعای جوشن کبیر با خط درشت و خوانا التماس دعا
- www.mplib.ir.mp3
4.12M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 19 » 🎤 قاری : استاد معتز آقایی 🔺 موضوع : #قرآن
🌛بازامشب ليله القدرخداست 🍃ذکر يارب يارب و ورد دعاست 🍂گاه استغفارودل لرزيدن است 🍃گاه توبه گاه آمرزيدن است 🍂گاه عجز و التماس و هم نياز 🍃روبه درگاه کريم چاره ساز 🌷التماس دعا🙏
دبستان پسرانه علمی
در ایام نوروز 🌃 هر شب یک داستان آموزنده ۱۱ 🌃 #حکایتی زیبا: هیچ کار خدا بی حکمت نیست 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂 رو
در ایام نوروز 🌃 هر شب یک داستان آموزنده ۱۲ 🌃 ؛ تو نیکی میکنی، در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز متوکل پادشاهی بود که در زمان های قدیم حکومت می کرد او یک‌پسر داشت که اسمش فتح بود. یک روز متوکل تصمیم گرفت به فتح یاد بدهد. پس او را با تعدادی از شناگران ماهر به رودخانه ی فرستاد تا شنا کردن را به او یاد بدهند اما جریان آب خیلی سریع بود و فتح را با خود برد. این خبر به گوش متوکل رسید متوکل گفت هر کس فتح را برای من به او فراوانی می دهم و گفت تا روزی که فتح را نیاورید من غذا نمی خورم. از طرف دیگر فتح هر چه در آب دست و پا می زد فایده ایی نداشت تا اینکه به یک جزیره یا خشکی مانندی در وسط آب رسید سعی کرد و به هر شکلی که بود خودش را به آن جزیره مانند برساند و گفت باید کنم تا ببینم چه می خواهد. بعد از 7 روز شناگران فتح را پیدا کردند و سالم و سلامت به نزد متوکل بردند متوکل هم جوایز آنها را داد و بعد دستور داد غذا بیاورید که پسرم 7 روز است غذا نخورده و گرسنه است اما فتح گفت . متوکل گفت: چه طور سیر هستی مگر در این 7 روز چه خورده ایی. فتح گفت: هر روز تعدادی روی آب دجله می آمد که روی آنها نوشته شده بود محمد بن الحسین الاسکاف من با تلاش سعی می کردم نان ها را بگیرم و هر روز 2،3 تا نان می خوردم. متوکل دستور داد در شهر بگردند ببینند کیست که نان هایش را به آب رودخانه ی دجله می اندازد. ❇️تا اینکه مردی پیدا شد و گفت آن کس من هستم. متوکل گفت: از کجا باور کنم؟ مرد گفت: از آنجا که روی نان ها می نویسم محمد بن الحسین الاسکاف. متوکل گفت: چرا این کار را می کنی؟ مرد گفت: شنیده ام که می گویند تو نیکی می کنی و در دجله انداز، خداوند در بیابانت دهد باز (یعنی تو نیکی کن و در رودخانه بینداز خدا در بیابان جواب این نیکی را به تو پس می دهد.) من هم مرد فقیری هستم و جز نان چیزی نداشتم پس همان نان را به رودخانه ی دجله می انداختم. متوکل گفت: اکنون جواب نیکی هایت را می بینی و 5 زمین به او داد و او و پسرانش روی زمین ها مشغول کشاورزی شدند و ثروت زیادی به دست آوردند. در لیالی قدر نیکی کنید و منتظر پاسخ آن نباشیم. روزی ایزد جواب ما و شما رو به نحو شایسته خواهد داد. ان شالله🌸 🆔▶️ @DabestanElmi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ما تا قیامت با این پدر کار داریم
- www.mplib.ir.mp3
4.04M
📣 تندخوانی ( تحدیر ) « جز 20 » 🎤 قاری : استاد معتز آقایی 🔺 موضوع : #قرآن
دبستان پسرانه علمی
در ایام نوروز 🌃 هر شب یک داستان آموزنده ۱۲ 🌃 #حکایت؛ تو نیکی میکنی، در دجله انداز که ایزد در بیابان
در ایام نوروز 🌃 هر شب یک داستان آموزنده ۱۳ 🌃 رسم جوانمردی پیر مردی سوار بر از کویری گرم و سوزان عبور می کرد. از دور سیاهه ای را دید، نزدیکتر رفت، دیدی خسته و از پا افتاده به سایه ناچیز بوته ای خزیده و پوست بدنش را آفتاب سوزانده. مرد ناتوان، با دیدن سوار فریاد کمک سر داد و تقاضای آب کرد. پیرمرد بلافاصله از اسب پیاده شد و مَشک آب را بدست مرد داد. سپس او را سوار بر اسب کرد و گفت: " این اسب در این شنزار توان بیش از یک نفر را ندارد و تا آبادی بعدی چند ساعتی راه مانده است. من نیمی از راه را سوار بر اسب بوده ام. حالا مدتی تو سوار باش تا هم همسفر و هم صحبت باشیم، و هم از این برهوت جان سالم به در برده باشیم. همین که بر اسب شد ، دهنه ی اسب را کشید و گفت : اسب را بردم ، و با ! اما پیش از آنکه دور شود، صاحب اسب داد زد : اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم ! مرد دزد اسب را نگه داشت. پیرمرد صاحب اسب، به دزد گفت: مبادا این روایتی که بین من و تو اتفاق افتاد را برای یا ؟ دزد گفت چرا: * پیرمرد صاحب اسب گفت: ❇️◀️ نگرانم که با شنیدن این روایت، دیگر هیچ سواره ای به هیچ پیاده ای رحم نکند و رسم جوانمردی از بین برود * ❇️مراقب باشیم خوبی دیگران را با خوبی جواب دهیم. که اگر‌چنین نشود، رسم جوانمردی از بین خواهد رفت....❇️🌸🌺 🆔▶️ @DabestanElmi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به خون شستند بیت ذات پاک حق تعالی را الا ای اهل عالم عاقبت کشتند مولا را چه دیدید از علی جز مهربانی مردم دنیا چرا کشتید آن تنهاترین تنهای دنیا را 🏴 شهادت مولای متقیان امیرالمؤمنین امام علی علیه السلام تسلیت باد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ١٢ توصيه رهبر معظم انقلاب درباره استفاده بهتر از شب‌های قدر