eitaa logo
دبستان پسرانه علمی
1.9هزار دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
4.5هزار ویدیو
291 فایل
ارتباط با ادمین @mortezaad سایت موسسه شهید مدنی www.shahidmadani.net سایت دبستان علمی www.elmischools.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ دو خاطره متفاوت از گم‌ شدن مداد سیاه در مدرسه : 🔻1⃣❇️ مرد اول میگفت : 🔹چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم😔 وقتی به مادرم گفتم ، سخت مرا کرد و به من گفت : چقدر تو بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستی. 🔸 آنقدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچوقت به خانه برنگردم و مداد‌های دوستانم را بردارم.😳 🔹 روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم ، هر روز یکی‌ دو مداد ، کِش میرفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم . 😕 🔸 ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام میدادم ، ولی کم‌کم بر ترسم غلبه کردم و از نقشه‌های زیادی استفاده کردم تا جایی که ، مداد‌ها را از دوستانم ، و به خودشان میفروختم . 🔹 بعد از مدتی این کار برایم شد. تصمیم گرفتم کار‌های بزرگ‌تر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. 🔸خلاصه آن سال برایم حرفه‌ای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک حرفه‌ای شدم ! 🔻2⃣❇️ مرد دوم میگفت : 🔹 دوم دبستان بودم ، روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم : مداد سیاهم را گم کردم. 🔸 مادرم گفت : خب بدون مداد چه کار کردی؟ 🔹 گفتم : از دوستم مداد گرفتم . 🔸 مادرم گفت : خوبه. دوستت ازت چیزی نخواست ؟ خوراکی یا چیزی ؟ 🔹 گفتم : نه. چیزی از من نخواست . 🔸 مادرم گفت : پس او با این کار سعی کرده به دیگری کند، ببین چقدر است . پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی ؟ 🔹 گفتم : چگونه نیکی کنم ؟ 🔸مادرم گفت : دو مداد میخریم ، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش شود . آن مداد را به کسی که مدادش گم میشود ، میدهی و بعد از پایان درس پس میگیری. 🔹 خیلی شادمان شدم و بعد از پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم . آنقدر که همیشه در کیفم مداد‌های اضافی بیشتری میگذاشتم تا به نفرات بیشتری کنم . 🔸 با این کار ، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه‌ام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم. به گونه‌ای که همه مرا صاحب میشناختند ، و همیشه از من میگرفتند . 🔹 حالا که بزرگ شده‌ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته‌ام ، و تشکیل خانواده داده‌ام ، صاحب بزرگترین جمعیت هستم. 🆔▶️ @DabestanElmi