📚#امام_حسن_و_مرد_شامی
روزی امام حسن (ع) سواره بودند و مردی از اهل شام امام را ملاقات کرد و پی در پی او را لعن و ناسزا گفت. امام هیچ نفرمود تا مرد شامی از دشنام دادن فارغ شد. آن گاه امام به مرد شامی سلام کرد و فرمود: برادر! گمان میکنم غریب باشی و گویا بر تو مشتبه شده است، اگر از ما طلب رضایت بجویی از تو راضی میشویم، اگر چیزی سؤال کنی عطا میکنیم، اگر طلب ارشاد کنی تو را ارشاد میکنیم، اگر گرسنه باشی تو را سیر میکنیم، اگر برهنه باشی تو را میپوشانیم، اگر محتاج باشی بی نیازت میکنی. اگر رانده شده ای تو را پناه میدهیم. اگر حاجت داری حاجتت را برآورده میسازیم، اگر بار خود را بر خانه ما فرود آوری و میهمان ما باشی تا وقت رفتن برای تو بهتر خواهد بود؛ زیرا خانه ما وسیع و از امکانات برخوردار است. چون مرد شامی این سخنان را از آن حضرت شنید، گریست و گفت: شهادت میدهم که تو خلیفة الله در روی زمین هستی و خدا بهتر میداند که خلافت و رسالت را در کجا قرار دهد. پیش از آن که تو را ملاقات کنم تو و پدرت دشمن ترین انسانها نزد من بودید و الآن محبوب ترین خلق نزد من هستید. پس بار خود را در خانه ی حضرت فرود آورد و تا زمانی که در مدینه بود مهمان امام بود و از محبان و معتقدان اهل بیت (ع) شد.
سنگ بد گوهر اگر کاسه ی زرین بشکست
قیمت سنگ نیفزاید و زر، کم نشود
یکصد موضوع، پانصد داستان 218/1 ؛ به نقل از منتهی الامال 222/1.
#درمحضرشهدا🥀
@DarMahzarSHohada313
من خیلی ڪم عطر خریده ام
زیرا هࢪ وقت بوے عطر می خواستم
از تہ دل می گفتم حسین جان ♥
آن وقت فضا پرعطر می شد
#شهید_علی_حیدری
『 در محضر شهدا 🇵🇸』
من خیلی ڪم عطر خریده ام زیرا هࢪ وقت بوے عطر می خواستم از تہ دل می گفتم حسین جان ♥ آن وقت فضا پرعطر
:
وقتی بہ یادم افتادید
یڪ حمد و سہ سوره توحید براے شھدا با یڪ صلوات ختم کنید
#شهید_علی_حیدری