دویدم سمت تلفن
زن داییم داشت حرف میزد که با یه لبخند نگاهم کرد لبخندی که تهش نگرانی و استرس به خوبی دیده میشد
آخرش تماس رو قطع کرد انگارکاسه چشم هاش حلقه اشک گرفته بود ولی خودش رو کنترل میکرد
رفتم سمتش
من : زن دایی چیشده دایی چی گفت؟
زن داییم :چیز خاصی نگفت قربونت برم نگران نباش
من :زن دایی راستشو بگید چی گفتن ؟؟
زن داییم منو نشوند روی صندلی و دستامو گرفت
باحرفی که زد انگار یه لحظه نفسم رفت....😱😱
میخوای بدونے آخࢪش چی میشھ
داسݓانش محشرهههه🤩🤩🤩
https://eitaa.com/joinchat/3045064828C2452e324b9
#رماناثرونوشتهمدیرشه😎😻
#بیاببینچهمحشرهههه🤩💯