eitaa logo
『 در محضر شهدا 🇵🇸』
1.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.9هزار ویدیو
139 فایل
بسم‌رب‌الشهدا‌‌♥! 🌸 کپی با ذکر یک صلوات بھ نیت تعجیل در فرج امام‌ زمان (عـج) انجام‌ شود🌸 •خادم‌کانال‌🌷️‌‌⇩ @Shohada3136 @unknown_Soldier_3_13 •خط‌ناشناس📬⇩ @N_darmahzarshohada313 •بایگانی‌محفل‌های‌کانال📁⇩ @B_darMahzarSHohada313
مشاهده در ایتا
دانلود
علیکم السلام😊☺️
نظر لطف شماست🙏🌸😊
🔴🔵 داستان پیرمرد قفل ساز و امام زمان 🌺 مردی سالها در آرزوی دیدن امام زمان(عج) بود و از اینکه توفیق پیدا نمی کرد امام را ببیند، رنج می برد. مدّت ها ریاضت کشید. شبها بیدار می ماند و دعا و راز و نیاز می کرد. معروف است، هرکس بدون وقفه، چهل شبِ چهارشنبه به مسجد سهله (کوفه) برود و نماز مغرب و عشاء خود را آنجا بخواند، سعادت تشرّف به محضر امام زمان(عج) را خواهد یافت. این مرد عابد مدّت ها این کار را هم کرد، ولی باز هم اثری ندید. (ولی به خاطر این عبادتها و شب زنده داری ها و... صفا و نورانیت خاصّی پیدا کرده بود). 🔺 تا اینکه روزی، به او الهام شد: «الان حضرت بقیة الله(عج)، در بازار آهنگران، در مغازه پیرمردی قفل ساز نشسته است. اگر می خواهی او را ببینی، به آنجا برو!» او حرکت کرد، و وقتی به آن مغازه رسید، دید حضرت مهدی(عج) آن جا نشسته و با آن پیرمرد گرم گفت و گو هستند. 🔷 اینک ادامه داستان از زبان آن دانشمند: به امام(عج) سلام دادم. حضرت جواب سلامم را داد و به من اشاره کرد که اکنون ساکت باش و تماشا کن! در این حال دیدم پیرزنی که ناتوان بود، عصا به دست و با قد خمیده وارد مغازه شد، و قفلی را نشان داد و گفت: ♦️ آیا ممکن است برای رضای خدا، این قفل را سه ریال از من بخرید؟ من به این سه ریال پول احتیاج دارم. پیرمرد قفل ساز، قفل را نگاه کرد و دید قفل، بی عیب و سالم است. گفت: مادر، چرا مال مسلمانی را ارزان بخرم و حق کسی را ضایع کنم؟ این قفل تو اکنون هشت ریال ارزش دارد. من اگر بخواهم سود کنم، به هفت ریال می خرم. زیرا در این معامله، بیش از یک ریال سود بردن، بی انصافی است. اگر می خواهی بفروشی، من هفت ریال می خرم، و باز تکرار می کنم که قیمت واقعی آن هشت ریال است، من چون کاسب هستم و باید نفع ببرم، یک ریال ارزان تر خریداری می کنم. پیرزن ابتدا باور نکرد و گفت: هیچکس این قفل را سه ریال از من نخرید. تو اکنون میخواهی هفت ریال از من بخری..؟! به هرحال پیرمرد قفل ساز، هفت ریال به آن زن داد و قفل را خرید. وقتی پیرزن رفت، امام زمان(عج) خطاب به من فرمودند: 🌹 مشاهده کردی؟! این گونه باشید تا من به سراغ شما بیایم. ریاضت و سیر و سلوک لازم نیست. مسلمانی را در عمل نشان دهید تا من شما را یاری کنم. از بین همه افراد این شهر، من این پیرمرد را انتخاب کردم. چون او دین دارد و خدا را می شناسد. از اول بازار، این پیرزن برای فروش قفلش، تقاضای سه ریال کرد، امّا چون او را محتاج و نیازمند دیدند، همه سعی کردند از او ارزان بخرند و هیچکس حاضر نشد حتی سه ریال از او بخرد. درحالی که این پیرمرد به هفت ریال خرید. به خاطر همین انسانیت و انصافِ این پیرمرد، هر هفته به سراغش می آیم و با هم گفت و گو میکنیم. 🔶 امیر مؤمنان علی (ع): «هر کس با مردم به انصاف رفتار کند خداوند بر عزتش بیفزاید». 📚 بحارالانوار ج ۷۲ ص ۳۳ ♡ در محضر شهدا ♡
داستان خیلی قشنگ حتما بخونید حاج آقا باید برقصه!!! چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. چشم‌تان روز بد نبیند… آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند. وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود. اخلاق‌شان را هم که نپرس… حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که... از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود... دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت ، بدهکار خاطره و روایت نیست که نیست... باید از راه دیگری وارد می‌شدم… ناگهان فکری به ذهنم رسید… اما… سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد... سپردم به خودشان و شروع کردم. گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم! خندیدندو گفتند: اِاِاِ … حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟ گفتم: آره!!! گفتند: حالا چه شرطی؟ گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید، قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید. گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟ گفتم: هرچه شما بگویید. گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای، میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!! اول انگار دچار برق‌گرفتگی شده باشم، شوکه شدم، اما چند لحظه بعد یاد اعتقادم به شهدا افتادم و دوباره کار را به آن‌ها سپردم و قبول کردم دوباره همه‌شون زدند زیر خنده که چه شود!!! حاج آقا با چفیه بیاد وسط این همه دختر و... در طول مسیر هم از جلف‌ بازی‌های این جماعت حرص می‌خوردم و هم نگران بودم که نکند شهدا حرفم را زمین بیندازند؟ نکند مجبور شوم…! دائم در ذکر و توسل بودم و از شهدا کمک می‌خواستم... می‌دانستم در اثر یک حادثه، یادمان شهدای طلائیه سوخته‌و قبرهای آن‌ها بی‌حفاظ است… از طرفی می‌دانستم آن‌ها اگر بخواهند، قیامت هم برپا می‌کنند، چه رسد به معجزه!!! به طلائیه که رسیدیم، همه‌شان را جمع کردم و راه افتادیم … اما آن‌ها که دست‌بردار نبودند! حتی یک لحظه هم از شوخی‌های جلف و سبک و خواندن اشعار مبتذل و خنده‌های بلند دست برنمی‌داشتند و دائم هم مرا مسخره می‌کردند. کنار قبور مطهر شهدای طلائیه که رسیدیم، یک نفر از بین جمعیت گفت: پس کو این معجزه حاج آقا ! به دنبال حرف او بقیه هم شروع کردند: حاج آقا باید برقصه... برای آخرین بار دل سپردم. یا اباالفضل گفتم و از یکی از بچه‌ها خواستم یک لیوان آب بدهد. آب را روی قبور مطهر پاشیدم و... تمام فضای طلائیه پر از شمیم مطهر و معطر بهشت شد… عطری که هیچ جای دنیا مثل آن پیدا نمی‌شود! همه اون دخترای بی‌حجاب و قرتی، مست شده بودند از شمیم عطری که طلائیه را پر کرده بود طلائیه آن روز بوی بهشت می‌داد... همه‌شان روی خاک افتادند و غرق اشک شدند سر روی قبرها گذاشته بودند و مثل مادرهای فرزند از دست داده ضجه می‌زدند … شهدا خودی نشان داده بودند و دست همه‌شان را گرفته بودند. چشم‌ها‌شان رنگ خون گرفته بود و صدای محزون‌شان به سختی شنیده می‌شد. هرچه کردم نتوانستم آن‌ها را از روی قبرها بلند کنم. قصد کرده بودند آن‌جا بمانند. بالاخره با کلی اصرار و التماس آن‌ها را از بهشتی‌ترین خاک دنیا بلند کردم... به اتوبوس که رسیدیم، خواستم بگویم: من به قولم عمل کردم، حالا نوبت شماست، که دیدم روسری‌ها کاملا سر را پوشانده‌اند و چفیه‌ها روی گردن‌شان خودنمایی می‌کند. هنوز بی‌قرار بودند… چند دقیقه‌ای گذشت… همه دور هم جمع شده بودند و مشورت می‌کردند... پرسیدم: به کجا رسیدید؟ چیزی نگفتند. سال بعد که برای رفتن به اردو با من تماس گرفتند، فهمیدم دانشگاه را رها کرده‌اند و به جامعة‌الزهرای قم رفته‌اند … آری آنان سر قول‌شان به شهدا مانده بودند.. اگر دلت لرزید یه صلوات برا سلامتی آقا امام زمان بفرست ♡ در محضر شهدا ♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Dua Ahd.mp3
21.06M
بسم رب الشهداء💚🌷 به وقت قرار مهدوی💔 خواندن 💚دعای عهد💚 با صدای استاد علی فانی💛 هر روز صبح فقط و فقط ۸ دقیقه از وقت خود را برای امام زمان (عج) اختصاص دهید.🌷💚🌸 همه گویند به امید ظهورش صلوات😔💔 کاش این جمعه بگویند به تبریک ظهورش صلوات💚😊 التماس دعا🙏🤲 ┄┄┅┅❅❁❅┅┅┅┄ 💚در مـحـضــر شـهـــدا💚 @DarMahzarSHohada313
💠دعای عهد💠 اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْکرْسِىِّ الرَّفيعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْأِنْجيلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظيمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکةِ الْمُقَرَّبينَ وَالْأَنْبِيآءِ وَالْمُرْسَلينَ، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اَسْئَلُک بِوَجْهِک الْکريمِ، وَبِنُورِ وَجْهِک‏ الْمُنيرِ، وَمُلْکک الْقَديمِ، يا حَىُّ يا قَيومُ، اَسْئَلُک بِاسْمِک الَّذى‏ اَشْرَقَتْ‏ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِک الَّذى‏ يصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ‏ وَالْأخِرُونَ، يا حَياً قَبْلَ کلِّ حَىٍّ وَيا حَياً بَعْدَ کلِّ حَىٍّ، وَيا حَياً حينَ لا حَىَّ ،يا مُحْيىَ الْمَوْتى‏ وَمُميتَ الْأَحْيآءِ، يا حَىُّ لا اِلهَ اِلاَّ اَنْتَ، 1 اَللّهُمَ‏ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقآئِمَ بِاَمْرِک، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَيهِ و عَلى‏ ابآئِهِ الطَّاهِرينَ، عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ فى‏ مَشارِقِ‏ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنّى‏ وَعَنْ‏ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَمِدادَ کلِماتِهِ، وَما اَحْصاهُ‏ عِلْمُهُ وَاَحاطَ بِهِ کتابُهُ، اَللّهُمَّ اِنّى‏ اُجَدِّدُ لَهُ فى‏ صَبيحَةِ يوْمى‏ هذا وَما عِشْتُ مِنْ اَيامى‏، عَهْداً وَعَقْداً وَبَيعَةً لَهُ فى‏ عُنُقى‏، لا اَحُولُ‏ عَنْها وَلا اَزُولُ اَبَداً، 2 اَللّهُمَّ اجْعَلْنى‏ مِنْ اَنْصارِهِ وَاَعْوانِهِ، وَالذَّابّينَ‏ عَنْهُ، وَالْمُسارِعينَ اِلَيهِ فى‏ قَضآءِ حَوآئِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلينَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامينَ عَنْهُ، وَالسَّابِقينَ اِلى‏ اِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَينَ يدَيهِ، اَللّهُمَّ اِنْ حالَ بَينى‏ وَبَينَهُ الْمَوْتُ الَّذى‏ جَعَلْتَهُ عَلى‏ عِبادِک حَتْماً مَقْضِياً، فَاَخْرِجْنى‏ مِنْ قَبْرى‏ مُؤْتَزِراً کفَنى‏، شاهِراً سَيفى‏، مُجَرِّداً قَناتى‏، مُلَبِّياً دَعْوَةَ الدَّاعى‏ فِى الْحاضِرِ وَالْبادى‏، اَللّهُمَّ اَرِنىِ‏ الطَّلْعَةَ الرَّشيدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَميدَةَ، وَاکحَلْ ناظِرى‏ بِنَظْرَةٍ منِّى‏ اِلَيهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَاَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُک بى‏ مَحَجَّتَهُ‏ وَاَنْفِذْ اَمْرَهُ، وَاشْدُدْ اَزْرَهُ، 3 وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَک، وَاَحْىِ بِهِ عِبادَک، فَاِنَّک قُلْتَ وَقَوْلُک الْحَقُّ، ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کسَبَتْ‏ اَيدِى النَّاسِ، فَاَظْهِرِ الّلهُمَّ لَنا وَلِيک وَابْنَ بِنْتِ نَبِيک الْمُسَمّى‏ بِاسْمِ‏ رَسُولِک، حَتّى‏ لا يظْفَرَ بِشَىْ‏ءٍ مِنَ الْباطِلِ اِلاَّ مَزَّقَهُ، وَيحِقَّ الْحَقَ‏ وَيحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اَللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِک، وَناصِراً لِمَنْ لا يجِدُ لَهُ ناصِراً غَيرَک، وَمُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ اَحْکامِ کتابِک، وَمُشَيداً لِما وَرَدَ مِنْ اَعْلامِ دينِک، وَسُنَنِ نَبِيک صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ، وَاجْعَلْهُ‏ اَللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِن بَاْسِ الْمُعْتَدينَ 4 اَللّهُمَّ وَسُرَّ نَبِيک مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَآلِهِ بِرُؤْيتِهِ، وَمَنْ تَبِعَهُ عَلى‏ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ، اَللّهُمَّ اکشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، اِنَّهُمْ يرَوْنَهُ بَعيداً وَنَريهُ قَريباً بِرَحْمَتِک يا اَرْحَمَ الرَّاحِمينَ. 5 پس سه مرتبه دست بر ران راست خود بزنید و در هر مرتبه‏ بگویید: «اَلْعَجَلَ الْعَجَلَ يا مَوْلاىَ يا صــاحِبَ الزَّمــانِ» 6
💠ترجمه دعای عهد💠 خدايا! اى پروردگار نور بزرگ و پروردگار کرسى بلند و پروردگار درياى‏ جوشان و فرو فرستنده تورات و انجيل و زبور و پروردگار سايه و آفتاب داغ‏ و فرو فرستنده قرآن بزرگ و پروردگار فرشتگان مقرب و پيمبران‏ و مرسلين! خدايا از تو خواهم به ذات بزرگوارت و به نور جمال‏ تابانت و فرمانروائى ديرينه‌ات. اى زنده! اى پاينده! از تو خواهم بدان نامت که روشن شد، بدان آسمانها و زمينها و بدان نامت که صالح و شايسته گشتند، بدان پيشينيان‏ و پسينيان. اى زنده پيش از هر موجود و اى زنده پس از هر موجود زنده و اى زنده در آن هنگام که‏ زنده اى وجود نداشت! اى زنده کن مردگان و اى ميراننده زندگان! اى زنده! اى که معبودى جز تو نيست! 1 خدايا! برسان به مولاى ما آن امام راهنماى راه يافته و قيام کننده به فرمان تو - که درودهاى خدا بر او و پدران پاکش باد - از طرف همه مردان و زنان با ايمان در شرقهاى‏ زمين و غربهاى آن، هموار آن و کوهش، خشکى آن و دريايش، و از طرف من و پدر و مادرم درودهایى هم‌وزن عرش خدا و شماره کلمات و سخنان او و آنچه را دانشش احصاء کرده و کتاب و دفترش بدان احاطه دارد خدايا من تازه مى‏‌کنم در بامداد اين روز و هر چه زندگى کنم از روزهاى ديگر عهد و پيمان و بيعتى براى آن حضرت در گردنم که هرگز از آن سرن‏پيچم‏ و دست نکشم هرگز. 2 خدايا! قرار ده مرا از ياران و کمک کارانش و دفاع‌کنندگان‏ از او و شتابندگان بسوى او در برآوردن خواسته‌هايش و انجام دستورات و اوامرش‏ و مدافعين از آن حضرت و پيشى‌گيرندگان بسوى خواسته‌اش و شهادت يافتگان پيش رويش. ‏خدايا! اگر حائل شد ميان من و او آن مرگى که قرار داده‌اى آن را بر بندگانت حتمى‏ و مقرر، پس بيرونم آر از گورم، کفن به خود پيچيده با شمشير آخته و نيزه برهنه‏ پاسخ‏گويان به نداى آن خواننده بزرگوار در شهر و باديه. خدايا! بنمايان به من‏ آن جمال ارجمند و آن پيشانى نورانى پسنديده را و سرمه وصال ديدارش را به يک نگاه به ديده ام بکش‏ و شتاب کن در ظهورش و آسان گردان خروجش را و وسيع گردان راهش را و مرا به راه او درآور و دستورش را نافذ گردان و پشتش را محکم کن. 3 و آباد گردان خدايا بدست او شهرها و بلادت را و زنده‏‌ گردان بوسيله‌اش بندگانت را زيرا که تو فرمودى و گفته‌ات حق است: «آشکار شد تبهکارى در خشکى و دريا بخاطر کرده‌هاى‏ مردم» پس آشکار کن براى ما خدايا نماينده‌ات را و فرزند دختر پيامبرت که همنام‏ رسول توست تا دست نيابد به هيچ باطلى جز آنکه از هم بدراند و پابرجا کند حق را و ثابت کند آن را و بگردان آن بزرگوار را خدايا پناهگاه ستمديدگان بندگانت و ياور کسى که جز تو ياورى برايش يافت نشود و تازه کننده آن احکامى که از کتاب تو تعطيل مانده و محکم کننده ‏آنچه‏ رسيده از نشانه‌هاى دين و آئينت و دستورات پيامبرت صلى اللّه عليه و آله و قرارش ده‏ خدايا از آنانکه نگاهش دارى از صولت و حمله زورگویان. 4 خدايا! شاد گردان پيامبرت محمد صلى اللّه عليه و آله را به ديدارش و هم چنين هم که در دعوتش از آن حضرت پيروى کرد و رحم کن به بيچارگى ما پس از آن‏ حضرت، خدايا بگشا اين اندوه را از اين امت به حضور امام زمان و شتاب کن براى ما در ظهور آن جناب که اينان‏ ظهورش را دور پندارند ولى ما نزديک می بينيم به مهرت. اى مهربانترين مهربانان! ‏ 5 تعجیل فرما تعجیل فرما ای مولای ما ای صاحب زمان 6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چشم در چشم احمدی‌نژاد میگه بازنده اصلی انتخابات رهبریه؛ محمود هم سکوت می‌کنه و جوابش رو نمیده! 🔹همون محمودی که سال ۸۴ گفته بود اومدم تا تیرها به من بخوره، نه رهبری! 🔹 آقای احمدی‌نژاد، برای دفاع از ولی فقیه جلوی شما که سهله، مقابل همه جبهه باطل می‌ایستیم. ❣همسفر با شهدا❣ ♡ در محضر شهدا ♡
♥ سلام بر تو ای مولایی که هرکس تو را یافت به تمام خیر و خوبی ها رسیده. سلام بر تو و بر روزی که با آمدنت، زمین از خیر و خوبی لبریز خواهد شد. ✨أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج✨ ♡ در محضر شهدا ♡
۱۵ شوال سالروز شهادت حضرت حمزه سید الشهدا (ع) و حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) بر همه‌ی شیعیان جهان تسلیت باد 🖤🖤 🥀🖤
کوتاه ترین دعا براے بزرگترین آرزو 💚 •°|اللّٰھـُــمَ ؏َجِّل لِوَلیڪَ الفَرَج|°•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علیک السلام بسیار خوشحالیم از رضایت شما بزرگواران🌷😊☺️
علیکم السلام✋ چشم حتماً😊☺️🌸
نام کتاب : آب هرگز نمی میرد نویسنده : آقای حمید حسام انتشارات : صریر تعداد صفحات : 384 خلاصه ای از کتاب : آب هرگز نمی‌میرد خاطرات جانباز میرزامحمد سلگی از فرماندهان لشکر ۳۲ انصارالحسین که حمید حسام به رشته تحریر درآورده است . کتاب آب هرگز نمی ‌میرد در سال ۱۳۹۳ توانست جایزه نخست جشنواره جلال آل احمد را از آن خود کند . متن تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب آب هرگز نمی‌میرد به شرح زیر است : بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم سلام بر یاران حسین (علیه‌السّلام) و سلام بر لشگر انصارالحسین همدان ؛ و سلام بر شهیدان ، دلاوران ، فدائیان ، شیران روز و عابدان شب ؛ و سلام بر شهید زنده میرزا محمد سُلگی و بر همسر باایمان و صبور او؛ و سلام بر حمید حسام که دردانه‌هایی چون سُلگی و خوش‌لفظ را به ما شناساند . ساعتهای خوش و باصفائی را با این کتاب گذراندم و بارها با دریغ و حسرت گفتم : درنگی کرده بودم کاش در بزم جنون من هم لبی تر کرده زان صهبای جام پرفسون من هم هزاران کام در راه است و دل مشتاق و من حیران که ره چون میتوانم یافتن سوی درون من هم در میان کتابهای خاطرات جنگ ، این، یکی از بهترین‌ها است . نگارش درست و قوی، ذوق سرشار، سلیقه و حوصله ، همّت بلند ، همه با هم دست به کار تولید این اثر شده‌اند . کتاب خانم ضرّابی در شرح حال شهید عالی‌مقام علی چیت‌ سازیان نیز دارای همین برجستگی‌ها است . این دو نفر از ستارگان اقبال همدانند . ♡ در محضر شهدا ♡
نام : شهید علی آقاعبداللهی تولد : 10 / مهر / 1369 محل تولد : تهران شهادت : 23 / دی / 1394 محل شهادت : سوریه _ خانطومان سن : 25 مزار : شهید جاویدالاثر خلاصه ای از زندگی : سلام خدمت شما عاشقان اهل بیت عصمت و طهارت ، من علی آقا عبداللهی هستم . تک پسر و ته تغاری خانواده ، که سه خواهر بزرگتر داشتم . دبیرستان را در هنرستان فنی شهدا در منطقه ۱۲ تهران در رشته ی برق و الکترونیک گذراندم و کاردانی رشته ی الکترونیک را در دانشگاه آزاد اسلامی واحد شهرری گرفتم و قصد داشتم ادامه تحصیل دهم که نشد . بلافاصله پس از اتمام درس در سال ۱۳۹۰ به استخدام سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمدم و پس از گذراندن یک دوره یکساله در دانشگاه امام حسین(ع) در سپاه انصار مشغول خدمت شدم . در میانه سن ۱۶ تا ۲۲ سالگی چند بار به سوریه ، کربلا و مکه رفتم . پدرم در مجلس مشغول به کار بود و من برای حج نام‌ نویسی کرده بودم . به علت زیاد بودن متقاضیان حج ، قرعه‌ کشی شد و نام من برای سفر حج درآمد . به این ترتیب در سن ۱۶ سالگی به تنهایی به حج رفتم . من عاشق سیره و شخصیت شهید صیاد شیرازی بودم . در سال ۹۱ ازدواج کردم و در سال ۹۳ صاحب فرزند پسری به نام امیرحسین شدم که خیلی او را دوست داشتم . در تاریخ ۲۲ آذر سال ۹۴، پس از دو سال پیگیری موفق به اعزام به سوریه شدم . در آنجا به ابوامیر معروف بودم . هميشه براي رزم آماده بودم ، به همين خاطر خود را از فاوا - مخابرات - رسانده بودم به خط و عضو اطلاعات شده بودم . ♡ در محضر شهدا ♡
روز ٢٢دی‌ ماه سال ۹۴ ، ساعت١٧، درست فرداي روزي كه بچه‌های گردان فاتحين نوبت به‌ نوبت با ايثار و رشادت مثال‌ زدنی ، خود را فداي عمه سادات کردند ، طاقت نياوردم و با چند نيروي سوري به خط زدم . سی و یک روز از اعزامم می گذشت و قرار شد با شهید انصاری و یک رزمنده دیگر به نام آقای مجدم به خالدیه خان طومان برویم .اما طی راه به کمین تروریست ها افتادیم و شهید سعید انصاری همان جا به شهادت رسید . بعد از نماز مغرب و عشاء هوا تاریک شد و بعضی نیروهای همراه مان هم فرار کردند . در این هنگام من قصد کردم که جلوتر بروم . آقای مجدم گفت ما که مهماتی نداریم ! من هم گفتم که دو نارنجک و پنج فشنگ دارم و با همین ها میروم جلو ... چون در تاریکی مشخص نبود چه کسانی مقابل مان هستند ، گفتیم لبیک یا زینب . که تروریست ها هم فریب مان زدند و گفتند لبیک یا زینب ، من و مجدم هم به خیال اینکه نیروهای خودی هستند جلوتر رفتیم که در محاصره آنها افتادیم . مجدم توانست از محاصره فرار کند اما من نتوانستم و بعد از آن کسی من را ندید . آخرین حرفی که از طریق بی سیم زدم این جمله بود : من گلوله خوردم . از آن لحظه دیگر کسی از من خبری ندارد اما بچه های سپاه تایید خبر شهادت را به خانواده ام دادند . مادر شهید : یکی از دوستانش به او گفته بود چرا به سوریه می‌روی ، بمان و در ایران بجنگ . علی گفته بود ؛ جنگ در اینجا برای وطنم است و جنگ در آنجا برای اهل ‌بیت(ع) است . علی بسیار محتاط بود و حتی تلفن همراهش را با خود نبرد . می‌گفت گاهی وقت‌ها رد تماس‌ها را می ‌زنند و حمله می‌کنند . من هنوز از او عکسی در سوریه ندارم مادر شهید : نوه ام امیر حسین 11 شهریور 93 به دنیا آمد . علی آن قدر امیر حسین را دوست داشت که یکبار می خواست ناخنش را بگیرد ، اندازه سرسوزنی انگشت امیر حسین زخم شد و خون آمد . آن روز علی مثل اسفند بالا و پایین می رفت و می گفت دست پسرم زخمی شد . من گفتم چیزی نیست که چسب زخم می زنی خوب می شود . اما علی از فرط علاقه به فرزندش ، آرام نمی شد . علی در روزهای آخر قبل از اعزامش یک جورهایی به امیر حسین کم محلی می کرد . من وقتی این رفتارش را دیدم فهمیدم احساس کردم که دارد خودش را برای روزهای جدایی آماده می کند . حتی به یکی از خواهرانش گفتم : علی دارد آماده رفتن می شود ... بخشی از وصیتنامه : امیرحسین عزیزم اگر چه امروز پدرت در کنارت نیست ولی بدان که پدرت بسیاربسیار تو را دوست دارد و برای نجات کودکان همسن تو رفته است تا پدرمادر آنها خشنود باشد و می دانم با شادکردن دل آنها باعث شادی ابدی تو می شوم . ابراز عشق و دوست داشتن تو را در کلام و قلم نمی توانم ابراز کنم ولی بدان تو همه وجود پدرت بوده ای و دل کندن از تو خیلی برای من سخت بوده است ولی من در ظاهر به روی خود نیاوردم تا دیگران ناراحت نشوند و مانع رفتن بنده نشوند . من از تو می خواهم تماما گوش به فرمان ولی فقیه خود باشی و هوشیار و آگاه با بصیرت زندگی خود را توام با تحصیل و کسب علم سپری نمایی و مراقب مادرت باشی و خواهشی که از تو دارم که مادرت را اذیت و ناراحت نکنی چرا که باعث ناراحتی من می شود .
داستان بسیار زیبا از عنایت شهدا 😭👇🏻 کمی طولانی هست ولی قطعا اگر نخوانید ضرر خواهید کرد