eitaa logo
در مسیر مهدویت
351 دنبال‌کننده
986 عکس
333 ویدیو
3 فایل
اینجا محلی است که قصد داریم با هم چند قدمی در مسیر مهدویت و کسب رضایت امام زمان مهربان‌مان💚 -که خداوند ظهورش را نزدیک گرداند- برداریم.💐 ان شاء الله (کپی مطالب آزاد است) 🔗 @DarMasireMahdaviat
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 سیزده هزار و سیصد و سیزده مَلَک که در زمین مستقر شده اند و منتظر ظهور امام زمان (عج) هستند و بر ایشان نازل می‌شوند. 🔘 در کامل الزیارات (۱) و غیبت نعمانی (۲) از امام صادق علیه السّلام روایت شده که در ضمن حالات حضرت قائم علیه السّلام فرمود: 🔸 بر او سیزده هزار و سیصد و سیزده ملک نازل می‌شود. ▫️ ابو بصیر می‌گوید: 🔹 گفتم این همه ملائکه!؟ ▫️ حضرت فرمود: 🔸 آری! این‌ها همان ملائکه‌‌هایی هستند که: ❇️ با حضرت نوح علیه السّلام در کشتی بودند؛ ❇️ با ابراهیم علیه السّلام همراه بودند آن زمانی که او را در آتش انداختند ❇️ و با موسی علیه السّلام بودند زمانی که دریا را برای بنی اسرائیل شکافت ❇️ و با عیسی علیه السّلام بودند زمانی که خداوند او را به آسمان بالا برد. ❇️ و چهار هزار ملائکه مسوّمین، یعنی نشان کرده شده به عمّامه‌های زرد که با پیغمبر صلّی اللّه علیه و آله و سلّم بودند ❇️ و هزار ملائکه مردفین، یعنی از پی یکدیگر درآمده ❇️ و سیصد و سیزده ملک که در بدر بودند ❇️ و چهار هزار ملک که نازل شدند و می‌خواستند که حسین بن علی علیهما السّلام را یاری کنند و حضرت، ایشان را در مقاتله اذن نداد 🕯 و آنها در نزد قبر آن حضرت ژولیده غبارآلود، هستند و بر او تا روز قیامت گریه می‌کنند. رئیس ایشان ملکی است که او را منصور می‌گویند. 🕯 پس، زائری آن حضرت را زیارت نمی‌کند مگر آن‌که او را استقبال می‌کنند 🕯 و وداع‌کننده‌ای او را وداع نمی‌کند مگر آن‌که او را بدرقه می‌کنند 🕯 و از زائران ایشان احدی مریض نمی‌شود، مگر آن‌که او را عیادت می‌کنند 🕯 و از ایشان کسی نمی‌میرد مگر آن‌که نماز بر جنازه او می‌خوانند و استغفار می‌کنند بر او بعد از مردنش 💡 و همه این‌ها در زمین‌اند و انتظار می‌کشند برخاستن قائم علیه السّلام را تا وقت خروجش. ⬅️ از غروب عاشورای حسینی تا طلوع ظهور مهدی (علیه السلام)، صفحه ۱۰۷ (۱). کامل الزیارات: ۲۳۳. (۲). الغیبه: ۳۱۱. 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S3W57
نتیجه کار کردن برای اهل بیت علیهم السلام - حجت الاسلام عالی.mp3
2.33M
🏴 نتیجه کار کردن برای اهل بیت علیهم السلام 🎤 حجت الاسلام عالی 🏷 #امام_زمان_عج #اربعین #حضرت_زینب_س #سخنرانی_مذهبی #حجت_الاسلام_عالی 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S6W54
🏴 اگر من کشته نشوم، با چی امتحان می‌شوند این مردم؟ 🔘 آیت الله بهجت (ره): ▫️ عرض کردند به سیدالشهدا علیه‌السلام که: 🔹 اگر اذن بدهی همین حالا، هیچ‌جا نرفته، از جایت حرکت نکرده هلاک می‌کنیم دشمن‌ها را. ▫️ [این را] جن گفتند؛ فرمود: 🔸 والله قدرت من از قدرت شما بیشتر است. ▫️ (این کسی است که اسم اعظم بلد است) 🔸 لکن اگر من کشته نشوم، با چی امتحان می‌شوند این مردمی که این جورند. ⬅️ به‌سوی محبوب، صفحه ی ۱۰۳ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S5W55
🏴 متن نوحه روزای بی تو چه غمگینه پویانفر: روزای بی تو چه غمگینه غمگینه غمگینه شبای بی تو چه سنگینه سنگینه سنگینه هر چی فراق تو دلگیره دلگیره دلگیره خیال وصل تو شیرینه شیرینه شیرینه یه روز میرسه که دامنت رو بگیرم که دامنت رو بگیرم خدا نکنه تو رو ندیده بمیرم تو رو ندیده بمیرم دوباره باز تنگ غروب هوای تو کرده دلم قدم رو چشمام بذار و بشین پای درد دلم یا اباصالح یابن الحسن یا اباصالح تو انتظار تو دنیامه دنیامه دنیامه رسیدن به تو رویامه رویامه رویامه تو شهرمون همه میدونن میدونن میدونن که زندگیم مال آقامه آقامه آقامه سفر یه روزی باید به آخر برسه باید به آخر برسه میترسم آقا که عمر من سر برسه که عمر من سر برسه هنوز دل عاشق تو اگه بیای جون میگیره زمین آشفته ی ما دوباره سامون میگیره یا اباصالح یابن الحسن یا اباصالح تو خیمه ها یکی بی تابه بی تابه بی تابه تو گهواره یکی بی خوابه بی خوابه بی خوابه تو علقمه یکی گریونه گریونه گریونه مشک عمو دیگه بی آبه بی آبه بی آبه رباب میدونه چشم انتظاری چه بده چشم انتظاری چه بده بدون عمو بابا به خیمه اومده بابا به خیمه اومده وای علی لای لای وای علی لای لای یا اباصالح یابن الحسن یا اباصالح 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S9W44r1
🏴 باز کردن راه بسته ی زوار کربلا، توسط امام زمان (عج) (تشرّف سیّد مهدی قزوینی در راه کربلا) قسمت اول 🔘 سیّد مهدی قزوینی فرمود: ▫️ روز چهاردهم ماه شعبان، از حلّه به قصد زیارت حضرت ابی عبد اللّه الحسین علیه السّلام بیرون آمدم. وقتی به شطّ هندیه رسیدم (شعبه‌ای است از رود فرات که بعد از منطقه مسیّب جدا و به کوفه می‌رود. آبادی معتبری کنار این شطّ است که طویریج نام دارد و در راه حلّه به سمت کربلا واقع شده است) از سمت غرب شطّ عبور کردم. ❌ دیدم زوّاری که از حلّه و اطراف آن و آن‌هایی که از نجف اشرف و حوالی وارد شده بودند، تماما در خانه‌های بنی طرف، از عشایر هندیه محصور شده‌اند و راهی برای کربلا نیست؛ زیرا عشیره عنیزه در مسیر، فرود آمده و راه عبور و مرور زوّار را قطع کرده بودند و نمی‌گذاشتند کسی از کربلا خارج و یا داخل شهر شود. 🔪 هرکس هم می‌رفت او را غارت می‌کردند. ✳️ من نزد عربی فرود آمدم و نماز ظهر و عصر را بجا آوردم و نشستم. منتظر بودم ببینم کار زوّار به کجا می‌انجامد. 🌦 آسمان هم ابر داشت و باران کم‌کم می‌بارید. در این حال که نشسته بودم، دیدم تمام زوّار از خانه‌ها بیرون آمدند و به سمت کربلا متوجّه شدند. به شخصی که با من بود، گفتم: 🔸 برو سؤال کن چه خبر است؟ ▫️ بیرون رفت و برگشت گفت: 🔹 عشیره بنی طرف با اسلحه بیرون آمده و متعهّد شده‌اند که زوّار را به کربلا برسانند؛ هرچند کار به جنگ با عشیره عنیزه بکشد. ▫️ وقتی این سخن را شنیدم به آنها که با من بودند، گفتم: 🔸 این مطلب واقعیّت ندارد؛ زیرا بنی طرف قدرت ندارند در بیابان با عنیزه مقابله کنند. گمان می‌کنم این حیله‌ای است برای آن‌که زوّار را از خانه‌های خود بیرون کنند؛ زیرا پذیرایی آنها بر ایشان سنگین شده است. ▫️ در همین احوال بودیم که زوّار برگشتند و معلوم شد جریان همان است که من گفته‌ام. 🏠 زوّار داخل خانه‌ها شده و بعضی هم در سایه آنها نشستند. آسمان را ابر گرفته بود. 💔 در این‌جا من دلم به‌خاطر آنها شکست؛ لذا به خداوند تبارک و تعالی متوجّه شدم و به پیغمبر و آل او علیهم السّلام متوسّل گشتم و از ایشان یاری زوّار را از آن بلایی که به آن مبتلا شده‌اند، خواستم. 🐎 ناگاه دیدم سواری می‌آید که بر اسب نیکویی، مانند آهو که مثل آن را ندیده بودم، سوار است. در دست او نیزه‌ای بلند بود و آستینها را بالا زده و اسب را می‌دوانید. نزد خانه‌ای که آن‌جا بودم، ایستاد. آن خانه، خانه‌ای از مو بود که اطرافش را بالا زده بودند. سلام کرد و ما جواب او را دادیم. فرمود: 🔸 یا مولانا (اسم را برد)، کسانی‌که بر تو سلام می‌رسانند مرا بدنبال تو فرستادند. ایشان "گنج محمّد آغا" و "صفر آغا" هستند (دو نفر از صاحب‌منصبان ارتش عثمانی) و می‌گویند: ▪️ حتما زوّار بیایند، که ما عشیره عنیزه را از مسیر دور کردیم و با لشکریان خود پشت سلیمانیّه در جادّه منتظر آنهاییم. ▫️ به او گفتم: 🔹 تو با ما تا پشت سلیمانیّه می‌آیی؟ ▫️ فرمود: 🔸 آری. ⏱ ساعت را از جیب بیرون آوردم، دیدم تقریبا دو ساعت و نیم از روز مانده است. گفتم اسب مرا حاضر کردند. آن عرب بدوی که ما در خانه‌اش بودیم، به من چسبید و گفت: 🔹 مولانا، جان خود و این زوّار را به‌خطر نینداز. امشب را نزد ما باشید تا مطلب معلوم شود. ▫️ به او گفتم: 🔸 به‌خاطر درک زیارت مخصوصه امام حسین علیه السّلام در شب نیمه شعبان، چاره‌ای جز سوار شدن نیست. (ادامه دارد) برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۱۱۰ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W55
🏴 باز کردن راه بسته ی زوار کربلا، توسط امام زمان (عج) (تشرّف سیّد مهدی قزوینی در راه کربلا) قسمت دوم ❇️ ... همین‌که زوّار دیدند ما سوار شدیم، پیاده و سواره پشت سر ما حرکت کردند. به راه افتادیم و آن سوار، مانند شیر بیشه جلوی ما حرکت می‌کرد و ما پشت سر او می‌رفتیم تا به تپّه سلیمانیّه رسیدیم. 🌄 سوار از آن‌جا بالا رفت و از طرف دیگر پایین آمد و ما هم رفتیم تا به بالای تپّه رسیدیم در آن‌جا نظر کردیم؛ امّا با کمال تعجّب از آن سوار اثری ندیدیم؛ گویا به آسمان یا به زمین رفته باشد. نه لشکری دیدم و نه فرمانده لشکر. به کسانی‌که با من بودند گفتم: 🔸 آیا شکّ دارید که ایشان حضرت صاحب الامر علیه السّلام بوده‌اند؟ ▫️ گفتند: 🔹 نه. ▫️ من در آن وقتی‌که آن جناب جلوی ما حرکت می‌کرد، در ایشان تأمّل زیادی کردم که گویا پیش از این حضرتش را دیده‌ام؛ امّا به خاطرم نیامد. 💡 همین‌که از ما جدا شد، یادم آمد او شخصی است که در حلّه به منزل من آمده و مرا به واقعه سلیمانیّه خبر داد(۱). ⛺️ و امّا عشیره عنیزه را اصلا در منزلهایشان ندیدیم؛ حتّی کسی از آنها نبود که سؤال کنیم؛ جز آن‌که دیدیم غبار شدیدی در وسط بیابان بلند شده است. 🏘 پس از آن اسبها ما را به سرعت می‌بردند تا به دروازه شهر رسیدیم و لشکریان را دیدیم که بالای قلعه ایستاده‌اند. گفتند: 🔹 از کجا آمدید و چگونه رسیدید؟ ❗️ بعد هم به سوی زوّار و کثرت آنها نظر کردند و گفتند: 🔹 سبحان اللّه، این صحرا از زوّار پُر شده است، پس عشیره عنیزه کجا رفته‌اند. ▫️ به ایشان گفتم: 🔸 شما در شهر خود بنشینید و حقوق خودتان را بگیرید و 📜 لمکّه ربّ یرعاها؛ 📃 یعنی برای مکّه پروردگاری است که آن را حفظ و حراست می‌کند.(۲) 🕌 آنگاه داخل شهر کربلا شدیم. در آن‌جا دیدیم "گنج‌آغا" بر تختی نزدیک دروازه نشسته است. سلام کردم. به احترام من برخاست. به او گفتم: 🔸 تو را همین افتخار بس، که نامت بر زبان آن حضرت جاری شد. ▫️ گفت: 🔹 قضیّه چیست؟ ▫️ من جریان را برای او نقل کردم. گفت: 🔸 آقاجان، من از کجا می‌دانستم که به زیارت آمده‌اید تا برایتان قاصد بفرستم. من و لشکریانم پانزده روز است که در این شهر محاصره شده‌ایم و از ترس عنیزه قدرت بیرون آمدن را نداریم. ▫️ آنگاه از من پرسید: 🔹 آنها کجا رفتند؟ ▫️ گفتم: 🔸 نمی‌دانم؛ جز آن‌که غبار شدیدی در وسط بیابان دیدیم که گویا غبار کوچ کردن آنها باشد. ⏱ بعد از این صحبتها، ساعت را بیرون آوردم، دیدم یک ساعت و نیم از روز مانده و تمام زمان سِیر ( طی کردن مسیر) ما یک ساعت شده است؛ درحالی‌که بین منزلهای بنی طرف تا کربلا سه فرسخ (حدود ۱۶ کیلومتر) راه است(۳)‼️ 🌃 به‌هرحال شب را در کربلا به سر بردیم. وقتی صبح شد، سراغ عشیره عنیزه را گرفتیم. 🌴 یکی از کشاورزان که در باغهای کربلا بود، خبر داد: ▪️ عنیزه در منزل و خیمه‌های خود بودند. ناگاه سواری بر ایشان ظاهر شد که بر اسب نیکو و فربهی آمده بود و در دست نیزه بلندی داشت. او با صدای بلند و مهیب آنها را صدا زد و گفت: 🔸 ای عشیره عنیزه، بدانید که اجل و مرگ حتمی بالای سر شما است. ارتش دولت عثمانی با سوارها و پیاده‌هایشان رو به شما می‌آیند و اینک پشت سر من در راهند. کوچ کنید؛ ولی فکر نمی‌کنم از دست ایشان جان سالم بدر برید. ▪️ بعد از این سخنان ترس و ذلّت بر عنیزه مسلّط شد؛ به‌طوری‌که بعضی افراد اثاثیه خود را به‌خاطر عجله و ترس رها کرده و می‌رفتند و لذا ساعتی طول نکشید که تمام آنها کوچ کرده و رو به بیابان آوردند. ▫️ به آن کشاورز گفتم: 🔸 اوصاف سوار را برای من نقل کن. 💡 وقتی نقل نمود، دیدم همان سواری است که با ما بود. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۱۱۰ (۱). شرح این قضیّه در کتاب منبع وجود دارد و ان شاء الله آن را در کانال هم می‌آوریم. (۲). این جمله، مضمون سخن حضرت عبد المطّلب است در وقتی‌که برای پس گرفتن شتران خود به نزد ابرهه سلطان حبشه رفت، در آن‌جا ابرهه گفت: چرا از من نخواستی دست از خرابی کعبه بکشم؟ فرمود: من صاحب شتران خودم هستم و مکّه هم صاحبی دارد. (۳). در قدیم گاری‌های تجاری که چهار اسب آن را می‌کشید و مسافران را حمل می کردند، در یک روز حدود شش فرسخ طی طریق می‌نمود و گاری‌های پستی که جزو وسایل نقلیه سریع‌السیر به شمار می‌آمد و در حمل و نقل بار و محصولات پستی به کار می‌رفت و ساعتی شش تا هشت کیلومتر راه می‌پیمود. 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W55r1
🏴 تشرف سيد بحرالعلوم و ارزش گريه بر امام حسين (ع) 🕌 سيد بحرالعلوم (ره) به قصد تشرف به سامرا تنها براه افتاد. 💭 در بين راه راجع به اين مساله، كه گريه بر امام حسين (ع) گناهان را مى‌آمرزد، فكر مى‌كرد. ▫️ همان وقت متوجه شد كه شخص عربى كه سـوار بـر اسـب اسـت بـه او رسـيد و سلام كرد. بعد پرسيد: 🔶 جناب سيد درباره چه چيز به فكر فرو رفته اى؟ و در چه انديشه اى؟ اگر مساله علمى است بفرماييد شايد من هم اهل باشم. ▫️ سـيـد بـحرالعلوم فرمود: 🔹 در اين باره فكر مى‌كنم كه چطور مى‌شود خداى تعالى اين همه ثواب به زائريـن و گريه كنندگان بر حضرت سيدالشهداء (ع) مى‌دهد، مثلا ❇️ در هر قدمى كه در راه زيارت بـرمى‌دارد، ثواب يك حج و يك عمره در نامه عملش نوشته مى‌شود ❇️ و براى يك قطره اشك تمام گناهان صغيره و كبيره اش آمرزيده مى شود؟ ▫️ آن سوار عرب فرمود: 🔶 تعجب نكن! من براى شما مثالى مى‌آورم تا مشكل حل شود: 🔰 سـلـطـانـى بـه همراه درباريان خود به شكار مى‌رفت. در شكارگاه از همراهيانش دور افتاد و به سـخـتى فوق العاده اى افتاد و بسيار گرسنه شد. 🏕 خيمه اى را ديد و وارد آن خيمه شد. در آن سياه چـادر، پيرزنى را با پسرش ديد. آنان در گوشه خيمه عنيزه (بز شيرده) اى داشتند و از راه مصرف شير اين بز، زندگى خود را مى‌گرداندند. 🍗 وقـتى سلطان وارد شد، او را نشناختند، ولى به خاطر پذيرايى از مهمان، آن بز را سربريده و كباب كردند، زيرا چيز ديگرى براى پذيرايى نداشتند. 🌒 سلطان شب را همان جا خوابيد و روز بعد، از ايشان جدا شد و به هر طورى كه بود خود را به درباريان رسانيد و جريان را براى اطرافيان نقل كرد. در نهايت از ايشان سؤال كرد: 🔸 اگر بخواهم پاداش ميهمان نوازى پيرزن و فرزندش را داده باشم، چه عملى بايد انجام بدهم؟ ▪️ يكى از حضار گفت: 🔹 به او صد گوسفند بدهيد. ▪️ ديگرى كه از وزراء بود، گفت: 🔹 صد گوسفند و صد اشرفى بدهيد. ▪️ يكى ديگر گفت: 🔹 فلان مزرعه را به ايشان بدهيد. ▪️ سـلطان گفت: 🔸 هر چه بدهم كم است، زيرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم آن وقت مقابله به مثل كرده ام. چون آنها هر چه را كه داشتند به من دادند. من هم بايد هرچه را كه دارم به ايشان بدهم تا سر به سر شود. ▫️ بعد سوار عرب به سيد فرمود: 🔶 حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سيدالشهداء (ع) هرچه از مال و منال و اهل و عيال و پسر و برادر و دختر و خواهر و سر و پيكر داشت همه را در راه خدا داد پس اگر خداوند بـه زائرين و گريه كنندگان، آن همه اجر و ثواب بدهد، نبايد تعجب نمود، چون 💡 خدا كه خـدائيش را نمى تواند به سيدالشهداء (ع) بدهد، پس هر كارى كه مى‌تواند، انجام مى‌دهد، يعنى با صرف نظر از مقامات عالى خودش، به زوار و گريه كنندگان آن حضرت، درجاتى عنايت مى‌كند. 🕯 در عين حال اينها را جزاى كامل براى فداكارى آن حضرت نمى‌داند. چون شخص عرب اين مطالب را فرمود، از نظر سيد بحرالعلوم غايب شد. ⬅ «برکات حضرت ولی عصر (عج)» اثر سید جواد معلم 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W5
اربعین است اربعین کربلاست باز تنها، مهدی صاحب عزاست شیعیان یاری کنیدش، قائم است طالب خون حسین مهدی ماست ⚫️ فرا رسیدن اربعین سید و سالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام) و همچنین وفات عالم عارف، علامه حسن‌زاده آملی را به محضر حضرت بقیة الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و همه ی منتظران ظهور آن حضرت، تسلیت عرض می‌کنیم.
💡 مستحبّی که هزار واجب در آن است! آیت الله بهجت (ره): 🔘 معلوم ‌می‌شود نماز شب مستحبّی است نظیر روضه خوانی، که وقتی در زمان رضاخان - روضه خوانی را - منع کردند، یکی از اصحاب و اطرافیان حاج شیخ عبدالکریم حایری رحمه اللّه به ایشان عرض کرد: 🔹 چیزی نیست، روضه خوانی یک عمل مستحبّ است که پهلَوی آن را منع کرده است. ▫️ حاج شیخ رحمه اللّه فرمود: 🔸 بله مستحبی که هزار واجب در آن است. ▫️ خدا ‌می‌داند که چه قدر احکام واجب و چه چیز‌هایی از حالات، سیره و کلمات سیّد الشّهدا و سایر معصومین علیهم السّلام که در مقدمه ی روضه نقل ‌می‌شود، که - این مطالب - سبب تقویت دین و موجب افزایش ایمان مردم است! ⬅️ در محضر بهجت، جلد اول، نکته ۳۳۲ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S5W56
🔘 شفای مریض لاعلاج توسط امام زمان (عج) (تشرّف اسماعیل هرقلی‌) 🏷 قسمت اول 🔰 در حلّه، شخصی به نام اسماعیل بن حسن هرقلی بود (هرقل نام روستایی است.) پسر او شمس الدّین فرمود: پدرم نقل کرد: ▫️ در زمان جوانی در ران چپم دملی که آن را توثه می‌گویند، به اندازه دست یک انسان، ظاهر شد. در هر فصل بهار می‌ترکید و از آن خون و چرک خارج می‌شد. این ناراحتی مرا از هر کاری بازمی‌داشت. به حلّه آمدم و به خدمت رضیّ الدّین علی، سیّد بن طاووس رسیده و از این ناراحتی شکایت نمودم. سیّد جرّاحان حلّه را حاضر نمود. ایشان مرا معاینه کردند و همگی گفتند: 🔹 این دمل روی رگ حسّاسی است و علاج آن جز بریدن نیست. اگر این را ببریم شاید رگ بریده شود و در این صورت اسماعیل زنده نخواهد ماند؛ لذا به جهت وجود این خطر عظیم دست به چنین کاری نمی‌زنیم. ▫️ سیّد بن طاووس فرمود: 🔸 من به بغداد می‌روم؛ در حلّه باش تا تو را همراه خود ببرم و به اطبّاء و جرّاحان بغداد نشان دهم، شاید ایشان علاجی بنمایند. ▫️ با هم به بغداد رفتیم. سیّد اطبّاء را خواست و آنها همان تشخیص را دادند و از معالجه من ناامید شدند. آنگاه، سیّد بن طاووس به من فرمود: 🔸 در شریعت اسلام، امثال تو می‌توانند با این لباسها نماز بخوانند؛ ولی سعی کن خودت را از خون پاک کنی. ▫️ بعد از آن عرض کردم: 🔹 حال که تا بغداد آمده‌ام، بهتر است به زیارت عسکریّین علیهما السّلام در سامرّا مشرّف شوم و از آن‌جا به حلّه برگردم. ▫️ وقتی سیّد بن طاووس این سخن را شنید، پسندید. من هم لباسها و پولی که همراه داشتم، به او سپردم و روانه شدم. چون به سامرّا رسیدم، داخل حرم عسکریّین علیهما السّلام شده، زیارت کردم و بعد به سرداب مقدّس مشرّف گردیدم. به خداوند عالم استغاثه نمودم و حضرت صاحب الامر عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف را شفیع خود قرار دادم. مقداری از شب را در آن‌جا به سر بردم و تا روز پنج‌شنبه در سامرّا ماندم. آن روز به دجله رفته، غسل کردم و لباس پاکیزه‌ای برای زیارت پوشیدم و آفتابه‌ای که همراهم بود، پر از آب کرده برگشتم؛ تا به در حصار شهر سامرّا رسیدم. ❇️ ناگاه، چهار نفر سواره مشاهده کردم که از حصار بیرون آمدند. گمان من آن بود که ایشان از شرفاء و بزرگان اعرابند که صاحبان گوسفند هستند و گلّه ایشان در آن حوالی می‌باشد. وقتی به نزدیک آنها رسیدم، دیدم دو نفر از ایشان جوان و یکی پیرمرد است که نقاب انداخته‌ و دیگری بسیار با هیبت و فرجیّه به تن داشت (لباس مخصوصی است که در آن زمان‌ها روی لباسها می‌پوشیدند) و در آن شمشیری حمایل کرده بود. آن سوارها نیز شمشیر به‌همراه داشتند. پیرمرد نقاب‌دار، نیزه‌ای در دست داشت و در سمت راست راه ایستاده بود و آن دو جوان در سمت چپ ایستاده بودند. صاحب فرجیّه، وسط راه ایستاد. سوارها سلام کردند و من جواب سلام ایشان را دادم. آنگاه صاحب فرجیّه به من فرمود: 🔸 فردا به نزد اهل‌ و عیال خود خواهی رفت؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 بلی. ▫️ فرمود: 🔸 پیش بیا تا آن چیزی که تو را به درد و الم وا می‌دارد، ببینم. ▫️ من از این‌که به بدنم دست بزند کراهت داشتم؛ زیرا تازه از آب بیرون آمده بودم و پیراهنم هنوز تر بود. با این احوال اطاعت کرده، نزد او رفتم. (ادامه دارد) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۵ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W56
🔘 شفای مریض لاعلاج توسط امام زمان (عج) (تشرّف اسماعیل هرقلی‌) 🏷 قسمت دوم 🔰 ... چون به نزد او رسیدم، آن سوار (صاحب لباس فرجیّه) خم شد و دوش مرا گرفت و دست خود را روی زخم گذاشت و فشار داد؛ به‌طوری که به درد آمد و بعد روی اسب نشست. آن پیرمرد گفت: 🔸 رستگار شدی ای اسماعیل. ▫️ گفتم: 🔹 ما و شما ان شاء اللّه همه رستگاریم. ▫️ و از این‌که پیرمرد اسم مرا می‌داند تعجّب کردم! بعد از آن پیرمرد گفت: 🔸 این بزرگوار امام عصر تو است. ▫️ من پیش او رفتم و پاهای مبارکش را بوسیدم. حضرت اسب خود را راند و من نیز در رکابش می‌رفتم. فرمود: 🔶 برگرد. ▫️ عرض کردم: 🔹 هرگز از حضورتان جدا نمی‌شوم. ▫️ فرمود: 🔶 مصلحت در آن است که برگردی. ▫️ باز عرض کردم: 🔹 از شما جدا نمی‌شوم. ▫️ در این‌جا آن پیرمرد گفت: 🔸 ای اسماعیل آیا شرم نداری که امام زمانت دو مرتبه فرمود برگرد و تو فرمان او را مخالفت می‌کنی؟ ▫️ پس از این سخن ایستادم و آن حضرت چند گامی دور شدند و به من التفاتی کردند و فرمودند: 🔶 زمانی که به بغداد رسیدی، ابو جعفر خلیفه، که اسم او مستنصر است، تو را می‌طلبد. وقتی‌که نزد او حاضر شدی و به تو چیزی داد، قبول نکن و به پسر ما که علی بن طاووس است، بگو نامه‌ای در خصوص تو به علی بن عوض بنویسد. من هم به او می‌سپارم که هرچه می‌خواهی به تو بدهد. ▫️ بعد هم با اصحاب خود تشریف بردند تا از نظرم غایب شدند. من در آن حال از جدایی ایشان تأسّف خوردم و ساعتی متحیّر ماندم و بر زمین نشستم. 🕌 بعد از آن به حرم عسکریّین علیهما السّلام مراجعت نمودم. خدّام اطراف من جمع شدند و مرا دگرگون دیدند. گفتند: 🔸 چه اتّفاقی افتاده است؟ آیا کسی با تو جنگ و نزاعی کرده است؟ ▫️ گفتم: 🔹 نه؛ آیا آن سوار‌هایی که بر حصار بودند شناختید؟ ▫️ گفتند: 🔸 آنها شرفاء و صاحبان گوسفندانند. ▫️ گفتم: 🔹 نه؛ بلکه یکی از آنها امام عصر علیه السّلام بود. ▫️ گفتند: 🔸 آن پیرمرد یا کسی که فرجیّه به تن داشت امام عصر علیه السّلام بود؟ ▫️ گفتم: 🔹 آن‌که فرجیّه به تن داشت. ▫️ گفتند: 🔸 جراحت خود را به او نشان داده‌ای؟ ▫️ گفتم: 🔹 آن بزرگوار به دست مبارکش آن را گرفت و فشار داد؛ به‌طوری که به درد آمد. ▫️ و پای خود را بیرون آوردم که آن محلّ را به ایشان نشان دهم، دیدم از دمل و جراحت اثری نیست. از کثرت تعجّب و حیرت، شکّ کردم که دمل در کدام پای من بود. پای دیگرم را نیز بیرون آوردم، باز هم اثری نبود. ✳️ چون مردم این مطلب را مشاهده کردند، به من هجوم آوردند و لباسم را قطعه‌قطعه کردند و جهت تبرّک بردند و به طوری ازدحام کردند که نزدیک بود پایمال شوم. در آن حال خدّام مرا به خزانه بردند. ناظر حرم مطهّر عسکریّین علیهما السّلام داخل خزانه شد و مرا دید. سؤال کرد: 🔸 چند وقت است از بغداد خارج شده‌ای؟ ▫️ گفتم: 🔹 یک هفته. ▫️ او رفت و من آن شب را در سامرّا به سر بردم. بعد از ادای نماز صبح وداع نموده و بیرون آمدم و اهل آن‌جا مرا مشایعت کردند. (ادامه دارد) ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۵ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W56r1
🔘 شفای مریض لاعلاج توسط امام زمان (عج) (تشرّف اسماعیل هرقلی‌) 🏷 قسمت سوم (آخر) 🔰 ... به راه افتادم و شب را بین راه در منزلی خوابیدم. صبح عازم بغداد شدم؛ وقتی‌که به پل قدیم رسیدم، دیدم مردم جمع شده و هرکه می‌گذرد، از نام و نسب او سؤال می‌نمایند. وقتی رسیدم از من نیز سؤال کردند. ✳️ تا نام و نسب خود را گفتم؛ ناگاه بر من هجوم آوردند و لباسهای مرا پاره‌پاره نمودند و خیلی خسته‌ام کردند. 👮‍♂ پاسبان محلّ در این‌باره نامه‌ای به بغداد نوشت. مرا از آن‌جا حرکت داده به بغداد بردند. ✳️ مردم آن‌جا نیز به سرم هجوم آورده، لباسهای مرا بردند و نزدیک بود که از کثرت ازدحام هلاک شوم. وزیر خلیفه که اهل قم و از شیعیان بود، سیّد بن طاووس را طلبید تا این حکایت را از او بپرسد. وقتی ابن طاووس در بین راه مرا دید، همراهیان او مردم را از اطراف من متفرّق کردند. ایشان به من فرمود: 🔸 آیا این حکایت مربوط به تو است؟ ▫️ گفتم: 🔹 آری. ▫️ از مرکبش فرود آمد و ران مرا برهنه نمود و اثری از آن جراحت ندید و در این هنگام از حال رفت و بیهوش شد. وقتی بهوش آمد، دست مرا گرفت و گریه‌کنان نزد وزیر برد و گفت: 🔸 این شخص برادر و عزیزترین مردم نزد من است. ▫️ وزیر از قصّه‌ام پرسید. من هم حکایت را نقل کردم. سپس او اطبّایی که جراحت مرا دیده بودند، احضار نمود و گفت: 🔹 جراحت این مرد را معالجه و مداوا نمایید. ▫️ گفتند: 🔸 جز بریدن معالجه دیگری ندارد و اگر بریده شود می‌میرد. ▫️ وزیر گفت: 🔹 اگر بریده شود و نمیرد، چه مدّت لازم است که گوشت در جایش بروید؟ ▫️ گفتند: 🔸 دو ماه طول خواهد کشید؛ امّا جای بریدگی گود می‌ماند و مو نمی‌روید. ▫️ وزیر گفت: 🔹 جراحت او را کی دیده‌اید؟ ▫️ گفتند: 🔸 ده روز قبل. ▫️ وزیر پای مرا به اطبّاء نشان داد. آنها دیدند که مانند پای دیگرم، صحیح و سالم است و هیچ اثری از جراحت در آن نیست. یکی از آنها فریاد زد: 🔸 این کار، کار عیسی بن مریم علیه السّلام است. ▫️ وزیر گفت: 🔹 وقتی‌که کار شما نباشد، ما خود می‌دانیم کار کیست. 👑 بعد از آن، وزیر مرا به نزد خلیفه، که مستنصر بود، برد. خلیفه کیفیّت را پرسید. من هم قضیّه را نقل کردم. بعد دستور داد تا هزار دینار برای من بیاورند و گفت: 🔹 این مبلغ را هزینه سفر خویش قرار ده. ▫️ گفتم: 🔸 جرأت ندارم که ذره‌ای از آن را بردارم. ▫️ گفت: 🔹 از که می‌ترسی؟ ▫️ گفتم: 🔸 از کسی‌که این معامله را با من نمود و مرا شفا داد؛ زیرا به من فرمود: "🔶 از ابو جعفر چیزی‌ قبول نکن." ▫️ خلیفه از این گفته‌ام، گریست و ناراحت شد و من هم از او چیزی قبول نکرده، خارج شدم. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۵ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W56r2
🔘 هر چه ظهور نزدیک‌تر، بلا بیشتر! آیت الله بهجت (ره): ⚠️ هر چه زمان ظهور حضرت صاحب الامر عجّل‌ اللّه‌ تعالی‌ فرجه‌ الشّریف نزدیکتر شود، بلاها بیشتر می‌شود. هنوز بلاها بعد از این است. 🗡 سفیانی هشت ماه به اسم می‌کشد! ابوسفیان و اولادش ظالم، و علویّون و اولادشان مظلوم آن‌ها بودند، آن حضرت می‌آید و از ظالمین برای مظلومین انتقام می‌گیرد، انتقامِ خونین. حالا ما در راحتی و نعمت هستیم! 🕯 خدا بلاها را رفع و به مبتلایان یقین و صبر عنایت کند. ⬅️ در محضر بهجت، جلد سوم، نکته ۵۰ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S7W55
امام زمان با این همه فدایی چرا ظهور نمی کنید؟.mp3
3.42M
❇️ امام زمان با این همه فدایی چرا ظهور نمی کنید؟ 🎤 آیت الله ناصری 🔰 شخصی از اهالی حِله بسیار امام زمان(عج) را دوست داشت. در یکی از ملاقات ها خطاب به امام گفت: 🔹 شما می گویی ۳۱۳ نفر لازم داری؟ من برایت می آورم. ▫️ حضرت فرمودند: 🔸 آنها را به خانه ات دعوت کن تا با یاری آنها قیام را شروع کنیم. ... 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S6W56
🔘 مدعیان دروغین مفتضح می‌شوند! 🔰 آیت الله بهجت (ره): ▫️ در روایات آمده است: ✅ « در زمان حضرت صاحب عجّل‌ اللّه‌ تعالی‌ فرجه‌ الشّریف شصت کذّاب خارج می‌شوند که هر کدام مدّعی امامت یا بابیّت و نیابت او هستند.»(۱) ▫️ ولی به فضل خدا دروغ آن‌ها آشکار می‌گردد و به هیچ کدام اعتماد نمی‌شود و اهل بصیرت می‌فهمند که حضرت، حقّ است. گویا وقتی حضرت می‌آید، می‌فرماید: 📜 «أَیُّهَاالنّاسُ، إِنّی أَنَا الصّاحِبُ الَّذی کُنْتُمْ بِهِ تَنْتَظِرُوَن.» 📃 ای مردم، من همان کسی هستم که انتظارش را می‌کشیدید. ▫️ و بعد از اتمام حجّت، کراماتی از او می‌بینند و کذب مدّعیان روشن می‌شود. ⬅️ در محضر بهجت، جلد سوم، نکته ۱۲۱ (۱). متن روایت که از رسول اکرم صلّی‌اللّه‌علیه‌وآله‌وسلّم نقل شده، به این صورت است: 📜 «لا تَقُومُ السّاعَهُ حَتّی یَخْرُجَ الْمَهْدِیُّ مِنْ وُلْدی، وَلا یَخْرُجُ حَتّی یَخْرُجَ سِتُّونَ کَذّابا کُلُّهُمْ یَقُولُ: أَنَا نَبِیٌّ.»؛ 📃 قیامت به پا نخواهد شد تا این که فرزندم مهدی قیام کند، و او قیام نخواهد کرد تا این که شصت کذّاب که همگی می‌گویند: ما پیامبریم، قیام کنند. الارشاد، ج ۲، ص ۳۷۱؛ اعلام الوری، ص ۴۵۵؛ و ... 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S7W56
در سوگ نبی جهان سیه می‌پوشد در سینه، دل از داغ حسن می‌جوشد از ماتم هشتمین امام معصوم هر شیعه ز درد، جام غم می‌نوشد سالروز شهادت پیامبر مهربانی و رحمت عالمیان، حضرت محمد مصطفی صلی‌الله علیه و آله و شهادت کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی(ع) بر ساحت مقدس بقیه‌الله الاعظم ارواحنافداه و تمامی مسلمین و بویژه شیعیان، تسلیت باد.
🔘 خلق نیکوی حضرت محمد (ص) 🔳 آیت الله ناصری: ▫️ خداوند، چند چیز را در قرآن عظیم شمرده است. خدایی که خود عظیم است، اگر چیزی را عظیم بشمارد، عظمت آن فوق العاده است. یکی از مواردی که خداوند عظیم، آن را عظیم شمرده خُلق عظیم نبی اکرم است. در قرآن فرمود: 📜 اِنَّکَ لَعَلَی‌ٰ خُلُقٍ عَظیم. (سوره قلم، آیه چهار: و یقیناً تو بر بلندای سجایای اخلاقی عظیمی قرار داری.) ❇️ زمانی که نبی اکرم به مدینه آمدند و اسلام رونقی گرفت، روستای دور افتاده‌ای بود که حدود هزار نفر جمعیت داشت. یک نفر از اشرار این منطقه بود که بسیار بد و خونریز بود. آن شرور دید که اهل این منطقه، خیلی ناراحتند. پرسید: 🔹 چه شده است؟ چرا این‌قدر ناراحتید؟ ▫️ گفتند: 🔸 یک نفر به مدینه آمده و ادعای پیغمبری ‌می‌کند و همه خدایان ما را زیر سؤال برده و منکر شده است. ما از این ناراحتیم که تمام خدایان ما را کنار زده است و دین تازه ای آورده و ‌می‌گوید: 🔶 خدا یکی است. ▫️ گفت: 🔹 شما چه ‌می‌خواهید؟ ▫️ گفتند: 🔸 اگر بتوانی خون این شخص را بریزی و او را بکشی، آنچه دلت بخواهد، به تو می‌دهیم. ▫️ گفت: 🔹 فردا سر او را برای شما می‌آورم. ▫️ آن شرور، حرکت کرد و بعد از ظهر مدینه رسید. نماز پیغمبر در مدینه تمام شده بود و عرب‌ها به منزل خود رفته بودند. حضرت هم داشتند، به منزل ‌می‌رفتند. عرب شرور به پیغمبر رسید؛ در حالی که آن حضرت را نمی‌شناخت؛ لذا از خود پیغمبر پرسید: 🔹 این محمد که می‌گویند، کجاست؟ ▫️ حضرت فرمودند: 🔸 او را چه کار داری؟ ▫️ عرض کرد: 🔹 من از فلان منطقه هستم و شنیده‌ام ادعای پیغمبری کرده و منکر خدایان ما شده است. آمده ام سر او را برای خویشانم سوغات ببرم. ▫️ فرمودند: 🔸 الآن بعد از ظهر است و هوا گرم. شما هم تازه رسیده‌ای و خسته هستی. غذا هم که نخورده‌ای. بیا برویم منزلِ ما استراحت بکن، غذایت را بخور، خوابت را برو. سر حال که شدی، من دست محمد را در دستت می‌گذارم. ✨ حضرت او را به منزل آوردند و عبای خود را پهن کردند و گفتند: 🔸 روی آن بنشین. ▫️ آن عرب غذایش را خورد و مشغول استراحت شد. ☀️ کم کم آفتاب او را گرفت. حضرت، مقابل آفتاب ایستادند و با بدن مبارکشان، روی صورت این عرب، سایه انداختند، تا آفتاب به او نتابد. ⏳ خواب آن عرب طول کشید و پیغمبر عرق کردند. عرق‌های پیغمبر، روی صورت این جوان چکید و بیدار شد. دید که این آقا بالا سر او نشسته و از شدت گرمای آفتاب صورت او از عرق خیس شده است. بلند شد و گفت: 🔹 آقا! چرا این طور کردی؟ چرا من را شرمنده کردی؟ خدمتی به من کردی که احدی نکرده است. ▫️ و عذر خواهی کرد. حضرت فرمودند: 🔸 دیدم خسته‌ای و خواب هستی. نخواستم بیدارت کنم و بگویم آفتاب تو را گرفته است. بالای سر تو نشستم که آفتاب تو را اذیت نکند. ▫️ آن عرب بلند شد و گفت: 🔹 وعده کردی که دست محمد را در دستم بگذاری. برویم محمد را پیدا کن و دست او را به دست من بده. 🤝 حضرت دستشان را آوردند جلو و فرمودند: 🔸 بگیر. ▫️ جوان نگاهی نکرد و گفت: 🔹 چه را بگیرم؟ ▫️ گفت: 🔸 دست من را. من محمدم. ▫️ این جوان به حضرت نگاهی کرد و با خودش گفت: 🔹 عجب! این زندگی و این اخلاق او است؟! ❇️ شهادتین را جاری کرد و به حضرت ایمان آورد و گفت: 🔹 من ‌می‌روم همه مردم شهرمان را مسلمان می‌کنم. 💡 حضرت، همه اعمال و رفتارشان به‌گونه‌ای بوده است که برای ما معلم و الگو باشند. ⬅️ اپلیکیشن آیت الله ناصری 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S5W57
خراسان می دهد بوی مدینه گرفته دُرّی از کوی مدینه خراسان کربلای دیگر ماست مزار زاده ی پیغمبر ماست خراسان راز دل ها با رضا داشت چه شب هایی که ذکر یا رضا داشت خراسان! کو امام مهربانت؟ چه شد با او ز مامون در میانت خراسان را سراسر غم گرفته در و دیوار آن ماتم گرفته خراسان داغ دل بر سینه دارد ز مامون، سینه ی او کینه دارد دریغا! میهمان در خانه کشتند چه تنها و چه مظلومانه کشتند امامِ اِنس و جان را زهر دادند به تهدید و به ظلم و قهر دادند ز نارِ زهرِ دشمن، نور می‌سوخت سراپا همچو نخل طور می‌سوخت ز جا برخاست با رنگ پریده غریبانه، عبا بر سر کشیده گهی بی تاب و گه در تاب می‌شد شبیه شمع روشن آب می‌شد میان حجره ی در بسته می‌سوخت نمی زد دم ولی پیوسته می‌سوخت ز هفده خواهر والا تبارش دریغا کس نبودی در کنارش دلش دریای خون، چشمش به در بود امیدش دیدن روی پسر بود به خود پیچید و تنها دست و پا زد جوادش را، جوادش را صدا زد به توس آمد به آنی از مدینه جوادش در حضورش شد قرینه پسر حاضر به بالین پدر شد پدر از شوق او حالش دگر شد جوادش را گرفت آقا در آغوش درونش می گداخت از زهرِ پر جوش بزد بوسه به آرامی جبینش پسر اشکش به روی نازنینش پدر رو سوی آن خونین جگر کرد صدایش را کمی آهسته تر کرد جوادش رو به بابا مستمع شد ز اسرار امامت مطلع شد پدر چون شمع سوزان آب می‌شد پسر هم مثل او بی تاب می‌شد پدر می‌گشت قلبش پاره پاره پسر با گریه می‌کردش نظاره پدر آهسته چشمان خودش بست پسر گویی که جانش رفته از دست پسر از پرده ی دل ناله سر داد پدر هم جان در آغوش پسر داد 🏴 سالروز شهادت مظلومانه امام مهربانمان، حضرت علی ابن موسی الرضا(ع) را به حضرت صاحب الزمان(عج) و همه شیعیان و محبّین آن حضرت، تسلیت عرض می‌کنیم.
🔘 تشرف در راه مانده ای از زائران امام رضا (ع) (تشرّف شیخ حسین خادم مسجد سهله) 🔰 شیخ آقا بزرگ تهرانی از شیخ حسین، خادم مسجد سهله، نقل می‌کند: 🕌 در سفر اوّلی که با جناب شیخ اعظم، شیخ محمّد طه اعلی اللّه مقامه به مشهد مقدّس مشرّف شدیم؛ نزدیک مشهد یعنی میامی رسیدیم من بر حیوان سواری خود طیّ مسافت می‌کردم. چیزی از راه را طیّ نکرده بودیم که آن حیوان از حرکت باز ماند و کم‌کم عقب افتادم بطوری‌که اثری از قافله دیده نمی‌شد. پیاده شدم و قدری پیاده با حیوان راه رفتم؛ ولی حیوان به‌خاطر ورمی که در دستش پیدا شده بود، نمی‌توانست راه برود و من هم از حرکت عاجز شدم. در این‌جا بارم را فرود آورده و فرشم را بر زمین پهن نمودم و در وسط صحرا مثل این‌که در خانه‌ام باشم، نشستم و مدّت مدیدی در فکر بودم و به حضرت رضا علیه السّلام خطاب می‌نمودم و عرایضی را عرض می‌کردم و می‌گفتم: 🔹 مولاجان من زائر شمایم و از کاروان عقب افتاده‌ام و دست حیوانم شل شده است. ▫️ و امثال این مطالب را ذکر می‌کردم. ناگاه دیدم شخص عجمی که بر حیوان قویّ سفیدی سوار است، از راه می‌آید. گفتم: 🔹 لابد این شخص از زوّار است. ▫️ وقتی رسید، سلام کرد. جواب سلامش را دادم. خیال کردم که او هم به واسطه امری از کاروان عقب‌ افتاده است. بعد از جواب سلام، ایشان به فارسی مشغول صحبت شد و من هم فارسی بلد بودم. مرا به اسم نام برد و گفت: 🔸 ای شیخ حسین، طوری نشسته‌ای مثل این‌که در خانه خودت نشسته باشی آیا نمی‌دانی این‌جا چه جایی است؟ ▫️ گفتم: 🔹 بلی؛ امّا قضیه من چنین و چنان است. ▫️ گفت: 🔸 برخیز بارت را روی حیوانت می‌گذاریم و می‌رویم شاید خداوند ما را به قافله برساند. ▫️ گفتم: 🔹 آیا نمی‌بینی که دستش چه شده و نمی‌تواند راه برود؟ ▫️ اصرار کرد. گفتم: 🔹 لا حول و لا قوّه الّا باللّه ▫️ و برخاستم. بار بر روی حیوان قرار گرفت من هم به اجبار او، حیوان را می‌راندم و ایشان نیز کم‌کم راه می‌رفت. در بین راه گفت: 🔸 ای شیخ حسین، بار من سبک‌تر از بار تو است؛ بارت را روی حیوان خودم می‌گذارم و بار خودم را روی حیوان تو. ▫️ گفتم: 🔹 میل خودتان. ▫️ بار مرا گرفت و روی حیوان خودش گذاشت و بار خودش را روی حیوان من و به همین کیفیّت می‌رفتیم. گفت: 🔸 ای شیخ حسین، نمی‌خواهی حیوان خودت را با حیوان من مبادله کنی تا سربه‌سر شود؟ ▫️ گفتم: 🔹 ای برادر، تو عجمی و من عرب؛ گمان می‌کنی من نمی‌فهمم که مرا مسخره می‌کنی! حیوان شما ده برابر حیوان من می‌ارزد؛ با این‌که من در این صحرا در معرض هلاکتم و چاره‌ای ندارم جز این‌که مال و بارم را بگذارم و بروم تا خود را از هلاکت خلاص کنم. معلوم است که این حرف تو جز برای مسخره کردن من نیست. ▫️ گفت: 🔸 از استهزاء کردن، به خدا پناه می‌برم. تو چه کار داری، من می‌خواهم حیوانم را با حیوان تو معاوضه کنم. ▫️ هرچه می‌گفتم: 🔹 ای برادر مرا مسخره نکن، ▫️اصرار می‌کرد، تا اصرارش بحدّی رسید که قبول کردم. گفت: 🔸 پس سوار شو. ▫️ من بر حیوان او سوار شدم دیدم انگار مثل مرغی می‌پرد. آن مرد گفت: 🔸 تو به قافله ملحق شو من هم ان شاء اللّه تعالی ملحق می‌شوم. ▫️ زمان کمی گذشت که دیدم به قافله رسیده‌ام. آن هم در نزدیکی منزل و مثل آن‌که از آن مرد غافل شدم. همین‌که به منزل رسیدم، پیاده شده و مشغول رسیدگی به حیوان گردیدم و وقتی کارم تمام شد برای خوردن قهوه خدمت شیخ محمّد طه رسیدم. وقتی داخل شدم، سلام کردم. فرمود: 🔸 شیخ حسین، چرا امروز در راه با ما نبودی؟ ▫️ چون بنای من بر این بود که هر روز حیوانم را جلوی محمل شیخ یک ساعت یا بیشتر راه می‌بردم و ایشان برای من حکایاتی را نقل می‌فرمودند. عرض کردم: 🔹 شیخنا قضیّه من این بود ▫️ و جریان را نقل کردم. فرمود: 🔸 آن مرد کجا است؟ ▫️ عرض کردم: 🔹 خودش را به ما می‌رساند؛ ولی هنوز نرسیده است. ▫️ فرمودند: 🔸 بلکه او قبل از تو رسیده است؛ آیا گمان می‌کنی که این‌طور کارها را در چنین مکانی کسی غیر از ائمّه معصومین علیهم السّلام انجام می‌دهد؟ ▫️ بعد شیخ به‌خاطر این جریان قصیده‌ای در مدح حضرت رضا علیه السّلام انشاء نموده و قضیه را در آن درج نمود. ♦️ جناب شیخ آقا بزرگ تهرانی فرمودند: ▪️ شیخ حسین بعضی از ابیات آن قصیده را برای من خواند؛ ولی من فراموش نموده‌ام. و گفت: ▫️ آن شخص را هم دیگر ابدا ندیدم و با آن حیوان تا تهران برگشتم. در آن‌جا مریض شدم و آن را به قیمت گزافی فروختم و در معالجه مرض و مراجعتم، مصرف کردم. ⬅️ برکات حضرت ولی عصر (علیه السلام)، صفحه ۲۰۳ 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S4W57
بی تو ای صاحب زمان - جواد مقدم.mp3
2.65M
🔘 بی تو ای صاحب زمان 🎤 جواد مقدم 🏷 🖤در مسیر مهدویت🖤 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S9W46
⭕️ تمام عمر به او خدمت می کردم ❇️ از امام حسین علیه السّلام سؤال شد: 🔹 آیا مهدی علیه السّلام متولّد شده است؟ ▫️ فرمودند: 📜 لا، لو أدرکته لخدمته أیّام حیاتی؛ 🔸 نه، اگر زمان او را درک می‌کردم، تمام ایّام عمرم را در خدمت او می‌گذراندم. ⬅️ عقد الدّرر: ۱۶۰؛ یاد مهدی: ۱۳۲. 🏷 💚در مسیر مهدویت💚 🌐 @DarMasireMahdaviat 🧮 S3W58