📚 #داستان١١٠٨
#قصه_ی_زندگی_من
#پس_از۶٠و٧٠سالگی
#بعضی_نکات_اساسی_بعد_از #60 , #70_سالگی
1) باید کم کم به تنهایی عادت کنیم
زیرا در این سن اغلب تعداد اطرافیان نزدیک ما کمتر میشوند
والدین خود را از دست داده ایم.
دوستان و نزدیکان و همقطاران ما شروع به کم شدن میکنند و
از نزد ما میروند.
فرزندان ما جوان میشوند
و وارد کارزار زندگی میگردند و
مصروف چرخانیدن چرخ زندگی خود میشوند.
2) توجه جامعه و اطرافیان بما کمتر میشود
قطع نظر از اینکه در گذشته چه مقامی و
یا چه کار وکسبی و
جایگاه شغلی وحتی علمی ای داشته ایم.
چه ما بخواهیم یا نخواهیم
زمان میگذرد و
بسرعت بسمت پیری میرویم
و چندی بعد پیر زن و
یا پیرمردی بیش نیستیم
و دیگر آفتاب بخت بر ما نمیتابد
پس برای آن روزها باید آمادگی و با تنهایی و گوشه نشینی کم کم انس بگیریم
تا با فرارسیدنش شوکه نشویم.
3) راه دشوار و صعب العبوری در پیش رو داریم ,
درد پا ،
درد کمر
چربی خون ،
قند بالا،
فشار بالا
و انواع امراض دیگر در انتظار ماست.
باید بیاموزیم چگونه ذهنیت مثبت داشته باشیم،
با امراض کنار بیاییم و تمرینات مناسب و کافی را جزء عادات روزمره خود بسازیم.
4) به یک زندگی مقید و کودکانه خود را آماده بسازیم.
مادر ما را بدنیا آورد در بستر نرم لالایی خواند و مارا بزرگ ساخت درحالی که خود قادر به خوردن و آشامیدن و رفع سایر احتیاجات خود نبودیم ,
آن وضعیت دوباره در حال رجعت و تکرار است ،
باز به بستر نیاز داریم
و پرستار و دایه که :
از ما مواظبت کند ولی تفاوتش اینست که:
در کودکی مادر با عشق و لبخند این ماموریت را برایمان انجام میداد ولی حالا کسی حاضر به انجامش نخواهد بود و اگر باشد هم نه تنها با علاقه انجام نمیدهد که بعضا با کراهت نیز توام است.
پس از وضعیت کنونی خود باید شکر گذار باشیم و آمادگی پذیرش آن وضعیت را نیز داشته باشیم.
5) در مورد صرف سرمایه و دارایی خود باید عاقلانه تصمیم بگیریم
و از آن برای لذت بردن از عمر باقیمانده و سرمایه گذاری آن در راه هایی که خیر دنیا و نیازمندان درآن باشد بیندیشیم.
6) قبل ازانکه آسمان کاملا تاریک شود
فضا بتدریج مکدر میشود
و راهی را که همواره رفته ایم بدرستی نمی بینیم
و پاها دیگر توان انتقال مارا از دست میدهند
و بخاطر انتقال وزن خود به عصا نیازمند میشویم.
پس این سن یعنی 60 , 70 سالگی زمان بازنگری به رفتار و عادات خود نسبت به اطرافیان ماست.
زندگی را چنانچه که هست باید دریابیم از لحظه لحظه باهم بودن لذت ببریم و
از آنچه در اختیار داریم برای خود و عزیزان خود سهولت بیافرینیم.
از رشد اطفال و نوادگان خود در پیش چشم مان حظ ببریم
ولی باید متوجه باشیم که
ارزشهای ما و ارزشهای نسل نوین متفاوت است و
با امر ونهی بیجا سبب رنجش خود و عزیزانمان نشویم
و به ارزش های ایشان احترام بگذاریم.
راه طبیعی زندگی را بپذیریم
و با شنا کردن در مسیر معکوس خود و دیگران را خسته نسازیم.
حالا.
در هر سن وسالی که هستید روز ها شب میشوند ,
هفته ها میگذرند ,
ماه ها طی میشوند و
سال ها سپری میشوند و
متوجه میشوی که 60 ، 70 ساله ای و دیگر راه برگشت به عقب نیست.
پس بیایید از وقت باقیمانده یا بهتر بگویم از عمر باقیمانده استفاده موثر نماییم :
- بیاییداز انجام آنچه خوشحالمان میسازد دریغ نورزیم
- بیایید زندگی سیاه و سفید خود را رنگین بسازیم.
بیایید کلمه بعد یا پسان را از قاموس زندگی حذف کنیم و نگوییم :
- این کار را بعداً انجام میدهم
- بعداً میگویم
- بعداً درین مورد فکر میکنم
ما همیشه فرصت ها را به بعد موکول میکنیم زیرامتوجه نیستیم که :
بعدا
- چای سرد میشود
- اولویت تغییر میکند
-خوشحالی باقی نمیماند
- شاید سلامت نباشیم
- اطفال بزرگ میشوند
- والدین پیر میشوند
-وعده ها فراموش میشوند
- روز شب میشود و ....
- زندگی ختم میشود
و زمانی ملتفت میشویم که:
بسیار دیر است.
پس هیچ چیز را به بعد موکول نکنید
زیرا همیشه در انتظار بعد بهترین لحظه ها از دست میروند.
روز آنچه را میخواهیم برای خود و دیگران انجام دهیم امروز است .
شاید خواندن و شریک ساختن این متن با عزیزان تان را هم به بعد موکول کنید
بعدی که هرگز نخواهد آمد.
🙏🙏
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
📚 #داستان١١٣٢
#آیت_الله_العظمی_جوادی_آملی:
« #مرحوم_سيدعبدالحسين
#شرف_الدّين_جبل_عاملی (رضوان الله تعالی عليه) در شرح حال بعضی از صحابه و بزرگان، نقل می كند كه :.
بعضی از اصحاب و بزرگان علم و دين و سير و سلوكْ برنامه ها را در منزل تقسيم می كردند.
يعنی اعضای خانواده در شبانه روز اين خانه را روشن نگاه می داشتند.
هنگام شب چنين نبود كه همهی اعضای خانواده بعد از خوردن غذا تا صبح بخوابند؛
بلكه نگهبانی می دادند.
مثلا ً مقداری از شب را يكی مشغول عبادت و درس و بحث و تلاوت و دعا بود و ديگری می خوابيد،
سپس ديگری بر می خاست و به #عبادت می پرداخت و اولی می خوابيد.
به دنبال آن سومی بر می خاست و به عبادت می پرداخت.
به گونه ای كه جز #نام_حق در اين خانه چيز ديگری برده نشود.
گاهی از يك خانواده،
شخصيتی چون #شيخ_انصاری؛
يا انسان كاملی چون #بحرالعلوم تربيت می شود،
كه محصول زحمات چندين سالهی گذشتگان و نياكان آنان است.
خدای سبحان به رايگانْ فردی #ممتاز را به خانواده ای مرحمت نمی كند.
آنان سعی می كردند كه خانه را هميشه روشن نگهدارند و چيزی كه خلاف رضای حق است در آن خانه انجام نشود،
تا كم كم آن خانه بتواند #مركز نورانيت باشد و سرانجام شهری را روشن كند.
"خانه ای كه در آن #قرآن خوانده می شود و دين در آن خانه حاكم است،
برای فرشتگان،
مانند ستاره های آسمان برای اهل زمين نورافشانی می كند." [١]»
[١]الکافی ج٢ ص۶١۰
منبع: #حکمت_عبادات
ص ١٩٢
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
به گروه دوستان یا حسین ع گو دعوتید
📚 #داستان١١٣٩
#مگس_روی_شیرینی!
🔶️ چند وقت قبل با یکی از اساتید مشهور طب سنتی صحبت میکردم. ایشان دکترای طب جدید و نیز دکترای طب سنتی دارند!
♻️ میفرمودند: «چند ماه قبل از پنجره مطبم که در حاشیه یکی از پارکهای بزرگ تهران است داخل پارک را نگاه میکردم که ناگهان خانم بدحجابی را دیدم که در حال قدمزدن است و توجه جوانهای اطرافش را به خودش جلب کرده است!
بعد از چند دقیقه دیدم همان خانم بهعنوان بیمار وارد مطب من شد و از بیماریهای متعدد روحی و جسمی خود شکایت کرد!
به او گفتم: اگر به شما نسخه بدهم انجام میدهید؟! گفت: قطعاً و اصلاً من به همین دلیل اینجا هستم! به او گفتم من برای شما یک نسخه دارم و آن هم رعایت حجاب است! با تعجب و اعتراض به من گفت: شما دکترید و این یک مسئله شخصی من است و لطفاً شما در حوزه تخصصتان نظر دهید! به او گفتم: بنده بهصورت اتفاقی عبور شما را در پارک دیدم و توجه جوانانی که محو ظاهر شما بودند... حسرت آن جوانان میتواند برای شما انرژی منفی زیادی ایجاد کند و به نظر تخصصی بنده، مشکلات جسمی و روحی شما از این مسئله ناشی میشود! آن خانم سکوت کرد و از مطب من خارج شد!
بعد از چند ماه خانمی وارد مطب من شد و گفت: آیا بنده را میشناسید؟!
دقت کردم و فهمیدم همان خانم است؛ ولی این بار با ظاهری موقر و پوشیده! خیلی از من تشکر کرد و گفت آن مشکلات روحی و جسمی من حل شده و من تنها نسخهای که عمل کردم همان بود که گفتید!»
🔶️ پ.ن: لازم به ذکر است بحث انرژیها در عالم، کاملاً اثبات شده است. وقتی در روایتی از پیامبر اکرم(ص)، نگاهِ حرام بهعنوان تیر مسمومی از سوی شیطان معرفی شده است، حتماً این عمل میتواند مانند سم، انرژیهای منفیای را وارد روح و جسمِ نگاهکننده و نگاه شونده، کند! وقتی امام علی(ع)، حفظ حجاب را موجب پایدارتر شدنِ زیباییِ زن میداند، حتماً این مسئله اثرات جسمی برای زن دارد! اگر یک مثال عامیانه و ساده بزنیم این میشود که؛ اگر روی شیرینی را هم باز بگذارید، روی آن مگس مینشیند!
دکتر کمیل یوسف شعیبی - پژوهشگر سبک زندگی ایرانی اسلامی
@baharlifecenter
#بیادعلیرضاوبابا
🌿🍀🌿🌿🌿🌿🍀🌿
شما و دوستان ارجمندتون هم
به :
#کانال_کشکول👇👇👇
#صلوات_بر_محمدوآل_محمدص
دعوتید👇👇👇
💐 @kashkoolesalavat
💐 @kashkoolesalavat
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/229900502Cd65c126daa
👆👆👆👆👆
به گروه دوستان یا حسین ع گو دعوتید
#داستان☕️
🔴حکمتِ ندانستن بعضی از مسائل!
♦مردی به پیامبر خدا، حضرت سلیمان، مراجعه کرد و گفت:
ای پیامبر میخواهم به من زبان یکی از حیوانات را یاد دهی.
⚘سلیمان گفت: تحمل آن را نداری.
اما مرد اصرار کرد.
سلیمان پرسید: کدام زبان؟
جواب داد: زبان گربه ها!
سلیمان در گوش او دمید و عملا زبان گربه ها را آموخت.
✅روزی دید دو گربه با هم سخن میگفتند.
یکی گفت: غذایی نداری که دارم از گرسنگی میمیرم!
دومی گفت: نه، اما در این خانه خروسی هست که فردا میمیرد، آنگاه آن را میخوریم.
❎مرد شنید و گفت: به خدا نمیگذارم خروسم را بخورید...و آنرا فروخت!
گربه آمد و از دیگری پرسید: آیا خروس مرد؟ گفت نه صاحبش فروختش...
✅ اما گوسفند نر آنها خواهد مرد و آن را خواهیم خورد.
صاحب منزل باز هم شنید و رفت گوسفند را فروخت.
گربه گرسنه آمد و پرسید آیا گوسفند مرد؟
گفت : نه! صاحبش آن را فروخت.
⛔اما صاحبخانه خواهد مُرد و غذایی برای تسلی دهندگان خواهند گذاشت و ما هم از آن میخوریم!
مرد شنید و به شدت برآشفت.
♻نزد پیامبر رفت و گفت گربه ها میگویند امروز خواهم مرد!
خواهش میکنم کاری بکن !
پیامبر پاسخ داد:
خداوند خواست خروس را فدای تو کند اما آنرا فروختی، سپس گوسفند را فدای تو کرد آن را هم فروختی، پس خود را برای وصیت و کفن و دفن آماده کن!
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
خداوند الطاف مخفی دارد،
ما انسانها آن را درک نمی کنیم.
او بلا را از ما دور میکند ،
و ما با نادانی خود آن را باز پس میخوانیم !
گاهی خدا با یک ضرر مالی میخواهد مالمان را فدای جان خودمان یا فرزندانمان کند، ولی ما نمیدانیم و ناشکری میکنیم.
🌻چه خوب است در هر بلایی خدارا شکر کنیم، چه بسا بلای بزرگتری درانتظار ما بوده است و خدا آنرا دفع کرده است.
🆔 @mah_davit313
#داستان | #کتاب
بنده است یا آزاد؟
به مناسبت شهادت #امام_کاظم (ع)
کتاب داستان راستان یکی از آثار خاص استاد شهید مطهری است که شاید بیشتر از کتابهای دیگر ایشان، ابعاد خاص شخصیت این مرد بزرگ را نشان میدهد.
استاد در مقدمه این کتاب توضیح میدهد که عدهای به او توصیه کردهاند که از انتشار این کتاب خودداری نموده و یا لااقل آن را به اسم خود منتشر نکند! زیرا داستاننویسی برای نوجوانان و جوانان در شأن یک استاد بزرگ فلسفه نیست!!
اما استاد شهید که خود را موظف به ایفای هرگونه نقش موثر در جامعه و خدمت به عموم مردم میدانست، این اثر را تالیف و منتشر نمود که اتفاقا مورد استقبال گسترده جامعه نیز قرار گرفت. کیفیت و محبوبیت این کتاب باعث شد که سر از رادیوی قبل از انقلاب هم در آورده و حتی برنده جایزه یونسکو (سازمان فرهنگی هنری ملل متحد) در ایران شود!
این کتاب در ۲ جلد و ۱۲۵ داستان کوتاه تدوین شده است که یک نمونه از داستانهای زیبای آن را در بالا مشاهده میکنید👆
روشهای دسترسی به کتاب
🔸دسترسی به نسخه الکترونیک و رایگان کتاب در نرمافزار استاد مطهری
🔹نسخه صوتی رایگان با صدای سید جواد هاشمی در تارنمای تبیان و یا از اینجا
🔸نسخه صوتی رایگان با صدای استاد بهروز رضوی در سامانه ایران صدا
#معرفی (۲۱۳)
معرفی منابع و ابزارهای مفید
@sarcheshme_danaee
💠#داستان
👈برای #حیا و #غیرت
من جوانی بودم که سالها با رفتارم دل امام زمانم رو به درد آوردم و خیری برای خانوادهام نداشتم
همش با رفقای ناباب و اینترنت و ... شب تا صبح بیدار و صبح تا بعدازظهر خواب
زمانی که فضای مجازی و شبکههای اجتماعی اومد منم از این باتلاق انحراف و بدبختی بینصیب نماندم
و اگر قرار باشد فردای قیامت موبایل بر اعمالم شهادت دهد حتی جهنم راهم نمیدهند
تا یه روز تو یکی از گروههای چت یه آقایی پستهای مذهبی میذاشت، مطالبش برام جالب بودند
رفتم توی پی وی اون شخص و مثل همیشه فضولیم گل کرد و عکس پروفایلشو بزرگ کردم
عکس شهیدی دیدم که غرق در خون بدون دست و پا، با سری خرد شده از ترکش افتاده بر خاک، کنار او عکس دوبچه بود که
حدس زدم باید بچههای او باشند و زیر آن عکس یه جملهای نوشته شده بود:
«میروم تا #حیاوغیرت جوان ما نرود»
ناخودآگاه اشکم سرازیر شد، دلم شکست باورم نمیشد دارم گریه میکنم اونم من کسی که
غرق در گناه و شهواته
منه بیحیا و بیغیرت
منه چشم چرون هوس باز
از اون به بعد از اینترنت و بدحجابی و فضای مجازی و گناه و رفقای نابابم متنفر شدم دلم به هیچ کاری نمیرفت حتی موبایلم و دست نمیگرفتم
تصمیم گرفتم برای اولین بار برم مسجد
اولین نماز عمرمو خوندم با اینکه غلط خوندم ولی احساس آرامش معنوی خاصی میکردم
آرامشی که سالها دنبالش بودم ولی هیچ جا نیافتم حتی در شبکههای اجتماعی
از امام جماعت خواستم کمکم کنه ایشان هم مثل یه پدر مهربان همه چیز به من یاد میداد
نماز خوندن، قرآن، احکام، زندگی امامان و...
کتاب میخرید و به من هدیه میداد، منو در فعالیتهای بسیج و مراسمات شرکت میداد
توی محله معروف شدم و احترام ویژهای کسب کردم توسط یکی از دوستان به حرم حضرت معصومه برای خادمی معرفی شدم
نزدیکای اربعین امام حسین یکی از خادمین که پیر بود بمن گفت: دلم میخواد برم کربلا ولی نمیتونم، میشه شما به نیابت از من بری؟ خرج سفر و حق الزحمه شما رو هم میدم
زبونم قفل شده بود! من و کربلا؟
زیارت امام حسین؟
اشکم سرازیر شد
قبول کردم و باحال عجیبی رفتم
هنوز باورم نشده که اومدم کربلا
پس از برگشت تصمیم گرفتم برم حوزه علمیه که با مخالفتهای فامیل و دوستان مواجه شدم اما پدرم با اینکه از دین خیلی دور بود و حتی نماز و روزه نمیگرفت قبول کرد
حوزه قبول شدم و با کتابهای دینی انس گرفتم در کنار درسم گاهی تبلیغ دین و احکام خدارو میکردم و حتی سراغ دوستان قدیمی ناباب رفتم که خدا روشکر توانستم رفیقام رو با خدا آشتی بدم
یه روز اومدم خونه دیدم پدر و مادرم دارن گریه میکنن منم گریهام گرفت
تابحال ندیده بودم بابام گریه کنه! گفتم بابا چی شده؟
گفت: پسرم ازت ممنونم
گفتم :برای چی؟
گفت: من و مامانت یه خواب مشترک دیدیم تو رو میدیدیم با مرکبی از نور میبردن بهشت و ما رو میبردن جهنم و هر چه به تو اصرار میکردن که وارد بهشت بشی قبول نمیکردی و میگفتی اول باید پدر و مادرم برن بهشت بعد من
یه آقای نورانی آمد و بهت گفت: آقا سعید! همین جا بهشون نماز یاد بده بعد با هم برین بهشت و تو همونجا داشتی به ما نماز یاد میدادی
پسرم تو خیلی تغییر کردی دیگه سعید قبل نیستی همه دوستت دارن تو الآن آبروی مایی ولی ما برات مایه ننگیم میشه خواهش کنم هر چی یاد گرفتی به ما هم یاد بدی
منم نماز و قرآن یادشون دادم و بعد از آن خواب پدر و مادرم نمازخوان و مقید به دین شدند
چند ماه بعد با دختری پانزده ساله عقد کردم
یه روز توی خونشون عکس شهیدی دیدم که خیلی برام آشنا بود گریهام گرفت نتونستم جلوی خودم رو بگیرم صدای گریههام بلند و بلندتر شد
این همون عکسی بود که تو پروفایل بود
خانمم تعجب کرد و گفت: سعیدجان چیزی شده؟ مگه صاحب این عکس و میشناسی؟
و من همه ماجرا رو براش تعریف کردم خودش و حتی مادرش هم گریه کردند
مادر خانمم گفت: میدونی این عکس کیه؟
گفتم: نه
گفت: این پدرمه
منم مات و مبهوت دیوانه وار فقط گریه میکردم مگه میشه؟
آره شهیدی که منو هدایت کرد آدمم کرد آخر دخترشو به عقد من درآورد
چند ماه بعد با چند تا از دوستانم برای مدافعان حرم اسم نوشتیم تابستون که شد و حوزهها تعطیل شدند ما هم رفتیم
خانمم باردار بود و با گریه گفت: وقتی نه حقوق میدن نه پول میدن نه خدماتی پس چرا میخوای بری؟
همان جمله شهید یادم اومد و گفتم:
«میرم تا حیاوغیرت جوانان ایران بماند»
#خواندنی
حال خوشی بهتون دست داد این حقیر سراپا تقصیر را از دعای خیرتون بی نصیب نگذارید.
🙋♂🙏🌹
هدایت شده از ܣُنرمند باش 😍
سلام و نور ☺️
چطورین دخترا❓
من چندروز سرماخوردم، دل و دماغ ندارم 😷
بیاین که یه #داستان زیبا و آموزنده آوردم براتون🤗
استادی با شاگردش از باغى ميگذشت، چشمشان به يک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت:
"گمان ميکنم اين کفش کارگرى است که در اين باغ کار ميکند، بيا با پنهان کردن کفشها عکس العمل کارگر را ببينيم و بعد کفشها را پس بدهيم و کمى شاد شويم...! "
استاد گفت:
"چرا براى خنده خود او را ناراحت کنيم؟ بيا کاری را که ميگويم انجام بده و عکس العملش را ببين. مقدارى پول درون آن قرار بده."
شاگرد هم پذيرفت و بعد از قرار دادن پول ، مخفى شدند.
کارگر براى تعويض لباس به وسائل خود مراجعه کرد و همينکه پا درون کفش گذاشت متوجه شيئى درون کفش شد و بعد از وارسى، پول ها را ديد و با گريه فرياد زد:
"خدايا شکرت...
خدايی که هيچ وقت بندگانت را فراموش نميکنى، ميدانى که همسر مريض و فرزندان گرسنه دارم و در این فکر بودم که امروز با دست خالى و با چه رويی نزد انها بازگردم"
و همينطور اشک ميريخت....
استاد به شاگردش گفت:
"هميشه سعى کن براى خوشحاليت ببخشى نه اینکه بستانی... "
✅در مقابل یک فرد معلول، با سرعت کم راه بروید.
✅در مقابل مادری که فرزندش رو از دست داده، بچهتون رو نبوسید.
✅در مقابل خانمی که باردار نمیشه، اگه باردارین، شکمتون رو بپوشونید.
✅در مقابل یک فرد مجرد از عشقتون نگید.
✅در برابر کسی که نداره، از داشته هاتون مغرورانه حرف نزنید.
⚠️هیچوقت فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری نداره
مگر به ” فهم و شعور ” ❗️
مگر به ” درک و ادب ” ❗️
❤️مهربونا ...
انسان فقط در یه صورت حق داره به دیگران از بالا نگاه کنه و اون وقتیه که بخواد دست کسی رو که به زمین افتاده رو بگیره و او رو بلند کنه!
✨این قدرت تو نیست، این ” انسانیت توست👌
#نشربدیدتامطالعهکردنفرهنگسازیبشه
@honarmand_bash
❁↷ ❁☝️❁↷ ❁🥰