فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت رهبر انقلاب از ماجرای شهادت غلام سیاه پوست حبشی در کربلا و رفتار امام حسین(ع) با او
🏴 #بعثت_خون
📚 @DasTanaK_ir | داناب
هدایت شده از هیـرِش'】
همه چیز را دقیق و عمیق نگاه میکنم ،
انگار میخواهم بعد از مرگم هم
- که نمیتوانم به هیئت بروم - همه را
به خاطر داشته باشم .
مثلا آن کتیبه سبزِکوچک که رویش نوشته :
" غبارِکفشِعزادارِتو شفا دارد ؛
چرا که روضهیِتو بویِکربلا دارد " ،
در باد تکان میخورد و شعرش در هم میرود .
یا آن چراغْ قرمزها که مرا یادِدستهایِمردها
میاندازد موقعِسینهزنی که پایین و بالا
میرود ؛
رویِدستم هالهای قرمز احساس میکنم و بعد
میفهمم آنها روشن شدهاند ..
و نسیمی که هر سال شبهایِاول میوزد .
من قسم میخورم این نسیم حالتی متفاوت
دارد .
بویی ندارد و صدایی نیز . اما ، مطمئنم اگر در
جایی و در زمانی دیگر بر من بوزد ،
باز هم میشناسمش که این
نسیمِشبِاولِمحرم است .
یا همین تکه از پارچه سیاهِکنارم که چاک
خورده و پنجرهای شده به طرف دیگرش .
میدانم ! شب یازدهِمحرم قرار است تا یکسال
دلم برایِهمین پارگی هم تنگ شود ..
همه چیز زیباست و عمیق همهیِاین زیباییها
را مینوشم .
حتی صدایِآن پسرِاحتمالا سیزده - چهاردهساله
که دارد میکروفونها را امتحان میکند .
صدایش خوب نیست و کاملا ناپخته است !
اما آن را هم مینوشم ، انگار داوودِنبی ست .
و بیشتر از همه ، خانهام را در ذهنم حکاکی
میکنم . هم برایِرفعِدلتنگی هایِبعد از مرگ
و هم این تنها داشتهیِمن است که تمامقد
بر آن تکیه کردم .
بر همان بخار ها که آرام از سطحِلرزانِچایها
بلند میشود و خیلی هم سست به نظر
میرسد ، تکیه کردهام .
اگر بیدقتی کنیم یا عجله و زودتر لیوانها را
پر کنیم چایی سرد میشود ، و بخاری دیگر
از آن به آسمان نمیرود .
همین چایی سرد وجودِمرا گرم نگه میدارد
انگار امید !
ادامه دارد ..
حکمت ناب؛ .... حتی برای کافر نافع است!
📚 @DasTanaK_ir | داناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقایق با فضای مجازی فرق میکنه
مقایسه مترو نیویورک از پیشرفته ترین کشور دنیا با مترو شیراز از یک کشور جهان سومی اصلا کار درستی نیست :) !!!
🗣 احمد قصری 🇮🇷
📚 @DasTanaK_ir | داناب
🟢 یک تصور باطل و رایج: با دوست بد معاشرت دارم ولی مواظبم و از او اثر نمیپذیرم
📚 @DasTanaK_ir | داناب
ماجرای خواب مقبل کاشانی و مرثیهخوانی مقبل و محتشم
داستان را از زبان مقبل کاشانی میشنویم:
«یک سال زوار زیادی، از اصفهان برای زیارت عاشورا عازم کربلا شدند. من از لحاظ مالی فقیر بودم. به یکی از دوستان خود گفتم که میترسم بمیرم و آرزوی زیارت سیدالشهداء در دلم بماند. دلش به حال من سوخت و من را هم راهی کربلا کرد. نزدیک گلپایگان راهزنان، شبانه به کاروان حمله کرده و دارو ندار همه را غارت کردند. برهنه و عریان وارد گلپایگان شدیم.
بعضی قرض کردند و رفتند ولی من همانجا ماندم. نه وسیله رفتن داشتم و نه دل برگشتن. تا آنکه ماه محرم شد. حسینیهای در آنجا بود که شبها شیعیان در آن عزاداری میکردند. من هم در حسینیه ماندم و شب و روز گریه میکردم. تا اینکه شب عاشورا شد، اشعاری را که سروده بودم خواندم. مردم به شدت گریه میکردند و حسابی غوغا شد.
همان شب در عالم رؤیا خواب دیدم مشرف شدم به کربلا و وارد صحن شدم. اذن دخول گرفتم که وارد حرم شوم. کسی مانعم شد. با دست اشاره کرد که برگرد، الان وقت زیارت کردن تو نیست. گفتم بنا نبود حرم جناب اباعبدالله الحسین (ع) مانعی داشته باشد.
گفت: ای مقبل در این لحظه، حضرت زهرا (س) و مادرش خدیجه کبری (س) و مریم و حوا و آسیه و جمعی از حورالعین، با جمعی از انبیاء به زیارت آمدهاند.
کمی صبر کن، آنها که فارغ شدند نوبت تو میشود.
گفتم تو کیستی؟ گفت من از فرشتههای حول حرم مطهر هستم که دائم برای زوار استغفار میکنم.
پس در این لحظه دست مرا گرفت و در میان صحن میگرداند. جمعی را در صحن مقدس میدیدم که شباهت به اهل دنیا نداشتند. تا اینکه رسیدیم به موضعی که در آنجا محفلی بود آراسته، و جمعی موقر با خضوع و خشوع نشسته بودند، آن ملک پرسید: آیا اینها را میشناسی؟
گفتم نه، گفت اینها حضرات انبیاء هستند، که به زیارت حضرت سیدالشهداء (ع) آمدهاند.
آنکه در صدر مجلس نشسته، حضرت آدم ابوالبشر است و آنکه در طرف راست او نشسته، حضرت نوح است. در طرف چپش حضرت ابراهیم و آن یکی شیث است. پیامبران دیگر، ادریس، هود و صالح و اسماعیل و اسحاق و داود و سلیمان و کلیم الله و روح الله هستند.
در این لحظه دیدم بزرگواری از حرم بیرون آمده، در حالتی که دو نفر زیر بغلهای او را گرفته بودند. پس همه انبیاء برخاستند و احترام گذاشتند. آن بزرگوار رفت و در صدر مجلس نشست. بعد از لحظهای سر بلند کرد و فرمود: محتشم را بیاورید.
پرسیدم این بزرگوار کیست؟ گفت خاتم الانبیاء محمد مصطفی (ص) است. لحظاتی نگذشت که محتشم را آوردند. او مردی خوش سیما و کوتاه قد بود و عمامه ژولیده بر سر داشت. وارد که شد، تعظیم کرد و ایستاد. حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: ای محتشم امشب شب عاشوراء است، پیامبران برای زیارت فرزندم حسین (ع) آمدهاند و میخواهند عزاداری کنند، برو بالای منبر و از اشعار دلسوز خود بخوان تا ما بگرییم.
به امر پیامبر اکرم (ص) منبری گذاشتند، و محتشم رفت در پله اول آن ایستاد، پیامبر(ص) اشاره کرد بالاتر برو، و در پله دوم ایستاد فرمود بالاتر برو تا آنکه در پله نهم منبر ایستاد حضرت فرمودند بخوان.
حواسم را جمع کردم ببینم محتشم کدام بند مرثیه را میخواند که از همه دلسوزتر است، شروع کرد به خواندن این بند:
کشتی شکست خورده طوفان کربلا
در خاک و خون فتاده به میدان کربلا
گر چشم روزگار بر او فاش میگریست
خون میگذشت از سر ایوان کربلا
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
محتشم عرض کرد: یا رسول الله
بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید
خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا
صدای پیامبر (ص) به ناله بلند شد و رو به انبیاء کردند و فرمودند:
ببینید امت من با فرزند من چه کردهاند.آبی را که خدا بر سگها و گرگها و کفٌار مباح کرده، امت من، بر اولاد من حرام کردهاند.
پس محتشم شروع کرد به این مرثیه:
روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سر برهنه برآمد ز کوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زارزار
چون محتشم به این شعر رسید پیامبران همه بر سر میزدند، محتشم رو به پیامبران کرده و گفت:
جمعی که پاس محملشان بود جبرئیل
گشتند بیعماری و محمل شترسوار
پیامبر (ص) فرمود: بلی این جزای من بود، که دختران مرا در کوچه و بازار مثل اهل زنگبار بگردانند. محتشم سکوت کرد و ایستاد که پیامبر (ص) او را مرخص فرماید و از منبر به زیر آید.
پیامبر اکرم (ص) فرمودند: محتشم هنوز دل ما از گریه خالی نشده است بخوان. محتشم شوقی پیدا کرد و به هیجان آمده که پیامبر (ص) میل دارد از اشعار او بگرید. عمامه را از سر برداشت و بر زمین زد و با دستش اشاره کرد به طرف قبر سیدالشهداء (ع) و عرض کرد:
یا رسول الله منتظری من بخوانم و بشنوی؟ اینجا نظر کن ...
این کشته فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده در خون حسین توست
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد
فرشتهای صدا زد، محتشم پیامبر غش کرد، در این هنگام محتشم از منبر پایین آمد.
وقتی رسول خدا (ص) به هوش آمد، ردای مبارک خود را به عنوان خلعت به او عطاء فرمود.
مقبل میگوید با خود گفتم: خاک بر سرت، ای بیقابلیت، این همه شعر و مرثیه گفتهای، حالا معلوم شد که پسند نشده. تو حاضر بودی و پیامبر (ص) اعتنا نفرمود به تو. محتشم را احضار فرمود و اشعارش را خواند و پیامبران گریه کردند و خلعت هدیه گرفت. خودم را خیلی سرزنش کردم. راضی بودم که زمین دهان باز کند و من در زمین فرو بروم. خواستم زودتر از صحن بیرون بروم که مبادا آشنایی مرا ببیند و خجالت بکشم.
چون روانه شدم، و نزدیک درب صحن رسیدم، دیدم حوریه سیاه پوش، از حرم بیرون آمد و دوان دوان رفت خدمت پیامبر (ص) و عرض کرد یا رسول الله (ص) دخترت فاطمه (س) میگوید: چرا دل مقبل را شکستی، او هم برای فرزندم حسین مرثیه گفته است.
شعری که حضرت زهرا(س) از شنیدنش غش کرد
در این هنگام فرمود مقبل بیا، دخترم فاطمه (س) میل دارد تو هم اشعار خود را بخوانی.
مقبل میگوید از خوشحالی چیزی نمانده بود که جانم از بدنم برود. آمدم تعظیم کردم و رفتم بالای منبر. در پله اول ایستادم، حضرت نفرمود بالاتر برو فرمود بخوان.
فهمیدم میان من و محتشم، چقدر فرق است. با خود خیال میکردم که در مقابل آن مرثیههای دلسوز و پر گریه محتشم چه بخوانم. یادم آمد که واقعه شهادت را از همه بهتر به نظم آوردهام سه شعر خواندم و عرض کردم یا رسول الله:
روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت ذوالجناح از جولان
نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت
نه سیدالشهداء بر جدال طاقت داشت
هوا ز باد مخالف چو قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
وقتی این شعر را خواندم، صدای شیون بلند شد، و پیامبر اکرم (ص) بر سر میزد و میگفت وا ولداه، که یک مرتبه حوریهای صدا زد، مقبل بس است. فاطمه زهرا (س) روی قبر حسین (ع) غش کرد.
مقبل میگوید از منبر فرود آمدم در دلم گذشت کاش مرا هم خلعتی مرحمت میکردند، که پیش آشنایان، و پیش محتشم سرافراز میشدم.
ناگهان دیدم از حرم مطهر، جوانی بیسر، و با بدن پاره پاره، بیرون آمد، و از حلقوم بریده فرمود: مقبل دلت نشکند، خلعت تو را هم خودم میدهم.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
دانابی شو؛ دانا شو!👇👇
📚 @dastanak_ir
ای به قربان جوانترین رئیسجمهور تاریخ ایران
🗣 عبـدالمـجید خرقـانی 🇮🇷
📚 @DasTanaK_ir | داناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 #فیلم | ماجرای عکس یادگاری هیات دولت سیزدهم با رهبر انقلاب
📚 @DasTanaK_ir | داناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟢 کاری که در خانه ممنوعه!
📚 @DasTanaK_ir | داناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گذشته ها گذشته 😢😢
📚 @DasTanaK_ir | داناب
هدایت شده از تبلیغات
هر موقع خواستید به امام زمان(عج)
احساس نزدیکی کنید ۱۰ دقیقه
پست های کانال زیر رو بخونید
👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1868234946C19d68fb915
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 صحبتهای فوقالعاده شورانگیز و شنیدنی کشیش برجسته آمریکایی، پدر «کِنِث جی. فلاورز» درباره جاذبه الهی حرم اباعبداللهالحسین علیهالسلام
📚 @DasTanaK_ir | داناب
بچهها ببینید،
من تحقیق کردم؛ ما باید تلاش کنیم اربعین بیفته توی عید غدیر. اون موقع یه عده میخوان برن مهمونی دهکیلومتری، یه عده دیگه میخوان برن راهپیمایی اربعین.
اینا با هم درگیر میشن درنتیجه جمهوریاسلامی دچار بحران هویتی میشه و از درون فرومیپاشه. تمام.
#عقل_برانداز
🔺فاطمه بوجار
📚 @DasTanaK_ir | داناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چند روش برای تشخیص هندوانه شیرین و رسیده
📚 @DasTanaK_ir | داناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺داستان احساسی متحول شدن
جوان معتاد در حرم امام حسین(ع)؛
🔹زندگیم رو مثل یه فیلم بهم نشون دادن
🔹حضرت عباس به مادرم گفت :
ما بخشیدیم شما هم ببخشید.
🏴برنامه حسینه#معلی شبکه سه
🔻صفحات ما | zil.ink/shobhe_shenasi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غُر نزن! قِررر بده!
📚 @DasTanaK_ir | داناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انقلاب اسلامی " شعبه فرانسه "
🗣 سیدحسین دهستانی🇮🇷
📚 @DasTanaK_ir | داناب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
او حسین است...
📚 @DasTanaK_ir | داناب