دوست سوسک کوچولو - @mer30tv.mp3
3.84M
#قصه_کودکانه
هر شب
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما🥰
📚 @dastanak_ir
وﻗﺘﯽ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺣﺎﮐﻢ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﺷﺪ،
ﺣﺴﯿﻦ ﺧﺎﻥ ﺑﻠﻮﭺ که از بزرگان شهر بود را دستگیر ﻭ بهمراه ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺧﺮﺩﺳﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ.
ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان بلوچ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
حسین خان ﺑﻪ ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ، وزیر فرمانفرما ﮔﻔﺖ:
ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﮕﻮ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ می دهم و بجای آن فقط ﭘﺴﺮ خردسالم ﺭﺍ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺁﺯﺍﺩ ﮐﻨﺪ ﺗﺎ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺷﻮﺩ و نمیرد.
ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وقتی پیشنهاد حسین خان را شنید ﮔﻔﺖ:
من که ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ هستم ، نظم و ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ ﻣﻤﻠﮑﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺷﻮﻩ ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭشم.
ﻓﺮﺯﻧﺪ حسین خان ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ، جلوی پدر جان داد.
اتفاقا" سال بعد، ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺽ ﺩﯾﻔﺘﺮﯼ ﺩﭼﺎﺭ ﺷﺪ.
فرمانفرما ﺑﺮﺍﯼ شفای پسرش ۵۰۰ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻧﺬﺭ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﻓﻘﺮﺍ ﺩﺍﺩ ﺗﺎ فرزندش ﺷﻔﺎ ﯾﺎﺑﺪ ﻭﻟﯽ سودی نبخشید ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪ وی ﻫﻢ، جلوی چشمان پدر جان داد.
ﺭﻭﺯﯼ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎ وزیرش، ﺃﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ وﮔﻔﺖ ﻋﺠﺐ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﺍﺳﺖ، ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﯼ در کار ﻧﯿﺴﺖ، ﻻﺍﻗﻞ ﺑﻪ ﺩﻋﺎﻫﺎﯼ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﻓﻘﯿﺮ و گرسنه ای ﮐﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺁﻥ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﻫﺎ ﺍﻃﻌﺎﻡ ﮐﺮﺩﻡ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﭽﻪ ﺍﻡ ﺧﻮﺏ میﺷﺪ ﻭ زنده ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ.
ﺍﻓﻀﻞ ﺍﻟﻤﻠﮏ ﮔﻔﺖ، ﺍﯾﻦ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﻧﺰﻧﯿﺪ ﻗﺮﺑﺎﻥ، ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﻞ ﻋﺎﻟﻢ، ﺍﻧﺘﻈﺎﻡ و نظم ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ۵۰۰ گوﺳﻔﻨﺪ ﺭﺷﻮﻩ ﻓﺮﻣﺎﻧﻔﺮﻣﺎﯼ ﮐﺮﻣﺎﻥ ﻧﻤﯽ ﻓﺮﻭﺷﺪ.
نشو در حساب جهان، سخت گیر
که هر سخت گیری بود، سخت میر
تو با خلق آسان بگیر، نیک بخت
که فردا نگیرد خدا، بر تو سخت
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از ترس مرگ، خودکشی نکنیم
🎥 این ویدیو پایانِ سهمگین فیلم «مِه» ساخته «فرانک دارابونت» هست. یک مه همه شهر رو گرفته و حشرات غولپیکر شهر رو قُرُق کردند.یک پدر به فرزندش قول میده تحت هیچ شرایطی نگذاره خوراک حشرات بشه، پایان فیلم، سوار یک ماشین انقدر تو مه جلو میرن که بنزین ته میکشه و ماشین میایسته.صدای نعرههای حشرات غولپیکر از پشتِ مه میاد.
🎬 تفنگی در جیب پدر هست با ۴ گلوله،سرنشینان ماشین اما ۵ نفرند.پدر پای قولش میایسته.۴ گلوله شلیک میکنه.یکی هم در مغز فرزندش... ماشین ساکته.همه مردند غیر از پدر.
🎬 پیاده میشه،میایسته روبروی صداها و نعره میزنه «يالا تکهتکهم کنید».چیزی از مه جلو میاد،اما حشرهای غولپیکر نیست،لوله یک تانکه.کسانی برای نجات اومدن،حشرات رو کشتن و مه ناپدید شده.فیلم همینجا،همینقدر مریض، تمام میشه.😔
🔸میدونید، این پایانِ خیلی خیلی مایوس به طرز عجیبی در ستایش «امید» هست. در ستایش جنگیدن تا انتها، جنگیدن با وجود تمام یأس. در ستایش جنگیدن تا آخرین سلول حتی زیر آروارههای یک حشره.
🔸از ترس مرگ، خودکشی نکنیم. امید بورزیم تا از لاشه امید، امید دوباره زاده بشه. امید ققنوس هست.
📚 @dastanak_ir
اصول خرید کردن
لیست خرید داشته باشید
🛒 قبل از رفتن به خرید یه لیست تهیه کنید تا از خریدهای اضافی جلوگیری کنید.
با بچه خرید نرید
🛒 فضای فروشگاههای زنجیرهای اصلا مناسب تفریح نیست، پس بچهها رو نبرید.
انتخاب فروشگاه
🛒 فروشگاههای زنجیرهای با تخفیف معروف هستن،ولی خریدهای متفرقه باعث میشن که جمع هزینهای که میکنید به سودتون نباشه!پس قیمت کالاهای اساسی رو تو انتخاب فروشگاه در اولویت قرار بدید.
به تخفیفها نگاه نکنید
🛒 وجود تخفیف دلیل خوبی برای خرید نیست،به لیست خرید خودتون نگاه کنید تا ببینید به چیزهایی نیاز دارید.
بستهبندی یا فله؟
🛒 مثلا حبوبات اکثرا تو بستهبندیهای زیر ۷۰۰ گرم بستهبندی میشن که شما فکر میکنید یک کیلویی هستن،حبوبات بستهبندی ۲برابر فله قیمت دارن.
پربازدیدها/پرفروشها
🛒 تو سایتهای خرید آنلاین به بخشهای پربازدید و پرفروش کاری نداشته باشید،این بخشها کاملا در اختیار فروشنده هست و میتونه ذهن شما رو فریب بده.
لحظه آخری
🛒 فروشگاهها خیلی از تنقلات گرون قیمت که حاشیه سود خوبی دارن رو نزدیک صندوق قرار میدن تا وقتی گرسنه هستین یا ذهنتون خسته هست،اونا رو بخرید.
📚 @dastanak_ir
#کریم_شیره_ای
می گویند روزی ناصرالدین شاه به کریم شیره ای گفت نام ابلهان عمده تهران را بنویس !
کریم گفت به شرط آنکه نام هر کسی را بنویسم عصبانی نشوی و دستور قتل مرا صادر نکنی !
شاه به کریم شیره ای قول داد.
کریم در اول لیست اسم ناصرالدین شاه را نوشت ! ناصرالدین شاه عصبانی شد و خطاب به کریم گفت:
اگر ابلهی و حماقت مرا ثابت نکنی میر غضب را احضار می کنم تا گردنت را بزند !
کریم گفت:
مگر تو براتی پنجاه هزار تومانی به پرنس ملکم خان نداده ای که برود در پاریس آن را نقد کند و بیاورد؟!
ناصرالدین شاه گفت:
بلی همین طور است. کریم گفت:
من تحقیق کرده ام، پرنس همه املاک و اموال خود را در این مملکت نقد کرده و زن و فرزند و دلبستگی هم در این دیار ندارد، اگر آن وجه را به دست آورد و دیگر به مملکت برنگردد و تو نتوانی به او دست یابی چه می گویی!؟
ناصرالدین شاه گفت:
« اگر او این کار را نکرده و آن پول را پس بیاورد تو چه خواهی گفت ؟»
کریم شیره ای گفت:
« آن وقت نام شما را پاک می کنم و نام او را در اول لیست می نویسم !!»
کریم شیرهای دلقک مشهور دربار ناصرالدین شاه قاجار بود. محبوبیتش نزد شاه باعث شد که زمانی که وی مُرد سه روز عزای عمومی اعلام شود.
او در اصفهان زندگی میکردهاست و همه او را با نام کریم پشه میشناختند (به خاطر نیش و کنایه هایش)
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
تست هوش
🎲 مجموع سن پدر وپسری ،66 سال است.سن پدر،عکس سن پسر است.آیا می توانید سن آن دو را بیابید؟
چندحالت ممکن میتواند وجودداشته باشد؟🤔 🤓
پاسخ تا ساعاتی دیگر در #داناب
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
👌 نکته جالب و مشترک هر 5 دانشمند شهید هسته ای کشور
#شهید_هسته_ای
#شهيد_محسن_فخري_زاده
📚 @dastanak_ir
#ضرب_المثل
تفنگ حسنموسی هم نزد
آورده اند كه ...
قبل از آنكه تفنگهای ته پرفشنگی اختراع شود تفنگهای سر پر دو شاخه دار معمول بوده كه باروت و گلوله با ساچمه را از سر لوله تفنگ به داخل آن می ریخته اند و با سمبه آنها را می فشردند.
سپس چند تكه پارچه كهنه یا نیمه فشرده را به وسیله سمبه در آن می طباندند ، به حدی كه باروت به حمل چاشنی تفنگ كه پستانك نامیده می شد ، برسد آن گاه دو شاخه تفنگ را كه در انتهای لوله نصب بود ، بر روی زمین می گذاشتند و پس از نشانه گیری ماشه را می كشیدند ، دنگ را بر روی چاشنی كه بوسیله سوراخ باریكی به باروت مربوط بود می چكاندند تا پس از احتراق باروت گلوله به سمت هدف روانه شود.
این تفنگهای سر پر در ایران ساخته میشد و صنعتگران و تفنگ سازان در ساختن آن كمال دقت را بكار می بردند تا موقع نشانه گیری به تیراندازان كله نكند و گلوله به هدف اصابت نماید.
بهترین تفنگسازان اخیر ایران سه نفر بودند به اسامی حاج مصطفی و حسن و موسی، حسن و موسی با یكدیگر شریك بودند و هر كدام در قسمتی از كارهای تفنگسازان تخصص داشتند، لذا تفنگهای ساخت آنها بهتر و دقیقتر از تفنگهای حاج مصطفی و سایرین بوده است. تفنگ ساخت حسن و موسی كه اختصاراً تفنگ حسنموسی گفته می شد در هدف گیری مشهور بود كه كمتر به خطا می رفت،
از آنجایی كه تفنگ حسنموسی مورد كمال اطمینان بود و شكارچیان با در دست داشتن این نوع تفنگ به موفقیت شان كاملاً امیدوار بودند، لذا چنانچه احیاناً تفنگ حسنموسی هم در نشانه زنی به خطا میرفت موجب یاس و نومیدی تیرانداز و شكارچی میشد و دیگر دست و دلش به كار نمی رفت و در پاسخ سؤال كنندگان می گفت: تفنگ حسنموسی هم نزد و معنی استعاره ای آن كنایه از این است كه همه چیز تمام شد و در انجام مقصود راه چاره و علاج دیگری متصور نیست.
آدمی برای تحقق آمال و آرزوهایش به هر وسیله ای كه متصور باشد توسل می جوید. وقتی كه از همه طریق مأیوس شد و آخرین مرجع امیدش هم نتوانست كاری انجام دهد به ضرب المثل بالا تمثیل جسته می گویند: این تفنگ حسنموسی هم نزد؛ یعنی آخرین تیر تیركش هم به هدف اصابت نكرده است.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکاتناب)
تست هوش 🎲 مجموع سن پدر وپسری ،66 سال است.سن پدر،عکس سن پسر است.آیا می توانید سن آن دو را بیابید؟ چن
#پاسخ تست هوش
تعداد حالات ممکن
42 & 24 ( 42+ 24 =66 )
51 & 15 ( 51+ 15 = 66)
البته میشه 60 و #پاسخ تست هوش
📚 @dastanak_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گویا گویندههای شبکه سعودی «ایران اینترنشنال» حتی اجازه ندارن بگن عربستان تو یه مسابقه ورزشی از ایران "شکست خورده" !!
📚 @dastanak_ir
عینک - @mer30tv.mp3
3.61M
#قصه_کودکانه
هر شب ساعت 20:30
یک قصه جذاب و آموزنده
برای کودکان دلبند شما🥰
📚 @dastanak_ir
از حکیمی پرسیدند :
معنی زن چیست؟
با تبّسم گفت : لوحی از شیشه است که شفّاف بوده و باطنش را می توانی ببینی
اگر با مدارا او را لمس کنی
درخشش افزون می شود
و صورت خود را در آن مى بینی
اما اگر روزی آن را شکستی
جمع کردن شکسته هایش بر تو سخت مى شود
اگر احیاناً جمعش کردی که بچسبانی بین شکسته هایش
فاصله می افتد و هر موقع دست به محل شکستگی بکشی دستت زخمی میشود
💎زن اینچنین است پس آن را نشکن
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 #انتشار_برای_نخستین_بار| صوت منتشرنشده شهید فخریزاده در مورد رابطه با آمریکا و مذاکره
🔸سازش با آمریکا معنا ندارد/ نمیشود به حرف و قول این دیو پلید اعتماد کرد.
🔸با این موجود که خوی گرگ دارد مذاکره کنیم که چه بشود!؟
📚 @dastanak_ir
🔴 تلنگر!
✍️کسی آمد محضر آیت الله میلانی در مشهد. در اطراف حرم امام رضا علیه السلام مغازه داشت. عرض کرد: مغازه دارم در اطراف حرم، در ایامی که شهر شلوغ است و زائر زیاد، قیمت اجناس را مقداری بالا میبرم و بیشتر از نرخ متعارف میفروشم. حکم این کار من چیست؟
آیت الله میلانی فرمود: این کار "بی انصافی" است.
مغازه دار خوشحال از این پاسخ و اینکه آقا نفرمود حرام است، کفشهایش را زیر بغل گذاشت و دست بر سینه عقب عقب خارج میشد. آقای میلانی با دست اشاره کرد به او که برگرد! برگشت!
آقا دهانش را گذاشت کنار گوش مغازه دار و گفت: داستان کربلا را شنیده ای؟ گفت:بله! گفت: میدانی سیدالشهدا علیه السلام تشنه بود و تقاضای آب کرد و عمر سعد آب را از او دریغ کرد؟گفت: بله آقا، شنیده ام. آقای میلانی فرمود: آن کار عمر سعد هم "بی انصافی" بود!
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
✅ فواید دائم #الوضو بودن
✨ #رزق و روزیت فراوان مےگردد از امام صادق (علیه السلام) روایت شده که فرمودند: کسی که دوست دارد بر خیر و برکت منزلش بیفزاید هنگام غذا خوردن وضو بگیرد...
✨#عمرت زیاد می شود رسول خدا
(صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: سعی کن طاهر و با وضو باشی که خداوند بر طول عمرت می افزاید....
✨ خواب با وضو، عبادت است
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود : کسی که با وضو بخوابد بستر او برایش مسجد می شود، و خوابش (ثواب کسی را دارد که) به نماز مشغول است تا این که شب را به صبح رساند و اگر کسی بدون وضو خوابید بسترش برای او قبر خواهد بود و مانند مرداری می ماند تا صبح شود....
✨ مرگ با وضو، #شهادت است
رسول خدا (صلی الله علیه واله وسلم) فرمود: اگر توانستی شب و روز با وضو باشی این کار را انجام بده، زیرا اگر در حال وضو از دنیا بروی شهید خواهى بود...
✨ در قیامت نورانی می شوی پیامبر خدا می فرمایند: فردای قیامت خدای متعال امّت من را بین بقیّه ی امّتها در حالی محشور میکند که به خاطر وضویی که در دنیا گرفتند روسپیدند و پیشانیهای نورانی دارند...
📚منابع: مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل؛ ج۱ ص۳۵۶
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
📝نسخه پیچ📝
❇️ﯾﻪ ﺭﻭﺯی مردی ﺭﻓﺖ ﭘﯿﺶ ﻣﻼﯼ ﻭﻻﯾﺘﺸﻮﻥ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺯﻧﻢ ﻧﻤﺎﺯ نمی خونه، ﭼﮑﺎﺭ ﮐﻨﻢ؟؟؟
ﻣﻼ: ﺭﺍﺟﻊ ﺑﻪ ﻓﻀﻴﻠﺖﻫﺎی ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ، ﺑﮕﻮ ﻛﻪ ﭼﻘﺪﺭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﻭﯼ ﺭﻭﺡ ﺁﺩﻡ ﺗﺎﺛﻴﺮ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﺍﺭﻩ.
مرد: ﮔﻔﺘﻢ، خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ولی ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ!!!
ﻣﻼ: ﻭﻋﺪه ﺧﺪﺍ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﻬﺸﺖ ﻭ نعمت های ﺍﻭﻥ ﺭﻭ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ ﻭ ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﺍﮔﻪ ﻧﻤﺎﺯ ﺑﺨﻮﻧﻪ ﭼﻪ ﭼﻴﺰﻫﺎیی ﺗﻮﯼ ﺑﻬﺸﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭﺷﻪ.
مرد: ﮔﻔﺘﻢ! خیلی ﻫﻢ ﺍﻏﺮﺍﻕ ﻛﺮﺩﻡ. ولی بی فایده ﺍﺳﺖ.
ﻣﻼ: ﺍﺯ ﻫﻮﻝ ﻭ ﻭﺣﺸﺖ ﺟﻬﻨﻢ ﻭ سختی هایی ﻛﻪ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺨﻮﻧﺪﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﺗﺤﻤﻞ ﮐﻨﻪ ﺑﺮﺍﺵ ﺑﮕﻮ.
مرد: ﮔﻔﺘﻢ خیلی ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺩ ولی ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺍﯼ ﻧﺪﺍﺷﺖ!!!
ﻣﻼ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﻴﺖ ﺁﺧﻪ ﺣﺮﻑ ﺣﺴﺎﺑﺶ ﭼﯿﻪ!؟
مرد: هیچی، ﻣﻴﮕﻪ ﺗﻮ ﺑﺨﻮﻥ ﺗﺎ ﻣﻨﻢ ﺑﺨﻮنم!!!😐😂😂😂
✅نسخه ای برا بقیه نپیچیم که خودمون میپچونیمش.
💠أَ تَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ
🔥خلاصه ش که ما خار رو تو چشم این و اون میبینیم اما شاخه رو تو چشم خودمون نع.
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
✨﷽✨
#نصایح
هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن :
١_پدر ٢_مادر
هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو :
١_نمیتونم ٢_بد شانسم
هیچ وقت این دو تا کارو نکن :
١_دروغ ٢_غیبت
همیشه این دو تا جمله رو به خاطر بسپار:١_آرامش با یاد خدا ٢-دعای پدرو مادر
همیشه دوتا چیز و به یاد بیار:
١_دوستای گذشته رو٢_خاطرات خوبت رو
همیشه به این دو نفر گوش کن :
١_فرد با تجربه ٢_معلم خوب
همیشه به دو تا چیز دل ببند :
١_صداقت ٢_صمیمیت
همیشه دست این دو نفرو بگیر:
١_یتیم ٢_فقیر
ــــــــــــــــ
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
📚 @dastanak_ir
او را به امام زمان علیهالسلام معرفی کردم
#با_شهدا
حضرت آیتالله العظمی بهاءالدینی رحمةاللهعلیه مکرر میفرمودند: «آن که اذان را با معنا میگوید، اذان بگوید!» منظور ایشان جلال افشار بود. پس از شهادت جلال، قاب عکسی را که تصویر این شهید در آن نقش بسته بود، به محضر آیتالله بهاءالدینی رحمةاللهعلیه عرضه کردند. ایشان بیاختیار گریستند و اشک از چشمانشان جاری شد؛ بهطوری که قطرات اشک روی عکس جلال افتاد. ایشان در حالی که اشک میریختند، فرمودند: «امام زمان عجلاللهتعالیفرجه از من یک سرباز خواستند؛ من هم صاحب این عکس را معرفی کردم! اشک من، اشک شوق است!»
ولادت: 1335 (اصفهان)
شهادت: 1361، عملیات رمضان (شلمچه)
مزار: گلستان شهدای اصفهان
📚 @dastanak_ir
#ضربالمثلها
هرچه میگویم نر است میگوید بدوش
📚 @dastanak_ir
🔹مورد استفاده: به كسی گفته میشود كه اصرار زیاد به كار غیرممكن دارد.
🔹در دورهای كه نادر افشار پادشاه ایران بود، حكایتهای جالبی نقل شده است. نادرشاه مرد جنگ بود و بیشتر عمر خود را صرف لشكركشیهای مختلف كرد و تا توانست تمام ایران را تحت فرمان خود درآورد و حتی به كشورهای همسایهی خود نیز لشكركشی كرد و آنها را هم تحت اطاعت خود درآورد. از جمله هند كه آن موقع كشوری بزرگ با ذخایر فراوان طلا و نقره و انواع جواهرات و الماس بود. نادر غنایم فراوانی از این حملهها جمع آوری كرد و به ایران آورد.
در یكی از جنگهایی كه نادر با شورشیان داخلی ایران داشت، چون نادر جوان بود و تجربهی كافی در جنگ نداشت، دشمن در منطقهای كمین كرد و از پشت به سپاه او حمله كرد نادر توان دفاع از پشت سر را نداشت و غافلگیر شد. سربازانش یكی پس از دیگری با ضربات دشمن از پای درمیآمدند و میرفت تا نادر با سپاهیانش در این جنگ شكست بخورند. اما در آن حال چارهای به ذهنش رسید و دستور عقب نشینی داد تا پس از آرایش دوباره سپاه با یك نقشه و طرح جدید وارد جنگ شوند.
ولی دشمن كه دید شكست سپاه نادر نزدیك است و تعداد كمی از سپاهیانش باقی ماندهاند اجازه عقب نشینی به آنها نداد. هركس میخواست از میدان جنگ عقب نشینی كند را دنبال میكرد یا اینكه با ضربهای او را از پای درمیآوردند.
در این میان نادرشاه به كمك عدهای از نزدیكانش توانست به سمت بیابان فرار كند. نادر آنقدر دوید تا مطمئن شد كسی او را دنبال نمیكند و به حدی دور شده كه به راحتی نمیتوانند او را پیدا كنند. كم كم تشنگی و گرسنگی باعث ضعف او میشد كه از دور روستای كوچكی را دید. جان دوبارهای گرفت به امید نجات یافتن از این شرایط به هر نحوی كه بود خود را به آن روستا رساند.
نادر به اولین خانهای كه رسید در زد. پیرزنی در را باز كرد و وقتی او را ضعیف و ناتوان دید به خانهاش راه داد. نادر همان وسط اتاق افتاد. دیگر توان حركت نداشت. به سختی شروع به حرف زدن كرد و گفت: پیرزن! من نادرشاه، پادشاه ایران هستم هرچه در خانه برای خوردن و آشامیدن داری برایم بیاور.
پیرزن كه اصلاً او را نمیشناخت با بیتفاوتی گفت: هركسی میخواهی باشی، باش! تو میهمان من هستی و من در حد توانم از میهمانم پذیرایی میكنم. نادر گفت: هرچه تو میگویی. من گرسنه و تشنهام چیزی برای من بیار. پیرزن گفت: حالا غذایی برای خوردن ندارم ولی آب هست برایت میآورم. پسر من خاركن است. بارش را امروز به شهر برده تا بفروشد و با پولش آرد بخرد تا من نان بپزم. اگر صبر كنی تا پسرم بیاید نان هم دارم و كوزهی آب را جلوی نادر گذاشت.
نادر كه خیلی تشنه بود سریع ظرفی را پر از آب كرد و سر كشید. در همین حین صدای گاوی را شنید از پیرزن پرسید این مگر صدای گاو نیست؟ پیرزن گفت:بله. گفت: خوب برو مقداری شیر بدوش بیاور تا من بخورم.
پیرزن گفت: گاو من نر است. اگر ماده بود و شیر داشت خودم میدوشیدم و میآوردم با هم بخوریم.
نادرشاه كه بینهایت خودرأی بود و حرف حساب سرش نمیشد، اصرار میكرد كه من این چیزها سرم نمیشود و من گرسنهام برو برای من شیر گاو را بدوش و بیاور.
پیرزن گفت: حالا فهمیدم كه تو پادشاهی. حتماً به زیردستانت هم مثل من حرف ناحسابی زدی كه حالا در این بیابان گرسنه و تشنه رهایت كردند. من میگویم نر است، تو میگویی بدوش.
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
🔷🔹 گویند مردی وارد کاروانسرایی شد تا کمی استراحت کندکفشهایش را گذاشت زیر سرش و خوابید طولی نکشید که دو نفر وارد شدند یکی از آن دو نفر گفت طلاها را بگذاریم پشت جعبه زغال ها آن یکی گفت نه آن مرد بیدار است وقتی ما برویم طلاها را بر میدارد گفتند امتحانش کنیم کفشهایش را از زیر سرش برمیداریم اگر بیدار باشد معلوم میشود...
🔷🔹مرد که حرفهای آنها رو شنیده بود خودش را بخواب زد...آنها کفشهایش را برداشتند و مرد هیچ واکنشی نشان ندادو گفتند پس خواب است ؛ طلاها را بگذاریم زیر جعبهی ذغالها.... بعد از رفتن آن دو مرد بلند شد و رفت که جعبه طلای آن دو را بردارد اما اثری ازطلا نبود و متوجه شد که همه این حرفها برای این بوده که در عین بیداری کفشهایش رو بدزدند...
🔷🔹 امان از خواب غفلت ! اگر کسی خوابیده باشد میتوان او را بیدار کرد ؛ ولی وای به آن روزی که بر اثر غفلت انسانی خودش را به خواب بزند...
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b