🔹 شیخ حسین انصاریان در خاطره ای از #علامه_جعفری رحمت الله علیه اینگونه نقل می کند:
یک روز بعدازظهر تلفن زنگ زد، برداشتم و دیدم استاد باکرامت، عالم کمنظیر، فیلسوف الهی، علامهٔ جعفری است. به من گفت: حسین، کاری نداری؟ گفتم: نه، امرتان؟ گفت: بلند شو به خانهٔ ما بیا! خب از این طرف تهران، شرق به غرب، حدود بلوار آیتالله کاشانی رفتم. تنها بود، گفت: چه خوب شد آمدی! امشب دوازده شب دارند من را بهخاطر بیماری به بیمارستان میبرند، احتمال میدهم برنگردم؛ تو را خواستم تا یک چیزی به تو بدهم و یک چیزی بگویم.
یک پولی را درآورد و به من داد و گفت: این را چهار قسمت کن و بعد از رفتن من، هر جا خودت صلاح دیدی که هزینه شود، هزینه کن. گفتم: چشم! گفت: پس آنچه که میخواستم به تو بدهم، دادم؛
اما یک چیزی میخواهم به تو بگویم. تو من را میشناسی و از سال پنجاه با هم رفیق بودهایم، درست است؟ گفتم: بله! گفت: رفتوآمد هم با هم زیاد داشتهایم؛ جای این را من غیر از تو نداشتم که بگویم، وگرنه میگفتم. خیلی استاد دانشگاه با من و خانوادهام رفیق هستند، ولی جای آن تو هستی. فرمود: من تا الآن نماز قضا ندارم، روزهٔ قضا ندارم، حج را رفتهام و در عبادتم بدهی ندارم؛ اما همهٔ عباداتم را که دارم میروم، اینها را کنار گذاشتهام و گفتهام بروید، نمیخواهم پیش من باشید؛ هیچ امیدی به شما ندارم! این یک مسئله بود.
چند سال در قم درس خواندهام، بعد به نجف رفتهام و بزرگترین استادها مثل آقا شیخ مرتضی طالقانی، آیتاللهالعظمی خوئی، این آدم کمنظیرِ در علم را دیدهام. الآن که میخواهم به خارج بروم، به عمر تحصیلم هم گفتهام کنار بروید که هیچ امیدی به شما ندارم؛
اما خیلی طلبه و دانشگاهی را درس دادهام و بالاخره آنها با زبان من با اسلام، با حکمت و با قرآن آشنا شدهاند. حالا که 73-74 ساله هستم، به آنها هم گفتهام دارم میروم، شما هم من را رها کنید و کنار بروید که ابداً به شما امیدی ندارم.
بعد به من گفت: حسین، میدانی امیدِ صد درصد من به قیامتم که هیچ نگرانیای ندارم، به چیست؟ گفتم: نه استاد! گفت: فقط به #ابیعبدالله است.
📆 سالروز درگذشت علامه و فیلسوف محمدتقی جعفری (ره) گرامی باد.
#داناب (داستانکونکاتناب)
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b