ای مشک، تو لااقل وفاداری کن
من دست ندارم، تو مرا یاری کن
من وعده ی آب تو به اصغر دادم
یک جرعه برای او نگهداری کن
ای مشک، نگاه کن به بالای سرم
زهرا است نشسته آبروداری کن
ای مشک، مریز آبرویم
بر باد مده تو آرزویم
ای مشک، اگر چه عرصه تنگ است
بی آب روم به خیمه ننگ است
سیراب ز آب خوشگواری
اما ز حرم خبر نداری
افلاک سبو گرفته سویم
بر خاک مریز آبرویم
آندم که سکینه مشک آورد
با دیده ی پر ز اشک آورد
تا دیده ی من به دیده اش دوخت
از آتش آه هستی ام سوخت
افسوس که من گناه کردم
بر آب روان نگاه کردم
هر چند که آب را نخوردم
کف در خنکای آب بردم
این دست زتن بریده بادا
از حدقه برون دودیده بادا
کفاره ی لمس اب این است
خوش باد که عاشقی چنین است.
#روضه_عباس
#داناب (داستانکونکاتناب)
👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b