eitaa logo
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
12.3هزار دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
4.7هزار ویدیو
108 فایل
﷽، #داناب (داستانک‌های آموزنده و نکات ناب کاربردی) 🔹کاری از مؤسسه جهادی #مصباح 🔻سایر صفحات: 🔹پاسخ به‌شبهات؛ @shobhe_Shenasi 🔹سخنرانی‌ها: @ghorbanimoghadam_ir 🌐 سایت: ghorbanimoghadam.ir 🔻تبادل و تبلیغ @tabligh_arzan
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 روزی که مردم آذربایجان به سمت وطن آمدند 🔸اسفند سال ۷۰ با فروپاشی شوروی ساکنین مناطق شمالی ایران مشتاقانه برای بازگشت سرزمینشون به وطن اصلی و الحاق به ایران کنار رود ارس تجمع کرده بودند. 🔸این طرف رود ارس هم هموطنان ایرانی به استقبالشون رفته‌ بودند. 📚 @dastanak_ir 👈💯
ذکر مفصل رکوع.mp3
2.45M
🔻ذکر مفصل رکوع اگر میخواهید از نماز خود لذت بیشتری ببرید، این راهکار عملی ساده را به کار گردید. حجت‌الاسلام دکتر 🎙درس‌ها و سخنرانی‌ها👇 ✅ @ghorbanimoghadam_ir
📚 فراموش کردن نماز آیات 📚 @dastanak_ir 👈💯
تعدادي مرد در رخت كن يك باشگاه گلف هستند موبايل يكي از آنها زنگ مي زند مردي گوشي را بر ميدارد و روي اسپيكر مي گذارد و شروع به صحبت مي كند همه ساكت مي شوند و به گفتگوي او با طرف مقابل گوش مي دهند مرد: بله بفرماييد. زن: سلام عزيزم باشگاه هستي؟ مرد: سلام بله باشگاه هستم. زن: من الان توي فروشگاهم يك كت چرمي خيلي شيك ديدم فقط هزار دلاره ميشه بخرم؟ مرد: آره اگه خيلي خوشت اومده بخر. زن: مي دوني از كنار نمايشگاه ماشين هم كه رد مي شدم ديدم اون مرسدس بنزي كه خيلي دوست داشتم رو واسه فروش آوردن خيلي دلم ميخواد يكي از اون ها رو داشته باشم. مرد: چنده؟ زن: شصت هزار دلار. مرد: باشه اما با اين قيمتي كه داره بايد مطمئن بشي كه همه چيزش رو به راهه. زن: آخ مرسي يه چيز ديگه هم مونده اون خونه اي كه پارسال ازش خوشم ميومد رو هم واسه فروش گذاشتن 950000 دلاره. مرد: خوب برو بگو 900000 تا اگه ميتوني بخرش. زن: باشه بعدا مي بينمت خيلي دوستت دارم. مرد: خداحافظ مرد گوشي را قطع مي كند، مرد هاي ديگر با تعجب مات و مبهوت به او خيره ميشوند. سپس مرد مي پرسد: اين گوشي مال كيه؟؟؟😂 (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b
تست هوش جنایی 🔵مرد میلیونری در خانه اش از ناحیه ی پیشانی مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به قتل رسیده بود. کاراگاه با ۳ پسر مرد، جک، جان و جیمز که در خانه بودند صحبت کرد. ✅جک گفت آن شب جان، پدرشان و او به یک ضیافت رسمی رفته بودند. آن ها به خانه برگشتند و وارد اتاق نشیمن شدند. اول پدرشان وارد شد، بعد جان و جک. وقتی پدرشان در حال بالا رفتن از پله ها بود، جیمز وارد اتاق نشیمن شد و به پدرشان شلیک کرد. ✅جان صحبت های جک را تأیید کرد. ✅جیمز گفت آن شب به دیدن دوستانش رفته بود و وقتی به خانه برگشت، پدرش به قتل رسیده بود. کاراگاه فوراً به حقیقت پی برد. ❌قاتل که بود و کاراگاه از کجا به این موضوع پی برد؟ ✅ پاسخ تا دقایقی دیگر در ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
تست هوش جنایی 🔵مرد میلیونری در خانه اش از ناحیه ی پیشانی مورد اصابت گلوله قرار گرفته و به قتل رسیده
معما جان و جک دروغ گفتند. اگر جیمز پدرشان را کشته بود، گلوله باید به پشت سرش اصابت می کرد، چون او می خواست به طبقه ی بالا برود. 📚 @dastanak_ir 👈💯
داستان معروفی است از بوذرجمهر و پادشاه معاصرش انوشیروان. 📚 @dastanak_ir 👈💯 می گویند بوذرجمهر همیشه این پادشاه را به سحرخیزی نصیحت می کرد و خودش هم صبح زود می آمد؛ شاه هم خوشش نمی آمد که به این زودی بیاید؛ آخرش گفت من یک نقشه ای می کشم که این دیگر مزاحم نشود. به افرادش گفت هنگام سحر که او از خانه اش بیرون می آید و حرکت می کند، شما بروید تمام لباس های او را و هرچه دارد از وی بگیرید که او دیگر این کار را نکند. همین کار را کردند. بین راه، هنوز هوا تاریک بود، او را گرفتند، لختش کردند، پول ها و لباس هایش را گرفتند و رهایش کردند. مجبور شد به خانه برگردد، لباس دیگر بپوشد، آماده بشود و بیاید. آن روز دیرتر از روزهای دیگر آمد. شاه از او پرسید تو چرا امروز دیر آمدی؟ گفت: امروز حادثه ای برایم پیش آمد. حادثه چیست؟ من با دزد برخورد کردم و دزد مانع شد، چنین و چنان کرد، رفتم خانه و بالأخره یک ساعت تأخیر شد. گفت جنابعالی که می گفتید: «سحرخیز باش تا کامروا باشی!»، چطور شد؟ بوذرجمهر در پاسخ گفت: دزد از من سحرخیزتر بود! 📚منبع : استاد مطهری، پانزده گفتار، ص۱۰۶-۱۰۵ ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
☔﷽☔ 🌈یہ ڪاناݪ⁦❄️⁩مذهبے و خوݕ🙃🌈 براے‌آڋمہاے‌مذهبےوخاصےمثل‌شما🌸 ۹ تا ۱۳ سال پرازپروفایل هاے متنوع ومختݪڦ♡⁩، استورے♡⁩، بیوگرافے♡⁩، معما وسرگرمے♡⁩، ایده هاے جذاااݕ♡⁩، ایده پذیرایے و آشپزے😋♡⁩، معرفےڪټاب📒♡، حدیثہاومطاݪݕ ݩاݕ♡👌🏻 🌈بزنید روے بارۅݩ ها و تشریف بیاورید🌈 🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️🌧️ 🌧️💧💧🌧️💧💧🌧️ 💧💧💧💧💧💧💧 💧💧💧💧💧💧💧 🌧️💧💧💧💧💧🌧️ 🌧️🌧️💧💧💧🌧️🌧️ 🌧️🌧️🌧️💧🌧️🌧️🌧️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 خدا به هر کسی اندازه توانش تکلیف می‌کنه! یعنی چی؟ یعنی اینکه الان هر مشکلی که داری رو می‌تونی حل کنی! 💪 📖 مومنون ۶۲ 🎧 به این آیات زیبا گوش کنید. 📚 @dastanak_ir 👈💯
📌بعضی از مردم فکر می‌کنن که هر خواب و چُرتی، وضو رو باطل می‌کنه در حالی که...... 👆👆 📚 @dastanak_ir 👈💯
توي بيمارستان فيروز آبادي دستيار دکتر مظفري بودم. روزي از روزها دکتر مظفري ناغافل صدايم کرد اتاق عمل و پيرمردي را نشان‌دادن که بايد پايش را بعلت عفونت مي بريديم. دکتر گفت که اين بار من نظارت مي کنم و شما عمل مي کنيد. به مچ پاي بيمار اشاره کردم که يعني از اينجا قطع کنم و دکتر گفت: برو بالاتر... بالاي مچ را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... بالاي زانو را نشان دادم و دکتر گفت برو بالاتر... تا اينکه وقتي به بالاي ران رسيدم دکتر گفت که از اينجا ببر. عفونت از اين جا بالاتر نرفته. لحن و عبارت " برو بالاتر " خاطره بسيار تلخي را در من زنده ميكرد. خيلي تلخ. دوران کودکي همزمان با اشغال ايران توسط متفقين در محله پامنار زندگي مي کرديم. قحطي شده بود و گندم ناياب بود و نانوايي ها تعطيل. مردم ايران و تهران به شدت عذاب و گرسنگي مي کشيدند که داستانش را همه ميدانند. عده اي هم بودند که به هر قيمتي بود ارزاق شان را تهيه مي کردند و عده اي از خدا بي خبر هم بودند که با احتکار از گرسنگي مردم سودجويي مي کردند. شبي پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسايه مان که دلال بود و گندم و جو مي فروخت برويم و کمي از او گندم يا جو بخريم تا از گرسنگي نميريم. پدرم هر قيمتي که مي گفت همسايه دلال ما با لحن خاصي مي گفت: برو بالاتر... برو بالاتر... بعد از به هوش آمدن پيرمرد براي ديدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتي از حال و روزش پرسيدم گفت : - بچه پامنار بودم. گندم و جو مي فروختم. خيلي سال پيش. قبل از اينکه در شاه عبدالعظيم ساکن بشم... ديگر تحمل بقيه صحبت‌هايش را نداشتم. خود را به حياط بيمارستان رساندم. من باور داشتم که از مکافات عمل غافل مشو گندم از گندم برويد جو ز جو اما به هيچ وجه انتظار نداشتم که چنين مکافاتي را به چشمم ببينم. "دکترمرتضي عبدالوهابي "استاد آناتومي دانشگاه تهران ــــــــــــــــ (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 📚 @dastanak_ir
تست هوش ↩️ 2 مرد نسبت به هم، دايی وخواهر زاده اند. يعنی اولی دايی دومی و خواهر زاده اوست. ⁉️ دومی نيز دایی اولی و خواهر زاده اوست. چطور چنين چيزی ممكن است !؟ ✅ پاسخ تا ساعتی دیگر در 📚 @dastanak_ir 👈💯
✍از ستارخان به فرمانده روس: بدان ایرانیان شاید تاب پادشاه ستمگری همچون محمدعلی شاه را بیاورند اما نیروی بیگانه را جز با جام مرگ استقبال نخواهند نمود. اگر برنگردید جنازه شما را برای خانواده تان خواهم فرستاد! 📚 @dastanak_ir 👈💯
داناب (داستانک+نکات‌ناب)
تست هوش ↩️ 2 مرد نسبت به هم، دايی وخواهر زاده اند. يعنی اولی دايی دومی و خواهر زاده اوست. ⁉️ دوم
دو مرد را در نظر بگیرید كه زنانشان فوت كرده اند و هر كدام یك دختر دارند. اولی دختر دومی را به عقد خود در می آورد و دومی نیز دختر اولی را به زنی می گیرد و آن دو پدر زن یكدیگر و در عین حال داماد هم محسوب می شوند. هر كدام از آنها صاحب پسری می شوند. بدین ترتیب هر یك از این دو پسر نسبت به دیگری هم دایی محسوب می شوند و هم خواهر زاده. 📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیسی: پرونده‌های ورودی به دادگستری ۷ میلیون است نه ۱۷ میلیون 🔹عدد ۱۷ میلیون پرونده عدد رسیدگی به پرونده در شورای حل اختلاف و دادگستری است و تنها ۷ میلیون پرونده میزان ورودی به دادگستری است. 🔹وقتی به اشتباه عدد۱۷ میلیون اعلام می‌شود، مراکز پژوهشی روی همین عدد کار می‌کنند و بدین ترتیب از نتیجه چنین پژوهشهایی نتایج درستی به دست نمی‌آید. 📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر خوانی این پیرمرد اصفهانی رو شاید دیده باشید بازم ببینید👌😊 📚 @dastanak_ir 👈💯
ریشه اصطلاح «کف بریدن» کف بُریدن: اشاره است به داستان یوسف که همسر عزیز مصر عاشق او بود و زنان طبقه اشراف و دوستانِ وی او را در این باره ملامت می‌کردند و او برای رفعِ این ملامت مهمانی‌ای ترتیب داد و در لحظه‌ای که آن زن‌ها ترنج در دست داشتند و می‌خواستند بِبُرند یوسف را واردِ خانه کرد. زیبایی یوسف چندان بود که آن جمعِ زنان همگی به جای ترنج کف دست‌های خود را بریدند. (منتسب به استاد شفیعی کدکنی) در اشعار مولانا نیز این چنین آمده است: چو خاتونان مصری ای شفق تو چو دیدی یوسفم را کف بریدی 📚 @dastanak_ir 👈💯
🔸همیشه دلم می‌خواست کف پای مادرم را ببوسم، ولی نمی‌دانم چرا این توفیق نصیبم نمی‌شد. آخرین بار قبل از فوت مادرم که دیدنش آمدم، بالاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر کردم که حتما رفتنی‌ام که خدا توفیق داد ‌و این حاجتم برآورده شد. 📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید در ترکیه برای دفاع از رهبری چه غیرتی به خرج می دهند👌👏 📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 «وقتی بندگانم درباره من از تو می‌پرسند، از قول من بگو: نزدیکم من! همیشه هم دعای دعاکننده را وقتی فقط من را بخواند، سریع جواب می‌دهم. پس آنان هم دعوتم را بپذیرند و مرا باور داشته باشند تا در مسیر رشد قرار گیرند.» سوره بقره - آیه ۱۸۶ قاری: احمد العجمی 🤲 همانا آن‌که دعا را به انسان الهام نمود، اجابت را هم روزی او کرد. 📚 @dastanak_ir 👈💯
📸 دنیای شیرین بازیگر داعشی! علیرضا رئیسی، بازیگر نقش بغاض در سریال «خانه امن» همان بازیگر قدیمی سریال‌های دنیای شیرین و خانه سبز دهه هفتاد است. او به صبح‌نو گفته: برای دنیای شیرین ماهی ۷۰۰ هزار تومان دستمزد می‌گرفتم! من یک بازیگر حرفه‌ای و شناخته‌شده بودم و در بهترین فیلم‌های سینمای کودک و نوجوان بازی کرده بودم. واقعا به دنبال من بودند و من هم دستمزد خوبی می‌گرفتم. من مدتی ایران نبودم. وقتی برگشتم، اولین تجربه‌ام در بازیگری همکاری با احمد معظمی در سریال «شاید برای شما هم اتفاق بیفتد» بود. دیگر همکاری نداشتیم تا اتفاقی همدیگر را دیدیم. درباره نقش بغاض در خانه امن به من توضیحاتی داد که در ابتدا کمی شک داشتم! بغاض لحن و گویش خاصی دارد و این یک چالش بود. به خودم گفتم اگر نگران درآمدن این نقش هستم و از طرفی خودم را بازیگر می‌دانم، باید حتما قبولش کنم. در خانه امن نقشی را بازی کرده‌ام که حتی اگر مدتی بازی نکنم باز هم با آن به یاد خواهم آمد. از اینجا به بعد حس می‌کنم باید خیلی احتیاط بیشتری بکنم. راستش موجی از نقش‌های منفی به من پیشنهاد شده است! 📚 @dastanak_ir 👈💯
🔴 💠محافظ مقام معظم رهبری تعریف می‌کرد رفته بودیم مناطق جنگی برای بازدید. توی مسیر خلوت آقا گفتن اگه امکان داره کمی هم من رانندگی کنم. من هم از ماشین پیاده شدم و آقا اومدن پشت فرمون و شروع کردن به رانندگی! بعد چند کیلومتر رسیدیم به یک دژبانی که یک سرباز آنجا بود ما نزدیک شدیم و تا آقا رو دید هل شد. زنگ زد مرکزشون گفت: قربان یه شخصیت اومده اینجا! از مرکز گفتن که کدوم شخصیت؟ !! گفت: قربان نمیدونم کیه ولی گویا که آدم خیلی مهمیه گفتن چه آدم مهمیه که نمیدونی کیه؟!! گفت:قربان؛نمیدونم کیه ولی حتماً آدم خیلی مهمیه که حضرت آقا رانندشه!!😂 این لطیفه رو حضرت آقا تو جمعی بیان کردند و گفتند که ببینید میشه لطیفه‌ای رو گفت بدون اینکه به قومی توهین شود. 📙 مجله یالثارات الحسین(ع) 📚 @dastanak_ir 👈💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🤔 چند تا حرف حساب از حاج‌آقا قرائتی؛ مثل همیشه خداییش خودتون ببینید برای بقیه هم بفرستید (داستانک‌ونکات‌ناب) 👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/4259512332C8857967f1b