برایم مینویسی صبح بخیر
میخوانمش : "دوستت دارم"
- محمود درویش
☀️ صبح بخیر
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
یکی از حالت های اخلاقی علی این بود
که دفترچه ی «محاسبه ی نفس» داشت
هر روز کارهایی که کرده بود محاسبه میکرد
و توی دفترچه مینوشت .
محاسبات نفسش هر روز دو قسمت داشت
یک قسمت محاسبه نفس بود،
یک قسمت هم نتیجه و توصیه.
قسمت نتیجه حرفهای حاجآقا حقشناس بود.
او جز مریدان حاج آقا بود و به دستورات
اخلاقی ایشان همیشه عمل میکرد .
وقتی دروغ میگفتی واقعا رنگ علی میپرید
غیبت که میکردی ناراحت میشد.
هر وقت که میخواست نماز بخواند
تمام متعلقات دنیا را از خودش جدا میکرد.
علی واقعا توی جبهه ساخته شده بود
و این را همیشه خودش می گفت ....
#شهید_علی_بلورچی
#روحش_شاد_باصلوات
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
#داستان_علما
✅از آقای نظام التولیه سرکشیک آستان قدس رضوی نقل است:
✍️شبی از شبهای زمستان که هوا خیلی سرد بود و برف می بارید، آخرهای شب دستور دادم که تمام درهای حرم را ببندد. خادمی خبر داد که حاج شیخ حسنعلی در بالای بام در کنار گنبد مشغول نماز است و مدتی است که در حال رکوع می باشد و هر چند بار که مراجعه کردم، در همان حال رکوع بود. گفتم با حاج شیخ کاری نداشته باش، فقط کمی آتش هیزم در اتاق پشت بام بگذار که وقتی نمازش تمام شد، گرم شود.
آن شب برف سنگینی در مشهد بارید. هنگام سحر که برای بازکردن درهای حرم آمدیم، به آن خادم گفتم برو ببین حاج شیخ در چه حال است. خادم رفت و پس از چند لحظه برگشت و گفت: حاج شیخ هنوز در حال رکوع است و پشتش از برف پوشیده شده.
معلوم شد که ایشان از اول شب تا سحر در حال رکوع بوده است و سرمای شدید را اصلا احساس نکرده بود.
📚۱- نشان از بی نشانها ص 33
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
✨﷽✨
✅یک داستان واقعی و زیبا
✍ از مرحوم آيةاللهالعظمي حاج شيخ عبدالكريم حايري يزدي(ره)، نقل شده است: اوقاتي كه در سامرا مشغول تحصيل علوم ديني بودم، اهالي سامرا به بيماري وبا و طاعون مبتلا شدند و همه روزه عده اي ميمردند. روزي در منزل استادم، مرحوم سيدمحمد فشاركي، عدهاي از اهل علم جمع بودند. ناگاه مرحوم آقا ميرزا محمدتقي شيرازي تشريف آوردند و صحبت از بيماري وبا شد كه همه در معرض خطر مرگ هستند.
مرحوم ميرزا فرمود: اگر من حكمي بكنم آيا لازم است انجام شود يا نه؟ همه اهل مجلس پاسخ دادند: بلي. فرمود: من حكم ميكنم كه شيعيان سامرا از امروز تا دهروز همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شوند و ثواب آن را به روح نرجسخاتون(علیها السلام)، والده ماجده حضرت حجتبنالحسن(علیهما السلام) هديه نمايند تا اين بلا از آنان دور شود.
اهل مجلس اين حكم را به تمام شيعيان رساندند و همه مشغول خواندن زيارت عاشورا شدند. از فرداي آن روز تلفشدن شيعه متوقف شد.
📚داستانهاي شگفت شهید دستغیب
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام کاظم(ع): بهترین عبادت بعد از شناختن خداوند، انتظار فرج و گشایش است.
#صبح_نو
امروز جمعه
۱۹ آبان ماه
۲۵ ربیعالثانی ۱۴۴۵
۱۰ نوامبر ۲۰۲۳
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
به قول شازده کوچولو:
زیبایید اما خالی هستید
برایتان نمی شود مُرد...
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
#دانستنیها #نوجوان_خلاق
🔶نوجوونهای گل گلاب اگه گفتین مصریان باستان، چگونه اجساد مردگان خودشون رو مومیایی میکردن؟
🔸مومیاییگران مصری، از مواد مختلف و بسیاری، از جمله موم زنبور عسل، نوعی دارچین مخصوص، روغن اردج، پیاز ،رزین، نمک، خاک اره، جوش شیرین و قیر برای حفظ و نگهداری اجساد و جلوگیری از فساد و پوسیدگی آن استفاده میکردند.
🔸آنها جسد را در باندهای کتانی میپیچیدند لباس مخصوصی به آن می پوشاندند و آن را با گردبند و طلسمهای مختلف تزیین میکردند. صورت جسد را نیز با صورتکی نقاشی شده از جنس گچ و کرباس می پوشاندند.
البته صورتکی که بر روی صورت اجساد فراعنه و مقامات عالی رتبه قرار میگرفت، از جنس طلا بود. اجساد فقرا با دقت کمتری مومیایی میشد و گاه بدون هیچ مراسم خاصی در قبری معمولی جای میگرفت.
🔸جسد مومیایی شده را همراه با وسایلی که شخص در طول زندگی از آنها استفاده میکرد دفن میکردند تا از نظر خودشان، بتواند آنها را در زندگی پس از مرگ نیز در اختیار داشته باشد. به این ترتیب کاملاً طبیعی است که وسایل موجود در قبر هر شخص، سطح اجتماعی و میزان داراییهای او را در طول زندگی نشان بدهد. به همین جهت، مقبره فراعنه، بناهایی با شکوه و مملو از گنجینه ها و وسایل قیمتی بود.
#نوجوان_خلاق
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
#حکایت
💎ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﯾﻮﺳﻒ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻨﺪ ﯾﻮﺳﻒ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻩ ﺑﯿﻔﮕﻨﻨﺪ،
ﯾﻮﺳﻒ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ!
ﯾﻬﻮﺩﺍ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﻣﯿﺨﻨﺪﯼ؟! ﺍﯾﻨﺠﺎ ﮐﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﻨﺪﻩ ﻧﯿﺴﺖ...!
ﯾﻮﺳﻒ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﻓﮑﺮ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﮐﺴﯽ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﺪ با ﻣﻦ ﺍﻇﻬﺎﺭ
ﺩﺷﻤﻨﯽ ﮐﻨﺪ، ﺑﺎ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﻧﯿﺮﻭﻣﻨﺪﯼ ﺩﺍﺭﻡ...!
ﺍﯾﻨﮏ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺮﺍﺩﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻣﻦ ﻣﺴﻠﻂ ﮐﺮﺩ، ﺗﺎ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ
"ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﺑﻨﺪﻩﺍﯼ ﺗﮑﯿﻪ ﮐﺮﺩ..."
ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻨﺪﮔﺎﻧﺶ ﮐﺎﻓﯽ ﻧﯿﺴﺖ؟
#ﺳﻮﺭﻩ ﺯﻣﺮ، ﺁﯾﻪ36
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
👌#تلنگر
به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان»! لبخند زد.
پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد»
پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام»
با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم ؟! » جواب داد: «نفس تو مانند اسبی است كه آن را رام نكرده ای. نفس تو هنوز وحشی است؛ تو را زمین می زند.»
پرسیدم: «پس تو چه كاره ای؟» پاسخ داد: (( هر وقت سواری آموختی، برای رم دادن اسب تو خواهم آمد؛ فعلاً برو سواری بیاموز
🔹امام علی علیه السلام :
هر کس به حساب نفس خود رسیدگی کند به عیبهایش آگاه شود.
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
✨﷽✨
✅پشتیبان نیازمندان و یتیمان
✍سيّد عبد الوهاب بدرى گويد:
امام هادی(ع) در شهر سامرا در مجالس مردم مىگشت و همواره مصيبتديدگان را دلدارى داده، نيازمندان را يارى رسانده به گدايان و مساكين ترحّم مىنمود. وى با يتيمان مهربانى كرده، شبانگاهان به در خانه بيوهگان و ناتوانان رفته، كيسههاى درهم و دينار را كه در دامن جامه خود حمل مىكرد به آنان مىداد و مىگفت:《لا نُرِيدُ مِنْكُمْ جَزاءً وَ لا شُكُوراً؛ پاداش و سپاسى از شما نمىخواهيم》
💥آن حضرت روزها به كار و فعّاليت مشغول مىشد. در زير اشعه سوزان آفتاب ايستاده در مزرعه خود به كار كشاورزى مشغول مىگشت تا آنجا كه عرق تمام بدن آن حضرت را تر مىكرد و چون سياهى شب آشكار مىشد به سمت پروردگار خود توجّه كرده، در حال ركوع و سجود و خشوع براى پروردگار خويش درمىآمد و پيشانى تابناك خود را بر روى سنگ و شن زمين قرار مىداد، و دعاى مشهور خود را زير لب زمزمه مىكرد كه:
«الهي مسيء قد ورد، و فقير قد قصد، لا
تخيب مسعاه، و ارحمه و اغفر له خطأه»
👈پروردگارا، گنهكارى به در خانهات وارد شده، و فقيرى قصد در خانهات كرده. پروردگارا گامهايى كه به سوى تو برداشته نااميد نگردان، بر وى رحمت آور و گناهانش را بر او ببخشاى.
📚 سيرة الامام علىّ الهادى(ع)،ص۵۹
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام رضا(ع): هر کس اندوه مؤمنی را بزداید، خداوند در روز قیامت، غم از دلش میزداید.
#صبح_نو
امروز شنبه
۲۰ آبان ماه
۲۶ ربیعالثانی ۱۴۴۵
۱۱ نوامبر ۲۰۲۳
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
باید جهان را بهتر از آنچه تحویل گرفتهای تحویل بدهی٬
خواه با فرزندی خوب یا باغچهای سرسبز؛
اگر فقط یک نفر با بودن تو سادهتر نفس کشید، یعنی تو موفق شدهای ...
👤 #گابریل_گارسیا_مارکز
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
#داستانهای_کودکانه
(ماهی رنگین کمان)
🐡ماهی رنگین کمان و دوستانش توی کلاس نشسته بودند. خانم هشت پا، آموزگار ماهیها گفت: "بچه ها امروز دوست تازه ای به کلاس ما می آید که اسمش فرشته است. او و خانواده اش تازه از آبهای غربی به این جا آمده اند"
ماهی پفی در حالی که باله هایش را تکان میداد گفت:"من هم قبلاً آن جا زندگی کرده ام"
خانم هشت پا گفت:"چه خوب! من تا به حال آنجا را ندیده ام و خیلی دوست دارم درباره اش بیشتر بدانم.ماهی پفی ممکن است برای ما تعریف کنی؟"
ماهی پفی گفت:"آنجا خیلی عجیب و غریب است. رنگ آب، ارغوانی و پر از گیاهان خیلی بزرگی است که تا سطح آب رشد کردهاند، سنگهای خیلی بزرگی هم دارد"
🐠یه دفعه خانم هشت پا گفت:"چه جالب!! به به دوست تازهمان هم آمد"
فرشته را سپس نزدیک خود آورد و گفت: "بچه ها این فرشته است" فرشته به همه سلام کرد.
خانم هشت پا به او گفت:"فرشته جان اگر ممکن است از جایی که آمدی بیشتر برای بچه ها بگو"
فرشته گفت: "جایی که من بودم با اینجا خیلی فرق ندارد به جز اینکه آب های آنجا سبز رنگ و رویایی است. خیلی هم شفاف و تمیز"
ماهی رنگین کمان به فرشته گفت:"ولی من فکر میکردم آب آنجا ارغوانی است!"
فرشته گفت: "نه اینطور نیست"
در همین لحظه همه ماهی ها با ناراحتی به ماهی پفی نگاه کردند. ماهی پفی فریاد زد: «منظورم این بود که وقتی خورشید در آن جا غروب کند، آب ارغوانی می شود»
🐟خانم هشت پا با مهربانی به ماهی پفی گفت: "عیبی ندارد من هم مثل تو، داستانهای عجیب را دوست دارم!"
بعد از ناهار، همه ماهی ها به طرف کشتی غرق شده رفتند تا در کنار آن بازی کنند.
زردک به ماهی پفی گفت: "برای فرشته تعریف کن که کشتی چه جوری غرق شده." همه ماهی ها دور ماهی پفی جمع شدند و یک صدا با هم گفتند:"زود باش تعریف کن"
ماهی پفی گفت: « شبی تاریک و طوفانی بود، کشتی بار سنگینی را با خودش میبرد. برای ادامه مسیر، ناخدا می بایست از بار آن کم کند، پس فرمان داد...
ناگهان فرشته با هیجان گفت:"بارهای روی عرشه را به دریا بیندازید" بعد با خجالت رو به ماهی پفی کرد و گفت: "معذرت می خواهم که حرفت را قطع کردم آخر من اینجای داستان را خیلی دوست دارم"
🐡ماهی رنگین کمان در حالی که تعجب کرده بود از فرشته پرسید: «یعنی تو هم این داستان را شنیده ای؟»
فرشته گفت: "بله این داستان معروفی در مورد کشتی غرق شدهای است که به صخره های پروانه در دور دست برخورد کرده است."
زردک به ماهی پفی گفت: "ولی تو گفته بودی که این داستان همینجا اتفاق افتاده"
مروارید گفت: "اما اینجا که صخره ندارد پس حرف فرشته درست است."
دُم تیغی گفت: « به نظر من هم همین طور است"
ماهی رنگین کمان از ماهی پفی پرسید: "راستش را بگو آیا داستان خیالی و الکی برای ما تعریف کرده ای؟!!"
🐠در همین لحظه زنگ کلاس زده شد و ماهی پفی، خوشحال، زودتر از همه و با عجله به طرف کلاس شنا کرد."
خانم هشت پا در کلاسِ بعد از ظهر گفت: " بچه های من، درس امروز در مورد سرزمین صدفهاست، تا حالا کسی از شما به این سرزمین زیبا و جالب رفته؟"
فرشته گفت: «بله، من رفتم.» ماهی پفی گفت: "من هم همینطور"
خانم هشت پا گفت: "عالیه! خب من می خواهم در مورد آن جا بیشتر بدانم. فرشته تو اول بگو."
فرشته گفت: "در آن جا به هر طرف که
نگاه می کنی پر از صدف است. اگر حتی
یک شن خیلی ریز داخل صدف بیفتد بعد از مدتی به مروارید زیبایی تبدیل میشود. اما پیدا کردن مروارید خیلی سخت است. من حتی یک دانه هم پیدا نکردهام"
ماهی پفی زود گفت: "اما من یکی پیدا
کرده ام!"
🐟ماهی رنگین کمان با شیطنت گفت:"شاید هم یک دروغ بزرگ بوده" همه ماهی ها فکر میکردند که ماهی پفی مرواریدی پیدا نکرده و هیچ وقت به سرزمین صدف ها نرفته است."
ماهی پفی با ناراحتی فریاد زد و گفت: "ولی من واقعاً به آن جا رفته ام."
در همین لحظه خانم هشت پا با مهربانی گفت: "بچه ها بس کنید. وقتی ماهی پفی می گوید به آن جا رفته ام، پس حتماً رفته است."
بعد خانم هشت پا از شاگردانش خواست تا هر کس مرواریدی دارد،فردا آن را به کلاس بیاورد.
فردای آن روز ماهی پفی گفت: "خانم معلم من یک مروارید آورده ام."
🐡هیچ کدام از ماهی ها حرف او را باور نکردند. اما وقتی ماهی پفی مروارید را جلوی چشم آنها گرفت، همه گفتند:"وای چه قدر
میدرخشد. خیلی هم بزرگ است...بله...تو واقعاً یک مروارید پیدا کرده ای"
فرشته هم به ماهی پفی گفت: «این زیباترین مرواریدی است که تا به حال دیده ام، تو تنها ماهی هستی که بیش از اندازه از چیزی تعریف میکنی"
ماهی پفی خندید و گفت: «بله همین طور
است»
فرشته گفت:"من کتاب جالبی درباره
داستانهای دریایی دارم که میتوانیم
با هم بخوانیم"
ماهی پفی گفت: "همان کتابی که در آن داستان کشتی غرق شده آمده؟ من آن را میلیون ها بار خوانده ام اما با این حال دوست دارم با تو دوباره آن را بخوانم"
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
برای رسیدن به آرامش
دو چیز را ترک کن:
یکی اینکه بخواهی دائم در مورد دیگران قضاوت کنی
یکی اینکه بخواهی دائم مورد تأیید دیگران باشی.
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
هیچوقت آدمها رو آرزو نکن
اونیکه دوستت داشته باشه
نه با آرزو میاد نه با التماس میمونه...
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
کاش بچه ها نمیمردند...
کاش برای مدتی کوتاه به آسمان میرفتند و آنگاه که جنگ تمام شد سلامت به خانه باز میگشتند و وقتی پدر و مادرشان میپرسید کجا رفته بودید؟
میگفتند رفته بودیم با ابرها بازی کنیم...
#غزه
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
ساعت وتلنگر👌
میدونید چرا اسم عقربه های ساعت رو عقربه گذاشتند؟
⏰چون با هر دقیقه ای که میگذره بهت نیش میزنه که یک دقیقه از عمرت بی یاد خدا سپری شد
⏰چون یه دقیقه از دنیا دور به آخرت نزدیک تر شدی چه عملی داریم واسه اون روز
⏰چون با هر نیشش تو رو یاد محبوبه حقیقی بندازه
⏰چون با هر نیشش بگه که ای از دنیا بیخبر وقتت در غفلت گذشت در نافرمانی خالق گذشت
⏰چون تو رو یاد مار وعقرب
قبر بندازه
⏰چون بهت یاداوری کنه که دنیا در حال زوال ونابودیه
آره ....
معنی عقربه های ساعت یعنی از این پس به فکر شو قبل از این که عقربای قبر تو رو از خواب غفلت بیدار کنن.
خدایا به تو پناه میبریم از عذاب های قبر.....
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
💎 مردی وارد دهی شد و در مکانی که اهالی ده جمع شده بودند نشست و بنای گریه گذاشت. سبب گریهاش را پرسیدند، گفت: من مردغریبی هستم و شغلی ندارم برای بدبختی خودم گریه میکنم مردم ده او را به شغل کشاورزی گرفتند. شب دیگر دیدند همان مرد باز گریه میکند، گفتند حسن آقا دیگر چه شده؟ حالا که شغل پیدا کردی، گفت: شما همه منزل و ماءوا مسکن دارید و میتوانید خوتان را از سرما و گرما حفظ کنید ولی من غریبم و خانه ندارم برای همین بدبختی گریه میکنم. بار دیگر اهالی ده همت کردن و برایش خانهای تهیه کردند و وی را در آنجا جا دادند. ولی شب باز دیدند دارد گریه میکند. وقتی علت را پرسیدند گفت: هر کدام از شماها همسری دارید ولی من تنها در میان اطاقم میخوابم. مردم این مشکل او را نیز حل کردند و دختری از دختران ده را به ازدواج او درآوردند. ولی باز شب هنگام حسن آقا داشت گریه میکرد. گفتند باز چی شده، گفت: همه شما سید هستید و من در میان شما اجنبی هستم. به دستور کدخدا شال سبزی به کمر او بستند تا شاید از صدای گریه او راحت شوند ولی با کمال تعجب دیدند او شب باز گریه میکند، وقتی علت را پرسیدند گفت:بر جد غریبم گریه میکنم و به شما هیچ ربطی ندارد
خوبی که از حد بگذرد ...😐
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
💕#داستانی_زیبا_و_عارفانه
🔹ﻣﺮﺩﯼ ﺑﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺩﺭ ﺳﻔﺮ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﺪﺭﺵ ﺍﺯ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻓﺖ. ﺍﺯ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪ:
«ﭼﻪ ﮐﺴﯽ ﺑﺮ ﻣﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪ؟ »
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻣﺎ ﺷﺨﺺ ﺧﺎﺻﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ؛ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﺎﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻧﻢ»
ﻣﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﺧﻮﺏ ﻟﻄﻒ ﮐﻦ ﻧﻤﺎﺯ ﭘﺪﺭ ﻣﺮﺍ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﺍﻥ!
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺟﻤﻠﻪ ﺍﯼ ﺯﻣﺰﻣﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
نماﺯﺵ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ!
ﻣﺮﺩ ﮐﻪ ﺗﻌﺠﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮔﻔﺖ: ﺍﯾﻦ ﭼﻪ ﻧﻤﺎﺯﯼ ﺑﻮﺩ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩﻡ
ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭﯼ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺩﻓﻦ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.
ﺷﺐ ﻫﻨﮕﺎﻡ، ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﺭﺅﯾﺎ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺩﺍﺭﺩ.
ﺍﺯ ﭘﺪﺭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: «ﭼﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮔﻮﻧﻪ ﺭﺍﺣﺖ ﻭ ﺁﺳﻮﺩﻩ ﺍﯼ؟»
ﭘﺪﺭﺵ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻋﺎﯼ ﺁﻥ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺩﺍﺭﻡ!
ﻣﺮﺩ، ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺗﺎ ﺑﮕﻮﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﮤ ﭘﺪﺭﺵ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﭼﻪ ﺩﻋﺎﯾﯽ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ؟
ﭼﻮﭘﺎﻥ ﮔﻔﺖ: «ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻨﺎﺭ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻦ ﻭ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺑﺮﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ،
ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﮔﻔﺘﻢ:
«ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﯾﮏ ﮔﻮﺳﻔﻨﺪ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺯﻣﯿﻦ ﻣﯽ ﺯﺩﻡ. ﺣﺎﻻ ﺍﯾﻦ ﻣﺮﺩ، ﺍﻣﺸﺐ ﻣﻬﻤﺎﻥ ﺗﻮﺳﺖ. ﺑﺒﯿﻨﻢ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺍﻭ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ؟»
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹امام جواد(ع): با فضیلتترین و ارزشمندترین عبادتها آن است كه خالص و بدون ریا باشد.
#صبح_نو
امروز یکشنبه
۲۱ آبان ماه
۲۷ ربیعالثانی ۱۴۴۵
۱۲ نوامبر ۲۰۲۳
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak