eitaa logo
داستانک
1.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
80 ویدیو
4 فایل
داستان های کوتاه حکمت ها حکایات و سخنان گوهربار از بزرگان و نویسندگان اینستاگرام instagram.com/allah_almighty_photo
مشاهده در ایتا
دانلود
درست میشه ! it's gonna be OK 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
در سمت چپ سینه ام شهر کوچکی است که تو برای آن نور و روشنایی هستی... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
بی گمان هرگز کسی چون من نکرد خویشتن را مایه آزار خویش از منست این غم که بر جان منست دیگر این خود کرده را تدبیر نیست 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢 ❗️ 🌺جناب 🔰وقت مُردن هر کس به هرچه توجه دارد، همان جلوی چشمش مجسم می شود؛ ولی محبت امیرالمومنین علیه السلام باعث نجات می‌شود! 💎چقدر خوب است که انسان محو جمال خدا شود... تا ببیند آن چه دیگران نمی بینند و بشنود آن چرا را دیگران نمی شنوند.! ✍♦️امروزه دانشمندان به این نتیجه رسیده‌اند که انسان به هر چه توجه و تمرکز نماید همان چیز در روح و ضمیر باطنش نقش می بندد و در عالم خارج به ظهور می رسد! چه خیر اخلاقی باشد و چه شر باشد.! 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
. 📚قهرمان واقعی یک قهرمان مشهور ورزش گلف، درست زمانی که در یک مسابقه برنده شد و مبلغ زیادی پول به عنوان جایزه دریافت کرد زنی به سوی او دوید و با گریه و التماس از او خواست که پولی به او بدهد تا بتواند کودکش را از مرگ نجات دهد. زن می‌گفت هیچ پولی برای درمان پسرش ندارد و اگر وی به او کمک نکند، فرزندش می میرد. قهرمان گلف دریغ نکرد و بلافاصله تمام پولی را که برنده شده بود به زن بخشید! چند هفته بعد یکی از مقامات رسمی انجمن گلف به قهرمان گلف گفت: خبرهای تازه و بدی برایت دارم! آن زنی که از تو پول را گرفت اصلا بچه مریض ندارد، او حتی ازدواج هم نکرده است! او تو را فریب داده است دوست من! ساده لوحی کردی گلف‌باز قهار با خوشحالی گفت: خدا را شکر ... پس هیچ بچه‌ایی در حال جان دادن نبوده است ، این که خیلی عالی ست! 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
کاسبِ بی‌مروّت کاسب‌های قدیم، در عینِ حال که پول در می‌آوردند و کاسبی می‌کردند، بنای اصلیشون خدمت به خلق بود.. و به اصولِ اخلاقی خیلی اهمّیت میدادند... به همین خاطر، هر صِنف و هر شغلی، برای خودشون فتوّت‌نامه یا مرام‌نامه داشتند.. نانوا، نجّار، خیّاط، قصّاب و... مثلاً توی فتوّت‌نامه قصّاب‌ها اومده بود که: حیوان رو جلوی حیوان هم‌نوعش نکشند.. چاقو رو جلوی چشم حیوان تیز نکنند... قصّاب موقع ذبح، تو چشمِ حیوان نگاه نکنه.. قبل از جان دادنِ کامل، سر حیوان رو جدا نکنند.. قبل از سرد شدن بدن، پوست حیوان را نکنند.. و... یعنی حتّی قصّاب هم، باید به یکسری حدّ و حدود پایبند باشه... و در حقّ حیوانات هم قساوت نداشته باشه.. در اسلام هم، به رعایت حقّ حیوانات خیلی سفارش شده. پیامبر اکرم(ص) فرمود: ما مِن دابَّةٍ طائرٍ و لا غَیرِهِ یُقتَلُ بغَیرِ الحقِّ إلاّ ستُخاصِمُهُ یَومَ القِیامَةِ. هر حیوانى (پرنده یا غیرِ آن) که به ناحقّ کشته شود، در روز قیامت از قاتلِ خود شکایت خواهد کرد (کنز العمّال: ح ۳۹۹۶۸، منتخب میزان الحکمة: ۱۷۰) و همان حضرت فرمود: لا تَضْرِبوا الدَّوابَّ على وُجوهِها؛ فإنَّها تُسَبِّحُ بحَمْدِ الله. به صورت حیوانات سیلی نزنید؛ زیرا آنها حمد و تسبیح خدا مى‏‌گویند. (الکافی، الخصال، و میزان الحکمة) امّا کاسبهای امروز چی؟؟!! دیروز کجا، امروز کجا؟! وقتی خدای ما بشه پول، و قبله‌ی ما بشه بازار، حاضریم برای تنظیمِ بازار (بخونید تعظیمِ بازار) میلیون‌ها جوجه‌ی یک‌روزه رو زنده‌به‌گور کنیم، و کک‌مون هم نگزه.. بعداً میگیم چرا برکت از زندگی‌ها و سفره‌هامون رفته.. وقتی اخلاق در کاسبی، محور قرار نگیره، نتیجه میشه همین... برای سودِ بیشتر، کوتاه‌ترین و ساده‌ترین مسیر رو انتخاب میکنیم.. من سود کنم، بقیه به دَرَک اصلاً خاصیت نظامِ سرمایه‌داری همینه: یه روز برای تنظیمِ بازارِ گندم و ذرّت، گندم‌ و ذرّت رو به دریا میریزه.. یه روز برای تنظیمِ بازارِ مرغ، میلیون‌ها جوجه رو زنده به گور میکنه.. و حتماً فردا روزی برای سودِ بیشتر، جانِ انسانها رو می‌گیره.. (البته همین الان هم داره می‌گیره) خاک بر سرِ این تفکّری که به اسمِ تمدّن، انسان رو به یک «حیوانِ بازاریاب» تبدیل کرده... کسی چه میدونه؟! شاید کرونا، دستِ انتقامِ طبیعت باشه، که میخواد این «حیوانِ بازاریاب» رو در قبالِ همه‌ی ظلم‌هایی که در حقّ سایر جانداران مرتکب شده، ادب کنه... 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹امام کاظم(ع): هر كه به دوستان و خانواده‌اش نیكی و احسان كند، عمرش طولانی خواهد شد. امروز چهارشنبه ۵  اردیبهشت ماه ۱۵ شوال ۱۴۴۵ ۲۴ آوریل  ۲۰۲۴ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
‌به طوفانی دلخوشم که دورها را نزدیک می‌کند... - سید محمد مرکبیان 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
وای اگر یک شب در آغوشم بگیری محشر است... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
با تیر غمت حاجت تیر دگرم نیست ای سخت کمان دست نگهدار بمیرم... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
چیزی که تو را آزرد فراموش کن، اما درسی که به تو داد را هرگز ... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 📚 💎جوان ثروتمندی نزد یک انسانی وارسته رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. مرد او را به کنار پنجره برد و پرسید: - "پشت پنجره چه می بینی؟" - "آدمهایی که می آیند و می روند و گدای کوری که در خیابان صدقه می گیرد." بعد آینه ی بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: - "در این آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی." - "خودم را می بینم." - "دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده ی اولیه ساخته شده اند، شیشه. اما در آینه لایه ی نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی. این دو شیئ شیشه ای را با هم مقایسه کن. وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آنها احساس محبت می کند. اما وقتی از نقره (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش نقره ای را از جلو چشمهایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری. 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
✨﷽✨ 💠✨حکایت جوان خدا ترس 🌹‍ سلمان یکی از یاران پیامبر ص تعریف کرده روزی از بازار آهنگران کوفه می گذشت. جوانی نقش زمین شده بود و مردم دورش را گرفته بودند. 🌹‍ سلمان از گرمای کوره ها، عرق از پیشانی اش سرازیر بود. هر کس درباره جوان سخنی می گفت. یکی می گفت: دچار تشنج شده است. 🌹‍ دیگری می گفت: جن زده شده است. سلمان از میان جمعیت گذشت و کنار جوان نشست. او چشم خود را از هم گشود و گفت: من هیچ کسالتی ندارم، ولی اینان گمان می کنند بیمارم. 🌹‍ با شگفتی پرسید: پس چرا از حال رفتی و بر زمین افتادی؟ گفت: از بازار می گذشتم، صدای چکش های آهنین بر آهن های گداخته، مرا به یاد سخن خدا انداخت که فرمود: ((و لهم مقامع من حدید)) یعنی: و برای دوزخیان، گرزهایی آهنین است.حج/21 📚ترجمه تفسیر المیزان جلد 16 صفحه 399 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
داستانی زیبا درمورد شخصی که یک روز زندگی کرد و قدر زندگی را دانست. دو روز مانده به پايان جهان تازه فهميد كه هيچ زندگی نكرده است، تقويمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود. پريشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بيشتری از خدا بگيرد، داد زد و بد و بيراه گفت، خدا سكوت كرد، جيغ زد و جار و جنجال راه انداخت، خدا سكوت كرد، آسمان و زمين را به هم ريخت، خدا سكوت كرد   به پر و پای فرشته ‌و انسان پيچيد، خدا سكوت كرد، كفر گفت و سجاده دور انداخت، خدا سكوت كرد، دلش گرفت و گريست و به سجده افتاد، خدا سكوتش را شكست و گفت: "عزيزم، اما يك روز ديگر هم رفت، تمام روز را به بد و بيراه و جار و جنجال از دست دادی، تنها يك روز ديگر باقی است، بيا و لااقل اين يك روز را زندگی كن" لا به لای هق هقش گفت: ' اما با يك روز... با يك روز چه كار می توان كرد؟ ...' خدا گفت: 'آن كس كه لذت يك روز زيستن را تجربه كند، گويی هزار سال زيسته است و آنكه امروزش را در نمی‌يابد هزار سال هم به كارش نمی‌آيد'، آنگاه سهم يك روز زندگی را در دستانش ريخت و گفت: 'حالا برو و يک روز زندگی كن' او مات و مبهوت به زندگی نگاه كرد كه در گودی دستانش می‌درخشيد، اما می‌ترسيد حركت كند، می‌ترسيد راه برود، می‌ترسيد زندگی از لا به لای انگشتانش بريزد، قدری ايستاد، بعد با خودش گفت: 'وقتی فردايی ندارم، نگه داشتن اين زندگی چه فايده‌ای دارد؟ بگذارد اين مشت زندگی را مصرف كنم' آن وقت شروع به دويدن كرد، زندگی را به سر و رويش پاشيد، زندگی را نوشيد و زندگی را بوييد، چنان به وجد آمد كه ديد می‌تواند تا ته دنيا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشيد بگذارد، می تواند .... او در آن يك روز آسمانخراشی بنا نكرد، زمينی را مالك نشد، مقامی را به دست نياورد، اما.... اما در همان يك روز دست بر پوست درختی كشيد، روی چمن خوابيد، كفش دوزدكی را تماشا كرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را ديد و به آنهايی كه او را نمی‌شناختند، سلام كرد و برای آنها كه دوستش نداشتند از ته دل دعا كرد، او در همان يك روز آشتی كرد و خنديد و سبك شد، لذت برد و سرشار شد و بخشيد، عاشق شد و عبور كرد و تمام شد.  او در همان يك روز زندگی كرد فردای آن روز فرشته‌ها در تقويم خدا نوشتند: ' امروز او درگذشت، كسی كه هزار سال زيست! '   زندگی انسان دارای طول، عرض و ارتفاع است؛ اغلب ما تنها به طول آن می انديشيم، اما آنچه که بيشتر اهميت دارد، عرض يا چگونگی آن است. امروز را از دست ندهيد، آيا ضمانتی برای طلوع خورشيد فردا وجود دارد!؟ 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹امام رضا(ع): عبادت‌ به روزه‌ داشتن‌ و نماز خواندن‌ نیست‌ و همانا عبادت‌ به اندیشه‌کردن‌ در امر خداست‌. امروز پنجشنبه ۶  اردیبهشت ماه ۱۶ شوال ۱۴۴۵ ۲۵ آوریل  ۲۰۲۴ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
یارب!دل ما را تو به رحمت جان دِه درد همه را به صابری درمان دِه این بنده نداند که چه میباید خواست داننده تویی هر آنچه خواهی دِه 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
مسیر‌خدا ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
جهان در انتظار توست یا مهدی (عج) بیا كه زمین تشنه ی محبت و سلام توست و زمان در نقطه ی انتظار ایستاده است. 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
یارب داننده تویی هر آنچه که دانی آن ده... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
‌ به قول ناظم حکمت: صحبت کردن را دوست دارم اما نه با هر کسی... 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام. داستانی زیبا در رابطه با قرآن.. واقعاً زیباست. *مردی ثروتمند که زن و فرزند نداشت تمام کارگرانی که پیش او کار می کردند برای صرف شام دعوت کرد.* *و جلوی آن ها یک نسخه قرآن مجید و مبلغی از پول گذاشت و هنگامی که از صرف شام فارغ شدند از آن‌ها پرسید قرآن را انتخاب می‌کنید یا آن مبلغ پولی که همراه آن گذاشته شده است.* *اول از نگهبان شروع کرد* *پس گفت: انتخاب کنید* *نگهبان بدون اینکه خجالت بکشد جواب داد: آرزو دارم که قرآن را انتخاب کنم ولی تلاوت قرآن را بلد نیستم لذا مال را می‌گیرم چرا که فائده آن با توجه به وضعیت من بیشتر هست و مال را انتخاب کرد.* *بعداً از کشاورزی که پیش او کار می‌کرد، سوال کرد.* *گفت اختیار کن?* *کشاورز گفت: زن من خیلی مریض است و نیاز به مال دارم تا او را معالجه کنم اگر مریضی او نبود قطعا قرآن را انتخاب می‌کردم ولی فعلا مال را انتخاب می‌کنم.* *بعد از آن سوال از آشپز بود که آیا قرآن یا مال را انتخاب می کنید.* *پس آشپز گفت: من تلاوت را خیلی دوست دارم ولی من پیوسته در کار هستم وقتی برای قرائت قرآن ندارم بنابر این پول را بر می گزینم.* *و در سری آخر از پسری که مسئول حیوانات بود پرسید این پسر خیلی فقیر بود پس گفت: من به طور قطعی می دانم که تو حتما مال را انتخاب می کنید تا این‌که غذا بخری یا اینکه به جای این کفش پاره پاره خود کفش جدیدی بخری.* *پس آن پسر جواب صحیح داد: درسته من نیاز شدیدی دارم که کفش نو خرید کنم یا این‌که مرغی بخرم تا همراه مادرم میل کنم ولی من قرآن را انتخاب می کنم* *چرا که مادرم گفته است: یک کلمه از جانب الله سبحانه و تعالی ارزشمندتر از هر چیز است و مزه و طعم آن از عسل هم شیرین تر است* *قرآن را گرفت و بعد از این‌که قرآن را گشود در آن دو پاکت دید در اولین پاکت مبلغی ده برابری آن مبلغی بود که بر میز غذا بود، وجود داشت و پاکت دوم یک وثیقه بود که در او نوشته بود: به زودی این مرد غنی را وارث می‌شود* *پس آن مرد ثروتمند گفت: هر کسی گمانش نسبت به الله خوب باشد پس الله او را ناامید نمی کند.* *پس گمان شما نسبت به پروردگار جهانیان چگونه است؟؟* *عزیزان خدا در قرآن كريم در آيه ۱۲۴ سوره مباركه «طه» «وَمَنْ أَعْرَضَ عَن ذِكْرِی فَإِنَّ لَهُ مَعِيشَةً ضَنكًا وَنَحْشُرُهُ یَوْمَ الْقِیَامَةِ أَعْمَى» رويگردانی و اعراض از ذكر و ياد الهی را عامل اصلی تنگی و سختی در زندگی انسان معرفی می‌كند.* در پناه خدا ✨﷽ 📜 ✍به بهلول گفتن: ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺩﺭﺁﻣﺪﺕ ﺯﻧﺪﮔﯿﺖ ﻣﯿﭽﺮﺧﻪ؟؟ ﮔﻔﺖ: ﺧـﺪﺍ ﺭﻭ ﺷﮑﺮ، ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺶ ﻣﯿﺴﺎﺯﯾﻢ ﺧـــﺪﺍ ﺧﻮﺩﺵ میرﺳﻮﻧﻪ. 🔻گفتند : ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﺩﯾﮕﻪ ﻏـــﺮﯾﺒﻪ ﺷﺪﯾﻢ ﻟﻮ ﻧﻤـــﯿﺪﯼ؟ ﮔﻔـﺖ: ﻧﻪ ﯾﻪ ﺧــﻮﺭﺩﻩ ﻗـــﻨﺎﻋﺖ ﻣﯿﮑﻨﻢ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻭﻗﺎﺕ ﻫـﻢ کاﺭ ﺩﯾﮕﻪ ﺍﯼ ﺟﻮﺭ ﺑﺸﻪ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯿﺪﻡ ﺧﺪﺍ ﺑﺰﺭﮔﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ بمــونم. گفتند: ﻧﻪ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ ﮔﻔﺖ: ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻢ ﺁﻭﺭﺩﻡ ﯾﻪ ﺟـﻮﺭﯼ ﺣﻞ ﺷﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﺭﺯاﻗـــﻪ ﻣﯿـﺮﺳﻮﻧﻪ گفـــــتند: ﻣﺎ ﻧﺎﻣـــﺤﺮﻡ ﻧﯿﺴﺘﯿﻢ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ دﯾﮕﻪ!! ﮔـﻔﺖ: ﺗﻮ ﻓـﮑﺮ ﮐﻦ ﯾﻪ ﺗﺎﺟــﺮ یـهودی ﺗـــﻮﯼ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻫﺴﺖ ﻫﺮ ﻣــﺎﻩ ﯾﻪ ﻣﻘﺪﺍﺭ ﭘﻮﻝ ﺑﺮﺍﻡ ﻣـــــﯿﺎﺭﻩ ﮐﻤﮏ ﺧــﺮﺟﻢ ﺑﺎﺷﻪ گفـتند: ﺁﻫﺎﻥ ﺩﯾﺪﯼ ﮔﻔﺘﻢ! ﺣﺎﻻ ﺷﺪ ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺍﻭﻝ ﺭﺍﺳﺘـﺸﻮ ﻧﻤﯿﮕﯽ؟! 👌ﮔﻔﺖ: ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻑ ﺳــﻪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﺮﺳﻮنه ﺑﺎﻭﺭ نکردی یڪ ﺑﺎﺭ ﮔﻔﺘﻢ ﯾﻪ تاجـــر یهـــــودی ﻣﯿـﺮﺳﻮﻧﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﮐﺮﺩﯼ!! ﯾﻌﻨﯽ ﺧﺪﺍ ﺑﻪ ﺍﻧــﺪﺍﺯﻩ ﯾﻪ تاجـر یهـودی ﭘﯿـﺶ ﺗﻮ ﺍﻋـــﺘﺒﺎﺭ ﻧــﺪﺍﺭﻩ؟! استاد قرائتی 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
❌شرط جالب و عجیب پیرزن ⛔️سه تا دانشجو بودیم توی دانشگاهی در یکی از شهرهای کوچک قرار گذاشتیم همخونه بشیم. خونه های اجاره ای کم بودند و اغلب قیمتشون بالا می خواستیم به دانشگاه نزدیک باشیم قیمتشم به بودجمون برسه.تا اینکه خونه ی پیر زنی را نشانمان دادند . نزدیک دانشگاه ،تمیزو از هر لحاظ عالی. فقط مونده بود اجاره بها! گفتند این پیرزن اول می خواد با شما صحبت کنه، رفتیم خونه اش و شرایطمون رو گفتیم پیرزن قبول کرد اجاره را طبق بودجمون بدیم که خیلی عالی بود . فقط یه شرط داشت که هممونو شوکه کرد اون گفت که هرشب باید یکی از شماها برای نماز منو به  مسجد ببره در ضمن تا وقتی که اینجایید باید نمازاتون رو بخونید. واقعا عجب شرطی هممون مونده بودیم من پسری بودم که همیشه دوستامو کهنماز می خوندن مسخره می کردم دوتا دوست دیگمم ندیده بودم نماز بخونن .اما شرایط خونه هم خیلی عالی بود. پس از کمی مشورت قبول کردیم. پیرزن گفت یه ترم اینجا باشین اگه شرطو اجرا کردین می تونین تا فارغ التحصیلی همینجا باشید. خلاصه وسایل خودمونو بردیم توی خونه ی پیرزن.شب اول قرار شد یکی از دوستام پیرزنو ببره تا مسجد که پهلوی خونه بود.پاشد رفت و پیرزنو همراهی کرد.نیم ساعت بعد اومد و گفت مجبور شدم برم مسجد نماز جماعت شرکت کنم. هممون خندیدیم. شب بعد من پیرزنو همراهی کردم با اینکه برام سخت بود رفتم صف آخر ایستادم و تا جایی که بلد بودم نماز جماعتو خوندم. برگشتنه پیرزن گفت شرط که یادتون نرفته من صبحا ندیدم برای نماز بیدار بشید. به دوستام گفتم از فردا ساعتمونو کوک کردیم صبح زود بیدار شدیم چراغو روشن کردیم و خوابیدیم. شب بعد از مسجد پیر زن یک قابلمه غذای خوشمزه که درست کرده بود برامون آورد. واقعا عالی بود بعد چند روز غذای عالی. کم کم هر سه شب یکیمون میرفتیم نماز جماعت برامون جالب بود. بعد یک ماه که صبح پامیشدیمو چراغو روشن می کردیم کم کم وسوسه شدم نماز صبح بخونم من که بیدار می شدم شروع کردم به نماز صبح خوندن. بعد چند روز دوتا دوست دیگه هم نماز صبح خودشونو می خوندند. واقعا لذت بخش بود .لذتی که تا حالا تجربه نکرده بودم. تا آخر ترم هر سه تا با پیر زن به مسجد میرفتیم نماز جماعت .خودمم باورم نمی شد. نماز خون شده بودم اصلا اون خونه حال و هوای خاصی داشت. هرسه تامون تغییر کرده بودیم. بعضی وقتا هم پیرزن از یکیمون خواهش می کرد یه سوره کوچک قرآن را بامعنی براش بخونیم. تازه با قرآن و معانی اون آشنا می شدم. چقدر عالی بود. بعد از چهار سال تازه فهمیدیم پیرزن تموم اون سوره ها را حفظ بوده پیرزن ساده ای در یک شهر کوچک فقط با عملش و رفتارش هممونو تغییر داده بود. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎ 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📚 وقتی قرض‌هایم را دادم! در خواب دیدم یک گله سگ از نژادهای مختلف دنبالم اند. از رودخانه ای گذشتم که پر از ماهی بود. و از جنگلی که پر از مار بود. به شتری رسیدم که زانو زده بود. از ترس سوار شتر شدم و در بیابانِ خدا، رها شدم. رفتم پیش مُعبر خواب و خوابم را تعریف کردم مُعبر گفت: سگ درد و مرض است. ماهی و مار پول و ثروت است و شتر مرگ است که در خانۀ همه می‏خوابد. تو مریض می‏شوی. با پول و ثروتت نمی‏توانی خودت را معالجه کنی. شتر مرگ منتظرت است. قرض هایم را دادم، حلالیت طلبیدم و آمادۀ مردن شدم. سی سال است منتظرم که شتر مرگ در خانه ام بخوابد. 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید 🔹امام جواد(ع): هر كه كار زشتی را تحسین و تأیید كند، در گناه آن شریک می‌باشد. امروز جمعه ۷ اردیبهشت ماه ۱۷ شوال ۱۴۴۵ ۲۶ آوریل  ۲۰۲۴ 🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak