#بسیار_زیبا ❣✨
پرنده بر شانه هاي انسان نشست . انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت : اما من درخت نيستم . تو نمي تواني روي شانه من آشيانه بسازي.
پرنده گفت : من فرق درخت ها و آدمها را خوب مي دانم اما گاهي پرنده ها و آدمها را اشتباه مي گيرم.
انسان خنديد و به نظرش اين خنده دارترين اشتباه ممکن بود .
پرنده گفت : راستي چرا پر زدن را کنار گذاشتي ؟ انسان منظور پرنده را نفهميد اما باز هم خنديد.
پرنده گفت : نمي داني توي آسمان چقدر جاي تو خالي است .
انسان ديگر نخنديد . انگار ته ته خاطراتش چيزي را به ياد آورد . چيزي که نمي دانست چيست . شايد يک آبي دور – يک اوج دوست داشتني.
پرنده گفت : غير از تو پرنده هاي ديگري را نيز مي شناسم که پر زدن از يادشان رفته است.
درست است که پرواز براي يک پرنده ضرورت است اما اگر تمرين نکند فراموش مي شود.
پرنده اين را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اينکه چشمش به يک آبي بزرگ افتاد و به ياد آورد روزي نام اين آبي بزرگ بالاي سرش آسمان بود و چيزي شبيه دلتنگي توي دلش موج زد.
آنوقت خدا بر شانه هاي کوچک انسان دست گذاشت و گفت : " يادت مي آيد ؟ تو را با دو بال و دو پا آفريده بودم ؟ زمين و آسمان هر دو براي تو بود . اما تو آسمان را نديدي . راستي عزيزم بالهايت را کجا جا گذاشتي ؟ "
انسان دست بر شانه هايش گذاشت و جاي خالي چيزي را احساس کرد . آنوقت رو به خدا کرد و گريست..
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
👌#بسیار_زیبا
دوش حمام رو نگاه کن آب از بالا سرت میاد ولی اینکه اصلا آب بازشه یا نه،کم باشه یا زیادسرد باشه یا گرم،به تو مربوط میشه که کدوم شیرو بچرخونی
کم بچرخونی یا زیاد
اصلا بچرخونی یا نه!
همه به خودت ربط داره.
این مثال رو زدم که بگم ماجرای "رزق و روزی" یک چنین ماجراییه
رزق ما تو آسمونه،اون بالا
به همین خاطر قرآن میگه :
"و فی السماء رزقکم"
ولی اینکه فرو بباره یا نه و یا کم بباره یا زیاد به سعی و تلاش ما بستگی داره.
"لیس للانسان الا ما سعی"
فرمود اگر کسی رزقش کمه ،انفاق کنه .
میگیم دست خودم خالیه
اما خدا میگه از همونی که داری ببخش تا برات زیادش کنم.
چه حساب کتاب قشنگی داره خدا.
همه چیش بوی محبت می ده
میگه غمگینی ؟ دلی رو شاد کن
خسته ای ؟ دست افتاده ای رو بگیر
نگاه نکن کم داری ، ببخش
من برات زیادش می کنم.
درستش می کنم
باور کنیم خدا رو
دیدید وقتی حال کسی را خوب
می کنیم،دل کسی رو شاد میکنیم
تا چند وقت خودمون شارژیم؟
کل قصه ی زندگی همینه
همش بده بستون محبته.
اگه تو این داد و ستد شرکت نکنی و بلدش نباشی
پس «زندگی» نمی کنی
همین.
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
(در بزم خلیفه) #بسیار_زیبا
🔶متوکل خلیفه سفاک و جبار عباسی از توجه معنوی مردم به امام هادی علیه السلام بیمناک بود و از اینکه مردم به طیب خاطر حاضر بودند فرمان او را اطاعت کنند رنج میبُرد. سعایت کنندگان=[بدگویان] هم به او گفتند که ممکن است علی بن محمد [امام هادی علیه الصلاة السلام] باطناً قصد انقلاب داشته باشد و بعید نیست اسلحه و یا لااقل نامه هایی که دال بر این مطلب باشد در خانه اش پیدا شود.
لهذا متوکل یک شب بی خبر و بدون سابقه، بعد از آنکه نیمی از شب گذشته و همۀ چشمها به خواب رفته و هر کسی در بستر خویش استراحت کرده بود، عده ای از دژخیمان و اطرافیان خود را فرستاد به خانه امام که
خانه اش را تفتیش کنند و خود امام را هم حاضر نمایند.
🔸متوکل این تصمیم را در حالی گرفت که بزمی تشکیل داده مشغول میگساری بود. مأمورین سرزده وارد خانۀ امام شدند و اول به سراغ خودش رفتند. او را دیدند که اتاقی را خلوت کرده و فرش اتاق را جمع کرده، بر روی ریگ و سنگریزه نشسته به ذکر خدا و راز و نیاز با ذات پروردگار مشغول است. وارد سایر اتاقها شدند، از آنچه میخواستند چیزی نیافتند. ناچار به همین مقدار قناعت کردند که خود امام را به حضور متوکل ببرند.
🔸وقتی که امام(علیه السلام) وارد شدند متوکل در صدر مجلس بزم نشسته مشغول میگساری بود. دستور داد که امام پهلوی خودش بنشیند.
امام نشست. متوکل جام شرابی که در دستش بود به امام تعارف کرد. امام امتناع کرد و فرمود: "به خدا قسم که هرگز شراب داخل خون و گوشت من نشده، مرا معاف بدار."
متوكل قبول کرد، بعد گفت: "پس شعر بخوان و با خواندن اشعار نغز و غزلیات آبدار محفل ما را رونق ده."
فرمود: "من اهل شعر نیستم و کمتر از اشعار
گذشتگان حفظ دارم"
متوکل گفت: "چاره ای نیست حتما باید شعر
بخوانی."
امام علیه السلام شروع کرد به خواندن اشعاری که مضمونش این است:
🔸[قلههای بلند را برای خود منزلگاه کردند، و
همواره مردان مسلح در اطراف آنها بودند و آنها را نگهبانی میکردند...ولی هیچ یک از آنها نتوانست جلو مرگ را بگیرد و آنها را از گزند روزگار محفوظ بدارد....آخر الامر از دامن آن قله های منیع و از داخل آن حصنهای محکم و مستحکم به داخل گودالهای قبر پایین کشیده شدند و با چه بدبختی به آن گودالها فرود آمدند!...در این حال مُنادی فریاد کرد و به آنها بانگ زد که: کجا رفت آن زینتها و آن تاجها و هیمنه ها و شکوه وجلالها ؟
کجا رفت آن چهره های پروردهٔ نعمتها که همیشه از روی ناز و نخوت در پس پرده های الوان خود را ازانظار مردم مخفی نگاه می داشت؟
«قبر» عاقبت آنها را رسوا ساخت. آن چهرههای نعمت پرورده عاقبة الامر جولانگاه کِرمهای زمین شد که بر روی آنها حرکت میکنند!
زمان درازی دنیا را خوردند و آشامیدند و همه چیز را بلعیدند. ولی امروز همانها که خورنده همهٔ چیزها بودند مأکول زمین و حشرات زمین واقع شده اند!]
🔸صدای امام با طنین مخصوص و با آهنگی که تا اعماق روح حاضرین و از آن جمله خود متوکل نفوذ کرد این اشعار را به پایان رسانید. نشئه شراب از سر میگساران پرید...متوکل جام شراب را محکم به زمین
کوفت و اشکهایش مثل باران جاری شد.
به این ترتیب آن مجلس بزم در هم ریخت و نورحقیقت توانست غبار غرور و غفلت را ولو برای مدتی کوتاه، از یک قلب پر قساوت بزداید.
👈 متن اصلی اشعار:
[باتوا على قُلل الاجبال تحرسهم.
غلب الرجال فلم تنفعهم القُلل
و استنزلوا بعد عز عن معاقلهم
و اسكنوا حفراً يا بئس ما نزلوا
ناداهم صارخ من بعد دفنهم
این الاساور والتيجان والحلل
اين الوجوه التي كانت منعمة
من دونها تضرب الاستار والكلل
فافصح القبر عنهم حين سائلهم
تلك الوجوه عليها الدود تنتقل
قد طال ما اكلوا دهراً و ما شربوا
فأصبحوا اليوم بعد الاكل قد اكلوا]
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak