eitaa logo
داستانک
1.7هزار دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
80 ویدیو
4 فایل
داستان های کوتاه حکمت ها حکایات و سخنان گوهربار از بزرگان و نویسندگان اینستاگرام instagram.com/allah_almighty_photo
مشاهده در ایتا
دانلود
مردی از خانه اش راضی نبود، از دوستش که بنگاه املاک داشت خواست تا خانه اش را بفروشد. دوستش یک آگهی نوشت و آنرا برایش خواند: خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. صاحبخانه تا متن آگهی را شنید، گفت: این خانه فروشی نیست، در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی. خیلی وقت ها نعمت هایی که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودنشان عادت کرده ایم...! 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
امروز هرگاه خواستید کلمه ای ناخوشایند به زبان آورید به کسانی فکر کنید که قادر به تکلم نیستند. قبل از اینکه بخواهید از مزه ی غذای تان شکایت کنید،به کسی فکر کنید که اصلا چیزی برای خوردن ندارد. امروز پیش از آنکه از زندگی تان شکایت کنید،به کسی فکر کنید که خیلی زود هنگام، از دنیا رفته قبل از آنکه از فرزندان تان شکایت کنی،به کسی فکر کنید که آرزوی بچه دار شدن دارد پیش از نالیدن از مسافتی که مجبورید رانندگی کنید،به کسی فکر کنید که مجبور است همان مسیر را پیاده طی کند. و پیش از آنکه از شغل تان خسته شوید و از آن شکایت کنید به افراد بیکار و ناتوان و کسانی که در آرزوی داشتن شغل شما هستند فکر کنید. زندگی،یک نعمت است با غر زدن و نالیدن به کام خودتان و اطرافیان تلخش نکنید ⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند. دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحب خانه خواند. (( خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع. کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار)) صاحب خانه گفت دوباره بخوان! مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت: این خانه فروشی نیست!!! در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم. خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودن با آنها عادت کرده ایم، مثل سلامتی، مثل نفس کشیدن، مثل دوست داشتن، مثل پدر، مادر، خواهر و برادر، فرزند، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم. ⚫️⚫️⚫️⚫️ @Dastaanak
👌آنکه از بخت خود گلایه کند به ملکوت نعمت در نمی آید. زنی را می شناسم که توانگری کوچکترین شناختی نداشت.عوض اینکه لباسهای نو بخرد، لباسهای کهنه اش را رفو می کرد. محتاط بود مبادا ولخرجی کند. مدام به شوهرش گوشزد می کرد که اسراف نکند. یکروز می گفت: هرگز چیزی را که استطاعت خریدنش را نداشته باشم نمی خواهم. از آنجا که استطاعت چندانی نداشت، چیزی زیادی هم نداشت. اما یکباره دنیای او در هم ریخت. چون شوهرش خسته از خرده گیریها و اندیشه های محدود او، به تنگ آمد و او را ترک کرد. زن، دلسرد و ناامید، روزها را به شب می رساند تا اینکه یک روز کتابی در باره مابعدالطبیعه به دستش افتاد که از نفوذ کلام و قدرت اندیشه سخن می گفت. زن تازه فهمید که با طرز تفکر نادرست خود آن همه تجربه ناخوشایند را به زندگی خود فراخوانده است. از ته دل به اشتباهات خود خندید. بر آن شد که از خطاهای گذشته سود بجوید. و عزم خود را جزم کرد تا قانون فراوانی و توانگری را به اثبات برساند. 🌺🍃فقط به خدا توکل کرد و برای کامبیابی و کامرانی، چشم امید خود را به او دوخت. 👌دیگر کلمه ای درباره کمبود و محدودیت و تنگدستی بر زبان نیاورد. کوشید تا مدام خود را دولتمند احساس کند و ثروتمند به نظر آورد. دوستان قدیمی او دیگر نمی توانستند او را بشناسند. با جهشی عظیم به راه فراوانی افتاده بود. ثروتی که در سراسر عمرش ندیده بود به سوی او سرازیر شد. 🌺🍃درها و دروازه هایی غیرمنتظره گشوده می شدند و راه ها و چاره هایی حیرت انگیز بر سر راهش قرارد می گرفت و در کاری که کوچترین آموزشی برای آن ندیده بود بسیار موفق شد و خود را بر زمین.معجزه یافت. ❤️🍃 راستی چه شده بود؟_ کیفیت کلمات و اندیشه های خود را عوض کرده بود. دِل خود را به خدا سپرده بود و در همه کارهایش به خدا کرده بود. بارها در آخرین لحظه به خواسته اش رسید. حاجتی نداشت که بی پاسخ مانده باشد. چون مدام گودالهای خود را حفر می کرد و بی وقفه سپاس می گزارد. از کتاب چهار اثر از ترجمه:گیتی خوشدل 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🍃یکی از بیمارى‌هاى خطرناک، مرضى بى‌صداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد، اما مى‌تواند آسیب شدیدى به شما وارد نماید! این بیماری، مرض «عادى‌شدنِ نعمت» است. این بیمارى چند نشانه دارد: - این که نعمت‌هاى فراوانى داشته باشى، اما آنها را نعمت ندانى، و هیچگونه احساس (شکرگزارى) در قبالش نداشته باشى، گویى این که حقى کسب شده! - این که وارد خانه شوى و همه‌ى اعضاى خانواده‌ در سلامتى بسر برند، اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى! - به بازار بروی و خرید کنی و به خانه برگردى، بدون این که قدردان و شکرگزار صاحب نعمت باشى، و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى. - هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالى که از چیزى نگران و ناراحت نباشى، اما خدا را سپاس نگویى! 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
خداوند بینهایت دست دارد؛ بزرگترین نعمتی که هر انسانی در هر مرتبه و شرایطی در زندگی دارد خداوندی است که بی همتا و یکتاست و اوست منبع بی کران محبت ، ثروت و عشق، اوست که در مشکلات رهایمان نمیکند و دستهای پرمهرش را به سمت ما دراز میکند و بی توقع عشق می ورزد، خداوند هزاران دست پر مهر دارد که به شکلهای مختلف در زندگی مان وارد میشود، 🔹به شکل انسانها 🔹به شکل موقعیت ها 🔹به شکل یک کلام آرامش بخش 🔹به شکل پول و ثروت 🔹به شکل سلامتی 🔹به شکل ایده های ثروت آفرین و حتی گاهی با رنج ها و سختی هایی که باعث میشود ما بزرگ شویم و رشد کنیم. و روح ما احساسش میکند اما ذهن ناشکر و ناسپاس است، لحظه ای از خود نمی پرسد که آن کسی که در بدترین شرایط با حرفهایش دلگرممان کرد، آن پزشکی که بیماریمان را درمان کرد، آن مقدار پولی که توسط شخصی وارد حسابمان شد همه و همه را چه کسی فرستاد؟ و ما باید دوباره به یاد بیاوریم تنها اوست که بودنش به ما امید زندگی میبخشد که اگر ثانیه ای از ما روی برگرداند ما هیچ میشویم ، پس قدردان باشیم بابت نعمت زندگی، بابت تمام داشته هایی که روزی آرزو بودند و امروز فراموش کردیم چه کسی آنها را برآورده کرد، وجودش برای تمام عمرمان کافیست. این جمله را به خاطر داشته باشید یدالله فوق ایدیهم ❤️🌿 دست خدا بالای تمام دستهاس 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
امیرالمؤمنین علیه السلام: از كسانى نباش كه... از آنچه به او رسيد شكر گزار نيست، و از آنچه مانده زياده طلب است لا تَكُن مِمَّن . . . يَعجِزُ عَن شُكرِ ما اُوتِيَ ويَبتَغِي الزِّيادَةَ فی ما بَقِيَ قسمتی از حکمت 150 نهج البلاغه حکیمی از شخصی پرسید: روزگار چگونه است؟ شخص با ناراحتی گفت: چه بگویم امروز از گرسنگی مجبورشدم کوزه سفالی که یادگار سیصد ساله اجدادیم بود را بفروشم ونانی تهیه کنم. حکیم گفت: خداوند روزی ات را سیصد سال پیش کنار گذاشته و اینگونه ناسپاسی می کنی؟… 🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak