سلام بر زمینی که برای صلح آفریده شد
و هیچ روزی رویِ صلح ندید...
👤 #محمود_درویش
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
باید به درون زخمهایتان بخزید
و با ترسهایتان روبرو شوید...
بعد از خونریزی، فرآیند شفا آغاز میشود...
👤 #کارل_گوستاو_یونگ
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
اگر به دری برخوردید که سراسر قفل است قبل از آنکه به فکر باز کردن قفل ها بیفتید از خودتان بپرسید: آیا درب دیگری وجود ندارد؟
همیشه درگیر شدن بهترین راه حل نیست.
👤 #وین_دایر
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
(دین خدا متین است)
#حدیث_خوبان
🔷یک روز هنگام عصر رفتم منزل آیت اللّه ارباب، ظاهراً ایشان خواب بودند لکن
اهل خانه مرا به اطاق راهنمایی کردند، زیرا درب منزل ایشان همیشه بر روی مردم باز بود.
🔸پس از اینکه حاج آقا رحیم از خواب برخاستند آمدند نشستند و احوالپرسی نمودند، من در آن روز سئوالاتی را مطرح کردم و به ایشان گفتم آقا شما یک مطالبی را میگویید که ما نمی توانیم قبول کنیم و در آن تشکیک داریم. ایشان خنده ملیحی نموده و فرمودند: "آن چه موضوعاتی است؟"
🔹من به ایشان دو سه تا مطلب را گفتم که از جمله آنها معراج جسمانی، معاد جسمانی و از این قبیل مطالب بود.
ایشان طبق عادت معمول که همیشه با متانت برخورد مینموده و لبخند میزدند برخاستند از صندوقخانه چیزی آورده تعارف نمودند نمی دانم گز بود یا خرما و من نیز مطلب را ادامه دادم، در آن حال ایشان یک کلمه جواب ندادند تا اینکه قصد کردم از منزلشان خارج شوم، ایشان نیز همراهی نمودند.
در وسط اتاق دستشان را روی شانه من گذاشتند و چند مرتبه فرمودند آقای کتابی دین خدا متین است در آن شک نکنید، اینقدر این دو تا کلمه برای من گرمی آورد مثل اینکه در پاسخ حرفهای من صد تا دلیل آورده اند.
راستی وجود ایشان هم دلیل بود و من نیز هنگامی که از منزل ایشان خارج شدم
احساس کردم دیگر هیچ شک و شبهه ای برایم باقی نمانده است.
(به نقل از مصاحبه با دکتر محمدباقر کتابی)
#حدیث_خوبان
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌿ﺭﻭﺯﻱ ﻣﺮﺩﻱ ﻓﻘﻴﺮ،
ﺑﺎ ﻇﺮﻓﻲ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﻧﮕﻮﺭ،
ﻧﺰﺩ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻫﺪﯾﻪ ﺩﺍﺩ،
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺁﻥ ﻇﺮﻑ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺭﺩﻥِ ﺍﻧﮕﻮﺭ
ﻭ ﺑﺎ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﻫﺮ ﺩﺍﻧﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭ ﺗﺒﺴﻤﻲ ﻣﻴﻜﺮﺩ
ﻭ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺍﺯ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﻝ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﻭ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﻣﻴﻜﺮﺩ،
ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﺑﻨﺎﺑﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻧﻤﺎﻳﺪ
ﻭ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻌﺎﺭﻓﻲ ﻧﻜﺮﺩ .
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﻴﺮ ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺍﺯ ﺁﻧﺠﺎ ﺭﻓﺖ .
💠ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﭘﺮﺳﻴﺪ :
ﻳﺎ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﺮ ﺍﻳﻦ ﺩﺍﺷﺘﻴﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺷﺮﻳﻚ ﻣﻴﻜﺮﺩﻳﺪ،
ﺍﻣﺎ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺗﻨﻬﺎﺋﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﻮﺭﺩﻳﺪ !!
ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪﻱ ﺯﺩ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ :
ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﻭﻗﺘﻲ ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺭﺍ ﻣﻴﺨﻮﺭﺩﻡ؟
ﺍﻧﮕﻮﺭﻫﺎ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﺗﻠﺦ ﺑﻮﺩ،
ﻛﻪ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ ﺍﮔﺮ ﻳﻜﻲ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺗﻠﺨﻲ واکنشی ﻧﺸﺎﻥ ﺩﻫﺪ
ﺧﻮﺷﺤﺎﻟﻲ ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﺑﻪ ﺍﻓﺴﺮﺩﮔﻲ ﻣﺒﺪﻝ ﺷﻮﺩ .
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
✍🏻داستانهایی از امام رضا (ع)
📚میهمان دوستی امام علیه السلام
راوی: یکی از نزدیکان امام رضا علیه السلام
مرد گفت: «سفر سختی بود. یک ماه طول کشید».
امام رضا علیه السلام فرمودند: «خوش آمدی!»
«ببخشید که دیروقت رسیدم. بی پناه بودن مرا مجبورکرد که دراین وقت شب، مزاحم شما شوم».
امام لبخندی زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانواده ای میهمان دوست هستیم».
در این هنگام روغن چراغ گردسوز فرونشست و شعله اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمنده ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمی انداختم».
امام در حالی که با تکه پارچه ای، روغن را از دستش پاک می کرد، فرمودند: «ما خانواده ای نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم»
📚گنجینه معارف
پایگاه اطلاع رسانی حوزه
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
📚 #داستان_زیبای_آموزنده
زوج جوان به محل جدیدی نقل مکان کردند. صبح روز بعد، هنگامی که داشتند صبحانه می خوردند از پشت "پنجره" زن همسایه را دیدند كه لباس هایی را شسته و روی بند پهن می کند. زن گفت: ببین! لباسها را خوب نشسته است... شاید نمی داند که چطور لباس بشوید یا اینکه پودر لباسشویی اش خوب نیست!
شوهر ساکت ماند و چیزی نگفت. مدتی گذشت و هر بار که خانم همسایه لباس ها را پهن میکرد، این گفتگوی تكراری اتفاق می افتاد و زن از بی سلیقه بودن زن همسایه می گفت...
یک ماه بعد، زن جوان از دیدن لباس های شسته شده همسایه که خیلی تمیز به نظر می رسید، شگفت زده شد و به شوهرش گفت: نگاه کن!!! بالاخره یاد گرفت چگونه لباس ها را بشوید.
شوهر پاسخ داد: صبح زود بیدار شدم و پنجره های خانه مان را تمیز کردم!
#قضاوت_نکنیم..!
🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
🌱هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید
🔹 امام باقر(ع): هیچ کس از گناهان سالم نمیماند، مگر اینکه زبانش را نگه دارد.
امروز جمعه
۸ دی ماه
۱۵ جمادیالثانی۱۴۴۵
۲۹ دسامبر ۲۰۲۳
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
(شمشیر زبان)
🔹علی بن عباس معروف به "ابن الرومي"، شاعر معروف هَجْوگو و مدیحه سرای دوره عباسی، در نیمهٔ قرن سوم هجری در مجلس وزیرِ المعتضد عباسی به نام "قاسم بن عُبیدالله" نشسته و سرگرم بود.
🔸او همیشه به قدرت منطق و بیان و شمشیر زبان خویش مغرور بود.
قاسم بن عُبیدالله از زخم زبان ابن الرومی خیلی می ترسید و نگران بود ولی ناراحتی و خشم خود را ظاهر نمی کرد، بر عکس طوری رفتار میکرد که ابن الرومي [با همه بددلیها و وسواسها و احتیاطهایی که داشت و به هر چیزی فال بد میزد] از معاشرت با او پرهیز نمی کرد.
🔹قاسم محرمانه دستور داد تا در غذای
ابن الرومی زهر داخل کردند. ابن الرومی بعد از آنکه خورد متوجه شد. فورا از جا برخاست که برود.
قاسم گفت: «کجا میروی؟»
-به همان جا که مرا فرستادی
-پس سلام مرا به پدر و مادرم برسان
-من از راه جهنم نمیروم
ابن الرومی به خانه خویش رفت و به معالجه
پرداخت ولی معالجه ها فایده نبخشید. بالاخره با شمشیر زبان خویش از پای درآمد.
نشـر فـقـط بــا ذڪـر نام کـانـال❤️
#داستان_راستان
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak
بیشتر از سنتون بفهمین؛
اما جلوتر از سنتون زندگی نکنید...
یه روز حسرت کودکی،
نوجوانی و جوانیِ زندگیِ
نکردهتون رو میخورید...!
🌸🌸🌸🌸🌸 @Dastaanak