#داستانکودکان
#عصبانیت
يكي بود يكي نبود،
بچه ي كوچك و بداخلاقي بود.
روزي پدرش به او كيسه اي پر از ميخ و يك چكش داد و گفت هر وقت عصباني شدي، يك ميخ به ديوار روبرو بكوب.
روز اول پسرك مجبور شد 37 ميخ به ديوار روبرو بكوبد. در روزها و هفته ها ي بعد كه پسرك توانست خلق و خوي خود را كنترل كند و كمتر عصباني شود، تعداد ميخهايي كه به ديوار كوفته بود رفته رفته كمتر شد.
پسرك متوجه شد كه آسانتر آنست كه عصباني شدن خودش را كنترل كند تا آنكه ميخها را در ديوار سخت بكوبد.
بالأخره به اين ترتيب روزي رسيد كه پسرك ديگر عادت عصباني شدن را ترك كرده بود و موضوع را به پدرش يادآوري كرد.
📚 @Dastan 📚
پدر به او پيشنهاد كرد كه حالا به ازاء هر روزي كه عصباني نشود، يكي از ميخهايي را كه در طول مدت گذشته به ديوار كوبيده بوده است را از ديوار بيرون بكشد.
روزها گذشت تا بالأخره يك روز پسر جوان به پدرش رو كرد و گفت همه ميخها را از ديوار درآورده است.
پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف ديواري كه ميخها بر روي آن كوبيده شده و سپس درآورده بود، برد.
پدر رو به پسر كرد و گفت: « دستت درد نكند، كار خوبي انجام دادي ولي به سوراخهايي كه در ديوار به وجود آورده اي نگاه كن !! اين ديوار ديگر هيچوقت ديوار قبلي نخواهد بود.
📚 @Dastan 📚
پسرم وقتي تو در حال عصبانيت چيزي را مي گوئي مانند ميخي است كه بر ديوار دل طرف مقابل مي كوبي. تو مي تواني چاقوئي را به شخصي بزني و آن را درآوري، مهم نيست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهي گفت معذرت مي خواهم كه آن كار را كرده ام، زخم چاقو كماكان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. يك زخم فيزيكي به همان بدي يك زخم شفاهي است.
📚 @Dastan 📚
☺️☺️☺️☺️☺️
دوست ها واقعاً جواهر هاي كميابي هستند ، آنها مي توانند تو را بخندانند و تو را تشويق به دستيابي به موفقيت نمايند.
آنها گوش جان به تو مي سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها هميشه مايل هستند قلبشان را به روي ما بگشايند.»
لطفاً اگر من در گذشته در ديوار شما حفره اي ايجاد كرده ام مرا ببخشيد.
« پشت سرمن قدم برندار، چون ممكن است راه رو خوبي نباشم، قبل ازمن نيز قدم برندار، ممكن است من پيرو خوبي نباشم ، همراه من قدم بردار و دوست خوبي براي من باش.»
📚 @Dastan 📚
امام صادق(ع) می فرمایند:
«هر کس ده مرتبه صلوات بفرستد خدا و ملائکه هزار بار بر او صلوات می فرستند و هر که حق بر او هزار صلوات بفرستد هرگز او را به آتش، عذاب نخواهد کرد و در مقابل هر صلوات ده حسنه به او عطا می فرمایند و هر کس ده مرتبه صلوات بفرستد حق تعالی ده صلوات بر او می فرستد و ده گناه او را می آمرزد و ده درجه او را بالا میبرد
📚 @Dastan 📚
روزی پیامبر اکرم(ص) در مسجد نشسته بودند در این هنگام شخصی وارد شده و به نماز ایستاد. اما بسیار با عجله رکوع و سجود بجا آورد و ارکان نماز را نیمه کاره انجام داد.
حضرت فرمودند: مانند کلاغی که به زمین نوک می زند، خم و راست شده و نماز خوانده، هر آینه اگر او در چنین وضعی و با چنین نماز خواندنی از دنیا برود، به دین من نمرده است.
•┈••✾📚 @Dastan 📚✾••┈•
💠#داستانـــــــــڪ💠
🔻در یک روستا، تاجری مقدار زیادی محصول از کشاورزان خرید تا آنها را با ماشین به انبار منتقل کند.
🔹در راه از پسری روستایی پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟»
پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شایدهم بیشتر.»
🔸تاجر از این حرف مسخره ی پسر ناراحت شد و به او بد و بیراه گفت و با عصبانیت به سرعت حرکت کرد. پنجاه متر بیشتر نرفته بود که چرخ ماشین به سنگ ها گیر کرد و با یک تکان، همه محصولها به زمین ریخت و از بین رفت... تاجر ناراحت و اندوهگین شد از تباه شدن پول و محصولش.
▪️در همین هنگام، یاد حرف پسر روستایی افتاد و وقتی منظور او را فهمید حسابی شرمنده شد. افسوس که دیر شده بود.👌👌
🌱 به حرف و تجربه ی دیگران عمل کنیم.
شاید گاهی باید آرام تر قدم برداریم تا برسیم، گاهی نباید برویم و...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📚 Dastan 📚
🐍🐍🐍🐍
روزی دزدی از مارگيری مار قیمتی اش را دزديد
اما آن دزد بر اثر گزش مار كشته شد.
مارگير آن كشته را ديد و وقتی که فهميد از مار او كشته شده است گفت:
من دعا ميكردم كه دزد را پيدا كنم و مارم را پس بگیرم.
خوب شد که دعايم مستجاب
نشد و گرنه مار مرا گزیده بود.
خداوند ميفرمايد:
ای بسا چيزها كه نا گوار ميشمريد، ولی برای شما خيراست
و ای بسا چيزهایی كه گوارا ميشمريد ولي برای شما زیانبار است
و خداوند به مصالح امور آگاه است و شما ناآگاهید
📚 @Dastan 📚
🌸🍃🌸🍃
⭕️⭕️عزیزان همراه حتمأ بخوانید ...
💥داستان واقعی و خیلی زیبایی که در پاکستان اتفاق افتاده :
پزشک و جراح مشهور (د.ایشان) روزی برای شرکت در یک کنفرانس علمی که جهت بزرگداشت و تکریم او بخاطر دستاوردهای پزشکی اش برگزار میشد ، باعجله به فرودگاه رفت .
بعد از پرواز ناگهان اعلان کردند که بخاطر اوضاع نامساعد هوا و رعد و برق و صاعقه ، که باعث از کارافتادن یکی از موتورهای هواپیما شده ، مجبوریم فرود اضطراری در نزدیکترین فرودگاه را داشته باشیم .
دکتر بلافاصله به دفتر استعلامات فرودگاه رفت و خطاب به آنها گفت : من یک پزشک متخصص جهانی هستم و هر دقیقه برای من برابر با جان خیلی انسانها است و شما میخواهید من ۱۶ساعت تو این فرودگاه منتظر هواپیما بمانم ؟
یکی از کارکنان گفت : جناب دکتر ، اگر خیلی عجله دارید میتونید یک ماشین کرایه کنید ، تا مقصد شما سه ساعت بیشتر نمانده است ، دکتر ایشان با کمی درنگ پذیرفت و ماشینی را کرایه کرد و براه افتاد که ناگهان در وسط راه اوضاع هوا نامساعد شد و بارندگی شدیدی شروع شد بطوری که ادامه دادن برایش مقدور نبود .
ساعتی رفت تا اینکه احساس کرد دیگه راه راگم کرده خسته و کوفته و درمانده و با نا امیدی به راهش ادامه داد که ناگهان کلبه ای کوچک توجه او را به خود جلب کرد .
کنار اون کلبه توقف کرد و در را زد ، صدای پیرزنی راشنید : بفرما داخل هرکه هستی ، در باز است …
دکتر داخل شد و از پیرزن که زمین گیر بود خواست که اجازه دهد از تلفنش استفاده کند .
پیرزن خنده ای کرد و گفت : کدام تلفن فرزندم ؟ اینجا نه برقی هست و نه تلفنی ، ولی بفرما و استراحت کن و برای خودت استکانی چای بریز تاخستگی بدر کنی و کمی غذا هم هست بخور تا جون بگیری .
دکتر از پیرزن تشکرکرد و مشغول خوردن شد ، درحالی که پیرزن مشغول خواندن نماز و دعا بود .
که ناگهان متوجه طفل کوچکی شد که بی حرکت بر روی تختی نزدیک پیرزن خوابیده بود ، که هرازگاهی بین نمازهایش او را تکان میداد .
پیرزن مدتی طولانی به نماز و دعا مشغول بود، که دکتر به او گفت :
بخدا من شرمنده این لطف و کرم و اخلاق نیکوی شما شدم ، امیدوارم که دعاهایت مستجاب شود.
پیرزن گفت : و اما شما ، رهگذری هستید که خداوند به ما سفارش شما را کرده است .
ولی دعاهایم همه قبول شده است بجز یک دعا
دکتر ایشان گفت : چه دعایی ؟
پیرزن گفت : این طفل معصومی که جلو چشم شماست نوه من است که نه پدر دارد و نه مادر ، به یک بیماری مزمنی دچار شده که همه پزشکان اینجا از علاج آن عاجز هستند .
به من گفته اند که یک پزشک جراح بزرگی بنام دکتر ایشان هست که او قادر به علاجش هست ، ولی او خیلی از مادور هست و دسترسی به او مشکل است و من هم نمیتوانم این بچه را پیش او ببرم .
میترسم این طفل بیچاره و مسکین خوار و گرفتار شود پس از الله خواسته ام که کارم را آسان کند .
دکترایشان در حالی که گریه میکرد گفت :
به والله که دعای تو ، هواپیماها را ازکار انداخت و باعث زدن صاعقه ها شد و آسمان را به باریدن وا داشت . تا اینکه من دکتر را بسوی تو بکشاند و من بخدا هرگز باور نداشتم که الله عزوجل با یک دعایی این چنین اسباب را برای بندگان مومنش مهیا میکند. و بسوی آنها روانه میکند.
وقتی که دستها از همه اسباب کوتاه میشود ، فقط پناه بردن به آفریدگار زمین و آسمان
بجا میماند .
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
📚 @Dastan 📚
هدایت شده از داستانهای آموزنده
🍃🍎🍃🍎🍃🍎🍃
امام جعفر صادق علیه السلام فرمودند:
اگر نزد خداوند عبادتى بهتر از شکرگزارى در همه حال بود که بندگان مخلصش با آن عبادتش کنند، هر آینه آن کلمه را درباره همه خلقش به کار مى برد ،
اما چون عبادتى بهتر از آن نبود از میان عبادات آن را خاص قرار داد و صاحبان آن را ویژه گردانید و فرمود :
«واندکى از بندگان من سپاسگزارند»
و لو کَانَ عِنْدَ اللَّهِ تَعَالَى عِبَادَةٌ تَعَبَّدَ بِهَا عِبَادُهُ الْمُخْلَصُونَ أَفْضَلَ مِنَ الشُّکْرِ عَلَى کُلٍّ لَأَطْلَقَ لَفْظَةً فِیهِمْ مِنْ جَمِیعِ الْخَلْقِ بِهَا فَلَمَّا لَمْ یَکُنْ أَفْضَلُ مِنْهَا خَصَّهَا مِنْ بَیْنِ الْعِبَادَاتِ وَ خَصَّ أَرْبَابَهَا فَقَال
"وَ قَلِیلٌ مِنْ عِبادِیَ الشَّکُور"
سوره سبا، آیه 13
"مصباح الشریعه ص 24 و ص 25"
📚 @Dastan 📚
هدایت شده از داستانهای آموزنده
💠حدیث داریم ڪه در دوره آخرالزمان، «بطونُهُم آلِهَتُم»: شڪم مردم، خدایشان می شود.
💠فقط فڪر و ذڪرش این است ڪه ناهار چه بخوریم؟ شام چه بخوریم؟ مگر ما می دانیم ڪه تا شب زنده ایم ڪه بگوییم چه بخوریم؟
💠حضرت لقمان(علیه السلام) به پسر خود فرمود: "پسر من! درصبح، حدیث شب مڪن، نگو امشب... چه می دانی ڪه تا شب زنده ای یا نه؟" تو چه می دانی فردا اسمت در ڪدام دفتر است؟ شاید فردا اسمت در دفتر بهشت زهرا(سلام الله علیها) ثبت شود.
💠خیلی ها الان سالم و زنده هستند، اما فردا اسمشان در دفتر بهشت زهرا(سلام الله علیها) است.
🔸 #آیتاللهمجتهدیتهرانی(ره):
🔹 فڪر و ذڪرتان #شڪم نباشد
📚 @Dastan 📚
هدایت شده از داستانهای آموزنده
🕯⚔🕯⚔🕯⚔🕯
#داستان
#آهنگربامعرفت
آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید.
روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت، از او پرسید: تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
آهنگر سر به زیر اورد و گفت: وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم، یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.
سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.
اگر به صورت دلخواهم درآمد، می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده، اما کنار نگذار...
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
#امام_زمان_عجلاللهتعالیفرجهالشریف
#ملاقات احمد بن اسحاق با امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
احمد بن اسحاق مي گويند:
به حضور امام حسن عسكري علیه السلام رسيدم...
عرض كردم: جانشين شما كيست؟
آن حضرت با سرعت وارد اطاق شد و پسري را بر دوش گرفت و آورد ديدم چهره آن پسر ، مانند مه شب 14 مي درخشد
فرمود : جانشين من اين است، كه همنام و هم كنيه پيامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم مي باشد، كه سراسر زمين را پر از عدل و داد كند، همانگونه كه پر از ظلم و جور شود، اي احمد.
مَثل او در امت مانند مَثل خضر نبي، و ذوالقرنين است كه غيبت طولاني كند ، سوگند به خدا در آن عصر ، نجات نمي يابد مگر كسي كه در عقيده به امامت او ، استوار باشد و توفيق دعا براي سرعت در فرا رسيدن ظهور آن حضرت يابد
احمد عرض كرد : آيا براي اطمينان قلبم ، علامتي هست ؟
ناگاه آن آقازاده ( كه در آن وقت سه ساله بود ) با زبان عربي فصيح فرمود :
انا بقيه الله في ارضه و المنتقم من اعدا الله فلا تطلب اثرا بعد عين يا احمد بن اسحاق
( من بقيه الهي در زمين خدا هستم ، و انتقام گيرنده از دشمنان خدا مي باشم ، بنابراين اي احمد بعد از آنكه بالعيان مرا ديدي ، به دنبال دليل ديگر نباش )
احمد مي گويد : بسيار خوشحال شدم و از محضر امام حسن - عليه السلام - با كمال شادي بيرون آمدم ،
فرداي آن روز ، بار ديگر به حضور آن حضرت رفتم و عرض كردم :
( از اين منتهي كه بر من نهادي و جانشين خود را به من نشان دادي ، بسيار مسرور گشتم ، اكنون يك سوال دارم فرمودي : مثال او مانند خضر و ذوالقرنين است در چه جهت به آنها شباهت دارد ؟
امام حسن - عليه السلام - فرمود : ( در طول غيبت شباهت به آنها دارد .
عرض كردم : ( اي فرزند رسول خدا غيبت او طولاني مي گردد ؟ )
فرمود ( آري ، آنچنان غيبت او طولاني مي شود كه بسياري از معتقدان به او از اين عقيده بر مي گردند و تنها كساني كه پيوندشان با ولايت ما ، قوي است و قلبشان پر از ايمان است ، و از طرف روح القدس ، تاييد مي گردند باقي مي مانند
سپس فرمود
( اي احمد . اين راز و سري از رازها و اسرار خداست ، آن را باور كن و از سپاسگزاران باش ، تا در قيامت در درجه اعلاء با ما باشي )
📚 @Dastan 📚