📚 داستان های آموزنده 📚
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم : مثل #خديجه پيدا نخواهد شد. خديجه در آن هنگام كه مردم مرا ت
با وجود آنکه ثروتمندترین زن مکه به شمار می رفت و خواستگاران فراوانی از میان مردان ثروتمند داشت با رضایت کامل حاضر به ازدواج با محمد امین صلوات الله علیه گردید .
هر چند این اقدام موجب تمسخر زنان قریش شد .
ازدواج با مردی فقیر و یتیم نشانگر آن بود که ایشان ارزش را در وجود کمالات روحی جستجو می کند نه در وفور ثروت دنیوی و این درسی است برای همیشه تاریخ .
مراسم خواستگاری با حضور عموی پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم جناب ابوطالب علیه السلام و ورقة بن نوفل پسر عموی خدیجه که مردی دانشمند و گریزان از پرستش بت ها بود ، انجام شد
پس از خواندن خطبه عقد توسط حضرت ابوطالب علیه السلام پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم از جای برخواستند و آماده رفتن شدند . در این هنگام حضرت خدیجه به ایشان عرض کرد :
إلی بیتک فبیتی بیتک و أنا جاریتک
به سوی خانه خود بیایید که خانه من خانه شما و خودم خدمتکار شمایم .
در نظر داشتن موقعیت اجتماعی و مادی حضرت خدیجه علیهاالسلام اهمیت این کلام را روشن می سازد که فردی در چنان جایگاهی چگونه نسبت به عظمت روحی حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم اظهارخضوع می کند
•✾📚 @Dastan 📚✾•
📚 داستان های آموزنده 📚
پیامبر اکرم صلّی الله علیه و آله و سلم : مثل #خديجه پيدا نخواهد شد. خديجه در آن هنگام كه مردم مرا ت
پس از وفات خدیجه کبری سلام الله علیها پیامبر علیه و علی آله السلام که تا ایشان زنده بود ، ازدواج دیگری نکرده بودند همسران متعددی ( بنا به مصالح ) اختیار کردند .
اما همیشه نسبت به مقام والای آن همسر یگانه ادای احترام می نمودند و از ایشان به نیکی یاد می کردند .
این تعلق خاطر به گونه ای بود که لطف پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم را شامل حال دوستان خدیجه کبری علیهاالسلام نیز می ساخت .
از جمله آنکه هر گاه گوسفندی قربانی می کردند قطعه هایی را برای دوستان ایشان می فرستادند .
این فراز نیز خواندنی است :
روی عن أنس قال : کان النبی ( صلوات الله علیه ) إذا اتی بهدیة قال : إذهبوا إلی بیت فلانة فإنها کانت صدیقة لخدیجة إنها کانت تحبها
این گونه بود که هرگاه برای پیامبر ( صلی الله علیه و آله وسلم ) هدیه ای آورده می شد می فرمودند : این را برای فلان خانم ببرید او دوست خدیجه بود و ایشان را دوست می داشت
📒بحارالأنوار ، ج 16 ص 65
📕سفینة البحار ، ج 16 ص 279
•✾📚 @Dastan 📚✾•
#قاضی_شریک، در روزگار #مهدی_عباسی به اصرار او منصب قضا را پذیرفت
نوبتی چند برای مطالبه ماهانه خود با صرّاف شهر سخت گیری کرد
صرّاف گفت: تو در مقابل این نقدینه قماش نفروخته ای که چنین سخت می گیری.
شریک گفت: ای مردم! قسم به خدا کالایی گران بهاتر از قماش فروخته ام
ای مرد! من در برابر این نقدینه دین خود را فروخته ام!!
منبع : عرفان اسلامی: 10/ 39
•✾📚 @Dastan 📚✾•
⭐️
🚩 #اخلاق_روزه_داری
عَنِ النَّبِيِّ صَلَّي اللهُ عَلَيْهِ وَ آلِه قالَ:
ما مِنْ عَبْدٍ صائِمٍ يُشْتَمُّ فَيَقُولُ إنِّي صائِمٌ، سَلامٌ عَلَيْكَ لا أشْتُمُكَ كَما تَشْتُمَنِي إلّا قالَ الرَّبُّ تَعالي إسْتَجارَ عَبْدِيِ بِالصَّوْمِ مِنْ شّرِّ عَبْدِيِ قَدْ آجَرْتُهُ النَّارَ
هيچ روزه داري نيست كه در برابر ناسزا و فحش ديگران بگويد:
"درود بر شما من روزه دار هستم و بر عكس تو, از ناسزا گفتن خود داري مي كنم"
جز آن كه خدا مي گويد: بنده ام به روزه پناه برد و از ناسزا گفتن لب فروبست من هم او را در برابر جهنم پناه مي دهم.
🔹«الکافي، ج 4، ص 88»
•✾📚 @Dastan 📚✾•
♦️🔸🔸🔹🔸🔸♦️
رسول خدا صلى الله عليه و آله شبى در خانه همسرشان امّ سلمه بود.
نيمه شب از خواب برخاست و در گوشه تاريكى مشغول دعا و گريه زارى شد.
امّ سلمه كه جاى رسول خدا صلى الله عليه و آله را در رختخوابش خالى ديد، حركت كرد تا ايشان را بيابد. متوجه شد رسول اكرم صلى الله عليه و آله در گوشه خانه ، جاى تاريكى ايستاده و دست به سوى آسمان بلند كرده اند.
در حال گريه مى فرمود:
🔶🔸خدايا! آن نعمت هايى كه به من مرحمت نموده اى از من نگير!
🔸مرا مورد شماتت دشمنان قرار مده و حاسدانم را بر من مسلط مگردان !
🔷🔹خدايا! مرا به سوى آن بديها و مكروههايى كه از آنها نجاتم داده اى برنگردان !
🔹خدايا! مرا هيچ وقت و هيچ آنى به خودم وامگذار و خودت مرا از همه چيز و از هر گونه آفتى نگهدار!
🔴در اين هنگام ، امّ سلمه در حالى كه به شدت مى گريست به جاى خود برگشت .
🔵 پيامبر صلى الله عليه و آله كه صداى گريه ايشان را شنيدند به طرف وى رفتند و علت گريه را جويا شدند.
📚 @Dastan 📚
⚪️امّ سلمه گفت :
- يا رسول الله ! گريه شما مرا گريان نموده است ، چرا مى گرييد؟
وقتى شما با آن مقام و منزلت كه نزد خدا داريد، اين گونه از خدا مى ترسيد و از خدا مى خواهيد لحظه اى حتى به اندازه يك چشم به هم زدن به خودتان وانگذارد، پس واى بر احوال ما!
☑️رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمودند:
- چگونه نترسم و چطور گريه نكنم و از عاقبت خود هراسان نباشم و به خودم و به مقام و منزلتم خاطر جمع باشم ، در حالى كه حضرت يونس عليه السلام را خداوند لحظه اى به خود واگذاشت و آمد بر سرش آنچه نمى بايست !
__________________
«داستانهاى بحارالانوار»
📚 @Dastan 📚
701.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عاقبت #چشمچرانی
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
هدایت شده از داستانهای آموزنده
💠⚜💠🔱💠⚜💠
بربالین دوست بیماری عیادت رفته بودیم.
پیرمرد شیک وکراوات زده ای هم آنجا حضور داشت.
چند دقیقه بعد از ورود ما اذان مغرب گفتند.
🔵آقای پیرکراواتی، باشنیدن اذان، درب کیف چرم گرانقیمتش را بازکرد وسجاده اش را درآورد و زودتر از سایرین مشغول خواندن نمازشد.!!
برای من جالب بود که یک پیرمردشیک وصورت تراشیده کراواتی اینطورمقید به نماز اول وقت باشد.
بعد ازاینکه همه نمازشان راخواندند، من ازاو دلیل نمازخواندن اول وقتش راپرسیدم!
و اوهم قضیه نماز و مرحوم شیخ و رضاشاه را برایم تعریف کرد...
🔴درجوانی مدتی ازطرف سردار سپه (رضاشاه) مسئول اجرای طرح تونل کندوان درجاده چالوس بودم. ازطرفی پسرم مبتلا به سرطان خون شده بود و دکترهای فرنگ هم جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظرمرگ بچه ام بودم.!!
روزی خانمم گفت که برای شفای بچه، مشهد برویم و دست به دامن امام رضا(ع) بشویم...
آنموقع من این حرفها را قبول نداشتم اما چون مادربچه خیلی مضطرب و دل شکسته بود قبول کردم...
🔷رسیدیم مشهد و بچه را بغل کردم و رفتیم وارد صحن حرم که شدیم خانمم خیلی آه و ناله وگریه میکرد...
گفت برویم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه
بچه را گرفت وگریه کنان داخل ضریح آقارفت
پیرمردی توجه ام رابه خودش جلب کرد که رو زمین نشسته بود وسفره کوچکی که مقداری انجیر ونبات خرد شده درآن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند وهرکسی مشکلش را به پیرمرد میگفت و او چند انجیر یا مقداری نبات درون دستش میگذاشت و طرف خوشحال و خندان تشکرمیکرد ومیرفت.!
🔶به خودم گفتم ماعجب مردم احمق وساده ای داریم پیرمرد چطورهمه رادل خوش کرده آنهم با انجیر و تکه ای نبات..!!
حواسم ازخانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که پیرمرد نگاهی به من انداخت و پرسید: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟
گفتم:چه شرطی وبرای چی؟
شیخ گفت :قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت یکسال نمازهای یومیه راسر وقت اذان بخوانی.!
متعجب شدم که او قضیه مرا ازکجا میدانست!؟ کمی فکرکردم دیدم اگرراست بگوید ارزشش را دارد...
🔵خلاصه گفتم :باشه قبوله و بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم واصلا قبول نداشتم گفتم:باشه.!
همینکه گفتم قبوله آقا، دیدم سروصدای مردم بلند شد ودر ازدحام جمعیت یکدفعه دیدم پسرم از لابلای جمعیت بیرون دوید ومردم هم بدنبالش چون شفاء گرفته وخوب شده بود.!!
منهم ازآن موقع طبق قول وقرارم بامرحوم "حسنعلی نخودکی" نمازم را دقیق و سروقت میخوانم.!
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722
🔴اما روزی محل اجرای تونل کندوان مشغول کار بودیم که گفتند سردارسپه جهت بازدید درراهه و ترس واضطراب عجیبی همه جارا گرفت چرا که شوخی نبود رضاشاه خیلی جدی وقاطع برخورد میکرد.!
درحال تماشای حرکت کاروان شاه بودیم که اذان ظهرشد مردد بودم بروم نمازم را بخوانم یا صبرکنم بعداز بازدیدشاه نمازم را بخوانم.
چون به خودم قول داده بودم وبه آن پایبند بودم اول وضو گرفتم وایستادم به نماز..
🔷رکعت سوم نمازم سایه رضاشاه را کنارم دیدم و خیلی ترسیده بودم..!!
اگرعصبانی میشد یا عمل منو توهین تلقی میکرد کارم تمام بود...
نمازم که تمام شد بلندشدم دیدم درست پشت سرم ایستاده، لذا عذرخواهی کردم وگفتم :
قربان درخدمتگذاری حاضرم
شرمنده ام اگروقت شما تلف شد و...
🔶رضاشاه هم پرسید :مهندس همیشه نماز اول وقت میخوانی!؟
گفتم : قربان ازوقتی پسرم شفا گرفت نماز میخوانم چون درحرم امام رضا(ع)شرط کردم
رضاشاه نگاهی به همراهانش کرد وبا چوب تعلیمی محکم به یکی زد وگفت:
مردیکه پدرسوخته، کسیکه بچه مریضشو امام رضا شفابده، ونماز اول وقت بخوانه دزد و عوضی نمیشه.!
اونیکه دزده تو پدرسوخته هستی نه این مرد.!
⚪️بعدها متوجه شدم،آن شخص زیرآب منو زده بود و رضاشاه آمده بود همانجا کارم را یکسره کند اما نمازخواندن من، نظرش راعوض کرده بود و جانم را خریده بود.!!
ازآن تاریخ دیگرهرجا که باشم اول وقت نمازم را میخوانم و به روح مرحوم" #حسنعلی_نخودکی! فاتحه و درود میفرستم....
•┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈•
http://eitaa.com/joinchat/12451840C08a2fdc722