با کتاب می شه کوبید تو سر این و اون
با کتاب می شه آتیش خاموش کرد
با کتاب می شه مگس و رو هوا له کرد
با کتاب می شه مخ زد
با کتاب می شه قد چهار پایه رو بلند تر کرد و به بالای کابینت رسید
با کتاب می شه رفت جلسه و پز داد
با کتاب می شه جوجه رو بهتر کباب کرد
با کتاب می شه کمرو خاروند
با کتاب می شه از شر خریدن کادوی گرون خلاص شد
اما با این به قولی آچار فرانسه یه کار دیگه هم می شه کرد
پرواز . . .
"با کتاب میشه پرواز کرد"
#رسول_ادهمی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
تنها امام سامره تنها چه میکنی؟
در کاروان سرای گداها چه میکنی؟
دارم برای رنگِ تنت گریه میکنم
پایِ نفس نفس زدنت گریه میکنم
باور کنیم حرمت تو مستدام بود؟
یا بردن تو بردنِ با احترام بود؟
باور کنیم شأن تورا رَد نکرده است؟
این بد دهانِ شهر به تو بد نکرده است؟
گرد و غبار، روی توای یار ریختند
روی سرِ تو از در و دیوار ریختند
مردِ خدا کجا و این همه تحقیر وایِ من
بزم شراب و آیهی تطهیر وایِ من
هر چند بین ره بدنت را کشید و بُرد
دستِ کسی به رویِ زن و بچه ات نخورد
باران نیزه، نیزه نصیب تنت نشد
دست کسی مزاحم پیراهنت نشد
این سینه ات مکان نشست کسی نشد
دیگر سر تو دست به دست کسی نشد
شهادت امام هادی علیه السلام را تسلیت عرض میکنم
@Dastan
🍃🌸خداوند عهده دار کار حضرت یوسف شد.
پس قافله ای را نیازمند آب نمود تا او را از چاه بیرون آورد سپس عزیز مصر را نیازمند فرزند نمود تا او را به فرزندی بپذیرد.
سپس پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان خارج کند سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود تا او عزیز مصر شود.
اگر خدا عهده دار کارت شود همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند فقط با صداقت بگو کارم را به خدا می سپارم.
خدایا فقط بودن تو ما را کفایت است
•✾📚 @Dastan 📚✾•
🌹 اخلاص در عمل 🌹
مرحوم آیت العظمی بروجردی (ره)
اواخر عمرشان تو بستر افتاده بود،
مثل بارون اشک می ریخت.
اطرافیانش گفتن حضرت آیت الله
شما چرا گریه می کنید؟!
فرمود: «دارم از این دنیا میروم دستم خالیه»
یکی که آنجا بود گفت: آقا دست شما خالیه؟!
شما مسجد اعظم نساختی؟!
شما مرکز اسلامی هامبورگ نساختی؟!
در سامرا برای مردم این همه بنا ساختی.
چندین مجتهد تربیت کردی.
کتاب جامع الاحادیث نوشتی.
کسی مثل آیت الله بروجردی که لحظه لحظه عمرش مفید بوده، که یک محصولِ آیت الله بروجردی حضرت امام است، شما این همه شاگرد، این همه کتاب ،این همه درس، شما اشک میریزی؟!
گریه آیت الله بروجردی بیشتر شد و فرمود: کار زیاد شده اما «و اخْلِصِ العَمَل فَــاِنَّ النّاقِدَ بَصیرٌ بَصیر»: نمیدونم چند تا از این کارها اخلاص توش هست، نمیدانم خدا چقدرش را قبول کرده است.
#حاج_آقا_رفیعی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
4_6005690956551032228.mp3
994.5K
🎧🎧
⏰ 3 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ اخلاص در ذکر
🔹 عظمت ذکر لااله الا الله
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_رفیعی
•✾📚 @Dastan 📚✾•
4_5888686053019092070.mp3
3.92M
🎧🎧
⏰ 9 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ ماه رجب را دریابید
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_حیدریان
•✾📚 @Dastan 📚✾•
☑️میگویند اسکندر قبل از حمله به ایران درمانده و مستأصل بود. از خود میپرسید که چگونه باید بر مردمی که از مردم من بیشتر میفهمند حکومت کنم؟
یکی از مشاوران میگوید: کتابهایشان را بسوزان. بزرگان و خردمندانشان را بکش
اما ظاهراً یکی دیگر از مشاوران (به قول برخی، ارسطو) پاسخ میدهد:
«نیازی به چنین کاری نیست. از میان مردم آن سرزمین، آنها را که نمیفهمند و کم سوادند، به کارهای بزرگ بگمار. آنها که میفهمند و باسوادند، به کارهای کوچک و پست بگمار.
بی سوادها و نفهم ها همیشه شکرگزار تو خواهند بود و هیچگاه توانایی طغیان نخواهند داشت.
فهمیده ها و با سوادها هم یا به سرزمینهای دیگر کوچ میکنند یا خسته و سرخورده، عمر خود را تا لحظه مرگ، در گوشه ای از آن سرزمین در انزوا سپری خواهند کرد.
•✾📚 @Dastan 📚✾•
پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت می کرد.
یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
مادر گفت: از تو می خواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم. فرزند باتعجب گفت: داری جان می دهی و از من اینها را درخواست می کنی؟
و قبلا به من گلایه نکردی.
مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم وعادت کردم ولی می ترسم تو وقتی فرزندانت در پیری تورا به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی.
تو این دنیا به هیچ چیز هم اعتقاد نداشته باشی به مکافات عمل اعتقاد داشته باش
از مكافات عمل غافل مشو، گندم از گندم برويد جو ز جو...
•✾📚 @Dastan 📚✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
راننده ماشینی در دل شب راهش را گم کرد و بعد از مسافتی ناگهان ماشینش هم خاموش شد..
همان جا شروع به شکایت از خدا کرد:خدایا پس تو داری اون بالا چکار میکنی؟
و در همین حال،چون خسته بود،خوابش برد.
وقتی صبح از خواب بیدار شد..
از شکایت شب گذشته اش خیلی شرمنده شد..
ماشینش دقیقا نزدیک یک پرتگاه خطرناک خاموش شده بود.
همه ما امکان به خطا رفتن را داریم..پس اگــر جایی دیدیم که کــارمان پیــش نمیرود،شکایت نکنیم.
"شاید اگر جلوتر برویم پرتگاه باشد"
•✾📚 @Dastan 📚✾•