eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.3هزار دنبال‌کننده
7.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 جوان شب زنده دار ✍روزی پيغمبر اكرم (صلی الله عليه و آله) نماز صبح را با مردم در مسجد خواند. در اين ميان چشمش به جوانی افتاد كه از بی خوابی چرت می زد و سرش پايين می آمد. رنگش زرد شده بود و اندامش باريك و لاغر گشته، چشمانش در كاسه سر فرو رفته بود. ⁉️رسول خدا (صلی الله عليه و آله) به او فرمود: حالت چطور است و چگونه صبح كرده ای؟ 🔹 عرض كرد: با يقين و ايمان كامل به جهان پس از مرگ، شب را به صبح آوردم و حالتم چنين بود. ⁉️حضرت با تعجب پرسيد: هر يقينی علامتی دارد. علامت يقين تو چيست؟ 🔹پاسخ داد: يا رسول الله! اين يقين است كه مرا افسرده ساخته و شبها خواب را از چشمم ربوده و در روزهای گرم تابستان (به خاطر روزه) مرا به دنيا و آنچه در اوست، بی رغبت كرده است. 👈هم اكنون با چشم بصيرت قيامت را می بينم كه برای رسيدگی به حساب مردم برپا شده و مردم برای حساب گرد من آمده اند و من در ميان آنان هستم. 🍃🌸گويا بهشتيان را می بينم كه از نعمتهای بهشتی برخوردارند و بر تخت های بهشتی تكيه كرده اند و با يكديگر مشغول تعارف و صحبتند 🔥و اهل جهنم را می بينم كه در ميان شعله های آتش ناله می زنند و كمك می خواهند. هم اكنون غرش آتش جهنم در گوشم طنين انداز است. 🔆رسول خدا (صلی الله عليه و آله) به اصحاب فرمود: اين جوان بنده ايست كه خداوند قلب او را به نور روشن ساخته است. 🔰 سپس روی به جوان نموده، فرمود: بر همين حال كه نيك داری، ثابت باش و آن را از دست مده. 😔عرض كرد: يا رسول الله! از خدا بخواه در راه حق به شهادت برسم. 🔆پيامبر (صلی الله عليه و آله) او را دعا كرد و طولی نكشيد، همراه پيغمبر در يكی از جنگها شركت كرد و دهمين نفری بود كه در آن جنگ شهيد شد. 📚 بحار جلد70، صفحه159 ✾📚 @Dastan 📚✾
آیا تا به حال چیزی راجع به لباس های  زبان دار شنیدی؟🎽👰 لباس هایی که با ما حرف می زنند  و طرز تفکر، نیت ها و اعتقادات کسی که اونها رو پوشیده،  برای ما روشن می کنند. مثلا  وقتی میری عروسی، کی عروس رو به تو معرفی میکنه؟  خوب معلومه؛👰  لباس عروس از دور داد میزنه کی عروسه.  یا فرض کن  سرزده رفتی خونه دوستت و دوستت لباس مرتبی پوشیده،  اولین چیزی که به دوستت میگی اینه که :میخواستی بری جایی؟ پس  لباس دوستت با تو حرف زده.  مردی رو میبینی که محاسن بلندی داره و سرتاپا سیاه پوشیده، اولین چیزی که به ذهنت میرسه اینه که  اون مرد عزیزی از دست داده؛😕  وضع ظاهرش اینها رو میگه. پس قبل از اینکه با کسی حرف بزنیم، وضع ظاهر ما حرف میزنه. بعضی رنگ ها و مدل ها میگن لطفا به من نگاه نکن  ولی بعضی خانمها و آقایون با مدل مو و آرایش سر و صورت و رنگ لباسشون توجه هر رهگذری رو جلب میکنن و با زبان بی زبانی میگن: خواهش میکنم به من نگاه کنید. 🙋 حالا شاید نیت کسی که اون رو پوشیده، جلب توجه نباشه⛔  ولی وضع ظاهرش داره با ما صحبت میکنه نه زبونش و اون نمیتونه به همه توضیح بده که  قصد من جلب توجه نیست، قصد من مثلا مد روز بود ؛ نه...... پس باید خیلی مواظب نوع پوشش و وضع ظاهرمون باشیم. شاید به خاطر همین است که خدا در قرآن(آیه33سوره احزاب)به زنان میفرماید:🔹خودنمایی نکن  یعنی در اجتماع طوری ظاهر نشو که  همه نگاه ها متوجه تو بشه  و در آیه 32 همین سوره می فرماید:  موقع حرف زدن هم مواظب باش با ناز و کرشمه حرف نزنی  چون بیماردلان راجع به تو فکر بد میکنن. راستی چقدر خدا به فکر شخصیت خانمهاست میخواد کسی راجع به اونها حتی فکر بد هم نکنه!  حالا فکر کن   آرایش صورتت  و موهات و رنگ لباسهات  به بینندگان چی میگه؟  🔹از طرف دیگه همه انسان ها از نظر زیبایی ظاهری یکجور خلق نشدن،  فرض کن بانویی مثل خیلی از زنها و دخترای امروزی با پوشیدن یک مانتوی تنگ و به نمایش گذاشتن اندام زیبایش و با آرایش صورتش و موهای خوش رنگش و حتی رنگ لباسش که توجه هر رهگذری رو جلب میکنه، تو جامعه ظاهر بشه،😧 فکر میکنی مردی که همسری داره که بهره کمی از زیبایی داره یا اندامی خیلی زیبایی نداره یا حتی مرد جوانی که همسر ندارهبا دیدن اون زن چه حالی میشه؟ شاید کمترینش این باشه که تو دلش آرزو کنه  کاش همسری مثل اون زن داشته باشه و این کمترینشه و این آرزوها مقدمه بسیاری از مفاسد دیگر‌ه.  اگه سری به دادگاههای خانواده زده باشی متوجه میشی که علت بیشتر طلاقها از بین رفتن محبت بین زن و شوهر به خاطر همین بانوان به اصطلاح امروزیه و در حقیقت این افراد به همجنسان خود خیانت میکنن و باعث میشوند که اونا از چشم همسرشون بیفتند. شاید بگی گناه زن چیه که به خاطر این مردهای بی جنبه باید خود رو محدود کنن  و اون طوری که دلشون میخواد نباشن؟ اول اینکه  اگه دلخواهی است پس هرکه هرکاری کرد را نباید سرزنش کرد،  چون  🔹دلش میخواسته🔹  مثلا اگه کسی اومد کیف شما رو زد، حق اعتراض نداری  چون دلش میخواسته (حالا از بین رفتن پول کجا و از بین رفتن سلامت اخلاقی و روانی مردها و جامعه در اثر فشارهای جنسی کجا!!!) دوم اینکه  غریزه جنسی هم مثل غریزه گرسنگی و تشنگیه،  آیا شخص گرسنه ای که بوی کباب به مشامش خورده و هوس کباب کرده بی جنبه است و قابل سرزنش؟  شاید بگی فرق انسان و حیوان همینه و انسان اگه دلش خواست باید بتونه خودش رو کنترل کنه مثل انسان روزه دار.  بله درسته؛  ولی خودداری هم اندازه داره و این فشارهای جنسی در بسیاری از مردها بالاخره یا باعث بیماری روانی میشه یا مرض اخلاقی و در نهایت ممکنه به فکرر تجاوز به دیگری بیفته سوم اینکه ما مسلمانیم و معتقدیم که  تمام احکام دینی بر اساس حکمت خداست  و برای سلامت فرد و جامعه و آرامش زندگی دنیا و آخرت است.  پس بانوی مسلمانی که با ظاهر غیر اسلامی وارد جامعه میشه در واقع به احکام دینش دهن کجی میکنه  و با زبان بی زبانی میگه:  من از خدا بیشتر میفهمم که چطور بگردم یا من خیلی شجاعم و از عذاب خدا  نمیترسم ( هنوز فرق بین حماقت و شجاعت رو نفهمیده ) شاید به خاطر همین خدا در آیه 31 سوره نور به خانمها فرموده:  🔸زینت های خود را آشکار نکنید حتی برای پسربچه هایی که تفاوت جنسیت زن و مرد رو میفهمن و به وسیله روسری گردن و سینه خود را بپوشانید حتی پاهایتان را محکم به زمین نکوبید که صدای خلخال که زینت پنهانی شماست شنیده شود و توجه مردان جلب شود و از طرف دیگر به مرد و زن دستور داده که مواظب نگاه‌های خود باشند.  ولی انصافا مردها نمیتوانند چشم بسته راه بروند 😑 و قرآن فقط برای مردها نازل نشده  و زن هم باید مواظب نوع پوشش خود باشه. پس مواظب باشیم ظاهرمون به عنوان یک بانوی شیعه  دهن کجی به اسلام نباشه  و قلب امام زمان (عج)  رو آزرده نکنه ✾📚 @Dastan 📚✾
شخصی به نام عبدالجبار مستوفی عزم زیارت حج کرده بود. او هزار دینار زر ذخیره کرده بود. روزی از کوچه ای در کوفه رد می شد که به خرابه ای رسید. زنی را دید که در آن جا مشغول جست وجو بود. ناگاه در گوشه ای مرغ مرده ای دید، آن را زیر چادر گرفت و رفت. عبدالجبار با خود گفت: این زن محتاج است ، باید ببینم که وضع او چگونه است؟ پشت سر او رفت تا این که زن داخل خانه ای شد. کودکانش پیش او جمع شدند و گفتند: ای مادر از گرسنگی هلاک شدیم؟ زن گفت: مرغی آورده ام تا برای شما بریان کنم. عبدالجبار چون این سخن را شنید، گریست ... با خود گفت: اگر حج خواهی کرد، حج تو این است. آن هزار دینار زر از خانه آورد و یرای زن فرستاد و خودش در آن سال در کوفه ماند. چون حاجیان مراجعه کردند و به کوفه نزدیک شدند، مردمان به استقبال آنان رفتند. عبدالجبار نیز رفت. چون نزدیک قافله رسید، شترسواری جلو آمد و بر وی سلام کرد و گفت: ای عبدالجبار از آن روز که در عرفات ده هزار دینار به من سپرده ای تو را می جویم، زر خود را بستان و ده هزار دینار به وی داد و ناپدید شد. آوازی برآمد که ای مرد هزار دینار در راه ما بذل کردی، ده برابر پس فرستادیم و فرشته ای به صورت تو خلق کردیم تا از برایت هر ساله حج گزارد تا زنده باشی که برای بندگانم معلوم شود که رنج هیچ نیکوکاری به درگاه ما ضایع نیست. 📕قصص الانبيا ✾📚 @Dastan 📚✾
✍شهید چمران میگفت: 💠توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ...سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛ اون شب رخت و خواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فکر پیرمرد ...رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما توی بدنم نفوذ کرد و مریض شدم ... 🌷اما روحم شفا پیدا کرد🌷 چه مریضی لذت بخشی ... ✾📚 @Dastan 📚✾
(ره) 🔆" نمی دانی ! " 🍃✨ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﻗﺎ ﺳﻴﺪ ﻋﻠﻰ ﻳﺰﺩﻯ - ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺍﺭﺩﻛﺎﻧﻰ - ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻴﺮﺯﺍﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﻋﻠﻢ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺖ، ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺩﺭ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﺱ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﻰ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﻛﺰ ﻋﻠﻢ ﺍﺻﻮﻝ، ﻭ ﻧﺠﻒ ﺍﺷﺮﻑ ﻣﺮﻛﺰ ﻓﻘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻧﻘﻞ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ: 💫 ﻫﻢ ﺷﻬﺮﻯ ﻫﺎﻯ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻳﺰﺩ ﻳﺎ ﺍﺭﺩﻛﺎﻥ ﺑﻪ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺑﺮﺳﻴﻢ؟ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭﻗﺖ ﺧﺎﺻﻰ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺑﺮﺳﻴﻢ. ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺟﻤﺎﻋﺘﻰ ﺍﺯ ﺯﻭﺍﺭ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻳﻢ، ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺟﻠﻮ ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺮ ﻣﺎ، ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻳﻢ. ﻣﻦ ﻛﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺳﺆﺍﻝ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻭﻟﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﻓﻀﻞ ﻭ ﻋﻠﻤﻴﺖ ﻭ ﻓﻘﺎﻫﺖ، ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻛﺎﻣﻠﺎ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺏ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﻘﺮﻳﺐ ﻭ ﺗﻘﺮﻳﺮ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺧﺮ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺳﺆﺍﻝ، ﻭﻟﻰ ﺑﺎ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﺎﻣﻠﺎ ﻋﻠﻤﻰ ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻟﻰ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﻡ. ﺁﺧﻮﻧﺪ - ﺭﺣﻤﻪ ﺍﻟﻠﻪ - ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﻴﺎ، ﻧﺰﺩ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﻓﺘﻢ، ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ: 🌟نمی دانی ) ) ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺧﻴﻠﻰ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﺛﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭﻯ ﻣﻦ ﺳﺮﺥ ﺷﺪ، ﺳﺎﻛﺖ ﻣﺤﺾ ﺷﺪﻡ. ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﺮﺩ. ﻓﺮﺩﺍﻯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺎﺯﺩﻳﺪ ﺯﻭﺍﺭ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻢ، ﺍﺯ ﺩﺭﻳﭽﻪ ﻯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻯ ﻛﻮﭼﻪ ﺻﺪﺍﻯ ﺁﻥ‌ﻫﺎ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻣﻰ ﺷﺪ، ﺷﻨﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ: 🍂 ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺁﻗﺎ ﺳﻴﺪ ﻋﻠﻰ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﺮﺩ، ﻭﻟﻰ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻳﻚ ﻛﻠﻤﻪ ﺟﻮﺍﺏ داد ؟ ﺑﺎﻟﺎﺧﺮﻩ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﻋﺠﺎﻳﺐ ﻭ ﻏﺮﺍﻳﺐ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﻯ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ رک ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ، ﺩﺭ ﻛﻠﻤﺎﺗﺸﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻮﺩ. ✾📚 @Dastan 📚✾
: 💫💫هر چه خدا بخواهد 🔹آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سرتاسر جهان ، نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟" 🔸آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:... 🔹» در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند. 🔸حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند. 🔹از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند 🔸و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند 🔹پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند. 🔸پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند. 🔹چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند. 🔸و دو نفر به مسابقات نهایی. 🔹وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟" 🔸و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟" » ✾📚 @Dastan 📚✾
مداحی_آنلاین_ماجرای_حضرت_علی_و_قصاب.mp3
3.18M
♨️ماجرای حضرت علی (ع) و قصاب دست و دلباز 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام ‎‎‌‌‎‎ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌟 معاشرت " " اگر دست و دلباز هستید سعی نکنید این موضوع را دایم به رخ مردم بکشید و اگر برای نمایش بخشنده اید بدانید مردم افرادی را که با دست راست پول می دهند و با انگشتان دست چپ حساب آنرا نگه می دارند به زودی خواهند شناخت 🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌟 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌺بستن زانوى شتر 🌸🍃قافله چندین ساعت راه رفته بود . آثار خستگى در سواران و در مرکبها پدید گشته بود . همین که به منزلى رسیدند که آنجا آبى بود , قافله فرود آمد . رسول اکرم نیز که همراه قافله بود , شتر خویش را خوابانید و پیاده شد . قبل از همه چیز , همه در فکر بودند که خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم کنند . 🍃رسول اکرم بعد از آنکه پیاده شد , به آن سو که آب بود روان شد , ولى بعد از آنکه مقدارى رفت , بدون آنکه با احدى سخنى بگوید , به طرف مرکب خویش بازگشت . اصحاب و یاران با تعجب با خود مى گفتند آیا اینجا را براى فرود آمدن نپسندیده است و مى خواهد فرمان حرکت بدهد ؟ ! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود . تعجب جمعیت هنگامى زیاد شد که دیدند همین که به شتر خویش رسید , زانوبند را برداشت و زانوهاى شتر را بست , و دو مرتبه به سوى مقصد اولى خویش روان شد . 🍂فریادها از اطراف بلند شد : (( اى رسول خدا ! چرا ما را فرمان ندادى که این کار را برایت بکنیم , و به خودت زحمت دادى و برگشتى ؟ ما که با کمال افتخار براى انجام این خدمت آماده بودیم )) . 🌷در جواب آنها فرمود : (( هرگز از دیگران در کارهاى خود کمک نخواهید , و بدیگران اتکا نکنید , ولو براى یک قطعه چوب مسواک باشد )) ( 1 ) . 1 .لا یستعن احدکم من غیره و لو بقضمة من سواک. کحل البصر محمد قمى , صفحه 69 . نقل از کتاب " راستان " شهید مطهری (ره) ✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨ ✅شفای پای علامه میرجهانی توسط امام زمان عج.. ✍علّامه میرجهانی مبتلا به کسالت نقرس و سیاتیک شده بودند.ایشان برای رفع این بیماری چندین سال در اصفهان، خراسان و تهران معالجه قدیم و جدید نموده بودند ولی هیچ نتیجه‌ای حاصل نشده بود. خودشان می‌فرمودند:‌ روزی برخی دوستان آمدند و مرا به شیروان برند. در مراجعت به قوچان که رسیدیم، توقف کردیم و به زیارت امامزاده ابراهیم که در خارج شهر قوچان است، رفتیم. چون آنجا هوای لطیف و منظره جالبی داشت رفقا گفتند: نهار را در همانجا بمانیم. آنها که مشغول تهیه غذا شدند، من خواستم برای تطهیر به رودخانه نزدیک آنجا بروم. دوستان گفتند: راه قدری دور است و برای پا درد شما مشکل بوجود می‌آید. گفتم: آهسته آهسته می‌روم و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم. در کنار رودخانه نشسته و به مناظر طبیعی نگاه می‌کردم که دیدم: شخصی با لباسهای نمدی چوپانی آمد و سلام کرد و گفت: آقای میرجهانی شما با اینکه اهل دعا و دوا هستی، هنوز پای خود را معالجه نکرده‌اید. گفتم: تاکنون که نشده است، گفت آیا دوست دارید من درد پاهای شما را معالجه کنم؟ گفتم: البته. پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوی کوچکی در آورد و اسم مادرم را پرسید (یا بُرد) و سرچاقو را بر اول درد گذاشت و به سمت پایین کشید و تا پشت پا آورد، سپس فشاری داد که بسیار متألم شده گفتم: آخ. پس چاقو را برداشت وفرمود: برخیز، خوب شدی. خواستم بر حسب عادت و مثل همیشه با کمک عصا برخیزم که عصا را از دستم گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. دیدم پایم سالم است، برخاستم و دیگر ابداً پایم درد نداشت. به او گفتم: شما کجا هستید. فرمود: من در همین قلعه هستم و دست خود را به اطراف گردانید. گفتم: پس من کجا خدمت شما برسم؟ فرمود: تو آدرس مرا نخواهی دانست ولی من منزل شما را می‌دانم کجاست و آدرس مرا گفت و فرمود: هر وقت مقتضی باشد خود نزد تو خواهم آمد و سپس رفت. در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصایتان کو؟ من گفتم: آقایی نمد پوش را دریابید... ولی هر چه تفحص و جستجو کردند اثری از او نیافتند... 📚کتاب داستان هایی از ملاقات امام زمان عج ✅ کانال آیَتٌ اَلله بَهجَت (ره) ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 📝 ✖️ یک‌جور غذا، کافی نیست؛ زشته بابا مهمونا چی میگن! ✖️بعد از اینهمه سال زندگی، بریم چند تا منطقه پایین‌تر خونه بگیریم؟ ... فامیل‌ها چی میگن؟ ✖️ بعد از بیست سال سابقه، الآن تازه شروع کنم توی محل کارم چادر بپوشم؟ ... همکارام چجوری قضاوتم می‌کنن؟ ✖️ برای عروسی طلا نخریم؟ ... دوستام چی فکر میکنن؟ و ..... 💥 اگر آنچه که خواندید، و هزاران مثال و نمونه از آن وجود دارد ... هنوز جزو دغدغه‌های ماست؛ باید بپذیریم شبیهِ کودکانمان، در مرحله‌ی خاله‌بازی سِیر می‌کنیم، و به ماجرای حقیقی زندگی وارد نشده‌ایم! 🔺کسی که نگاه مهمتری را در زندگی، یافته است؛ نگاه‌های کوچکتر، برایش اصلاً به چشم نمی‌آیند، چه رسد به آنکه نگرانشان باشد ❗️ 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿 ✾📚 @Dastan 📚✾