✍شهید چمران میگفت:
💠توی کوچه پیرمردی دیدم که روی زمین سرد خوابیده بود ...سن و سالم کم بود و چیزی نداشتم تا کمکش کنم؛ اون شب رخت و خواب آزارم می داد! و خوابم نمیبرد از فکر پیرمرد ...رخت و خوابم را جمع کردم و روی زمین سرد خوابیدم می خواستم توی رنج پیرمرد شریک باشم اون شب سرما توی بدنم
نفوذ کرد و مریض شدم ...
🌷اما روحم شفا پیدا کرد🌷
چه مریضی لذت بخشی ...
✾📚 @Dastan 📚✾
#در_محضر_آیت_الله_بهجت (ره)
🔆" نمی دانی ! "
🍃✨ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﻗﺎ ﺳﻴﺪ ﻋﻠﻰ ﻳﺰﺩﻯ - ﺍﺯ ﺷﺎﮔﺮﺩﺍﻥ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺍﺭﺩﻛﺎﻧﻰ - ﻛﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻴﺮﺯﺍﻯ ﺑﺰﺭﮒ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺍﻋﻠﻢ ﻣﻰ ﺩﺍﻧﺴﺖ، ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ: ﺩﺭ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﺑﻪ ﺩﺭﺱ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﻰ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻣﺮﻛﺰ ﻋﻠﻢ ﺍﺻﻮﻝ، ﻭ ﻧﺠﻒ ﺍﺷﺮﻑ ﻣﺮﻛﺰ ﻓﻘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻧﻘﻞ ﻣﻰ ﻛﺮﺩ:
💫 ﻫﻢ ﺷﻬﺮﻯ ﻫﺎﻯ ﻣﺎ ﺍﺯ ﻳﺰﺩ ﻳﺎ ﺍﺭﺩﻛﺎﻥ ﺑﻪ ﻛﺮﺑﻠﺎ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﺁﻳﺎ ﻣﻰ ﺷﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺑﺮﺳﻴﻢ؟ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺣﺎﻝ ﻭﻗﺖ ﮔﺮﻓﺘﻴﻢ ﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺷﺪ ﻭﻗﺖ ﺧﺎﺻﻰ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺑﺮﺳﻴﻢ. ﻫﻤﺮﺍﻩ ﺑﺎ ﺟﻤﺎﻋﺘﻰ ﺍﺯ ﺯﻭﺍﺭ ﺑﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﺳﻴﺪﻳﻢ، ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺟﻠﻮ ﺣﺮﻛﺖ ﻣﻰ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﻭ ﺁﻥﻫﺎ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺳﺮ ﻣﺎ، ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪﻳﻢ. ﻣﻦ ﻛﻪ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﺳﺆﺍﻝ ﺍﺯ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﻭﻟﻰ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻇﻬﺎﺭ ﻣﺮﺍﺣﻞ ﻓﻀﻞ ﻭ ﻋﻠﻤﻴﺖ ﻭ ﻓﻘﺎﻫﺖ، ﻣﺴﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﻛﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺁﻥ ﻛﺎﻣﻠﺎ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻛﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻣﻄﺮﺡ ﻧﻤﻮﺩﻡ ﻭ ﺧﻮﺏ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺗﻘﺮﻳﺐ ﻭ ﺗﻘﺮﻳﺮ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺧﺮ ﺭﺳﺎﻧﺪﻡ، ﺍﻟﺒﺘﻪ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﺳﺆﺍﻝ، ﻭﻟﻰ ﺑﺎ ﺑﻴﺎﻥ ﻛﺎﻣﻠﺎ ﻋﻠﻤﻰ ﻭ ﺍﺳﺘﺪﻟﺎﻟﻰ ﻭ ﻣﻨﺘﻈﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﻮﺩﻡ. ﺁﺧﻮﻧﺪ - ﺭﺣﻤﻪ ﺍﻟﻠﻪ - ﺑﻪ ﻣﻦ ﺍﺷﺎﺭﻩ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺑﻴﺎ، ﻧﺰﺩ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺭﻓﺘﻢ، ﻭ ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺁﻫﺴﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺷﻢ ﮔﻔﺖ:
🌟نمی دانی ) ) ﺍﻳﻦ ﺳﺨﻦ ﺧﻴﻠﻰ ﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﺛﺮ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺭﻧﮓ ﻭ ﺭﻭﻯ ﻣﻦ ﺳﺮﺥ ﺷﺪ، ﺳﺎﻛﺖ ﻣﺤﺾ ﺷﺪﻡ. ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﻔﻬﻤﺎﻧﺪ ﻛﻪ ﻧﺒﺎﻳﺪ ﺍﻳﻦ ﻛﺎﺭ ﺭﺍ ﻛﺮﺩ. ﻓﺮﺩﺍﻯ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺑﺎﺯﺩﻳﺪ ﺯﻭﺍﺭ ﺑﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺧﺎﻧﻪ ﺭﻓﺘﻢ، ﺍﺯ ﺩﺭﻳﭽﻪ ﻯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻯ ﻛﻮﭼﻪ ﺻﺪﺍﻯ ﺁﻥﻫﺎ ﺷﻨﻴﺪﻩ ﻣﻰ ﺷﺪ، ﺷﻨﻴﺪﻡ ﺑﻪ ﻫﻢ ﺩﻳﮕﺮ ﻣﻰ ﮔﻔﺘﻨﺪ:
🍂 ﺩﻳﺪﻳﺪ ﺁﻗﺎ ﺳﻴﺪ ﻋﻠﻰ ﭼﻪ ﻗﺪﺭ ﺻﺤﺒﺖ ﻛﺮﺩ، ﻭﻟﻰ ﺁﺧﻮﻧﺪ ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻳﻚ ﻛﻠﻤﻪ ﺟﻮﺍﺏ داد ؟ ﺑﺎﻟﺎﺧﺮﻩ، ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻭ ﺷﺎﮔﺮﺩ ﺍﻣﺘﻴﺎﺯﺍﺕ ﻋﺠﺎﻳﺐ ﻭ ﻏﺮﺍﻳﺐ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻭ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﻯ ﺑﻪ ﻇﺎﻫﺮ رک ، ﺍﻣﺎ ﺑﻪ ﺟﺎ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ، ﺩﺭ ﻛﻠﻤﺎﺗﺸﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻮﺩ.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده :
💫💫هر چه خدا بخواهد
🔹آرتور اش قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت، با تزریق خون آلوده، به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سرتاسر جهان ، نامه هایی محبت آمیز برایش فرستادند. یکی از دوستداران وی در نامه خویش نوشته بود: "چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرده؟"
🔸آرتور اش، در پاسخ این نامه چنین نوشت:...
🔹» در سر تا سر دنیا بیش از پنجاه میلیون کودک به انجام بازی تنیس علاقه مند شده و شروع به آموزش می کنند.
🔸حدود پنج میلیون از آن ها بازی را به خوبی فرا می گیرند.
🔹از آن میان قریب پانصد هزار نفر تنیس حرفه ای را می آموزند
🔸و شاید پنجاه هزار نفر در مسابقات شرکت می کنند
🔹پنج هزار نفر به مسابقات تخصصی تر راه می یابند.
🔸پنجاه نفر اجازه شرکت در مسابقات بین المللی ویمبلدون را می یابند.
🔹چهار نفر به مسابقات نیمه نهایی راه می یابند.
🔸و دو نفر به مسابقات نهایی.
🔹وقتی که من جام جهانی تنیس را در دست هایم می فشردم هرگز نپرسیدم که "خدایا چرا من؟"
🔸و امروز وقتی که درد می کشم، باز هم اجازه ندارم که از خدا بپرسم :"چرا من؟" »
✾📚 @Dastan 📚✾
مداحی_آنلاین_ماجرای_حضرت_علی_و_قصاب.mp3
3.18M
🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌟
#آداب معاشرت
" #بخشنده_ی_پول "
اگر دست و دلباز هستید سعی نکنید این موضوع را دایم به رخ مردم بکشید
و اگر برای نمایش بخشنده اید بدانید مردم افرادی را که با دست راست پول می دهند و با انگشتان دست چپ حساب آنرا نگه می دارند به زودی خواهند شناخت
🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌟🍃🌟
✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌺بستن زانوى شتر
🌸🍃قافله چندین ساعت راه رفته بود . آثار خستگى در سواران و در مرکبها پدید گشته بود . همین که به منزلى رسیدند که آنجا آبى بود , قافله فرود آمد . رسول اکرم نیز که همراه قافله بود , شتر خویش را خوابانید و پیاده شد . قبل از همه چیز , همه در فکر بودند که خود را به آب برسانند و مقدمات نماز را فراهم کنند .
🍃رسول اکرم بعد از آنکه پیاده شد , به آن سو که آب بود روان شد , ولى بعد از آنکه مقدارى رفت , بدون آنکه با احدى سخنى بگوید , به طرف مرکب خویش بازگشت . اصحاب و یاران با تعجب با خود مى گفتند آیا اینجا را براى فرود آمدن نپسندیده است و مى خواهد فرمان حرکت بدهد ؟ ! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنیدن فرمان بود . تعجب جمعیت هنگامى زیاد شد که دیدند همین که به شتر خویش رسید , زانوبند را برداشت و زانوهاى شتر را بست , و دو مرتبه به سوى مقصد اولى خویش روان شد .
🍂فریادها از اطراف بلند شد : (( اى رسول خدا ! چرا ما را فرمان ندادى که این کار را برایت بکنیم , و به خودت زحمت دادى و برگشتى ؟ ما که با کمال افتخار براى انجام این خدمت آماده بودیم )) .
🌷در جواب آنها فرمود : (( هرگز از دیگران در کارهاى خود کمک نخواهید , و بدیگران اتکا نکنید , ولو براى یک قطعه چوب مسواک باشد )) ( 1 ) .
1 .لا یستعن احدکم من غیره و لو بقضمة من سواک. کحل البصر محمد قمى , صفحه 69 .
نقل از کتاب " #داستان راستان " شهید مطهری (ره)
✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨
#تشرفات
✅شفای پای علامه میرجهانی توسط امام زمان عج..
✍علّامه میرجهانی مبتلا به کسالت نقرس و سیاتیک شده بودند.ایشان برای رفع این بیماری چندین سال در اصفهان، خراسان و تهران معالجه قدیم و جدید نموده بودند ولی هیچ نتیجهای حاصل نشده بود. خودشان میفرمودند: روزی برخی دوستان آمدند و مرا به شیروان برند. در مراجعت به قوچان که رسیدیم، توقف کردیم و به زیارت امامزاده ابراهیم که در خارج شهر قوچان است، رفتیم. چون آنجا هوای لطیف و منظره جالبی داشت رفقا گفتند: نهار را در همانجا بمانیم. آنها که مشغول تهیه غذا شدند، من خواستم برای تطهیر به رودخانه نزدیک آنجا بروم.
دوستان گفتند: راه قدری دور است و برای پا درد شما مشکل بوجود میآید. گفتم: آهسته آهسته میروم و رفتم تا به رودخانه رسیدم و تجدید وضو نمودم. در کنار رودخانه نشسته و به مناظر طبیعی نگاه میکردم که دیدم: شخصی با لباسهای نمدی چوپانی آمد و سلام کرد و گفت: آقای میرجهانی شما با اینکه اهل دعا و دوا هستی، هنوز پای خود را معالجه نکردهاید.
گفتم: تاکنون که نشده است، گفت آیا دوست دارید من درد پاهای شما را معالجه کنم؟ گفتم: البته. پس آمد و کنار من نشست و از جیب خود چاقوی کوچکی در آورد و اسم مادرم را پرسید (یا بُرد) و سرچاقو را بر اول درد گذاشت و به سمت پایین کشید و تا پشت پا آورد، سپس فشاری داد که بسیار متألم شده گفتم: آخ. پس چاقو را برداشت وفرمود: برخیز، خوب شدی. خواستم بر حسب عادت و مثل همیشه با کمک عصا برخیزم که عصا را از دستم گرفت و به آن طرف رودخانه انداخت. دیدم پایم سالم است، برخاستم و دیگر ابداً پایم درد نداشت. به او گفتم: شما کجا هستید. فرمود: من در همین قلعه هستم و دست خود را به اطراف گردانید.
گفتم: پس من کجا خدمت شما برسم؟ فرمود: تو آدرس مرا نخواهی دانست ولی من منزل شما را میدانم کجاست و آدرس مرا گفت و فرمود: هر وقت مقتضی باشد خود نزد تو خواهم آمد و سپس رفت. در همین موقع رفقا رسیدند و گفتند: آقا عصایتان کو؟ من گفتم: آقایی نمد پوش را دریابید... ولی هر چه تفحص و جستجو کردند اثری از او نیافتند...
📚کتاب داستان هایی از ملاقات امام زمان عج
✅ کانال آیَتٌ اَلله بَهجَت (ره)
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✾📚 @Dastan 📚✾
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
📝 #یادمون_باشه
✖️ یکجور غذا، کافی نیست؛ زشته بابا مهمونا چی میگن!
✖️بعد از اینهمه سال زندگی، بریم چند تا منطقه پایینتر خونه بگیریم؟ ... فامیلها چی میگن؟
✖️ بعد از بیست سال سابقه، الآن تازه شروع کنم توی محل کارم چادر بپوشم؟ ... همکارام چجوری قضاوتم میکنن؟
✖️ برای عروسی طلا نخریم؟ ... دوستام چی فکر میکنن؟
و .....
💥 اگر آنچه که خواندید، و هزاران مثال و نمونه از آن وجود دارد ... هنوز جزو دغدغههای ماست؛ باید بپذیریم شبیهِ کودکانمان، در مرحلهی خالهبازی سِیر میکنیم، و به ماجرای حقیقی زندگی وارد نشدهایم!
🔺کسی که نگاه مهمتری را در زندگی، یافته است؛
نگاههای کوچکتر، برایش اصلاً به چشم نمیآیند، چه رسد به آنکه نگرانشان باشد ❗️
#استاد_شجاعی
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
✾📚 @Dastan 📚✾
✍امام هادی علیه السَّلام میفرمایند:
حقتعالی، حضرت موسی (ع) را به عصا و ید بیضاء معجزهاش بخشید چون در آن زمان ساحران و جادوگران بر مردم تسلط داشتند، پس از سوی خدا معجزهای متناسب با آن زمان بر آنان استیلاء و برتری داده شد که حجتی بر آنان باشد. در زمان حضرت عیسی (ع) بیماریهای مزمن شیوع داشت و مردم نیاز به طبابت داشتند پس حقتعالی حجتی را آورد که مانند آن نداشتند که بیماران را شفاء میداد و مردگان را زنده میکرد. نبی مکرم اسلام (ص) زمانی آمدند که شعر و خطابه و فن سخنوری بر جامعۀ آن روز غلبه و برتری داشت و قرآن و حکمتهای توحیدی بر ابطال عقاید آنان، معجزۀ بزرگ نبی مکرم اسلام (ص) در آن زمان بود.
📚برگرفته از کتاب اصول کافی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋بخشی از سخنرانی استاد پناهیان :
🔆 دانشجویی آمد و برام این قضیه رو گفت "
👈که داشتم میرفتم آلمان برای ادامه ی تحصیل ،
مادر بزرگم آمد جلو بهم گفت:
✨پسرم داری میری مملکت غریب ، اونجا مشکلی برات پیش آمد، بدان که ما یک صاحبی داریم ، صداش بزن بگو یا صاحب الزمان..
🤔بخودم گفتم : این مادر بزرگم ما داره چی میگه !!
😞خلاصه رفتیم آنجا ویکروز با رفقا رفتیم جنگل و برگشتنی ماشین خراب شد و منطقه هم نا امن و خلوت ..ما هم غریب ونا آشنا..
😶خیلی ترسیده بودیم .
یک دفعه یاد حرف مادر بزرگم افتادم ،
🍃با اینکه قبلنا خیلی اعتقادات درستی نداشتم ،در اوج گرفتاری و نا امیدی ازته دلم گفتم : یا صاحب الزمان ما رو دریاب..قول میدم ازاینجا خلاص بشم نمازم و بخونم..
🌷هوا رو به تاریکی میرفت که دیدم یک آقایی آمد و ازمشکلمان سوال کرد..
منم توضیح دادم.
🌟حالا اصلا" حواسم نیست ایشان کی هستن .! !که تو اینجا که احدی رد نمیشه دارن با من فارسی حرف میزنن!!
✨گفتن بشینید تو ماشین ..ایشانم با ما نشستن،
ماشین یک دفعه روشن شد.
🍂کمی جلوتر گفتن نگه دارید پیاده میشم،
بعد کنار گوش من گفت :
👌آن قولی که دادی ، اول وقت بخوان.
🤔بعداز مدتی که گذشت تازه بهوش شدم که ایشان کی بود !
🍃که راه را نشانمان داد و از نیت قلبی من باخبر بود!
👈✨✨ما مولا داریم صاحب داریم..
یابن الحسن ادرکنا🤲🤲
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆حکمت خداوندی
✨سعدی در بیان حکایتی می گوید:
🍃موسی علیه السلام ، درویشی را دید از برهنگی به ریگ اندر شده.
🍂گفت:ای موسی! دعا کن تا خدا عزوجل مرا کفافی دهد که از بی طاقتی به جان آمدم. موسی دعا کرد و برفت. پس از چند روز که از مناجات باز آمد، مرد را دید گرفتار و خلقی انبوه برو گرد آمده.
🍃 گفت:این چه حالت است؟ گفتند:خمر خورده و عربده کرده و کسی را کشته. اکنون به قصاص فرموده اند.
✨«وَلَوْ بَسَطَ اللّه ُ الرِّزْقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوَ فِی الاَْرْضِ؛ اگر خداوند درِ هر نوع روزی را بر بندگانش می گشود، در زمین ستم پیشه می کردند». (شورا:27)
✨✨موسی علیه السلام ، به #حکمت جهان آفرین اقرار کرد و از تجاسر خویش #استغفار.
#حکایت
✾📚 @Dastan 📚✾