حکایت
💠برخورد اخلاقي سيدالشهدا(س)💠
✍شخصى از اهل شام به مدينه آمد، مردى را ديد در كنارى نشسته، توجهش به او جلب شد، پرسيد اين مرد كيست؟ گفتند: حسين بن على بن ابى طالب عليهما السلام، سوابق تبليغاتى عجيبى كه در روحش رسوخ كرده بود، موجب شد كه ديگِ خشمش به جوش آيد و تا مى تواند سبّ و دشنام نثار آن حضرت بنمايد، آنچه خواست گفت و در اين زمينه عقده دل گشود، امام عليه السلام بدون آن كه خشم بگيرد، و اظهار ناراحتى كند، نگاهى پر از مهر و عطوفت به او كرد، و پس از آن كه چند آيه از قرآن- مبنى بر حسن خلق و عفو و اغماض- قرائت كرد به او فرمود:
ما براى هر نوع خدمت و كمك به تو آماده ايم، آنگاه از او پرسيد، آيا از اهل شامى؟ جواب داد: آرى، فرمود: من با اين خلق و خوى سابقه دارم و سرچشمه آن را مى دانم. پس از آن فرمود: تو در شهر ما غريبى، اگر احتياجى دارى حاضريم به تو كمك دهيم، حاضريم در خانه خود از تو پذيرائى كنيم، حاضريم تو را بپوشانيم، حاضريم به تو پول بدهيم.
مرد شامى كه منتظر بود با عكس العمل شديدى برخورد كند، و هرگز گمان نمى كرد با يك هم چو گذشت و اغماضى روبرو شود، چنان منقلب شد كه گفت:
💥آرزو داشتم در آن وقت زمين شكافته مى شد و من به زمين فرو مى رفتم و چنين نشناخته و نسنجيده گستاخى نمى كردم، تا آن ساعت براى من بر همه روى زمين كسى از حسين و پدرش مبغوض تر نبود، و از اين ساعت، كسى نزد من از او و پدرش محبوب تر نيست.
📚برگرفته از کتاب داستان ها و حکایات عبرت آموز اثر استاد حسین انصاریان
✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍂🍂🍂🍂🍂
#عقیله_بنی_هاشم
#حکایات_علماء
⭕️ توسل به خاتون دوسرا، زینب کبری "سلام الله علیها" و شفای فیض الاسلام...
💠 سید علی نقی فيض الاسلام، مترجم شهیر قرآن و نهج البلاغه و مؤلف آثار فاخر اسلامی می فرمايد: بيش از دوازده سال پيش به درد شكم گرفتار شدم و معالجه اطباء سودی نبخشيد.
- برای استشفاء به اتفاق و همراهی اهل بيت و خانواده به كربلای معلی مشرف شديم. در آن جا هم سخت مبتلا گشتم.
🔸روزی دوستی از زائرين در نجف اشرف، من و گروهی را به منزلش دعوت نموده، با اينكه رنجور بودم، رفتم. در بين گفت و گوهای گوناگون، يكی از علماء كه در آن مجلس حضور داشت، فرمود:
🔹پدرم می گفت: هر گاه حاجت و خواسته ای داری، خدای تعالی را سه بار به نام عليا حضرت زينب كبری (سلام الله علیها) بخوان، بی شك و دودلی، خدای عزوجل خواسته است را روا می سازد.
- از اين رو من چنين كرده، شفا و بهبودی بيماری خود را از خدای تعالی خواستم و علاوه بر آن نذر نموده و با پروردگارم عهد و پیمان بستم كه:
👈🏻 اگر از اين بيماری بهبودی يافتم، كتابی در احوال سيده معظمه (سلام الله علیها) بنويسم تا همگان از آن بهره مند گردند.
🔸حمد و سپاس خدای جل شأنه را كه پس از زمان كوتاهی شفا يافتم. اما از بسياری اشغال و كارها و نوشتن و چاپ و نشر كتاب و ترجمه و خلاصه تفسير قرآن عظيم، به نذر خويش وفا ننمودم!
🔹تا اينكه چند روز پيش يكی از دخترانم مرا آگاه ساخت كه به نذرم وفا ننموده، من هم از خدای "عز اسمه" توفيق و كمك خواسته، به نوشتن آن شروع نمودم و آن را كتاب ترجمه خاتون دوسرا سيدتنا المعصومه، زينب الكبری "سلام الله علیها" ناميدم.
📚 همراه با عالمان شیعه
🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
✾📚 @Dastan 📚✾
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره استاد دانشمند از جوانی که عاشق یک دختری شده بود
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆چرا شیعه شدی ؟
🍃🍂شخصی به نام عبدالرحمان در اصفهان زندگی می کرد که شیعه بود . روزی از او پرسیدند : که چرا مذهب شیعه را پذیرفته و قائل به امامت و رهبری امام هادی (ع ) شده ای ؟
🌟گفت : دلیلی دارد و آن این که : من مرد فقیر و دارای جرات و جسارت بودم و حرف خود را در هر شرایطی بیان می کردم . تا این که من و عده ای دیگر را از اصفهان بیرون کردند . ما برای شکایت پیش متوکل رفتیم .
💫 روزی کنار کاخ متوکل ایستاده بودیم تا ما را اجازه ورود دهد ، دیدم شخصی را نزد متوکل می برند . پرسیدم این شخص کیست ؟ گفتند : او از اولاد علی است و شیعیان او را امام خود می دانند ، متوکل او را احضار کرده تا به قتل برساند . من با خود گفتم : همین جا می ایستم تا او را از نزدیک ببینم . مردم دو طرف راه صف کشیده بودند و او را نگاه می کردند .
🌟وقتی چشمم به جمالش افتاد در قلبم علاقه ای نسبت به او احساس کردم و در حق او دعا کردم که خدا شر مامون را از او دور کند .
💫وقتی به کنار من رسید صورتش را به طرف من کرد و گفت : دعایت مستجاب شد و بدان که عمرت طولانی و مال و اولادت زیاد خواهد شد !
💫من بر خود لرزیدم و رفقایم پرسیدند : جریان چه بود ؟ گفتم : خیر است و از نیت و دعای قلبی خودم چیزی به آنها نگفتم .
🌟وقتی که به اصفهان بازگشتیم خداوند مرا مورد عنایت قرار داد ، اموال زیادی برایم فراهم شد بطوری که فقط اموالی که در خانه دارم یک میلیون درهم است و ده فرزند هم خدا به من عنایت فرمود و بیش از هفتاد سال از عمرم می گذرد
✨✨👈. به این خاطر شیعه و قائل به امامت او شدم ؛ چون بر آنچه در قلبم گذشت ، آگاه بود و دعایش در حق من مستجاب شد .
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
📣 عضویت اختصاصی اهالی تهران 😍
🔸کانال اطلاع رسانی اخبار ریز و دُرشت تهران، مراسمات، ایستگاههای صلواتی و مراکز تجاری
✅ اهل کدام منطقه تهران هستید؟ 👇
🔸دماوند 🔹تهران 🔸فیروزکوه 🔸آبعلی 🔸لواسان 🔹شمیران 🔸چیتگر🔹شهریار 🔸بهارستان 🔹رباطکریم 🔸ورامین 🔹پیشوا 🔸پاکدشت 🔹قرچک 🔸مناطق دیگر...
🔹 دسترسی به مهمترین اخبار تهران همراه با صدای مردم و پاسخ مسئولین در بزرگترین کانال خبری استان 👇
https://eitaa.com/joinchat/976224256Ca9fc359963
برای اینکه به جمع اهالی تهران بپیوندید پیوستن رو بزنید 🙏
🚨 شهیدی که گوشت بدنش را خوردند!
⭕️ ابتدا دو دستش رو از بازو قطع کردند در دیگ آب نمک انداختند با تمام زخمها و ...
در انتها در دیگ آب جوش ريختند و پختند.
و جگرش را به خورد هم سلولیهاش دادند.
و بقیه را خودشان خوردند.
👈 این کار کومله و دموکراتها در دهه ۶۰ بود...
پدران و مادران تروریستهای وحشی که در جوانرود و مهاباد و ... حتی به لباس زیر ناموس مردم هم رحم نکردند.
❤️ اللهم عجل لولیک الفرج
#کانال_شهیدمحمــدنکـــاحی ❤️
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆داستان توانگری با درویشی
🌸✨آورده اند که: درویشی در همسایگی توانگری خانه داشت. روزی کودک آن توانگر به خانه همسایه ی درویش درآمد، دید که آن درویش با عیال و اطفال خود طعام می خورند. آن کودک زمانی بایستاد، میل طعام داشت، کسی او را مردمی(1) نکرد.
🌱گریان گریان بازگشت و به خانه خود درآمد. پدر و مادر از گریه او متألّم شدند و سبب پرسیدند،
🌱 گفت: به خانه همسایه رفتم، ایشان طعام می خوردند و مرا ندادند. پدر فرمود تا: طعام های گوناگون حاضر کردند، میل نکرد، چنان چه طریقه کودکان بدخوی باشد، می گریست و می گفت:
🌱مرا از آن طعام می باید داد که در خانه همسایه می خوردند. پدر درمانده به در خانه همسایه رفت و او را بیرون طلبید و گفت: ای درویش! چرا باید که از تو به ما رنجی رسد؟ درویش گفت:
🌱حاشا(2) که از من به کسی رنجی برسد. توانگر گفت که: رنجی ازین بدتر باشد که پسر من به خانه تو آید و تو با کسان خود طعام خوری و او را ندهی تا گریه کنان باز گردد و حالا به هیچ چیز آرام نمی گیرد و طعام شما را می طلبد؟
🌱درویش زمانی سر در پیش افکند و گفت: ای خواجه! در ضمن این، سرّیست از من مپرس که پرده من دریده می شود، بلکه موجب کدورت شما می گردد. شعر:
ای که بر مرکب تازنده سواری هشدار که خرِ لاشه مسکین همه در آب و گلست
آتش از خانه همسایه ی درویش مخواه کان چه از روزن او می گذرد دود دل است
1- (1) مردمی: مروّت، وفا، انسانیت، خوش رفتاری با مردم.
2- (2) حاشا: هرگز.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 رفتار امام صادق (علیه السلام) با زنديق
☘ آیت الله فاطمی نیا
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🌺 جزای صبر در برابر همسر
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
🌦امام باقرعليه السّلام فرمود:
💫در زمان حضرت هود عليه السّلام عدّه اى گرفتار قحطى شدند، آنان نزد هود رفتند تا دعا كند خداوند باران رحمتش را نازل كند، دراين هنگام پير زنى بد زبان و فحّاش از منزل هود خارج شد و گفت:
💫چرا هود براى خودش چنين دعايى نمى كند؟
🌿مردم گفتند: ما را به نزد او ببر،
🍃گفت: او اكنون در ميان مزرعه مشغول آبيارى است، به آنجا برويد، ما نزد او رفتيم، هود هر قسمتى را كه زراعت مى كرد مى ايستاد و دو ركعت نماز مىخواند، در اين هنگام هود متوجه آنان گشت و گفت: حاجت شما چيست؟
🌿گفتند: ما براى حاجتى آمديم ولى چيزى شگفت انگيزتر از حاجت خود مشاهده كرديم.
🌦 گفت: چه ديديد؟ گفتند:
🍁پير زن بد زبان و فحّاشى را ديديم كه از منزلت خارج شد و بر سر ما فرياد كشيد.
🌦فرمود: او همسر من است و من دوست دارم كه سالها زنده بماند.
🌿گفتند: اى پيامبر خدا! چرا خواهان طول عمر او هستى؟
🌦 گفت: زيرا هيچ مؤمنى نيست، جز آنكه كسى را دارد كه اذيّتش كند، من هم خدا را شكر مى كنم كه اذيّت كننده ام را زير دستم قرار داده و اگر چنين نبود كسى بدتر از او بر من مسلّط مى شد.
📚 مشكاة الأنوار في غررالأخبار، ص ۲۸۷-۲۸۸🌷
🌟🌿🌟🌷🌟🌿🌟🌷
✾📚 @Dastan 📚✾
ورا?ماجرای دیدن قصری از یاقوت سرخ
در کتاب امالی شیخ طوسی از امام صادق و ایشان از پدرانشان علیهم السلام نقل می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: هنگامي كه (در شب معراج) مرا به آسمان بردند، وارد بهشت شدم و در آن قصري از ياقوت سرخ ديدم كه بر اثر درخشش، از بيرون داخل آن ديده مي شد
و در آن بنايي از درّ و زبرجد بود. گفتم: اي جبرئيل! اين قصر براي كيست؟ جبرییل گفت: اين براي كسي است كه #سخن_نيكو بگويد
و #روزه_دائمي بگيرد
و #غذا بدهد
و در شب در حالی كه مردم خوابند، به مناجات بپردازد.
حضرت علي عليه السلام عرضه داشت: اي پيامبر خدا! در ميان امت شما چه كسي طاقت انجام اين كارها را دارد؟
ايشان فرمودند: اي علي نزدیک بیا؛ و آن حضرت به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نزديك شد. آن حضرت به او فرمود: آيا مي داني نيكو سخن راندن چيست؟
آن حضرت عرض كرد: خداوند و رسولش داناترند. پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: كسي كه بگويد: سبحان الله، و الحمد لله و لا إله إلا الله، و الله اكبر.
سپس فرمودند: آيا مي داني روزه دائمي گرفتن يعني چه؟
آن حضرت عرض كرد: خدا و رسولش داناترند. ايشان فرمودند: هر كس ماه رمضان را روزه بگيرد و يك روز آن را هم نخورد.
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: مي داني كه غذا دادن يعني چه؟ آن حضرت عرض كرد: خدا و رسولش داناترند. ايشان فرمودند: منظور از آن كسي است كه به دنبال #كسب_روزي خانواده برآيد و #آبروي آنان را در برابر مردم حفظ كند.
پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند: آيا مي داني كه #مناجات در شب و در هنگامي كه مردم خوابند يعني چه؟ آن حضرت عرض كرد: خدا و رسولش داناترند. ايشان فرمودند: منظور از آن كسي است كه نمي خوابد تا اين كه #نماز_عشاء را ادا كند
و منظور از اين كه مردم خوابند، يهود و مسيحيانند، چرا که آنان ما بين اين فاصله را مي خوابند.
📚منبع: امالي طوسي ج 2 ص 73
✾📚 @Dastan 📚✾
✨﷽✨
✳️مکاتبه عایشه و زید بن صوحان
✍(ابن ابی الحدید میگوید): هنگامی که علی بن ابیطالب(علیه السلام) وارد بصره شد
عایشه نامهای به زید بن صوحان نوشت:
از عایشه دختر ابوبکر صدیق همسر پیغمبر(ص) به فرزند با اخلاص خود، زید بن صوحان، امّا بعد:
تو در خانهات بنشین و مردم را از اطراف علی بن ابیطالب پراکنده کن، باید آنچه را من دوست میدارم از تو به من برسد، همانا تو موثّقترین مردم هستی نزد من. والسلام.
زید بن صوحان در پاسخ به عایشه نوشت:
از زید بن صوحان به عایشه دختر ابوبکر اما بعد:
خداوند تو را به چیزی امر فرموده، و ما را به چیز دیگری امر فرموه
تو را به این امر کرده که در خانهات بنشینی، و ما را به جهاد امر کرده است.
نامه تو به من رسید، تو دستور دادهای که من برخلاف آنچه خدا امر فرموده عمل کنم، یعنی وظیفهای که خدا برای تو مقرر کرده(در خانه نشستن)، من آن را به جا آورم، و وظیفهای که خدا برای من مقرر کرده (جهاد)، تو به جا آوری!!
(ای عایشه) فرمان تو اطاعت نمیشود، و نامه تو جواب ندارد. و السلام.
📚شرح نهج البلاغه ابن أبي الحديد: ج ٦، ص ٢٢٦ - ٢٢٧.
✾📚 @Dastan 📚✾
#انسانی_که_سگ_شد_و_به
#حرم_راه_ندادند
🌸🍃نويسنده كتاب معادشناسى، علامه سيد محمد حسين حسينى نقل مىكند: دوستى به نام دكتر حسين احسان داشتم، زمستانها شش ماه به كربلا مسافرت مىكرد و در آنجا مطب داشت و از فقراء مزد نمىگرفت، بسيار شخص باصفا و خيرانديش بود كه حدود پانزده سال قبل از دنيا رفت، او نقل مىكرد، براى زيارت به كاظمين مشرف شدم در كنار شط دجله ديدم
🌟جنازهاى را با ماشين آوردند و پياده كردند و بر دوش گرفتند و به طرف حرم مطهر امام كاظم (عليه السلام) و امام محمد تقى (عليه السلام) بردند، من هم كه عازم حرم بودند، به دنبال جنازه حركت كردم، ناگاه ديدم يك سگ سياه و وحشت انگيز بر روى جنازه نشسته است،
🌟بسيار تعجب كردم، با خود مىگفتم، چرا آن سگ روى جنازه رفته، ولى متوجه نبودم كه آن سگ بدن برزخى آن جنازه است، نه سگ خارجى، از افرادى كه نزديكم بودم پرسيدم: روى جنازه چيست؟.
🌟گفتند: چيزى نيست، همان پارچهاى است كه مىبينى، در اين هنگام دريافتم، آن سگى را كه مىبينم شكلى مثالى و برزخى صاحب آن جنازه است كه تنها من مىبينم ولى ديگران نمىبينند، ديگر چيزى نگفتم تا جنازه را به صحن مطهر رسانيدند، هنگام ورود به صحن ديدم آن سگ از روى تابوت به پائين پريد و در گوشهاى در بيرون صحن ايستاد، تا اين كه آن جنازه را طواف دادند و بيرون آوردند، ديدم دوباره آن سگ به روى تابوت پريد و بر بالاى آن جنازه رفت.
🌟صاحب آن جنازه يك فرد مجرم و متجاوزى بود كه صورت برزخى او به صورت سگ، مجسم شده بود، و چون مرحوم دكتر حسين احسان داراى صفاى باطن، و ذهن پاك بود، داراى چشم برزخى شده و آن منظره را مىديد، ولى ديگران چيزى نمی ديدند
✾📚 @Dastan 📚✾
🔅 #پندانه
✍ انسانیت سخت نیست
🔹مرد جوانی پدر پیری داشت که در بستر بیماری افتاد. چون وضع بیماری پیرمرد شدت گرفت او را در گوشه جادهای رها کرد و از آنجا دور شد.
🔸پیرمرد ساعتها کنار جاده افتاده بود و به زحمت نفسهای آخرش را میکشید.
🔹رهگذران از ترس واگیر داشتن بیماری و فرار از دردسر، روی خود را بهسمت دیگری میچرخاندند و بیاعتنا به پیرمرد نالان، راه خود را میرفتند.
🔸شخصی از آن جاده عبور میکرد. به محض اینکه پیرمرد را دید، او را بر دوش گرفت تا به بیمارستان ببرد و درمانش کند.
🔹یکی از رهگذران به طعنه به او گفت:
این پیرمرد فقیر و بیمار است و مرگش نیز نزدیک، نه از او سودی به تو میرسد و نه کمک تو باعث تغییری در اوضاع این پیرمرد میشود. حتی پسرش هم او را در اینجا به حال خود رها کرده و رفته است. تو برای چه به او کمک میکنی؟
🔸آن شخص به رهگذر گفت:
من به او کمک نمیکنم، من دارم به خودم کمک میکنم. اگر من هم مانند پسرش و رهگذران او را به حال خود رها کنم، چگونه روی به آسمان برگردانم و در محضر خالق هستی حاضر شوم؟ من دارم به خودم کمک میکنم.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌟🌟لبخندبزن : وقتی با خانواده ات دور هم جمع شده اید
خیلی ها هستند آرزوی داشتن خانواده را دارند …!
🌟🌟لبخند بزن : وقتی داری سرکارت میروی
خیلی ها هستند در به در بدنبال کار وشغل هستند
🌟🌟لبخندبزن : چون تو صحیح و سالم هستی
خیلی ها هستند دارند بخاطر بازگشت سلامتی شان میلیونها خرج میکنند
🌟🌟لبخندبزن : چون تو خودت هستی …
و خیلی ها آرزو دارند که چون تو باشند
🌟🌟لبخند بزن
و همیشه لبخند بر لبانت داشته باش و خدا راشاکر باش و قناعت پیشه کن
و بر تقدیر و مقدرات راضی و تسلیم باش
✾📚 @Dastan 📚✾
#حکایت
✨آیت الله اراکی (ره) فرمودند:
🌟شبی خواب امیرکبیر را دیدم، جایگاهی متفاوت و رفیع داشت.
⁉️پرسیدم چون شهیدی و مظلوم کشته شدی این مرتبت نصیبت گردید؟
با لبخند گفت: خیر.
⁉️سؤال کردم چون چندین فرقه ضاله را نابود کردی؟
گفت: نه
🤔با تعجب پرسیدم: پس راز این مقام چیست؟
جواب داد: هدیه ی مولایم حسین (ع) است!
گفتم چطور؟‼️⁉️
😓با اشک گفت:
آنگاه که رگ دو دستم را در حمام فین کاشان زدند، چون خون از بدنم میرفت تشنگی بر من غلبه کرد. سر چرخاندم تا بگویم قدری آبم دهید.
💫ناگهان به خود گفتم میرزا تقی خان! ۲ تا رگ بریدند اینهمه تشنگی! پس چه کشید پسر فاطمه؟ او که از سر تا به پایش زخم شمشیر و نیزه و تیر بود! از عطش حسین حیا کردم، لب به آب خواستن باز نکردم و اشک در دیدگانم جمع شد.
🌟آن لحظه که صورتم بر خاک گذاشتند امام حسین (علیه السلام) آمد و فرمود:
😭به یاد تشنگی ما ادب کردی و اشک ریختی؛ آب ننوشیدی. این هدیه ما در برزخ. باشد تا در قیامت جبران کنیم!
🤔همیشه برایم سوال بود که امیرکبیر که در کاشان به شهادت رسید چگونه با امکانات آن زمان مزارش در کربلاست.
جواب، عشق به مولایش امام حسین (علیه السلام) بود.
📙 کتاب آخرین گفتار
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#همه_دکترها_به_فدایت_اماما
داستانی واقعی از شفا یافتن مریضی که دکترها از او
قطع امید کرده بودند.❣
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🌺🌺ضعیفی ونزاری حضرت یوسف علیه السلام
🍃🍂این خبر مشهور است که: حضرت یوسف علی نبینا و علیه السلام در سال های قحط در مصر، پادشاه بود، هر روز ضعیف تر و نزارتر(2) شدی.
🌼 سبب این حال از وی سؤال کردند، جواب نداد و بعد از آن که بسیار الحاح نمودند، گفت:
🌸مرضی دارم نهانی. حکما گفتند: شما مرض را تقریر کنید تا به معالجه مشغول شویم.
🌺گفت: هفت سال است که بر سریر پادشاهی متمکن شده ام و زمام اختیار رعایای مصر به دست من باز داده اند، درین مرّات نفس من آرزوی آن است که او را از نان جو سیر کنم و نکرده ام. گفتند:
🌼 این همه مشقت چرا می کشی ؟ گفت: موافقت محتاجان و گرسنگان می کنم و می ترسم که یک کس در ولایت مصر گرسنه باشد و من آن شب سیر باشم و مرا به قیامت گرفتاری بود.
🌸شیخ العالم در قحط بخارا فرموده اند: بیت:
ای کرده شکم سیر ز انواع طعام یاد آر از آن گرسنه ی بی آرام
تو شب همه شب به خواب و او ناله کنان خود گو که چینن روا بود در اسلام
✾📚 @Dastan 📚✾
🔴حضرت اسماعیل صادق الوعد
🍂روزی اسمعیل علی نبینا و علیه السلام با دوستی همراه افتاده، می رفتند تا به درِ خانه ی آن دوست رسیدند.
🌟 اسماعیل علیه السلام را گفت: من همراهی ترا دوست می دارم، وعده کن با من که در این موضع بنشینی تا من به خانه درون روم و مهمی دارم بسازم و فی الحال بیرون آیم و اسماعیل علیه السلام وعده کرده و آن جا بنشست. آن مرد به خانه درآمد،
💫 او را مهمّ کلی روی نمود، وعده ی خود و اسماعیل علیه السلام را فراموش کرد، و در خانه به کار خود مشغول شد و خانه ی او راهی دیگر داشت، از آن جا بیرون رفت. بعد از سه روز بدان موضع باز آمد، اسماعیل علیه السلام را بر در خانه ی خود نشسته دید،
🌱گفت: ای ثمره ی شجره ی خلت(2) و ای پسر پدر ملت! این جا چه نشسته ای ؟ گفت: از آن وقت که به وعده ای مرا این جا نشانده ای نشسته ام و دیده ی انتظار بر راه معاودت تو نهاده ام.
🌟 گفت: چون من نیامدم تو چرا نرفتی ؟ گفت: وعده کرده بودم، روا ندانستم که خلاف وعده کنم و اگر مدت ها نیامدی، من این جا می نشستم و از سر این کوی نمی رفتم. لاجرم حق سبحانه و تعالی در (کلام) خود او را بدین نوع صفت (اشارت) کرد که الآیة إِنَّهُ کانَ صادِقَ الْوَعْدِ؛1 (او پیغمبر راست وعده درست عهد [بود]).
👈 بیت:
از عهده ی عهد اگر برون آید مرد از هر چه گمان بری فزون آید مرد
آن را منگر که ذو فنون آید مرد در عهد وفا نگر که چون آید مرد
✨✨و بعد از آن که وفا به عهد خلق پسندیده است هر آینه به عهد خدای پسندیده تر باشد.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷خاطره کوتاه و نحوه شهادت شهید احمد کشوری🌷
🌹از ایلام برای زدن مواضع و مهمات دشمن راهی شده بود، به موقعیت مورد نظر که رسید از همان بالا بانویی را دید که در حال پهن کردن لباس بر روی طناب است و کودکش نیز همان نزدیکی ایستاده است.
احمد با دیدن این صحنه از ماموریت منصرف شد و بی آنکه حتی گلوله ای شلیک کند، راه خود را گرفت و برگشت.
وقتی بازگشت همه به او اعتراض کردند که چرا چنین کرده اما احمد نتوانسته بود و می گفت که ما بنایمان بمباران غیرنظامیان نیست.
عقاب تیز پرواز سرلشکر شهید احمد کشوری که در تاریخ پانزدهم آذر ماه سال ۵۹ بعد از انجام مأموریت سخت و پیروزمندانه خود به وسیله میگ های عراقی مورد حمله قرار گرفت و در حالی که هلیکوپترش به شدت می سوخت، خود را به خاک ایران رساند و سقوط کرد و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.
مادر شهیدان احمد و محمد کشوری
کنار عکس فرزندشهیدش
که در تاریخ 1393/12/9 به رحمت خدا رفت
روحشان شاد با ذکر صلوات 🌺
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
✍ اگر میخواهی ببخشی، در زمان حیاتت ببخش
🔹مرد ثروتمندی به کشیشی گفت:
نمیدانم چرا مردم مرا خسیس میپندارند.
🔸کشیش گفت:
بگذار حکایت کوتاهی از یک گاو و یک خوک برایت نقل کنم.
🔹خوک روزی به گاو گفت:
مردم از طبیعت آرام و چشمان حزنانگیز تو به نیکی سخن میگویند و تصور میکنند تو خیلی بخشندهای، زیرا هر روز برایشان شیر و سرشیر میدهی.
🔸اما درمورد من چی؟ من همه چیز خودم را به آنها میدهم؛ از موی بدن من برس کفش و ماهوتپاککن درست میکنند.
🔹با وجود این کسی از من خوشش نمیآید. علتش چیست؟
🔸میدانی جواب گاو چه بود؟
🔹جوابش این بود:
شاید علتش این باشد که هرچه من میدهم در زمان حیاتم میدهم.
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ماجرای_آیت_الله_بهجت
#و_پرستار_زیبای_مسیحی
📽 خاطره عجیب مرحوم آیتالله خسروشاهی از برخورد یک طلبه ظاهرا آیتالله بهجت با پرستار زن زیبای مسیحی
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ خرما , آفتاب , شراب ....
🦋مردعربی از حضرت علی (ع) پرسيد :
اگر من آب بنوشم حرام است؟
فرمودند : نه
🦋گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟
فرمودند: نه
🦋گفت: پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است !
🦋اميرالمومنين (ع) فرمودند :
اگر آب به روي سرت بپاشم دردي احساس ميكنی؟ گفت : نه
🦋فرمودند: اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟
گفت : نه
🦋فرمودند : اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟
🦋گفت : فرق سرم شكافته ميشود.
حضرت فرمودند : حكايت آن نيز اينگونه است.
📚 کتاب قضاوتهای امیرالمومنین(ع)
#حکایت
✾📚 @Dastan 📚✾
📚شادى مؤمن
چه طور تخمه کدو براى بعضى ها خوشمزه است. براى بعضى هم «سبحان اللّه» گفتن، شیرین است. امام مى گوید: «مناجات یک شیرینى دارد. خدایا آن شیرینى را به من بچشان»؛ «الَهی أذِقْنِی حَلاوَةَ ذِکْرک». شادى خوب آن است که آدم آخرتش را تأمین کرده باشد. در این دنیا، خانه اش کاهگل بوده و آپارتمان شده است. دوچرخه اش به ماشین تبدیل شده است. مثلًا اگر عباى من نخى باشد. حالا پشمی شده. نخ، از پنبه است و پشم براى شتر است. نخ و پشم شرف نیست. حتى مدرک هم ارزش ندارد.
امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «فَلْیکنْ سُرُورُک بِمَا نِلْتَ مِنْ آخِرَتِک» (نهج البلاغه، نامه 22)؛ «کاری کن که شادی تو برای رسیدن به آخرت باشد». اگر خواستى شاد بشوى، ببین چه قدر آخرتت را تأمین کرده اى؟ چند رکعت نماز با توجه در عمرت خوانده اى؟ چه قدر جبهه رفته اى؟ چقدر به پشت جبهه کمک کرده اى؟ از پارسال تا به حال، چقدر به آوارهها و سیل زدهها کمک کرده اى؟ از پارسال تا به حال، چند بچه یتیم را بوسیده اى؟ به دیدن چند خانواده شهید رفته اى و اظهار ادب کرده اى؟ چند کتاب مطالعه کرده اى؟ چه گامى برداشته اى؟ این که آدم انبارش را بچرخاند، بازارش را بچرخاند، دکورسازى کند، خانه سازى کند، مبلمان و ماشینش را عوض کند،. اینها چیزى نیست. خودت چه قدر بزرگ شده اى؟ مهم این است که خودم چقدر بالا آمدم؟ یعنى علم، تقوا، نور، شعور، انسانیت و شخصیت من چقدر بالا رفته است؟ اینکه پنبه، پشم شده است، مهم نیست. اینکه دوچرخه به موتور تبدیل شده است، مهم نیست. خودت چه شده اى؟
📚 کتاب خنده و گریه در آثار استاد قرائتی
✾📚 @Dastan 📚✾