🌼تأثیر دعا در قضا و بلاء
✍عمر بن يزيد گويد: از امام كاظم عليه السلام شنيدم كه میفرمود: همانا دعاء برمیگَرداند آنچه را مُقَدر شده و آنچه را مقدر نشده؛ عرض كردم: مقدر شده را دانستم، مقدر نشده كدام هست؟ فرمودند: تا اينكه تقديرى در بارۀ آن نشود.
امام صادق عليه السلام فرمودند: دعا برمیگرداند قضائی كه از آسمان نازل گرديده و بسختى محكم شده.
امام رضا عليه السلام فرمودند: على بن الحسين عليهم السلام فرموده: همانا دعا و بلاء تا روز قيامت با هم رفاقت میكنند و در کنار یکدیگر هستند (با دعا بلا رفع میشود) همانا دعاء برمیگرداند بلاء را كه بسختى محکم شده است.
📚 الکافی، ط_الاسلامیه، ٢/٤٦٥
✾📚 @Dastan 📚✾
📚#داستان_کوتاه
🌟روزي روزگاري سنگ شکن فقیري بود که زیرآفتاب و باران، روزگار را به خرد کردن سنگ هاي کنار جاده می گذرانید. روزي با خود گفت:"آه!اگر می توانستم ثروتمند شوم،آن وقت می توانستم استراحت کنم."
🌼فرشته اي در آسمان پرسه می زد. صدایش را شنید و به او گفت:" آرزویت اجابت باد"همین طور هم شد.
🌟سنگ شکن فقیر ناگهان خود را در قصري زیبا یافت که تعداد زیادي خدمتکار به اوخدمت می کردند. حالا می توانست هرچقدر که می خواست استراحت کند. اما روزي آمد که سنگ شکن به این فکر افتاد که تا نگاهی به آسمان بیندازد. آن وقت چیزي را دید که هرگزبه عمرش ندیده بود:خورشید را! آهی کشید و
🌼گفت:"آه! اگر می توانستم خورشید شوم، دیگر این همه خدمتکار موي دماغم نبودند!" این بار هم فرشته ي مهربان خواست او را خوشحال کند. به او گفت:"خواسته ات اجابت باد!"اما وقتی آن مرد خورشید شد، ابري از برابر او گذشت و درخشش او را تیره و تار کرد.
🌟 با خود فکر کرد:" اي کاش ابر بودم! ابر از خورشید هم نیرومندتر است!"اما این خواسته اش هم که اجابت شد، باد وزید و ابر را در آسمان پراکند."دلم می خواهد باد باشم که هر چیزي را با خود می برد.
🌼" فرشته با کمال میل خواسته اش را اجابت کرد. اما به باد بی پروا و خشمگین که تبدیل شد، به کوه برخورد که در مقابل باد هم تکان نخورد. کوه که شد، متوجه شد که کسی با کلنگ پایه اش را خرد می کند. گفت:" کاش می توانستم آن کسی باشم که کوه ها را خرد می کند."
🌟فرشته براي آخرین بار خواسته اش را اجابت کرد. چنین شد که سنگ شکن دوباره خود را کنار جاده و در همان قالب پیشین کارگر ساده اي که بود ، یافت و دیگر پس از آن زبان به شکوه نگشود.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌟مردی که اندرز خواست
✨مردی از بادیه به مدینه آمد و به حضور رسول اکرم رسید. از آن حضرت پندى و نصیحتى تقاضا کرد . رسول اکرم باو فرمود : (( خشم مگیر ))
🌱 و بیش از این چیزى نفرمود .
✨آن مرد به قبیله خویش برگشت . اتفاقا وقتى که به میان قبیله خود رسید , اطلاع یافت که در نبودن او حادثه مهمى پیش آمده , از این قرار که جوانان قوم او دستبردى به مال قبیله اى دیگر زده اند , و آنها نیز معامله به مثل کرده اند , و تدریجا کار به جاهاى باریک رسیده , و دو قبیله در مقابل یکدیگر صف آرائى کرده اند , و آماده جنگ و کارزارند . شنیدن این خبر هیجان آور , خشم او را برانگیخت .
🍂فورا سلاح خویش را خواست و پوشید و به صف قوم خود ملحق و آماده همکارى شد .
🍃در این بین , گذشته به فکرش افتاد , به یادش آمد که به مدینه رفته و چه چیزها دیده و شنیده , به یادش آمد که از رسول خدا پندى تقاضا کرده است , و آن حضرت به او فرموده , جلو خشم خود را بگیرد .
🌼در اندیشه فرو رفت که چرا من تهییج شدم , و به چه موجبى من سلاح پوشیدم , و اکنون خود را مهیاى کشتن و کشته شدن کرده ام ؟ چرا بى جهت من برافروخته و خشمناک شده ام ؟ ! با خود فکر کرد الان وقت آن است که آن جمله کوتاه را به کار بندم .
🌟جلو آمد و ز علماى صف مخالف را پیش خواند و گفت : (( این ستیزه براى چیست ؟ اگر منظور غرامت آن تجاوز است که جوانان نادان ما کرده اند , من حاضرم از مال شخصى خودم اداکنم . علت ندارد که ما براى همچو چیزى به جان یکدیگر بیفتیم و خون یکدیگر را بریزیم )) .
💫طرف مقابل که سخنان عاقلانه و مقرون به گذشت این مرد را شنیدند , غیرت و مردانگى شان تحریک شد و گفتند : (( ما هم از تو کمتر نیستیم . حالا که چنین است ما از اصل ادعاى خود صرف نظر مى کنیم )) .
✨هر دو صف به میان قبیله خود بازگشتند
و کسی هم کشته نشد.
📚نقل از کتاب " داستان راستان " شهید مطهری ( ره )
✾📚 @Dastan 📚✾
وقتی به آقا روحالله اصرار میکردم که چرا توی شهر خودمون (آمل) کار نمیکنی؟ این طوری کمتر به ماموریت میری و رفت و آمد هم برات راحتره، میگفت: خانم، من برای پشت میز نشستن وارد سپاه نشدم، نباید به سپاه به عنوان یک شغل نگاه کرد، بلکه وظیفه و تکلیفی روی دوش ماست، سپاه یعنی آماده باش برای سربازی امام زمان(عج).
🌷شهید روحالله صحرایی🌷
✾📚 @Dastan 📚✾
✔️ هیچ چیزی اتفاقی رخ نمی دهد، حتی وجود این دشمن ها و موانع در زندگی شما اتفاقی نیست. اگر شما همواره نگرش درستی داشته باشید، خدا از آن ها به نفع شما استفاده می کند.
بیشتر چیزهایی که ما خوشمان نمی آید و از خدا می خواهیم که ما را از شر آنها خلاص کند اگر خداوند همین الان آنها را از بین ببرد، آنگاه ما به بالاترین پتانسیل هایمان نمی رسیم.
شما باید تمام دشمنان و همینطور تمام ناامیدی ها و خیانت ها را با این نگرش جدید ببینید:
آنها فرستاده نشده اند تا شما را شکست دهند، بلکه آنها فرستاده شده اند تا باعث رشد و پیشرفت شما شوند.🌷🦋
✾📚 @Dastan 📚✾
6.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
▪️#پیرمردی_در_بازار_قریش
🎙از زبان شهيد حاج شيخ احمد كافے
گوش به حرف خدا نکردی
که گوش به حرفت کنه
سرکشی ، هی طغیان
هی یاغی گری ، هی سینه سپر کردن مقابل قرآن
توش که گیر میکنه ، میگه یا الله
میخواد همه چی بهش بدن
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_کوتاه
🌸🍃مردی از شیعیان خدمت حضرت صادق علیه السلام آمد و شکایت از فقر و تنگدستی نمود حضرت فرمود (انت من شیعتنا و تدعی الفقر و شیعتنا کلهم اغنیاء)
🤔 تو از دوستان مائی و اظهار فقر و تنگدستی می کنی با اینکه تمام شیعیان ما بی نیاز و غنی هستند.
👈 آنگاه فرمود تو را تجارت پرفایده ای است که بی نیازت کرده عرض کرد آن تجارت چیست؟
✨فرمود اگر کسی از ثروتمندان بگوید روی زمین را برای تو پر از نقره می کنم و از تو می خواهم دوستی و ولایت اهل بیت پیغمبر را از قلب خود خارج کنی و نسبت بدشمنان آنها دوستی و محبت پیدا نمائی آیا حاضر می شوی این کار را بکنی؟
🍃عرض کرد نه یابن رسول الله (ص ) اگر چه دنیا را پر از طلا بنماید!
🔆فرمود پس تو فقیر نیستی: بینوا کسی است که آنچه تو داری نداشته باشد، حضرت مقداری مال به او بخشیدند و مرخص شد.
📚منبع : انوار نعمانیة ، ص 349 ,
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔆روزی حضرت داوود از یك آبادی میگذشت. پیرزنی را دید بر سر قبری زجه زنان. نالان و گریان.
🔆 پرسید: مادر چرا گریه می كنی؟ پیرزن گفت: فرزندم در این سن كم از دنیا رفت.
🔆داوود گفت: مگر چند سال عمر كرد؟ پیرزن جواب داد:350 سال!!
🔆داوود گفت: مادر ناراحت نباش. پیرزن گفت: چرا؟ پیامبر فرمود: بعد از ما گروهی بدنیا می آیند كه بیش از صد سال عمر نمیكنند.
🔆 پیرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسید: آنها برای خودشان خانه هم میسازند، آیا وقت خانه درست كردن دارند؟
🔆حضرت داوود فرمود: بله آنها در این فرصت كم با هم در خانه سازی رقابت میكنند. پیرزن تعجب كرد و گفت: اگر جای آنها بودم تمام صد سال را به سجده خدا میپرداختم.
برچرخ فلک مناز که کمر شکن است
بررنگ لباس مناز ک آخر کفن است
مغرور مشو که زندگی چند روز است
در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨دلی بی غم در این دنیا نباشد
✨✨اگر باشد بنی آدم نباشد
🌳سليمان بن داود از نادر پيامبراني بود كه خداوند پادشاهي مشرق و مغرب زمين را به او داد و سالها بر جن و انس و چهارپايان و مرغان و درندگان غالب و حاكم بود و زبان همه موجودات را مي دانست ؛ به طوری که كه زبان از توصيف قدرت عظيم او عاجز است
🌳چنانچه در قرآن آمده است روزی به حق تعالي عرض كرد :
(بر من ملك و حکومتی ببخش كه بعد از من به احدي ندهي ) ! بعد از اينكه خداوند به او كرامت كرد ، به خود گفت : يك روز تا شب به شادي نگذرانيده ايم ؛ مي خواهم فردا داخل قصر خود شوم و بر بام قصر برآيم و نظر به مملوك و زیر دستان خود كنم ؛ كسي را اجازه ندهيد نزد من آيد كه شاديم تبديل به حزن نشود .
🌳روز ديگر بامداد عصاي خود رابه دست گرفت و بر بلندترين جايي از قصرش بالا رفت و ايستاد و تكيه بر عصا ، نظر به رعيت و مملکت خويش مي كرد و به آنچه حق تعالي به او داده ، خوشحال بود .
🌳ناگاه نظرش به جوان خوش روي پاكيزه لباس افتاد كه از گوشه قصرش پيدا شد . با تعجب پرسید : چه كسي ترا اجازه داده تا داخل قصر شوي ؟ گفت : پروردگار
🌳فرمود : تو كيستي ؟ گفت : عزراييل هستم ، پرسيد براي چه كار آمده اي ؟(آیا برای دیدن من آمدی یا برای گرفتن جانم آمده ای ؟) گفت براي قبض روح تو آمده ام
سلیمان فرمود : امروز مي خواستم روز شادي برايم باشد خدا نخواست ؛ حال که چنین است به آنچه ماءموري انجام بده . !
🌳پس عزراييل به دستور خدا روح حضرت سليمان را قبض نمود بر همان حالت كه بر عصا تكيه كرده بود جانش را گرفت و اجازه نداد که حتی بنشیند !
🌳مردم از دور بر او نظر مي كردند و گمان مي كردند چون به عصا تکیه کرده و ایستاده است لذا هنوز زنده است .
🌳چون مدتي گذشت اختلاف در ميان مردم افتاد ، عده ای گفتند ، چند روز است غذا نخورده و چیزی نياشاميده و چون خسته نیست و هنوز بر پاست پس او پروردگار ماست
🌳گروهي گفتند : او جادوگر است اين چنين در ديدگان ما بدون غذا و استراحت دیده می شود و با صلابت ايستاده است
گروه سوم گفتند :چنین نیست که اعتقاد دارید او پيامبری از پیامبران خداست .
🌳بعد از اختلاف خداوند موريانه را فرستاد كه ميان عصاي او را خالي كند .چون عصا شكست و او بيفتاد ، همگی متوجه شدند او چند روز پيش از دنيا رحلت كرده بود، (جنیان و کارگزاران گفتند اگر می دانستیم چند روز پیش مرده است ، این قدر کار و فعالیت نمی کردیم و اندکی استراحت می کردیم )
📚حيوه القلوب 1/370
✾📚 @Dastan 📚✾
بعضی مواقع خداوند متعال میخواهد کسی را در مراتب بندگی زود بالا ببرد. به همین خاطر درهای زندگی او را مثل دیگ زودپز محکم میبندد و او را درسختی قرار میدهد. خود ما نمیدانیم که آیا ما در سختی ها بهتر خداوند را بندگی میکنیم یا در خوشی هایمان. اکثر کسانی که به مراتب بالای بندگی رسیدند، زندگی سختی داشته اند.
#میرزااسماعیلدولابی
✾📚 @Dastan 📚✾