eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋✨🦋✨🦋✨🦋 🔆خدایا تو! تو! ✨چون خدای متعال به موسی علیه‌السلام فرمود: «برو نزد فرعون که او طغیان کرده است.» (سوره‌ی طه، آیه‌ی 24) 💥موسی گفت: «پروردگارا! خانواده و گوسفندانم را چه کنم؟» 💥فرمود: «ای موسی! حال که مرا یافته‌ای تو را با غیر من چه کار؟ ✨ای موسی! برو به من چنگ زن و تسلیم من باش و کارها را به من واگذار که من گرگ را چوپان گوسفندانت و فرشتگان را حافظ خانواده‌ات قرار داده‌ام. 💥 ای موسی! آنگاه‌که از فرعون گریختی چه کسی تو را از بیابان خطرناک نجات بخشید؟» ✨ موسی گفت: «خدایا تو! تو!» 💥💥خدای متعال فرمود: «ای موسی! همین‌گونه تو روز قیامت در برابر من خواهی بود و خودم هم پرسنده و هم پاسخ‌گو می‌باشم.» 📚(بحرالمعارف، ج 1، ص 183) ✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨زندگی مثل یه کتابه و 💞💞هر روزش مثل یه صفحه جدید ✨✨چه بهتر که اولین سطر هر صفحه اون رو با “صبح بخیر” پر کنی! 💞💞صبحتون بخیر دوستان گلم😊 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌺🌱🌺🌱🌺🌱🌺 🔆🔆جوان خداترس 🍂منصور عمّار گوید: سالی به حج می‌رفتم، در کوفه فرود آمدم؛ شبی در کوچه‌های کوفه می‌گذشتم، از خانه آوازی شنیدم که یکی می‌گفت: 🍂«خداوندا مرا از عذاب تو چه کسی می‌تواند رها کند؟ اگر دستم از ریسمان رحمت تو بگسلد، به کی پناه ببرد؟» 🍂منصور گوید: من خواستم امتحان کنم، دهان در شکاف در نهادم و این آیه را خواندم: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید! خود و خانواده‌ی خویش را از آتشی که هیزم آن انسان‌ها و سنگ‌هاست نگه‌دارید.» (آیه‌ی 6 سوره‌ی تحریم) 🍂ناله‌ای زد و ساعتی ساکت شد. من خانه‌ی او را نشان کردم و روز دیگر به آنجا آمدم، جنازه‌ای دیدم که بر در خانه هست و پیر زنی در آن رفت‌وآمد می‌کرد. گفتم: ای پیرزن این مرد کیست؟ 🍂 گفت: «جوانی خداترس از فرزندان رسول خداست. دیشب با خدا در مناجات بود که مردی از کوچه گذشت و آیه‌ای از قرآن خواند و این جوان بیفتاد و ساعتی دگرگون بود تا به رحمت ایزدی پیوست.» من گفتم اولیاء خدا چنین می‌باشند. 📚(خزینه الجواهر، ص 509) 🌱🌱پیامبر صلی‌الله علیه و آله و سلّم فرمود: «خداوند جوانی را که عمر خود را در عبادت خدا به سر می‌برد، دوست دارد.» 📚(نهج الفصاحه، ص 162) ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔆ریش‌بلند 🌱«حاحظ بصری» (م 249) که در هر رشته از علوم کتابی نوشته است، گفت: روزی مأمون عباسی با عده‌ای بر جایگاهی نشسته بودند و از هر بابی صحبت می‌کردند. یکی گفت: «هر کس که ریش او دراز بود احمق است» عده‌ای گفتند: «ما به خلاف، عده‌ای ریش‌بلند دیده‌ایم که مردمانی زیرک بودند.» 🌱مأمون گفت: امکان ندارد. در این هنگام مردی ریش‌دراز، آستین گشاد و نشسته بر شتر وارد شد. مأمون برای تفهیم مطلب، او را احضار کرد و گفت: نامت چیست؟ 🌱عرض کرد: ابوحمدویه، گفت: کُنیه‌ات چیست؟ عرض کرد: علویه، مأمون به حاضران گفت: مردی را که نام و کنیه را نداند، باقی افعال او نظیر این جهالت است. پس از او سؤال کرد: چه کار می‌کنی؟ عرض کرد: مردی فقیهم و در علوم تبحر دارم اگر امیر خواهد از من مسئله‌ای بپرسد. 🌱مأمون گفت: «مردی گوسفندی به یکی فروخت و مشتری گوسفند را تحویل گرفت. هنوز پول آن را نداده ناگاه گوسفند پشکلی (سرگین) انداخت و بر چشم یک نفر افتاد و چشم آن شخص کور شد، دیه چشم بر چه کسی واجب است؟» مرد ریش‌بلند کمی فکر کرد و گفت: «دیه چشم بر فروشنده است نه مشتری.» حاضرین گفتند: چرا؟ 🌱گفت: «چون فروشنده، مشتری را خبر نداد که در محل دفع مدفوع گوسفند منجنیق نهاده‌اند و سنگ می‌اندازد تا خود را نگاه بدارد.» مأمون و حاضران خندیدند و او را چیزی داد و برفت و بعد مأمون گفت: صدق سخن من شما را معلوم شد که بزرگان گفته‌اند دراز ریش احمق بود. (جوامع الحکایات، ص 300) 💥روایاتی وارد شده است که بلندی ریش را مذمّت می‌کند چنانکه علی علیه‌السلام در مذمت اهل بصره یکی را بلند بودن ریش آن‌ها می‌شمرد و پیامبر صلی‌الله علیه و آله از سعادت شخص یکی بلند نبودن ریش را شمردند. 📚(سفینه البحار، ج 2، ص 509) ✾📚 @Dastan 📚✾
9.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستان شخصی که دچار عجب شده بود.... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌴🍃🌴🍃🌴🍃🌴🍃🌴 🔆جنگ بهتر از عبادت 💥ابوهریره گفت: ما در زمان پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در رکاب آن حضرت به جنگ می‌رفتیم. در بین راه از دره‌ای که چشمه‌ی آب گوارایی در آن جریان داشت، عبور کردیم، یکی از اصحاب گفت: «اگر از جامعه و مردم کناره‌گیری می‌کردم و در این مکان (باصفا) به عبادت می‌پرداختیم (بسیار خوب بود)؛ اما هرگز چنین کاری را تا از رسول خدا اجازه نگیرم، انجام نمی‌دهم.» 🍁او نزد پیامبر رفت و تصمیم خود را بیان داشت. پیامبر فرمود: چنین کاری را انجام نده، زیرا بودن شما و جهاد در راه خدا بهتر از شصت سال نمازخواندن در بین خانواده می‌باشد! 🍁آیا دوست ندارید خدا شما را بیامرزد و وارد بهشت کند؟ در راه خدا جنگ کنید و اگر در میدان جنگ کشته شدید، به بهشت داخل شوید. 📚(شنیدنی‌های تاریخ، ص 102 -محجه البیضاء، ج 4، ص 8) ✾📚 @Dastan 📚✾
▓ 🌹شهـید حمــید رضا مدنی: شـــیمیایی بود برای درمـــــان به انگلیس اعــزام شد خـــــون لازم داشت گفت خون نزنید تـــوجه نکردند!! هرچه زدند بدنش نپذیرفت خون یک جواب داد پزشکش مسلمان شد گفت: ست! 💌 ✾📚 @Dastan 📚✾
انسانهای صادق به صداقت حرف هیچکس شک نمی کنند و حرفِ همه را باور دارند، انسانهای دروغگو تقریبا حرف هیچکس را باور ندارند و معتقدند که همه دروغ می گویند. انسانهای امیدوار همواره در حال امیدوار کردن دیگرانند، انسانهای نا امید همیشه آیه یاس می خوانند. انسانهای حسود همیشه فکر می کنند که همه به آنها حسادت می کنند. انسانهای حیله گر معتقدند که همه مشغول توطئه هستند، انسانهای شریف همه را شرافتمند می دانند. انسانهای بزرگوار بیشترین کلامشان، تشکر از دیگران است ذات خودت هرجور باشه با همون چشم بقیه رو میبینی. پس به جای انتقاد اول ذاتت رو درست کن ✾📚 @Dastan 📚✾
🟢 تو دعا کن از راهی نهان به تو مدد می‌رسد 🔹 در دعای کمیل این‏طور می‌خوانیم: «یا رَبِّ یا رَبِّ یا رَبِّ، قَوِّ عَلی‏ خِدْمَتِک جَوارِحی وَ اشْدُدْ عَلَی الْعَزیمَةِ جَوانِحی وَ هَبْ لِی الْجِدَّ فی خَشْیتِک وَ الدَّوامَ فِی الْاتِّصالِ بِخِدْمَتِک» پروردگارا! پروردگارا! پروردگارا! به اعضا و جوارح من نیرو بده ولی در راه خدمت خودت. (خودتان را بنده آماده به خدمت نشان می‌دهید. از خدا استمداد می‌کنید و نیرو می‌خواهید). نه تنها برای اعضا و جوارح خودم نیرو می‌خواهم، برای دل خودم و برای عزم و تصمیم خودم هم از تو نیرو می‌خواهم. خدایا! به دل من عزم و تصمیم بده، اراده مرا محکم کن. 🔸 اصلًا دعا یعنی چه؟ بسیار خوب، ایمان دارم به غیب برای خودش، من برای خودم؟ نه، نکته‌ای می‌گویند که حرف خوبی است. می‌گویند یکی از تفاوتهایی که میان فلسفه الهی و دین و مذهب هست این است که فلسفه الهی (البته فلسفه‌های الهی‌ای که از مذهب مثل اسلام استمداد نکرده‌اند) حداکثر به خدایی جدای از عالم، به غیبی جدای از شهادت اعتقاد دارد. مثل یک آدم ستاره‌شناس که مثلًا می‌گوید در منظومه شمسی ستاره‌‏ای کشف شد به نام نپتون، در کهکشان چنین چیزی کشف شد. 🔹 خوب، هست که هست، به من چه مربوط؟ ولی در دین، عمده آن رابطه‌ای است که میان بنده و خدا، میان ما و جهان غیب برقرار می‌شود. دین از یک طرف ما را وادار می‌کند به عمل و کوشش و - به تعبیر امیرالمؤمنین(ع) - به خدمت، و از طرف دیگر می‌گوید پیوندها و رابطه‌هایی معنوی میان غیب و اینجا هست. 🔸 تو دعا کن، تو بخواه، تو استمداد کن، از یک راه نهانی که خودت نمی‏دانی، به هدف و نتیجه می‌رسی. می‌گوید صدقه بده، از یک راه نهانی که تو نمی‏‌دانی رفع بلا می‌کند. دعا کن (که البته شرایطی دارد؛ اگر دعا با آن شرایط صورت بگیرد) شما از یک راه نهانی استجابتش را خواهید گرفت. تصمیم بگیر، از خداوند در کارها الهام بخواه، بعد می‌بینی در موقع معین، سر بزنگاه، خدا به قلب تو الهامی کرد، از غیب به تو مدد می‌رسد. 📗 استاد مطهری، آزادی معنوی، ص۲۲۰-۲۱۹ ✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨🍃✨✨🍃✨✨ 🔆خدعه‌ی جنگی 🍃یکی از پادشاهان، شهری را محاصره کرد و مدت محاصره طول کشید. امیر آن شهر وزیران را جمع کرد و گفت: چه کنیم، آیا تسلیم شویم یا آن‌که شبانگاه از شهر فرار کنیم؟ 🍃یکی از آن‌ها گفت: من نظرم این است که آنچه در خزانه‌ی دولت از طلا هست، تیر درست کنند و بر آن این دو بیت را بنویسید: 🍃«از جود و کرم، تیر طلای ناب به‌سوی دشمن می‌افکنند، پس مجروحین طلا را صرف می‌کنند و بهبود می‌یابند و آنان که به تیر بمیرند، طلای را صرف در کفن و دفن او می‌کنند.» 🍃پس رأی او را پسندیدند و تیرها از طلا ساختند و به روی دشمن ریختند. پادشاهی که آن شهر را محاصره کرده بود؛ چون آن تیرهای طلا و نوشته را دید، دستور داد لشکر از محاصره دست بردارند و آن شهر را رها کنند و گفت: «مثل این شهر را نمی‌شود فتح کرد، زیرا آن‌قدر ثروت دارند که تیرهای آن‌ها طلاست که برای مجروحین دوا و برای کشته‌شدگان کفن می‌شود.» 📚(نمونه معارف، ج 4، ص 80 -ثمرات الاوراق، ج 2، ص 223) ✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃 🔆فرمانده نادان 🍂«یعقوب لیث صفار» (م 265) فرماندهی به نام ابراهیم داشت که باآنکه مردی دلاور و شجاع بود اما سخت نادان بود و جان خود را بر سر نادانی گذارد. 🍂روزی در فصل زمستان به نزد یعقوب لیث آمد، یعقوب دستور داد از لباس‌های زمستانی خودش به ابراهیم بپوشانند. 🍂ابراهیم خدمتکاری داشت به نام «احمد بن عبدالله» که با ابراهیم دشمن بود. ابراهیم چون به خانه آمد، احمد گفت: «هیچ می‌دانی که یعقوب لیث هر که را لباس خودش دهد در آن هفته او را می‌کشد؟!» 🍂ابراهیم گفت: «نمی‌دانستم علاج آن چیست؟» گفت: باید فرار کنیم. ابراهیم بدون تحقیق به حرف خدمتکار تصمیم به فرار گرفت. احمد گفت: «ابراهیم قصد دارد به سیستان برود و طغیان و شورش کند.» 🍂یعقوب لیث فکر کرد و خواست فرمان فراهم کردن لشگری بدهد که احمد گفت: مرا مأمور سازید که خود تنها سر ابراهیم را بیاورم؛ یعقوب لیث هم اجازه داد. 🍂چون ابراهیم با سپاه خود قصد بیرون رفتن از شهر را کرد، احمد از قفا شمشیر بر ابراهیم زد و سر او را برای یعقوب آورد. 🍂یعقوب مقام ابراهیم، فرمانده نادان خود را به احمد داد و نزد یعقوب بزرگ و محترم گشت. 📚(نمونه معارف، ج 4، ص 93) 🍃امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود: «جهل و نادانی ریشه‌ی همه‌ی شرهاست.» 📚(غررالحکم، ح 819) ✾📚 @Dastan 📚✾
‍ 🔆 💢 یک اصل در روانِ بشر وجود دارد بنام ، که انسانها ذاتا علاقه به فخر فروشی دارند. اینکه انسان به چه چیزی فخر بفروشد خیلی تفاوتی ندارد. مثلا در دوران عرب جاهلیت در ادبیات قرآنی، سران کفار به تعداد زیاد فرزندان پسر خود می بالیدند(مال و البنون). 🔻پیش از انقلاب، دیپلم داشتن یک هنر و امتیاز برای و در عین حال پُز دادن بشمار می رفت. حتی تا همین بیست سال پیش خانواده های ایرانی از اینکه فرزندشان در موفق شده، سر خود را بالا میگرفت و میتوانست افتخار کند. 🔻الغرض، نمونه ها مهم نیست؛ اصل خاص بودن و فخر فروختن با آن اهمیت دارد. حالا به کف خیابانهای شهر برویم، خانمهای متاهلی که شدت آرایش و تنگی و کوتاهی لباسشان، گوی سبقت از کشورهای غیرمسلمان ربوده است! 🔻حالا باز این یک طرف قضیه را به خود اختصاص داده، طرف دیگر ماجرا مدنظر ماست. برخی از آقایان، از اینکه (بخوانید ناموس) در ملاعام جذاب تر و خاص تر باشند بیشتر خوششان می آید!!! و همان مقدار که در مثالها مطرح شد میفروشند. هر چه تعداد کیف کننده گان از تنگی لباس و آرایش و اندام خانم در بین اهالی شهر بیشتر باشد، او بیشتر افتخار میکند. ‍روایتی دراین مورد👇👇 📌‌ مردان و زنان آخرالزّمانی، دچار نوعی « » می‌شوند تا جایی که در دفاع از کیان عفّت و نجابت خانواده‌های خود دچار نوعی بی‌حسّی و بی‌میلی می‌گردند و گاه به عمد، ناموس خویش را در معرض دید نامحرمان قرار می‌دهند و حتّی به بی‌عفّتی‌ها و خودفروشی ایشان رضایت می‌دهند. 📚إلزام الناصب، ص 195 ✾📚 @Dastan 📚✾