💠 عطر تن کاشیهای فیروزه
✍️ فاطمه میری، نویسنده حوزوی
آنوقت که هنوز نمیدانستم دل کجاست؟ وقتی به گنبدتان نگاه میکردم چیزی درونم شروع به تاپ تاپ میکرد؛ چیزی شبیه به نبض، چیزی شبیه به حیات، آنوقت بود که دلدار شدم. اول شما بودید و بعد محبت را آموختم. اول شما بودید و بعد همه چیز. اصلا مگر میشود از عشق گفت و شما اول خط نیامدهباشید؟
اول بار معنی بهشت را در صحن و سرایتان یافتم و بعد، در همان دلِ مکشوفه گفتم: بعید است بهشت به قشنگی اینجا باشد.
اولین بار مشامم به عطر تن کاشیهای فیروزهتان صفا گرفت و بعد از آن همه تجربه رایحهها، هیچکدام مجابم نکرد که غیر از عطر حرمتان چیز دیگری مدهوشم کند.
میخواهم زندگیام رنگ شما باشد بوی حرمتان خانه کوچکم را صفا دهد، تکه فرش حرمتان قشنگترین تابلو فرش جهان است، میخواهم غبار مانده در تار و پودش، قوت دیوار خانهام باشد. اصلا آن تار و پودی که محل رفت و آمد زائرانتان باشد قیمت ندارد.
تمام حاجات کودکیام در حرمتان قد کشید و ثمر داد. حالا اگر حاجتی باشد صفای وجودتان است، اصلا اگر بهانهای باشد دلتنگی برای حرمتان است. الان خودتان شدهاید بزرگترین آرزو، مقدسترین میل.
شنیدهام، نه! هزار بار دیدهام که بابالجوادتان، گره میگشاید و رزق عالم را قسمت میکند. آخر مگر جز این است که فرزند باب الحوائجاید و پدر جوادالائمه!
این وصفها مرا یاد لحظات دعای جامعهکبیره در گوشه مقبره شیخ حرعاملی میاندازد؛ من مومنام به این فراز از دعای جامعه کبیره که: فِعْلُکُمُ الْخَیْرُ وَ عَادَتُکُمُ الْإِحْسَانُ وَ سَجِیَّتُکُمُ الْکَرَمُ…
اگر این مُلک صفایی دارد به صفای شماست، اگر آبرویی دارد شما آبرو دادهاید و اگر امان دارد شما دعایش کردهاید.
مولا جان اگر مالی هست برای شماست و اگر فرزندی بهنامتان، اگر علمی هست بهپايتان و اگر جانی هزاران بار فدایتان.
#امام_رضا
#دهه_کرامت
#شمس_الشموش
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀
#داستان_آموزنده
🔆باب الفیل
🌻سویید بن غفله گوید: «روزی وسط سخنرانی امام علیهالسلام شخصی از کنار منبر به پا خواست و گفت: «ای امیر مؤمنان! از وادی القری میگذشتم، دیدم خالد بن عرفطه از دنیا رفته است.»
🌻حضرت فرمود: «او نمرده است و نمیمیرد تا هنگامی که سرلشکر جمعیت گمراهی میشود که پرچمدار آن حبیب بن حمار است.»
🌻حبیب در مجلس حاضر بود؛ برخاست و گفت: «من حبیب هستم.» امام علیهالسلام فرمود: «سوگند به خدا تو حامل پرچم هستی و آنان (دشمنان حسین علیهالسلام) را از همین در (باب الفیل مسجد کوفه) وارد خواهی کرد.»
🌻ثابت گوید: «من زنده بودم که خالد سرپرست و حبیب پرچمدار لشکری بود که برای کشتن امام حسین علیهالسلام به کربلا رفته بودند و از باب الفیل وارد مسجد کوفه شدند.
✾📚 @Dastan 📚✾
💠علامه حسن زاده آملی:
🍃نفس را عادت ندهيد كه خلاف فكر كند و خلاف بينديشد و دروغ بگويد، ولو به مطايبه باشد،
زيرا به همين اندازه كه به خلاف گرايش پيدا كرد، در كارش و خوابش اثر میگذارد، و خوابهايش پريشان میشود،
و هرچه افكار آلوده شود، و انسان نيات كج و معوج داشته باشد، در وى اثر میگذارد.
📗شرح اسفار
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
❤️با کلام بیان کنید ، نه با رفتار❤️
روی ویترین یک کتابفروشی در شهر رم نوشته شده:
🔸همیشه دلخوری ها را،
🔸نگرانی ها را،
به موقع بگویید....
حرفهای خود را به یک دیگر با "کلام" مطرح کنید؛ نه با " رفتار"
که از کلام همان برداشت می شود که
شما می گویید؛ولی از رفتارتان
هزاران برداشت....
قدر بدانید" داشتنها " را
مهربان بودن مهمترین قسمت انسان
بودن است.
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃
#داستان_آموزنده
🔆با روباه بیعت کردند
🍂اصبغ بن نباته گوید: «امیرالمؤمنین علیهالسلام دستور دادند از کوفه به مدائن لشکرکشی کنیم. ما روز یکشنبه حرکت کردیم و عمربن حریث و هفت نفر دیگر با ما نیامدند و به شهر حریره رفتند و روز چهارشنبه حرکت کردند. چون هفت نفری ناهار میخوردند، روباهی را گرفتند و عمر بن حریث گفت: «این امیرالمؤمنین است؛ با او بیعت کنیم.»
🍂پس آنها روز جمعه به مدائن رسیدند و امام خطبه ایراد میکرد و میفرمود: «پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلّم هزار حدیث به من یاد داد که هر حدیث، هزار در دارد و هر در کلیدی؛ به خدا قسم روز قیامت هشت نفر با امامشان که روباه است خوانده میشوند و اگر بخواهم نام آنها را میگویم و آنها را رسوا میکنم.»
راوی گوید: «دیدم عمر بن حریث، از ترس بر زمین افتاد و بیهوش شد.
📚مدینه المعاجز، ص 351
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆معجزه استغفار
✍شخصی خدمتِ امام رضا(علیه السلام) آمد و از «خشکسالی» شکایت کرد. حضرت در بیان راهِ چاره فرمودند: «استغفار کن». شخص دیگری به پیشگاه حضرت آمد و از «فقر و ناداری» شکایت کرد. حضرتش فرمودند: «استغفار کن» .فرد سومی به محضرش شرفیاب شد و از حضرت خواست تا دعایی فرماید که خداوند پسری به او عطا فرماید. حضرت، به او فرمودند: «استغفار کن».
حاضران باتعجّب پرسیدند: سه نفر با سه خواسته متفاوت، خدمتِ شما آمدند و شما همه را به «استغفار» توصیه فرمودید؟! فرمود: من این توصیه را از خود نگفتم. همانا در این توصیه از کلامِ خداوند الهام گرفتم و آن گاه این آیات سوره نوح را تلاوت فرمودند:
«اِستَغفروا ربَّکم اِنَّه کانَ غَفّاراً یرسِلِ السَّماءَ علیکُم مِدراراً ویمدِدکُم بِاَموال وبنین وَیجعَل لَکُم جَنّاتٍ ویجعَل لکم اَنهاراً؛ از پروردگار خود آمرزش بخواهید که او بسیار آمرزنده است؛ تا باران های مفید و پر برکت را از آسمان بر شما پیوسته دارد و شما را با مال بسیار و فرزندان متعدّد یاری رساند و باغ های خرّم و نهرهای جاری به شما عطا فرماید.
📚مجمع البیان، ذیل تفسیر سوره نوح
✾📚 @Dastan 📚✾
.
❄️خداوندا...
کمکم کن تا شکرگزاری را همچون مرهمی در مسیر تحول روزانهٔ زندگی ام به کار برم.
❄️گاهی بهترین طریقهٔ ابراز قدردانی، لذت بردن از موهبت ها و شادمانی هائی است که به ما عطا شده است.
❄️پروردگارا...
کمکم کن به زندگی عادی و روزمره ی خود دقیق تر نگاه کنم.
❄️کمکم کن تا شگفتی و اعجاب تولد دوباره را ببینم و درس هایت را بیاموزم بدرستی که "اول آموزگارِ جهان" تو هستی.
🌸الهی آمین
🦋🦋صبح زیباتون بخیر و شادی😊
✾📚 @Dastan 📚✾
🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀🍁🥀
🔆خزیمه و پادشاه روم
🦋«خزیمهی ابرش» پادشاه عرب بدون مشورت پادشاه روم که از دوستان صمیمی وی بود، کاری انجام نمیداد. خزیمه رسولی را نزد او فرستاد و دربارهی فرزندانش مشورت و نظر خواست و در نامهاش نوشت: «من برای هر یک از دختران و پسران خویش مالی زیاد و ثروتی فراوان قرار دادم که بعد از من درمانده و مستمند نشوند. صلاح شما در این کار چیست؟»
🦋پادشاه روم جواب فرستاد که: «ثروت معشوق بیوفاست و دوام ندارد، بهترین خدمت به فرزندان این است که آنان را از مکارم اخلاق و خوی های پسندیده برخوردار کنید تا در دنیا سبب دوام دولت و در آخرت سبب غفران باشد.»
📚نمونه معارف، ج 1، ص 64 -جوامع الحکایات، ص 270
🍂🍂حضرت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم فرمود: «من برای تکمیل اخلاق نیک، مبعوث شدهام.»
📚جامع السادات، ج 1، ص 23
✾📚 @Dastan 📚✾
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
#داستان_آموزنده
🔆سال دیگر زنده نخواهم بود
🌳حسین بن روح نوبختی، سومین نایب خاص امام زمان علیهالسلام بود. محمد بن صیرفی بلخی گوید: «به قصد زیارت خانهی خدا بیرون میآمدم. مردم بلخ مقدار زیاد شمش طلا و نقره به من دادند که در سامرا به نمایندهی امام زمان علیهالسلام تحویل دهم. چون به سرخس رسیدم، در قسمت شن زار، یک شمش طلا در خاکهای نرم فرو رفت. وقتی به همدان آمدم، یک شمش طلا خریدم و بهجای آن گذاشتم.
🌳چون در سامرا خدمت حسین بن روح رضیاللهعنه رسیدم، و اموال را تحویل دادم، همان شمش خریداریشده را به من داد و گفت: «این از ما نیست. شمش ما در سرخس زیر چادر در رمل فرو رفته، چون برگشتی به همان نقطه برو، آن را خواهی یافت. چون سال دیگر بیایی من زنده نخواهم بود.»
🌳در برگشت از حج، در سرخس به همان آدرس مراجعه کردم و طلا را در ماسهها پیدا کردم و چون سال بعد به سامرا آمدم، حسین بن روح رضیاللهعنه وفات کرده بود. (326 مدفون در بغداد) و کلامش دقیقاً درست بود و شمش طلا را به نایب چهارم دادم.
📚شاگردان مکتب ائمه، ج 2، ص 42 -بحار، ج 51، ص 340
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋
#داستان_آموزنده
🔆در جنگ تبوک خبر داد
💥چون همسر و پسر ابوذر در ربذه وفات کردند، ابوذر با دخترش تنها زندگی میکردند و چیزی برای خوراک نداشتند. دخترش میگوید: «سه روز باحالت گرسنگی زندگی کردیم و سپس پدرم در صحرا ریگی جمع نمود و سر بر آن گذاشت. چون دیدم چشمان پدرم در حال احتضار است، گریستم و گفتم: «با تنهایی در این صحرا چه کنم؟»
💥فرمود: «چون بمیرم، جمعی از اهل عراق بیایند و متوجه غسل و کفنودفن من شوند که حبیب من رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلّم مرا در غزوهی تبوک چنین خبر داد. چون مُردم، عبا بر سرم بکش و بر سر راه عراق بنشین، چون قافلهای آمد، بگو: «ابوذر وفات کرده»
💥پس پدرم وفات کرد و گروهی از اهل عراق که مالک اشتر نیز در میان آنها بود رسیدند و او را غسل دادند و کفن کردند و دفن نمودند.»
📚منتهی الامال، ج 1، ص 117
✾📚 @Dastan 📚✾
مثل خدا باش
خوبی دیگران راچندین برابر جبران کن !
مثل خدا باش ،
با مظلومان و درمانده گان دوستی کن!
مثل خدا باش ،
عیب و زشتی دیگران را فاش نکن!
مثل خدا باش ،
در رفتار باهمه ی مردم عدالت رارعایت کن!
مثل خدا باش ،
بدون توقع و چشمداشت نیکی کن!
مثل خدا باش ،
بدی دیگران را با خوبی و محبت تلافی کن!
مثل خدا باش ،
با بزرگواری و بی نیازی از مردم زندگی کن!
مثل خدا باش ،
اشتباهات و بدی دیگران را نادیده بگیر و ببخش
مثل خدا باش ،
برای اطرافیانت دلسوزی کن.
مثل خدا باش ،
مهربان تر از همه ...!💘💐
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#نيم_متر_داخل_زمين!
🌷در عملیات کربلای ۵، نیروهای جلویی ما احتیاج به آتش داشتند. من یک قبضه خمپاره داشتم، آنقدر با آن شلیک کرده بودم که بدنه آن کاملاً قرمز شده بود. در آن حال یک گلوله در آن انداختم و منتظر شلیک شدم. گلوله شلیک شد اما....
🌷اما وقتی برگشتم با کمال تعجب مشاهده کردم قبضه خمپاره سر جایش نیست. با شوخی به دیدهبان جلو گفتم: «شما لوله خمپاره را ندیدی که به طرف عراقیها برود!» او هم پاسخ منفی داد. به دلیل ضرورت، قبضه دیگری آوردیم. وقتی در حال کندن جای سکوی آن بودیم، دیدیم لوله خمپاره نیم متر به داخل زمین فرو رفته است.
#راوی: بسیجی شهید معزز حمیدرضا مسعودی
✾📚 @Dastan 📚✾