🌾🌱🌱🌾🌱🌾🌱🌾🌱🌾
💎مردی با دو چرخه به خط مرزی میرسد. او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد.
مامور مرزی میپرسد: در کیسه ها چه داری؟ پاسخ میدهد: شن. مامور او را از دوچرخه پیاده میکند و چون به او مشکوک بود، او را بازداشت می کند.
ولی پس از بازرسی فراوان واقعاً جز شن چیز دیگری نمی یابد. بنابراین به او اجازه عبور می دهد.
هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا...
این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می شود و پس از آن، مرد دیگر در مرز دیده نمی شود.
یک روز آن مامور در شهر او را می بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او می گوید: من هنوز هم به تو مشکوکم و میدانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می کردی؟
قاچاقچی لبخند زنان میگوید: دوچرخه!
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃🌼
در برابر بزرگی مشکلات زندگیت،
فراوانی نعمتهای خدا را فراموش نکن❗️
اگر منتظر لحظات شاد باشی،
همیشه منتظر خواهی بود
ولی اگر باور کنی که شاد هستی،
برای همیشه شاد خواهی بود❗️
نقشه خوب امروز،
بهتر از نقشه فوق العاده فرداست،
با رضایت به گذشته نگاه کن و با اعتماد،
رو به آینده حرکت کن❗️
✾📚 @Dastan 📚✾
🌴🍃🍃🌴🍃🍃🌴🍃🍃🌴
#داستان_آموزنده
🔆دیوانه کیست؟
🍃پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم بر گروهی که جمع شده بودند، گذشت. فرمود: برای چه جمع شدهاید؟ گفتند: «ای رسول خدا! این شخص مجنون شده و افتاده است. برای همین دورش جمع شدیم.»
🍃پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود:
«او مجنون و دیوانه نیست، او مریض و مبتلاست. آیا به شما خبر بدهم که مجنون واقعی کیست؟» گفتند: آری.
🍃فرمود: «مجنون کسی است که در راه رفتن، خودنمایی و تکبّر کند و هی به طرف راست و چپ نگاه کند و شانهی خود را حرکت دهد، از خدا طلب بهشت کند درحالیکه گناه میکند، از شرّش کسی ایمن نیست و به خیرش کسی امیدوار نیست.»
📚(سفینه البحار، ج 1، ص 191)
✾📚 @Dastan 📚✾
▪️به "یک روز" بعد از مردنم فکر می کنم؛
به آدم هایی که بیتابِ جای خالی من، گریه می کنند،
به خاطراتم که ناباورانه در ذهن عزیزانم، مرور خواهد شد
▫️به "یک سال" بعد از مردنم فکر می کنم؛
به آدم هایی که آخرین اشک هایشان را برای نبودنم می ریزند،
و آماده می شوند برای فراموش کردنم ، برای دلبستگی ها و دلخوشی های تازه!
▪️به "پنج سال" بعد از مردنم فکر می کنم؛
به آدم هایی که دیگر مرا یادشان رفته،
و به دنیایی که بدونِ وجود من هم پا برجاست!
▫️چه بیهوده زمانم برای دردهایی سپری شد که از من نبود،
برای دغدغه هایی که هیچ فایده ای برایم نداشت،
و افکار آزار دهنده ای، که فقط حواس مرا از زندگی ام پرت می کرد!
▪️چه رویاهایی که تا این لحظه در پستوی باورم سرکوب شد،
و چه کارهایی که باید می کردم اما نکردم !
▫️از همین ثانیه با خودم عهد می کنم برای آرزوهایم بجنگم.
برای بهتر شدن،
برای مفید بودن،
برای تمام اتفاقاتی که حال خودم و حال جهان را خوب می کند
▪️دیگر ثانیه ای را هدر نخواهم داد !
وقتی می دانم که قرار است یکی از همین روزها؛
بی صدا بمیرم و بی رحمانه، لابلای چرخ دنده های زمان، فراموش شوم !
✾📚 @Dastan 📚✾
#امام_زمان 💜
خورشیدی و زمین و زمان در مدار توست
مولای من بیا که جهان بیقرار توست
تنها تو منجی بشر و آدمیتی
اصلاً تویی که فلسفهی خاتمیتی
تو سِرّ سجدههای ملائک بر آدمی
تو رازِ سر به مُهرِ سحرهای عالمی
ماتمکدهست کعبهی بیتو، خلیل عشق
چشمان توست کعبه، بیا ای دلیل عشق
با صد هزار جلوهی مشهود میرسی
با نغمهی الهی داوود میرسی...
تا کی نصیب ماست «اَرَی الخَلق» و «لا تُری»
کی میشود نوای «اَنا المَهدی» تو را ...
از سمت کعبه بشنوم ای جانِ جانِ جان
«عَجّل عَلی ظُهُورِکَ یا صاحِبَ الزّمان»
🌺🌺سلام صبح آدینه تون بخیر و شادی
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
🔆وفات کنیز
🍃هشام بن حکم گفت: «تصمیم داشتم کنیزی در سرزمین «منی» خریداری کنم، نامهای به امام هفتم علیهالسلام نوشتم و طلب مشورت کردم. امام علیهالسلام جوابی نفرستاد. در سرزمین منی هنگام رمی جمرات (سنگ به ستون شیطان زدن) امام علیهالسلام را دیدم، به من و کنیزی در میان کنیزان نگاهی انداخت؛ پس جواب نامه به دستم رسید. نوشته بود: «خریدن فلان کنیز اشکالی ندارد؛ درصورتیکه عمر او کوتاه نباشد.» با خود گفتم: پس آن کنیز را نمیخرم. قبل از آنکه از مکه خارج شوم آن کنیز وفات یافت.»
📚محجه البیضاء، ج 4، ص 277 -شنیدنیهای تاریخ، ص 188
✨✨حضرت علی علیهالسلام فرمود: «بهراستی برای خدای سبحان، فرشتهای است که هرروز بانگ میزند که ای مردم دنیا! بزایید برای مردن.»
📚غررالحکم، ج 2، ص 438
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃✨🍃✨🍃✨🍃✨🍃
#داستان_آموزنده
🔆پیامبر اسلام صلّی الله علیه و آله و سلم و نعیمان
🌱«نعیمان بن عمرو انصاری» از قدمای صحابهی پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم و مردی مزّاح و شوخ بوده است. نوشتهاند: روزی عربی از عشایر به مدینه آمد، شتر خود را پشت مسجد خوابانید و به مسجد وارد شد و به حضور پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم رسید.
🌱بعضی از صحابه به نعیمان گفتند: «اگر این شتر را بکشی، گوشت آن را تقسیم میکنیم و بعد قیمتش را پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم به اعرابی خواهد داد.»
🌱نعیمان شتر را کشت، صاحبش سر رسید و فریاد برآورد و پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم را به دادخواهی خواست.
🌱نعیمان فرار کرد و رسولالله صلّی الله علیه و آله و سلم از مسجد بیرون آمد و شتر اعرابی را کشته دید، پرسید چه کسی این کار را کرده است؟
🌱گفتند: نعیمان، پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم کسی را فرستاد تا او را بیاورند. او را در خانهی «ضُباعه بنت زبیر» (او دخترعمه رسول خدا و زوجهی مقداد بن الاسود بود) یافتند که نزدیک مسجد بود. فرستاده را به محل مخفی گاه اشاره کردند که درون گودالی، با مقداری علف تازه خود را پوشانده بود.
🌱فرستاده به نزدیک پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم آمد و همراه پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم با جمعی از اصحاب به منزل ضُباعه آمدند و جای مخفی شدن نعیمان را نشان داد.
پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم فرمود: علفها را از او دور کنید و آنها چنان کردند، نعیمان از مخفی گاه بیرون آمد. پیشانی و رخسار او از آن علفهای تازه رنگین شده بود؛ پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم فرمود: «ای نعیمان! این چه کاری بود که انجام دادی؟»
عرض کرد یا رسولالله قسم به خدا آن کسانی که شما را به محل مخفی من راهنمایی کردند به این کار وادارم نمودند.
🌱پیامبر صلّی الله علیه و آله و سلم تبسمکنان رنگ علف را با دست مبارک خود از پیشانی و رخسار او دور کردند و قیمت شتر را به مرد اعرابی دادند.
لطایف الطوایف، ص 26 -الاستیعاب
✨✨حضرت پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم فرمود: «من برای تکمیل اخلاق نیک، مبعوث شدهام.»
📚جامع السادات، ج 1، ص 23
✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️
#داستان_آموزنده
🔆حجاج بن یوسف ثقفی
🍂اشعث بن قیس به منزل امیرالمؤمنین علیه السّلام آمد، در زد و قنبر در را باز کرد ولی به او اجازهی ورود نداد. اشعث با او دعوا کرد، آنگاه امیرالمؤمنین علیه السّلام بیرون آمد و فرمود: «میان من و تو هیچ چیزی حائل نیست تا دعوا کنیم، وقتی غلام ثقیف بیاید ذلیل خواهی شد.»
🍂اشعث گفت: «او کیست؟» فرمود: «جوانی است که میآید، هیچ خانهای در عرب باقی نمیماند، مگر آنکه خوار و ذلیل خواهد شد.»
پرسید: «چند سال حکومت میکند؟» فرمود: «بیست سال حکومت خواهد کرد.»
🍂راوندی گوید: «حجاج در سال 75 به حکومت رسید و در سال 95 بعد از 20 سال حکومت، به درک واصل شد و چنان ظلمی نمود که روی تاریخ را سیاه کرد.»
📚مدینه المعاجز، ص 351
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤
اﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺭﺍ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﮐﻨﯿﻢ ؟
ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺗﻮﺳﻂ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺟﺬﺏ ﻣﯿﺸﻮﺩ
ﻭ ﺻﺪﻣﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﻤﯿﺰﻧﺪ .
ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺳﺖ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﻛﻪ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ
ﺍﺳﺘﺮﺱ ﯾﺎ ﺍﺿﻄﺮﺍﺏ ﻫﺴﺘﯿﺪ، ﺑﺎ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻪ
ﮔﺮﺩﺵ ﺩﺭ ﺟﻨﮕﻞ ﯾﺎ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ
ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﯿﺪﺍ ﻣﯽﻛﻨﯿﺪ .
ﮔﯿﺎﻫﺎﻥ، ﮔﻞﻫﺎ ﻭ ﺩﺭﺧﺘﺎﻥ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ
ﻫﺪﻑ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ .
ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻏﻠﺐ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﮔﻞﻫﺎ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﻗﺪﺭﺗﻤﻨﺪ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﻭ ﻣﯽﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﻪ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﺣﺎﻝ ﺁﻧﻬﺎ ﻛﻤﻚ ﻛﻨﻨﺪ .
ﺁﺏ، ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺭﺍ ﺟﺬﺏ ﻣﯽﻛﻨﺪ؛
ﺣﺘﯽ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺩﺭ ﻣﻮﻗﻊ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ
ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﮐﻤﮏ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻧﺮﮊﯼ ﻣﻨﻔﯽ
ﺭﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﮐﻨﯿﺪ
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#اسلحه_پيشرفته!!
🌷گرمای نيمه شب جزيره مجنون كلافهام كرده بود. بچـههـا در سـنگر خوابيده بودند. هوای شرجی و فضای دم كرده داخل سنگر باعث شد كه نتوانم دوام بياورم. بلند شدم و زدم بيرون. كمی زير آسـمان در سـكوت راه رفتم. با خودم گفتم حالا كه خوابم نمیبرد، بهتر است وضو بگيـرم و نماز شبی بخوانم. توفيقی اجباری كه از پيش آمدنش خوشحال شدم. آفتابهای را كه در كنار درِ سنگر گذاشته بودند برداشتم. آب به انـدازه كافی در آن بود. مـشتی آب بـه صـورتم زدم و درود بـر محمـد و آل او فرستادم. وضوی خود را كامل گرفتم. يكدفعه پشت خـاكريز بـه نظـرم چيزی تكان خورد. نيمخيز شده و....
🌷و دولاّ جلو رفتم. در تاريكی مطلق، برق كلاهش را ديدم؛ يك عراقی بود. كمی ترسيدم. وای خدای مـن! دشـمن تا آن طرف سنگرها آمده بود. خواستم فرياد بزنم، ولی ديـدم صـدايم در نمیآيد. بايد كاری میكردم. آهسته، آهسته جلو رفتم. ديدم يك نفر است. معلـوم بـود اطلاعـاتی است و برای شناسايی آمده است. به خودم آمدم. ديـدم آفتابـه هنـوز در دستم است. پيش خودم گفتم اسلحه ندارم، حالا چه كار كنم! يكدفعـه فكری به نظرم رسيد. آهسته جلو رفتم و لوله آفتابـه را در كمـرش فـرو كردم. صدا زد: تسليم، تسليم! و دستهایش را بالا گرفت. اسلحهاش را گرفتم و به او گفتم: «تعال، رو!»
🌷وقتی اين طرف خاكريز آمدم، با صدای بلند داد زدم: «مهدی، حسين! كجاييد يك عراقی گرفتم!» بچهها با صدای من بيدار شدند. چند تا از بچههای نگهبانی هم سريع رسيدند. همه غرق در خنده بودند. چند نفر سريع رفتند ببينند كسانی ديگر هم هستند؛ كه متوجه شـدند آنها فرار كردهاند. من با لوله آفتابه يك اسير گرفته بودم. بچهها از خنـده رودهبر شده بودند. بعد از آن اتفاق و بردن سرباز عراقی، نمـاز شـبِ باحـالی خواندم و پيش خودم به اين فكر كردم كه وضـوی نمـاز مـن باعـث جلـوگيری از شناسايی منطقه شده بود.
#راوی: رزمنده دلاور سعيد صديقی
✾📚 @Dastan 📚✾
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥داستان شنیدنی از معجزهای که در حرم امام رضا علیهالسلام رخ داد
👤 کلیپ زیبای «معجزه امام رضا» با روایتگریِ حاج سعید حدادیان تقدیم نگاهتان
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 #پندانه
بردبار باش!
🔹کیفها توی کیففروشیها اگر خوشفرم و خوشقوارهاند به خاطر این است که پر از کاغذ باطلهاند.
🔸اگر آن کاغذ باطلهها را بیرون بریزی از فرم و قیافه میافتند و کاغذها هم دیگر زبالهاند و باید دور ریخته شوند.
🔹خشم و عصبانیت چیزی شبیه همان کاغذ باطله است.
🔸اگر فرو ببری شکل و شخصیت پیدا میکنی و اگر بیرون بریزی از شکل و شخصیت و معنویت میافتی.
🔹پس خشمت را فرو ببر تا شخصیتت حفظ شود ...
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋✨🦋✨✨🦋✨🦋
#داستان_آموزنده
🔆به هیچ امانتی نباید خیانت کرد
🌱«عبدالله بن سنان» گوید: بر امام صادق علیهالسلام (در مسجد) وارد شدم درحالیکه ایشان نماز عصر را خوانده بود و رو به قبله نشسته بود.
🌱عرض کردم: بعضی از پادشاهان و اُمراء، ما را امین میدانند و اموالی را به امانت نزد ما میگذارند، بااینکه خمس مال خود را نمیدهند، آیا اموالشان را به آنها رد کنیم یا تصرف نماییم؟
🌱امام سه مرتبه فرمود: به خدای کعبه اگر ابن ملجم، کشنده و قاتل پدرم علی علیهالسلام امانتی به من بدهد، هر زمان خواست امانتش را به او میدهم.
نمونه معارف، ج 1، ص 354 -بحارالانوار، ج 15، ص 149
✾📚 @Dastan 📚✾
🌹خوش تیپ
باشگاه کشتی بودیم که یکی از بچهها به ابراهیم گفت:
«ابرام جـون! تیپ و هیکـلت خیلی جالـب شده. توی راه که میاومدی
دو تا دختر پشت سرت بودند و مرتب از تو حرف میزدند». بعد ادامه داد: «شلوار و پیرهن شیک که پوشیدی، ساک ورزشی هم که دست گرفتی، کاملاً معلومه ورزشکاری!» ابراهیم خیلی ناراحت شد. رفت توی فکر. اصلا توقع چنین چیزی را نداشت. جلسه بعد که ابراهیم را دیدم خندهام گرفت؛ پیراهن بلند پوشیده بود و شلوار گشاد! به جای ساک ورزشی هم کیسه پلاستیکی دست گرفته بود. تیپش به هر آدمی میخورد غیر از کشتیگیر. بچهها میگفتند: «تو دیگه چه جور آدمی هستی! ما باشگاه میایم تا هیکل ورزشکاری پیدا کنیم. بعد هم لباس تنگ بپوشیم. اما تو با این هیکل قشنگ و رو فُرم، آخه این چه لباس هائیه که می پوشی؟!» ابراهیم به این حرف ها اهمیت نمی داد و به بچه ها توصیه می کرد: «ورزش اگه برای خدا باشه، عبادته؛ به هر نیت دیگهای باشه، فقط ضرره».
شهید ابراهیم هادی
📚 کتاب سلام بر ابراهیم، ص41
امــام عــلــی (علـیـه السـلام)
زکات زیبایی، عفت و پاکدامنی است.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
🔺چقدر این جمله زیباست
انسانهای ناپخته
همیشه میخواهند
که در مشاجرات پیروز شوند...
حتی اگر به قیمت
از دست دادن "رابطه" باشد...
اما انسانهای عاقل
درک میکنند که گاهی
بهتر است در مشاجره ای ببازند،
تا در رابطه ای که
برایشان با ارزش تر است
"پیروز" شوند...
🌿هیچگاه فراموش نکنیم که هیچکس بر دیگری برتری ندارد ؛
مگر به " فهم و شعور " ؛
مگر به " درک و ادب " ؛
☘آدمی فقط در یک صورت حق دارد به دیگران از بالا نگاه کند و آن هنگامی است که بخواهد دست کسی را که بر زمین افتاده را بگیرد و او را بلند کند !
و این قدرت تو نیست ؛
این " #انسانیت " است..
✾📚 @Dastan 📚✾
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
#داستان_آموزنده
🔆دو ملک
🥀در بنیاسرائیل قاضیای بود که پسرش وفات کرد. پس در فقدان او بیتابی و ناله بسیار میکرد. پس دو ملک به صورت انسان برای شکایتی نزدش آمدند. اوّلی گفت: «گوسفندان این مرد، بر زراعت من وارد شدند و آن را خراب نمودند.»
🥀 دوّمی گفت: «او زمین کشاورزیاش را بین کوه و نهر آب قرار داده و من راهی غیر این، برای عبور نداشتم.» قاضی گفت: «تو مگر نمیدانستی که راه مردم فقط همین است و در آنجا کشاورزی کردهای؟»
🥀 او در پاسخ گفت: «مگر وقتی خدا به تو پسر داد، نمیدانستی روزی خواهد مُرد؟» پس آن دو فرشته به جایگاه خود بازگشتند.
✾📚 @Dastan 📚✾
💥💥💥💥💥💥
🔆سلمان فارسی
🌾برای ایمان ده درجه است و سلمان فارسی در درجه دهم ایمان قرار داشت؛ عالم به غیب و منایا (تعبیر خواب) و بلایا و علم انساب بوده و از تحفههای بهشتی در دنیا میل کرده بود. پیامبر صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: هر وقت جبرئیل نازل میشد از جانب خدا میفرمود: سلام مرا به سلمان برسان.
برای ذکر نمونه از مقام ایمانی و کمالات او، از دیدار ابوذر از سلمان نقل میکنیم:
وقتی جناب «ابوذر» بر سلمان وارد شد، درحالیکه دیگی روی آتش گذاشته بود، ساعتی باهم نشستند و حدیث میکردند؛ ناگاه دیگ از روی سهپایه غلتید و سرنگون شد و چیزی از آن نریخت.
🌾سلمان آن را برداشت و به جای خود گذاشت و باز زمانی نگذشت که دوباره سرنگون شد و چیزی از آن نریخت، دیگر باره سلمان آن را برداشت و بهجای خود گذاشت ابوذر وحشتزده از نزد سلمان بیرون شد و به فکر بود که در راه امیرالمؤمنین علیهالسلام را ملاقات کرد و حکایت دیگ را نقل کرد.
🌾حضرت فرمود: «ای ابوذر اگر سلمان خبر دهد تو را به آنچه میداند، هرآینه خواهی گفت: «رَحِمَ الله قاتَلَ سلمان: خدا قاتل سلمان را رحمت کند.» ای ابوذر سلمان باب الله در زمین است، هر که معرفت به حال او داشته باشد مؤمن است و هر که انکار او کند کافر است، سلمان از ما اهلبیت علیهمالسلام است.»
📚داستانهای ما، ج 2، ص 45 - 39
✨✨رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «ایمان (معجونی از) اعتقاد قلبی و گفتنش به زبان و عمل بهوسیلهی جوارح است.»
📚بحارالانوار، ج 69، ص 69
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
#داستان_آموزنده
🔆ایمان سعید بن جبیر
🌱«سعید بن جبیر» از ارادتمندان ثابتقدم امام سجاد علیهالسلام بود؛ حجّاج سفّاک که قریب بیست سال از طرف بنی امیّه و بنی مروان بر شهرهای کوفه و عراق و ایران حکمران بوده و با سنگدلی که داشته حدود صدوبیست هزار نفر را کشته بود که از کشتگان سادات و دوست داران علی علیهالسلام از کمیل بن زیاد، قنبر غلام علی علیهالسلام و سعید بن جبیر را میتوان نام برد.
🌱حجاج که از ایمان و عقیدهاش آگاه بود دستور داد او را تعقیب کنند و دستگیر نمایند.
او اوّل به اصفهان رفت و حجاج متوجه شد و به حکمران اصفهان نوشت او را دستگیر کند. حکمران به وی احترام کرد و گفت: زود از اصفهان به جای امنی بیرون رود. سپس به حوالی قم و بعد به آذربایجان رفت چون توقفش طولانی شد، به عراق آمد و در لشگر «عبدالرحمان بن محمّد» که بر ضد حجاج قیام کرده بود شرکت جست.
عبدالرحمان شکست خورد و سعید به مکه فرار کرد و به طور ناشناس در جوار خانه خدا اقامت گزید.
🌱در آن زمان «خالد بن عبدالله قصری» که مردی بیرحم بود از طرف خلیفه ولید بن عبدالملک حاکم مکه بود. ولید به خالد نوشت: مردان نامی عراق را که در مکه پنهان شدهاند دستگیر کن و نزد حجاج بفرست.
حاکم مکه سعید را دستگیر و به کوفه فرستاد. حجاج در شهر واسط نزدیکی بغداد بود و سعید را به نزدش بردند.
🌱حجاج سؤالاتی از سعید درباره نامش و پیامبر صلیالله علیه و آله و علی علیهالسلام و ابوبکر و عمر و عثمان و… کرد حجاج گفت: «تو را چگونه به قتل برسانم؟» فرمود: «هر طور امروز مرا بکشی فردای قیامت به همانگونه کیفر میبینی.»
🌱حجاج گفت: «میخواهی تو را عفو کنم؟» فرمود: «اگر عفو از جانب خداست میخواهم، ولی از تو نمیخواهم.»
🌱حجاج به جلّاد دستور داد سعید را در جلویش سر ببرد. سعید بااینکه دستهایش از پشت بسته بود این آیه را تلاوت نمود «من روی خود را به سوی کسی گردانیدم که آسمانها و زمین را آفریده، من به او ایمان دارم و از مشرکان نیستم.»*
🌱حجاج گفت: روی او را از سمت قبله به جانب دیگر بگردانید، چون چنین کردند این آیه بخواند «هر جا روی بگردانید باز بهسوی خداست».*
🌱حجاج گفت: او را به رو بخوابانید، چون چنین کردند این آیه بخواند: «شما را از خاک آفریدیم و به خاک بازگردانیم و بار دیگر از خاک بیرون میآوریم.»*
🌱حجاج گفت: معطل نشوید، زودتر او را بکشید؛ سعید شهادتین گفت و فرمود: خدایا به حجاج بعد از من مهلت نده تا کسی را بکشد و جلاد سر سعید (چهلساله) را از تن جدا کرد.
بعد از شهادت این مظهر کامل ایمان، حال حجاج دگرگون و دچار اختلال حواس گردید و پانزده شب بیشتر زنده نبود؛ و هنگام مرگ گاهی بیهوش و زمانی به هوش میآمد و پیدرپی میگفت: مرا با سعید بن جُبیر چکار بود؟
✨✨رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلّم فرمود: «ایمان (معجونی از) اعتقاد قلبی و گفتنش به زبان و عمل بهوسیلهی جوارح است.»
📚بحارالانوار، ج 69، ص 69
✾📚 @Dastan 📚✾
🌾🌱🌾🌱🌱🌾🌱🌾
#داستان_آموزنده
🔆بازگشت نعمتها
✨چون هفت سال از بلاها گذشت، خداوند به خاطر شکر گذاری ایّوب نعمت را به او بازگرداند. خداوند ملکی بهسوی او فرستاد که پای بر زمین بزند. چون زد، چشمهی آبی ظاهر شد و در آن غسل کرد و همهی جراحتها از او برطرف شد.
🍃صورت نیکوتر ازآنچه قبل بود در حسن و جمال شد. باغها سبزی رویانیده و اهل و مال و فرزندان او به او بازگردانیده شدند و آن فرشته مونس او شد.(6)
✨چون بنیاسرائیل زراعت کردند و ایّوب زراعت نکرده بود، خداوند به وی وحی نمود که کفی از کیسه خود بردار و بر زمین بپاش. پس ایّوب کفی از نمک گرفت و بر زمین پاشید. پس عدس «یا نخود» بیرون آمد.(7)
تفسیر قمی، ج 2، ص 239
کافی، ج 6، ص 343 -محاسن ج 2، ص 308
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه
📔#ضرب_المثل
📕خر بیار باقالی بارکن
این مثل در موقعی گفته می شود که در وضعیت ناچاری قرار میگیری
مردی باقلای فراوان خرمن کرده بود
و در کنار آن خوابیده بود. فرد دیگری که کارش زورگویی و دزدی بود، آمد و بنا کرد به پر کردن ظرف خودش .
صاحب باقلا بلند شد که دزد را بگیرد.
با هم گلاویز شدند عاقبت دزد صاحب باقلا را بر زمین کوبید و روی سینه اش نشست و گفت: بی انصاف من می خواستم یک مقدار کمی از باقلاهای تو را ببرم حالا که این طور شد می کشمت و همه را می برم.
صاحب باقلا که دید زورش به او نمی رسد گفت:
حالا که پای جان در کار است برو خر بیار باقالی بار کن...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_🌷
#پای_بدون_زانو!!
🌷در عمليات كـربلای۵ تـازه مجـروح شـده بـودم؛ آن هـم روز دوم عمليات؛ ۶۵/۱۰/۲۱ يك پايم قطع شـده بـود و دسـت راسـت و سـر و سينهام تركش خورده بود. پس از اعزام به كشور آلمان، پايم را بدون زانو پيوند زدند و با ۴ ـ ۳ پـيچ، اسـتخوان ران را بـه اسـتخوان سـاق وصـل كردند. مانده بودم كه با يك پای بدون زانو و سيخ ماننـد، چگونـه نمـاز بخوانم، بنشينم، دراز بكشم و .... قبلش در عمليات كربلای۴ يك شب موقع عمليـات كـه تـا صـبح مشغول جنگ و گريز بوديم و اصلاً جز خون و شهيد و .... چيـزی نبود، نماز صبح داشت قضا میشد. برای اولين مرتبه، نماز صبح را در حال راه رفتن و با تيمم ـ آن هم از كنار جاده شلمچه ـ خوانـدم. بـرای سـجده و ركوع فقط....
🌷فقط كمی سر را خم میكرديم و سنگ از قبل برداشته شـده را بـه پيشانی میساييديم و تازه وقتی به مقر بازگشتيم، از فرمانـده و روحـانی گردان پرسيديم كه وضعيت نماز صبحمان چهجور است! ....با خود فكر میكردم حالا چهكار كنم. بعضی پيشنهاد دادند كـه همـانطور نشسته ادامه بده و نماز نشسته هم قبول است، ولی تـصميم گـرفتم كه ايستاده نماز بخوانم. برای اولين مرتبه ايستادم و موقـع سـجده چـون پای چپم زانو نداشت، به جای اينكه هفت جای بدنم روی زمـين باشـد، شـش جـای بـدنم روی زمـين بـود و ماننـد ژيمناسـتيككارهـا پـايم را میچرخاندم و مینشستم. حالا مدتهاست كه اينگونه نماز نخواندهام، ولی اين نماز هم مانند آن نماز صبح كلی كيف دارد.
#راوی: جانباز سرافراز غلامرضا عابد مسلك
❌❌ امنیت اتفاقی نیست!
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان طی الارض آیت الله بهلول از زبان حجت الاسلام عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
یک روز علامه طباطبایی به هانری کُربَن فیلسوف و شیعهشناس فرانسوی گفت:
« ما شیعه ها مناجات داریم!دعا و گریه
داریم؛ وقتی تلخی به ما فشار می آورد،
یک مقدار با خدا حرف میزنیم
و آرام می شویم. شما که پروفسور
هستی وقتی گرفتار می شوی
در فرانسه چه می کنی؟ »
گفت: بنده هم گریه می کنم.من خودم
کتاب صحیفه سجادیه را دارم و هر
وقت که ناراحت می شوم آن را به همراه
ترجمه اش می خوانم. من هم گریه
می کنم. مناجات آرام بخش است.»
✾📚 @Dastan 📚✾