❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️
#داستان_آموزنده
🔆دوری از دربار
🌴از افتخارات عالم جلیل القدر، میرزای قمی این است که همچون سایر علمای متعهّد و راستین شیعه از نزدیک شدن و پیوستن به سلطان ستمگر زمان دوری می گزید و هرچند سلطان نسبت به او کمال ارادت و اخلاص را ابراز می داشت او به وی بی اعتناتر می شد و بیشتر از او فاصله می گرفت. پادشاه مقتدر قاجاری برای زیارت و دیدار او از پایتخت به قم می آمد، ولی او از رفتن به طرف دربار و برقرار کردن رابطه و پیوند با دستگاه سلطنتی بشدّت امتناع می ورزید. زیرا این کار را برای دین و آخرت خویش بسیار خطرناک می دانست. به همین دلیل هنگامی که در یکی از جلسات ملاقات، فتحعلی شاه از آن بزرگوار درخواست کرد که اجازه دهد تا دختر خویش را به ازدواج پسر میرزا درآورد و بدین وسیله رابطه خانوادگی بین میرزا و خانواده سلطنت برقرار گردد، میرزا از این پیشنهاد سخت ناراحت و نگران شد و از قبول آن خودداری ورزید گرچه آن جلسه بدون نتیجه پایان پذیرفت. امّا چون برای میرزا این احتمال وجود داشت که با اصرار و پافشاری شاه مجبور گردد و از روی ناچاری به این وصلت و ازدواج تن دردهد و دست به دعا برداشت و گفت: خدایا اگر بناست که شاهزاده به همسری پسر من درآید، مرگ جوانم را برسان.
🌴لازم به تذکر است که میرزا همین یک پسر را هم داشت. ولی در عین حال تن دادن به این وصلت، و قبول این پیشنهاد، چنان برای او ناگوار بود، که همچون یوسف صدیق به هنگامی که در مقابل وسوسه های زنان مصر که او را به تسلیم شدن در مقابل تقاضا و خواسته همسر عزیز مصر دعوت می کردند قرار گرفت
🌴فرمود: ربّ السّجن احبّ الی ممّا یدعونی الیه. به زبان حال گفت: خدایا مرگ یگانه پسر جوانم با همه سختیهایش برای من از تن دادن به این ازدواج محبوب تر است.
🌴طولی نکشید که فرزند جوانش در آب غرق شد و در اثر این سانحه از دنیا رفت. از این جریان استفاده می شود که آن بزرگوار آن چنان در پیشگاه خدا قرب و منزلت داشت که مستجاب الدعوة گردیده بود.[1]
پی نوشت
[1] ميرزاى قمى، ص 75
📚منبع : پیکار با منکر در سیره ابرار، ج 1، ص:46
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆غذاى حرام
🌱تاجرى آيت الله العظمى مرعشى (رحمه الله) را به ميهمانى دعوت كرد. ايشان بعد از ميهمانى شب در خواب حضرت مهدى (عج) را ديدند كه فرمودند:
🌱دستت را سر هر سفره اى دراز مكن . وقتى ايشان تحقيق كردند فهميدند مال صغير در اموال تاجر بوده است و از آن به بعد بيشتر از قبل ، دقت مى كردند و به هر مهمانى نمى رفتند.
در روز الست بلى گفتى
امروز در بستر لا خفتى
✾📚 @Dastan 📚✾
زندگی دادگاه نیست
تا در آن به دنبال
احقاق حق خود باشیم
زندگی، زندگی است
باید گذشت کرد
تا بتوان از آن لذت برد...
گذشت، رمز پیروزی در زندگی است
✾📚 @Dastan 📚✾
خدایا🙏
مارا در آنچه عطا
فرمودی برکت
ببخش تا به غیر از
تو دیگری را شکر نگوییم
خدایا🙏
نیازمندیم به مهربانی هایت
دعاهایمان را مستجاب کن
" امین " 🙏
شبتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 الهـــی
به نام تو که
بی نیازترین تنهایی...
با تکیه بر
لطف و مهربانی ات
روزمان را آغاز می کنیم
به امید روز سراسر خیر و برکت
و با آرزوی ظهور مولایمان
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم🌸
🌸 الهی به امید لطف تو...
✾📚 @Dastan 📚✾
🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋🌱🦋
#داستان_آموزنده
🔆نگاه، دست، پا
🌱امام صادق علیهالسلام فرمود: «پیامبر صلیالله علیه و آله نگاهش را بین اصحاب تقسیم میکرد و بهطور مساوی به همه نگاه میکرد.
🌱پیامبر صلیالله علیه و آله هرگز پای خود را برابر اصحابش دراز نمیکرد و در هنگام مصافحه دست خود را زودتر نمیکشید تا اینکه آن فرد دستش را زودتر بکشد.
🌱هنگامیکه مردم به این مطلب پی بردند زودتر دست خود را از دست ایشان، جدا میکردند.»
📚کافی، سنن النبی صلیالله علیه و آله، حدیث 60
✨✨امیرالمؤمنین علی علیهالسلام به پیامبر صلیالله علیه و آله عرض کرد: «همانا برایم (در همه کارها) شما اُسوه هستید.»
📚بحارالانوار، ج 20، ص 95
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆حکایت دزدی که با یاد خدا عاقبت بخیر
🌺در زمان رسول خدا (صلى الله علیه وآله) ، در شهر مدینه مردى بود با چهره اى آراسته و ظاهرى پاک و پاکیزه ، آنچنان که گویى در میان اهل ایمان انسانى نخبه و برجسته است .
🌺او در بعضى از شبها به دور از چشم مردمان به دزدى مى رفت و به خانه هاى اهل مدینه دستبرد مى زد .
🌺شبى براى دزدى از دیوار خانه اى بالا رفت ، دید اثاث زیادى در میان خانه قرار دارد و جز یک زن جوان کسى در آن خانه نیست !
پیش خود گفت : مرا امشب دو خوشحالى است ، یکى بردن این همه اثاث قیمتى ، یکى هم درآویختن با این زن !
🌺در این حال و هوا بود که ناگهان برقى غیبى به دل او زد ، آن برق راه فکرش را روشن ساخت ، بدین گونه در اندیشه فرو رفت ، مگر من بعد از این همه گناه و معصیت و خلاف و خطا به کام مرگ دچار نمى شوم ، مگر بعد از مرگ خداوند مرا مواخذه نمى کند ، آیا در آن روز مرا از حکومت و عذاب و عقاب حق راه گریزى هست ؟
🌺آن روز پس از اتمام حجّت باید دچار خشم خدا شوم و در آتش جهنم براى ابد بسوزم . پس از اندیشه و تامل به سختى پشیمان شد و با دست خالى به خانه خود برگشت .
🌺چون آفتاب صبح دمید ، با همان قیافه ظاهر الصلاحى و چهره غلط انداز و لباس نیکان و صالحان به محضر پیامبر (صلى الله علیه وآله)آمد و در حضور آن حضرت نشست، ناگهان مشاهده کرد صاحب خانه شب گذشته ، یعنى آن زن جوان به محضر پیامبر شرفیاب شد و عرضه داشت: زنى بدون شوهر هستم ، ثروت زیادى در اختیار من است ، قصد داشتم شوهر نکنم ، شب گذشته به نظرم آمد دزدى به خانه ام آمده ، اگرچه چیزى نبرده ولى مرا در وحشت و ترس انداخته ، جرات اینکه به تنهایى در آن خانه زندگى کنم برایم نمانده ، اگر صلاح مى دانید شوهرى براى من انتخاب کنید .
🌺حضرت به آن دزد اشاره کردند ، آنگاه به زن فرمودند که اگر میل دارى تو را هم اکنون به عقد او درآورم ، عرضه داشت : از جانب من مانعى نیست . حضرت آن زن را براى آن شخص عقد بست ، با هم به خانه رفتند، داستان خود را براى زن گفت که آن دزد من بودم که اگر دست به دزدى زده بودم و با تو چند لحظه بسر مى بردم، هم مرتکب گناه مالى شده بودم و هم آلوده به معصیت شهوانى و بدون شک بیش از یک شب به وصال تو نمى رسیدم آن هم از طریق حرام ، ولى چون به یاد خدا و قیامت فتادم و نسبت به گناه صبر کردم و دست به جانب محرمات الهیه نبردم ، خداوند چنین مقدر فرمود که امشب از درب منزل وارد گردم و تا آخر عمر با تو زندگى خوشى داشته باشم.
📚برگرفته از کتاب عرفان اسلامی نوشته استاد انصاریان.
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
#داستان_آموزنده
🔆پذیرش حرف حق
⚡️در شبى از شبها، (سعيد بن مسيب ) وارد مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله شد و شنيد، شخصى مشغول خواندن نماز است و با صدائى بسيار زيبا و بلند نماز مى خواند.
⚡️به غلام خود گفت : نزد اين نمازگزار برو و به او بگو آهسته نماز بخواند. غلام گفت : مسجد متعلق به ما نيست و اين شخص هم سهمى از آن دارد!
⚡️سعيد خودش با صداى بلند گفت : اى نمازگزار، اگر در نمازت خدا را قصد كرده اى صدايت را آهسته كن ، اگر براى مردم نماز مى خوانى آنها نفعى براى تو ندارند.
⚡️نمازگزار كه حرف حق را در نماز شنيد، بقيه نماز را آهسته به جاى آورد سلام داد. بعد كفشهايش را برداشت و از مسجد خارج شد؛ ديدند اين شخص امير مدينه عمر بن عبدالعزيز است .
✾📚 @Dastan 📚✾
نگرانِ حرفِ مردم اگر نبوديم
مسيرِ زندگيمان طورِ ديگرى رقم ميخورد
دوست داشتن هايمان را راحت تر جار ميزديم
لباسى را بر تن ميكرديم كه سليقه ى واقعيمان بود
آرايشى ميكرديم كه دوست داشتيم
دلمان كه ميگرفت،مهم نبود كجا بوديم،
بى دغدغه اشك ميريختيم
صداى خنده هايمان تا آسمانِ هفتم ميرفت
با پدر و
مادرمان دوست بوديم
حرفِ يكديگر را ميخوانديم
نگرانِ حرفِ مردم اگر نبوديم،
خودمان براى خودمان چهارچوب تعريف ميكرديم
روابطمان را نظم ميداديم
دخترها و پسرهايمان،
حد و مرزِ خودشان را ميشناختند
نيمى از دوست داشتن هايمان،
به ازدواج منجر ميشد
نگرانِ حرفِ مردميم اما
كه چگونه رفتار كنيم كه مبادا پشتِ سرمان حرف بزنند
كه مبادا از چشمشان بيفتيم
كه مبادا قطع شود روابط خانوادگيمان
ما در دورانى هستيم
كه نه براى خودمان
براى مردم زندگى ميكنيم!
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#آمده_بود_که_آخرش_برود....
🌷بعد از جنگ، زمانیکه بحث درجات در سپاه مطرح شد، از سپاه رفت و گفت ما برای این مرحله نیامده بودیم. بعد از آن رفت دنبال امورات زندگیاش و دنیا هم همه جوره به او رو کرد. متنعم بود دنیا به صورت تمام عیار به او رو کرد و همه چیز داشت. از شهدای میلیاردر است. وضع مالیاش خوب بود. معمار بود و در کار ساخت و ساز بود. شغل پدریاش بود. اما....
🌷اما خصلت اولیه اخلاقیاش این بود که غرق و جذب دنیا نشد. دنیا به او رو آورد ولی او خیلی به دنیا میدان نداد. زندگی میکرد و ساده زیستی جزو زندگیاش بود. وقتی بحث جهاد و سوریه پیش آمد، خیلی علاقه داشت که دوباره به منطقه برود و علتش همان خوی رزمیگری او بود. اهل جهاد و مبارزه بود. خیلی تقلا کرد اما راه پیدا نکرد.
🌷شهادت سعید سیاح طاهری او را دوباره متحول کرد. بعد از شهادت او حبیب دیگر قرار نداشت. دیگر کل فعالیتهای اقتصادیاش را کنار گذاشت. در این دو سال بعد از شهادت شهید سیاح طاهری هیچ کار اقتصادی نکرد. همهاش در تقلا بود به مناطق عملیاتی سوریه برود و آخرش هم راه را پیدا کرد. چند نوبت رفت. در نوبت سوم مجروح شد و اعزام پنجمش بود که ختم به شهادت شد و این نشان دهندهی ثبات قدم او بود که به این راه داشت. آمده بود که آخرش برود....
🌹خاطره ای به یاد شهیدان معزز مدافع حرم حبیب بدوی و سعید سیاح طاهری
#راوی: رزمنده دلاور کاظم فرامرزی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 رفتار عجیب امام رضا علیه السلام با مرد میهمان
🎙 #استاد_قرائتی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆معاویهی ثانی
🌱بعد از مردن یزید (م.64) پسرش معاویهی ثانی به خلافت رسید. به قولی: روزی، دراز کشیده و چشمهایش را بسته بود. دو کنیز زیبا با یکدیگر مزاح میکردند؛ اولی به دومی گفت:
🌱«زیبایی چهرهی تو، غرور شاهان است.» دومی گفت: «کدام پادشاه بینیاز از زیبایی باشد، سرنوشت به دست قاضی زیبایی و پادشاه حقیقی است.»
🌱اولی گفت: «پادشاهی چه فایدهای دارد؛ یا به وظایف خود عمل کنند و شکر گویند که دیگر عیشی ندارند؛ یا تابع شهوات شوند و حق را ضایع کنند و از شکر باز مانند که به جهنم میروند.»
👈این کلمات در دل معاویه ثانی اثر کرد و خود را از خلافت عزل نمود. پس مادرش به او گفت:
🌱«کاش خون حیض بودی.» و بسیار گریست. (به دستور مروان حکم، او را زهر خوراندند و فقط 25 روز بعدازاین ماجرا زنده بود.)
📚کشکول شیخ بهایی، ص 153
✾📚 @Dastan 📚✾
🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷🔸🔷
#داستان_آموزنده
🔆خاطرهای از ملا احمد نراقی
✨✨نگاه عمیق به آیات و روایات و سیره عملی بزرگان دین این نكته را آشكار میسازد كه تلاش برای امور دنیا و استفاده از آنها در چارچوب شرع مقدس اسلام و در حدّی كه با اهداف عالیه انسان و ارزش های معنوی او منافات نداشته باشد، هیچ اشكالی ندارد
🍁مرحوم ملاّ احمد نراقی (متوفی 1244ه.ق) که از بزرگان علمای اسلام است، دارای ثروت زیادی بود، در بیرون شهر، یک باغ میوه داشت و تشریفات زندگی او مجهز بود. یک روز به حمام رفت. اتفاقا یک درویش هم به حمام آمده بود. وقتی که آمدند لباس بپوشند، آن درویش عرض کرد حضرت آیة اللّه! شما می گویید علاقه به دنیا بد است و حال آن که این همه مال داری. من تعجب می کنم با این همه مال و ثروت چطور می خواهی بمیری؟
🍁آقا جوابی نداد تا هر دو لباس پوشیدند و آمدند از درِ حمام بروند، حاج ملا احمد نراقی فرمود:
🍁جناب مرشد: کربلا رفته ای؟ گفت: نه. فرمود: بیا همین طور دو نفری پیاده به کربلا برویم. مرشد موافقت کرد، دو نفری حرکت کردند از نراق به طرف کربلا، مقداری راه رفتند، یک مرتبه درویش دست ها را به هم زد و گفت: آخ، قدری صبر کن.
- چی شد؟
🍁گفت: کشکول خودم را در حمام جا گذاشتم بروم و بیاورم.
🍁فرمود: هان! مطلب همین جا است. جناب درویش به قول خودت من گاو دارم، گوسفند دارم، اسب دارم، قاطر و تشکیلات دارم، ولی در موقعی که می خواهم مسافرت بکنم، همه را سپردم به خدا و دل از آن ها کندم، ولی شما یک کشکول داری نتوانستی دل بکنی، یعنی علاقه تو به این کشکول آن قدر زیاد است که دل کندن از او خیلی مشکل است، این فرق بین من و تو است من مال دارم، ولی مالی که دلبستگی ندارم و تو یک کشکول داری و دل به او بسته ای.
📚منبع : مجله درس هایی از مکتب اسلام، فروردین 1399 - شماره 707📚
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆غذاى شبهه ناك
حضرت استاد مجتهدى مى فرمايند: به منزل شخصى رفتم ، شب در خواب ديدم كه در غذايم فضله موش است لذا فهميدم غذاى او شبهه ناك بوده است .
زكم خوردن كس را تب نگيرد
ز پر خوردن به روزى صد بمير
✾📚 @Dastan 📚✾
💠 وَ يَسِّرْ لِي أَمْرِي
🍃 خدایا کارم را برایم آسان بگردان
🔻در زندگی دفعتاً متوجه میشویم
▫️که خداوند کارهایی در زندگیمان کرده
▫️که خود به تنهایی حتی در رویا هم قادر به انجامش نبودهایم.
👈 دنیا هیچوقت رو یه پاشنه نمیگرده.
👌 محکم باش
✾📚 @Dastan 📚✾
"هر شب"💫
پیش از آنکه
به خواب برویم
همه ی آدمها را
ببخشیم و با
"قلبی پاک" بخوابیم...
شب شما دوستان خوبم بخیر🍃🌸💫
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــلام
صبحتون بخیر
بوم روزتون رنگین
طرح زمینه اش مهربانی
لحظه هاتون
پراز اتفاقات قشنگ
و دلتان به پاکی آسمان
صبحتون به زیبـایی گلهای بهشت
هفته ای پر از انرژی مثبت
خیر و برکت
✾📚 @Dastan 📚✾
🌼⚡️🌼⚡️🌼⚡️🌼⚡️🌼
#داستان_آموزنده
🔆سلطنت ماندگار
🌴روایت شده است: سلیمان بن داوود علیه السلام در موکب خود از جایی عبور می کرد و پرندگان بر او سایه افکنده و جن و انس از چپ و راستش ملازم او بودند.
🌴راوی می گوید: سلیمان به عابدی از بنی اسرائیل رسید. عابد گفت: سوگند به خدای پسر داوود! خدا به تو سلطنتی بس بزرگ داده است.
🌴سلیمان گفت: یک سبحان الله که در نامه عمل مؤمن ثبت شود، بهتر از آن چیزی است که به پسر داوود داده شده است؛ زیرا آن چه به پسر داوود داده شده از بین می رود؛ ولی ذکر خدا می ماند.
📚راه روشن، ج 5، ص490
✾📚 @Dastan 📚✾
❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️🔅❄️
#داستان_آموزنده
🔆امام جواد علیه السلام و نارضایتی از زندگی در بغداد
💥شخصی به نام حسین مکاری می گوید: در بغداد نزد امام جواد علیه السلام رفتم. در آن زمان امام به دلیل ازدواج با ام فضل، دختر مأمون، در رفاه و آسایش ظاهری به سر میبرد.
💥وقتی وضعیت امام را دیدم، پیش خود گفتم این مرد دیگر هرگز به وطن خودش، مدینه، بر نمیگردد.
💥امام جواد علیه السلام مدتی سر پایین انداخت، سپس سرش را بلند کرد و با چهرهای برافروخته فرمود:
💥ای حسین، خوردن نان جو و نمک در کنار حرم رسول الله (مدینه) برای من محبوبتر است از وضعیتی که اکنون مرا در آن مشاهده میکنی.
📚بحار الانوار، ج 50، ص 48، ح 25
✾📚 @Dastan 📚✾
✨✨✨✨✨✨
#داستان_آموزنده
🔆اخلاص
☘حضرت موسى عليه السلام عرض كرد: خداوندا مى خواهم آن مخلوق را كه خود را خالص براى ياد تو كرده باشد و در طاعتت بى آلايش باشد را ببينم .
☘خطاب رسيد: اى موسى عليه السلام برو در كنار فلان دريا تا به تو نشان بدهم آنكه را مى خواهى . حضرت رفت تا رسيد به كنار دريا ديد
☘درختى در كنار درياست و مرغى بر شاخه اى از آن درخت كه كج شده به طرف دريا نشسته است و مشغول به ذكر خداست .
☘موسى از حال آن مرغ سؤ ال كرد. در جواب گفت : از وقتى كه خدا مرا خلق كرده است
در اين شاخه درخت مشغول عبادت و ذكر او هستم و از هر ذكر من هزار ذكر منشعب مى شود.
☘غذاى من لذت ذكر خداست . موسى سؤال نمود: آيا از آنچه در دنيا يافت مى شود آرزو دارى ؟ عرض كرد: آرى ، آرزويم اين است كه يك قطره از آب اين دريا را بياشامم .
☘حضرت موسى تعجب كرد و گفت : اى مرغ ميان منقار تو و آب اين دريا چندان فاصله اى نيست ، چرا منقار را به آب نمى رسانى ؟ عرض كرد:
☘مى ترسم لذت آن آب مرا از لذت ياد خدايم باز دارد. پس موسى از روى تعجب دو دست خود را بر سر زد.
📙کتاب داستان دوستان جلد۵
💥💥قال الامام علي عليه السّلام
اخلاص، نهايت و هدف دين است.
📚(غررالحکم،ح۱۳۴۰)
ريشة اخلاص نااميد شدن از چيزهايي است كه در دست مردمان است.
📚(غررالحکم،ح۳۹۸ )
✾📚 @Dastan 📚✾
دیروز رو فراموش کن،
چون اونم با تو همین کار رو کرده!
بجاش، چشماتو باز کن و هدیه ی
باارزشِ "امروز" رو ببین!
✾📚 @Dastan 📚✾
#شهید_شناسی
🔹🔷این شخص را میشناسید؟!
♦️او احمد بیابانی ست.
یکی از گنده لاتهای سه
راه ورامین شهرری.
🔻احمد عادت به شراب خوردن داشت، چاقو کشی و دعواهای وحشتناک از کوچکترین هنرهای احمد بود. در یک دعوا ۲۲ شاکی خصوصی داشت!
روز ۲۲ بهمن که کلانتری شهرری در آتش سوخت، ایستاده بود و می خندید! می گفت ۷۰ تا پرونده های من سوخت!!
🔻یه روز بچههای سپاه شهرری دستگیرش میکنند و بهش میگن: "تو خجالت نمیکشی؟ جوونای مردم دارن تو جبههها تیکه پاره میشن اونوقت تو توی تهران داری الواتی میکنی؟!"
🔹احمد به غیرتش برمیخوره به اون پاسدار میگه: "منو آزاد کنید، نامرده اگه کسی فردا نره جبهه!"
🔹فرمانده گردان مالک، آقای راسخ این حرفو میشنوه به احمد میگه: "من فردا ساعت صبح از میدان شهرری میرم برای جبهه. اگه خیلی مردی ۶صبح اونجا باش."
🔹احمد ساک به دست ۶صبح میدان شهرری بود! رفت جبهه و...
به گفتهی یکی از رزمنده ها احمد متحول شده بود و از خدا خواسته بود اگر بناست شهید بشوم پیکرم را کسی نبیند، چون بدنش پُر بود از جای چاقو و خالکوبی و...
میگفت: "این بدن آبروی رزمنده ها را میبرد."
🌷در یکی از عملیاتها که احمد به همراه چند تن از فرمانده هان برای شناسایی منطقه بازی دراز رفته بودند گلوله مستقیم تانک به خودروی آنان برخورد میکند و بدن احمد در آتش سوخت و به شهادت رسید.
🔷از کتاب بامرام.
خاطرات شهید احمد بیابانی
شادی روحش صلوات بفرستید اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پندانه 🌹🙏
✨﷽✨
🎬 کلیپ #استاد_عالی
" جذبه های مجلس اباعبدالله "
ماجرای مقام کسی که فقط به خاطر چایی مجلس روضه میرفت...
#چای_روضه
✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
#داستان_آموزنده
🔆 طعام را بردار و به سائل بسپار!
⚡️در احوالات حضرت علی علیه السلام آورده اند که روزی امیرالمؤمنین اشتها کردند که جگر کباب شده ای را با نان نرم بخورند. همین طور این امر تا یک سال طول کشید و ابراز نمی کردند. روزی از روزها، در حالی که روزه بودند، به حضرت امام حسن علیه السلام این مطلب را گفتند.
⚡️امام حسن برای حضرت، غذای مورد نظر را آماده کرد. وقتی هنگام افطار شد، سائلی به در خانه آمد و درخواست غذا کرد. علی علیه السلام فرمود:
⚡️«ای نور دیده من! این طعام را بردار و به این سائل بسپار؛ برای آنکه ما فردای قیامت در صحیفه اعمال خود نخوانیم که «و یوم یعرض الذین کفروا علی النّار اذهبتم طیباتکم فی حیاتکم الدّنیا و استمتعتم بها فالیوم تجزون عذاب الهون بما کنتم تستکبرون فی الارض بغیر الحق و بما کنتم تبسقون؛ (احقاف، 20) آن روز که کافران را بر آتش عرضه می کنند (به آنها گفته می شود) از طیبات و لذائذ در زندگی دنیای خود استفاده کردید و از آن بهره گرفتید اما امروز عذاب ذلت بار به خاطر استکباری که در زمین به ناحق کردید و به خاطر گناهانی که انجام می دادید جزای شما خواهد بود.»
📚منبع : هزار و یک داستان از زندگانی امام علی، ص419
✾📚 @Dastan 📚✾