eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
68.9هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋🌱🦋🦋🌱🦋🦋🌱🦋 🔆مصيبت كمر شكن لقمان حكيم به مسافرت طولانى رفته بود، پس از برگشت غلامش به حضور او رسيد. از غلام پرسيد: پدرم چكار مى كند: غلام گفت : پدرت مرد. لقمان گفت : صاحب سرنوشت خود شدم . سپس گفت : همسرم چه كار مى كند؟ غلام گفت : او نيز مرد. لقمان گفت : بسترم تازه گشت . پس از آن پرسيد خواهرم چه كار مى كند؟ غلام : او نيز مرد. لقمان : ناموسم پوشيده شد. سپس پرسيد: برادرم چكار مى كند؟ غلام : او نيز مرد. الان انقطع ظهرى : اكنون كمرم شكست . 📚ب : ج 13 ص 424 ✾📚 @Dastan 📚✾
5.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تجربه نزدیک به مرگ ( زندگی پس از زندگی ) / استاد فرحزاد ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 !! 🌷قبل از عملیات کربلای ۴ آماده باش صد در صد بود ولی در تهران مشکلی برایم پیش آمده بود. به فرمانده تیپ، احمد غلامی گفته بودم که من چند روز مرخصی می‌خواهم ولی چون آماده باش بود، موافقت نمی‌شد. روز بعدش ستاد فرماندهی من را صدا زد و گفت شانس آوردی یه نامه محرمانه از طرف فرماندهی برای منطقه ده سپاه تهران است، چون باید این نامه سریع برده شود و جواب گرفته شود، شما می‌توانید این نامه را ببرید و مشکل خودت هم یک روزه حل کنی و بیایی به منطقه. من هم از خدا خواسته، نامه را گرفتم و چون.... 🌷و چون پدرم هم در منطقه بود اجازه ایشان را هم گرفتم و با هم آمدیم اهواز و سوار اتوبوس شدیم و به طرف تهران حرکت کردیم. ما در کنار میدان سوار شده بودیم و در بوفه اتوبوس جا به ما دادند ولی قبل از ساعت ۶ صبح از اتوبوس در ترمینال پیاده شدیم و نماز صبح را خواندیم. با پدرم خداحافظی کردم چون مسیرمان یکی نبود. من که آمدم سوار تاکسی بشوم دیدم کیف پول و نامه نیست. آن موقع دنیا روی سرم چرخید. رفتم دوباره به ترمینال که گفتند این اتوبوس مال این ترمنیال نیست و گذری مسافر سوار کرده. خلاصه با ناراحتی فراوان با اتوبوس دو طبقه بدون این‌که بلیط بدهم، آمدم و رسیدم به خانه‌ام در تهرانپارس. 🌷آن موقع این همه خانه‌سازی انجام نشده بود و خرابه‌های زیادی بود. روبروی خانه‌ام دیدم یک اتوبوس پارک است و دارند آن را می شویند. توجه کردم و دیدم همان اتوبوسی است که ما را از اهواز سوار کرده بود. رفتم جلو و گفتم: کیف و یک نامه‌ام جا نمانده است؟ راننده ترسیده بود چون نامه مهر سپاه و محرمانه خورده بود، فقط می‌گفت: چه جوری به این زودی آدرس خانه من را پیدا کردی و آمدی سراغ نامه؟ من هم که متوجه موضوع شده بودم، گفتم: ما همسایه هم هستیم و خانه‌مان کنار هم است. خدا را شکر کردم و این بهترین و غیر باورترین خاطره من بود. ✾📚 @Dastan 📚✾
5.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔖منبر کوتاه 🔖 🎥 🔅ماجرای شنیدنی شیخ جعفر مجتهدی و شفای بیمار آلمانی به واسطه امام زمان عج 🔰 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆گريه امام حسن عليه السلام در هنگام مرگ   هنگامى كه وفات امام حسن عليه السلام فرا رسيد، ديدند گريه مى كند. گفتند: يابن رسول الله ! گريه مى كنى ؟ با اينكه فرزند پيامبر خدا هستى و آن حضرت در شاءن مقام تو سخن بسيار فرموده است ، و بيست و پنج بار پياده از مدينه تا مكه به زيارت خانه خدا رفته اى و سه مرتبه مال خود را در راه خدا بين فقرا تقسيم نموده اى ، حتى كفش هاى خود را به مستمندان داده اى در عين حال گريه مى كنى . (تو بايد خوشحال باشى كه با آن همه مقام از دنيا مى روى .) فرمود: (انما ابكى لخصلتين : لهول المطلع و فراق الاحبه ) من براى دو موضوع ؛ از ترس مطلع و جدايى از دوستان ، گريه مى كنم . علامه مجلسى (رحمة الله عليه ) مى فرمايد: منظور حضرت از هول مطلع ، گرفتارى هاى گوناگون پس از مرگ و ايستادن انسان ، روز قيامت ، در پيشگاه عدل الهى است .  آرى سزاوار است ما نيز چنين باشيم . 📚ب : ج 44، ص 160. ✾📚 @Dastan 📚✾
🌹👌 🔻حکایت پیاده و سوار ✂️ روزی بود و روزگاری بود یک مرد بزّاز بود که هر چند وقت یک بار از شهر، پارچه و لباس های گوناگون می‌خرید و به ده های اطراف می‌برد و می فروخت و به شهر برمی‌گشت. ✂️ یک روز این بزّازِ دوره گرد، داشت از یک ده به ده دیگر می‌رفت، وقتی از آبادی خارج شد و به راه بیابانی رسید، مردی اسب سوار را دید که آهسته آهسته می‌رفت. ✂️مرد بزّاز که بسته‌ی پارچه ها را به دوش داشت، بسیار خسته شده بود، به سوار گفت: «آقا، حالا که ما هر دو از یک راه می‌رویم، اگر این بسته را روی اسب خودت بگیری از جوانمردی تو سپاسگزار و دعاگو خواهم». ✂️ سوار جواب داد:«حق با تو است که کمک کردن به همنوع، کار پسندیده ای است و ثواب هم دارد امّا از این متأسّفم که اسب من دیشب، کاه و جو نخورده و چون تاب و توان راه رفتن ندارد، بار گذاشتن روی او بی‌انصافی است و خدا را خوش نمی‌آید» ✂️ مرد بزّاز گفت: «بله، حق با شماست» و دیگر حرفی نزد. همین که چند قدم دیگر پیش رفتند، ناگهان از کنار جاده، خرگوشی بیرون دوید و پا به فرار گذاشت و رفت صد قدم دورتر نشست. اسب سوار وقتی خرگوش را دید، شروع کرد دنبال خرگوش تاختن. خرگوش دوباره شروع کرد به دویدن، او از جلو و اسب سوار از دنبال او رفتند. ✂️ مرد بزّاز وقتی دویدن اسب را دید به فکر فرو رفت و با خود گفت:«چه خوب شد که سوار،کوله بار مرا نگرفت وگرنه ممکن بود به فکر بدی بیفتد و پارچه های مرا بِبَرد و دیگر دستم به او نرسد». ✂️ اتّفاقاً اسب سوار هم پس از اینکه مقداری رفته بود به همین فکر افتاد و با خود گفت:«اسبی به این خوبی دارم که هیچ سواری هم نمی‌تواند به او برسد، خوب بود بسته‌ی بار بزّاز را می‌گرفتم و می‌زدم به بیابان و می‌رفتم». ✂️ سپس سوار، اسب را برگردانید و آرام آرام برگشت تا به پارچه فروش رسید و به او گفت:«خیلی معذرت می‌خواهم، تو را تنها گذاشتم و رفتم خرگوش بگیرم، نشد. راستی چون هنوز تا آبادی خیلی راه داریم، دلم راضی نشد تنها بروم و دیدم خدا را خوش نمی‌آید که تو پیاده و خسته باشی و من هم اسب داشته باشم و به تو کمک نکنم، حالا بسته‌ی پارچه را بده تا برایت بیاورم. اسب هم برای این مقدار بار، نمی‌میرد، به منزل می‌رسد و خستگی از تنش در می‌رود». ✂️ مرد بزّاز گفت:«از لطف شما متشکّرم، راضی به زحمت نیستم. بعد از پیدا شدن خرگوش و دویدن اسب، من هم فهمیدم که باید بار خودم را خودم به دوش بکشم». ✾📚 @Dastan 📚✾
یک روایتی از حضرت امیر است که حضرت فرمودند: اگر همه ی مردم عاقل بشوند، دنیا ویران میگردد؛ لطفا در این خصوص برایمان توضیح بفرمائید. انسان عاقل کسی است که روی پل برای خودش خانه درست نکند یعنی هر عاقلی می فهمد که منزل برای سکونت است و اگر قرار است من انسان از روی پلی عبور کنم و امکان توقف و دوام بر آنرا ندارم ساختن خانه بر روی پل مساوی با حماقت و بی عقلی است. دنیا در منظر اهل بيت به پلی تشبیه شده است بنابراین عاقل کسی است که بر روی پل دنیا به اقلّ خوراک و پوشاک و استراحت اکتفاء کند و به دنبال تصحیح حیات ابدیش باشد. ...یعنی از پوشاک خوراک و مسکن را به ساده ترین وجه برای خود فراهم می نمایند شخص عاقل به فکر آبادانی آخرت است و از آباد کردن دنیا برکنار است و لذا حضرت در این روایت اشاره به این موضوع دارند که اگر همه ی انسانها چنین دیدگاهی پیدا کنند و عاقل شوند، رشد و ترقی مادی از بین میرود و این کار باعث خراب شدن دنیاست.... برای همین مؤمن عاقل دنبال زینت دادن زمین و ارض دل خودش میباشد نه زینت دادن ارض طبیعت، و زینت دل به ایمان و محبّت الله و اطاعت الله است. 📚 رشحات الانس جلد۳، صفحه۶۹ آیت الله ✾📚 @Dastan 📚✾
10.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌 بهترین پاسخ به پرتکرارترین نوجوانان ❣خدایا! چرا من را آفریدی؟ ☝️این کلیپ زیبا را از دست ندهید. ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️🌙 بارالها عطا فرما آرامش به دلهای عزیزانم آسایش به مردم میهنم عافیت به تمامی دردمندان ثبات به ایمان مان عزت به لحظه لحظه عمرمان و برکت به روزی مان آمین یا رَبَّ ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
‍ امروز از هیچ چیز ایراد نگیر قول میدم خورشید درخشانتر پرنده ها خوش اوازتر مردم مهربانتر و حتی کسب و کارت پربرکت تر خواهد بود روزتون پراز خيرو برکت ✾📚 @Dastan 📚✾
🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 🔆ولى من به شما مى گويم ... ♨️حواريون نزد حضرت عيسى آمدند و گفتند: يا عيسى ! ما را پند و اندرز بده ! عيسى عليه السلام فرمود: موسى كليم الله به شما دستور داد به نام خدا سوگند دروغ نخوريد، ♨️ولى من به شما مى گويم : اصلا به نام خدا سوگند نخوريد! خواه سوگند راست باشد، خواه دروغ ! ♨️گفتند: يا عيسى ! ما را بيش از اين نصيحت كن ! ♨️فرمود: حضرت موسى شما را امر كرد كه زنا نكنيد، ولى من به شما مى گويم : ابدا فكر زنا نكنيد! ♨️زيرا آن كس كه فكر زنا كند، مانند كسى است كه در خانه زينت شده ، آتش ‍ افروزد، دود آن ، زينت خانه را خراب و فاسد مى كند، اگر چه خود خانه را نسوزاند 📚بحار : ج 14، ص 331 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱 🔆نفرت از حاكم ستمگر  روزى كنفوسيوس ، با شاگردانش به صحرا مى رفت ، ديد زنى وسط باغ نشسته است ، از او پرسيد: چرا اينجا نشسته اى ؟ زن گفت : دعا كن من همين جا بمانم و جاى ديگر نروم ، چون در اين باغ شوهرم ، پسرم و پدرم هم بودند، پلنگى آمد و همه آنها را طعمه خود ساخت و من تنها ماندم . كنفوسيوس گفت : از اينجا به شهر برو، شهر نزديك است . زن گفت : آيا در شهر حاكمى وجود دارد؟ كنفوسيوس گفت : بله . زن گفت : حاكم ظالم است و براى من عيب است به شهرى بروم كه در آن حاكم ستمگر حكومت مى كند، لذا در اينجا مى مانم تا روى حاكم ستمگر را نبينم ، چون من از ظالم متنفرم . 📚در مكتب استاد ص 52 (شيرازى ). ✾📚 @Dastan 📚✾