eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.3هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
2.6هزار ویدیو
67 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 .... 🌷پدرم نقل می‌كرد كه: "زمستان ١٣٦٢ بود و تازه عمليات خيبر شـروع شـده بود. يك دسته از بچه‌ها جلو رفته بودند و ما به عنوان نيروهاى پشتيبانى توى سنگر نشسته و منتظر دستور فرمانده بوديم. بعـضى از بچـه‌ها داشـتند قـرآن می‌خواندند؛ بعضى از بچه‌ها هم همان‌طور كه پيشانی‌بند "يـا حـسين" و "يـا زهرا" به سر هم می‌بستند، به هم التماس دعا می‌گفتند و سفارش می‌كردند كه هر كس خدا طلبيدش و پرواز كرد، دست بقيه را هم بگيرد. متوجه برادرى شدم كه... 🌷متوجه برادرى شدم كه گوشه سنگر با خدا خلوت كرده بود و داشت نماز می‌خواند. خيلى جوان به نظر می‌رسيد و فقط ١٦ ، ١٧ سال داشـت. احـساس كردم يك نور از صورتش به طرف آسمان می‌رود؛ نورى كـه بـه شـدت مـرا محو خودش كرده بود. آمدم طرفش تا وقتى نمازش تمام شد، بگويم التمـاس دعا كه يك دفعه سنگر لرزيد!! 🌷فهميدم چه شد. انگار چشمانم نمی‌ديد؛ فقـط يك لحظه توانستم به آن برادر نگاه كنم كه ببينم آيا هنوز نور از صـورتش بـه آسمان می‌رود يا نه! اما ديگر صورتى نداشت. بدنش يك گوشه افتـاده بـود و سرش همراه آن نور به آسمان رفته و ميهمان خدا بود." : سركار خاﻧﻢ مريم اكافان ✾📚 @Dastan 📚✾
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬زنی که آیت الله بهجت به تشییع جنازه او رفت و او را شهید خطاب کرد 🎙حجت الاسلام ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆فرمان امام باقر عليه السلام   ابوبصير مى گويد: امام باقر عليه السلام از شخصى كه از آفريقا آمده بود حال يكى از شيعيانش ‍ را پرسيد، فرمود: حال راشد چطور است ؟ آن مرد گفت : هنگامى كه حركت كردم او صحيح و سالم بود و به شما نيز سلام رساند. امام فرمود: خداوند رحمتش كند! مرد: مگر راشد مرد؟ امام : آرى ! - كى مرده است ؟ - دو روز پس از حركت تو. - عجب ، راشد نه مرضى داشت و نه مبتلا به دردى بود! - مگر هر كس مى ميرد با مرض و علت خاصى مى ميرد؟ ابوبصير مى گويد: پرسيدم : راشد چگونه آدمى بود؟ امام فرمود: يكى از دوستان و علاقمندان ما بود. سپس فرمود: شما فكر مى كنيد كه چشمهاى بينا و گوشهاى شنوا همراه شما نيست ؟ - اگر چنين فكر كنيد، بد فكر كرده ايد. به خدا سوگند! چيزى از كارهاى شما بر ما مخفى نيست ، تمامى اعمالتان پيش ما حاضر است و ما هميشه متوجه رفتار شما هستيم . سعى كنيد خودتان را به كارهاى خوب عادت دهيد و جزو خوبان باشيد و با همين نشانه نيك هم شناخته شويد و من فرزندان خود و همه شيعيانم را به كارهاى نيك فرمان مى دهم . 📚بحار: ج 46، ص 244. ✾📚 @Dastan 📚✾
✍ حکایتی بسیار زیبا و خواندنی « از دل برود هر آن که از دیده برفت..» داستان ضرب المثل: ملا دلباخته دختر کدخدا شده بود. او از هر فرصتی برای ابراز عشقش استفاده می‌کرد. روزی از جانب عموی ملا نامه‌ای رسید که وضع او را ناگوار توصیف می‌کرد. درنتیجه پدر ملا وی را برای پرستاری و مراقبت از برادرش به محل زندگی او در شهری دور فرستاد. ملای عاشق پیشه، برای اثبات دلدادگی خود و اینکه دخترک را هرگز فراموش نخواهد کرد به وی قول داد هر روز برایش نامه بنویسد. از آن به بعد هر روز نامه‌رسان درِخانه ی کدخدا را دق‌الباب می‌کرد. دختر کدخدا نیز برای دریافت نامه ،خود را شتابان به درب منزل می‌رساند. به نظر شما این داستان چه فرجامی داشت؟ آیا ملا به وصال یار رسید؟! بله… بالاخره نامه‌نگاری روزانه اثر خود را گذاشت و دختر کدخدا ازدواج کرد. اما نه با ملا… بلکه با نامه‌رسانی که هر روز او را به واسطه ی نامه‌های ملّا می‌دید. آنچه بینی دلت همان خواهد ( هاتف اصفهانی ) ✾📚 @Dastan 📚✾
🔸️حضور قلب در نماز🔸️ مرحوم استاد فاطمی نیا: براي حضورقلب در نماز و عدم هجوم تخيلات وافكار حين نماز ، آن مقداري را كه ميتوانيد كنترل كنيد و اختيارا دنبال نكنيد، آنچه راهم كه غيراختياري وارد ميشود، اهميت ندهيد. خداي متعال وعده داده است كه هركس درراه معنويت تلاش كند ،من دستش را ميگيرم. اگر مامتعهد شويم كه آن قسمتي كه ميتوانيم ودراختيار ماست، كنترل كنيم،از بركت اين مجاهده ، ان شاءالله خداوند به تدريج آن مهمان هاي ناخوانده را از قلب ما بيرون ميفرمايد. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆 كودكى در مكتب وحى   امام حسن عليه السلام در هفت سالگى در مجلس رسول خدا شركت مى كرد، آيات قرآنى را مى شنيد و حفظ مى كرد. وقتى محضر مادرش ‍ مى آمد آنچه را كه حفظ كرده بود بيان مى نمود. اميرالمؤ منين عليه السلام به منزل كه مى آمد، فاطمه عليه السلام آيه تازه اى از قرآن را براى على عليه السلام مى خواند. اميرالمؤ منين مى فرمود: فاطمه جان ! اين آيه را از كجا ياد گرفته اى تو كه در مجلس پيامبر (صلى الله عليه و آله ) نبودى ؟ مى فرمود: پسرت حسن در مجلس بابايش ياد مى گيرد و برايم مى گويد: روزى على عليه السلام در گوشه منزل پنهان شد امام حسن عليه السلام مانند روزهاى گذشته محضر مادرش فاطمه آمد، تا آنچه را كه از آيات قرآنى شنيده بيان كند. زبانش به لكنت افتاد، نتوانست سخن بگويد، فاطمه عليه السلام از اين پيشامد تعجب كرد! امام حسن عرض كرد: مادر جان ! تعجب نكن ! حتما شخص بزرگوارى سخنانم را مى شنود، گوش ‍ دادن او مرا از سخن گفتن بازداشته است . ناگاه على عليه السلام بيرون آمد و فرزند عزيزش حسن را بغل گرفت و بوسيد. 📚بحار: ج 43، ص 338. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش شبانه با پروردگار خـــدایا عاقبت دوستانم را به خوشبختی ختم کن و زندگیشان را قرین سلامت بدار ای صاحب فضل و کمال و عزّت و عظمت امـشب را شب خوب و آرامی برای عزیزان و دوستان همیشه همراهم قرار بده آمیـــن ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نیایش صبحگاهی ❄️ 💓امروز سپاس میگویم خدای خوبم را، که حالم خوش است و سازم کوک، صبحم قشنگ است و روز و شبم آرام. 💓قلبی شکرگزار دارم و پر از عشق… و یک‌ عالمه دوست با دنیائی پر از مهر. همین دوستانی را که دلشان دریا، و مهرشان پایندست… 💓دلم ‌میخواهد بدانند که دوستشان دارم. خدایا شکر که دارمشان… خوشبختی یعنی همین… به همین سادگی !❄️ 💓دوستان خوبم صبحتون شاد، عمرتون پر برکت ...🙏 ✾📚 @Dastan 📚✾
🌾☘🌾☘🌾☘🌾☘🌾☘🌾 🔆ارزش دانش اندوزى رسول خدا صلى الله عليه و آله روزى وارد مسجد شد و مشاهده فرمود دو جلسه تشكيل يافته است . يكى ، جلسه علم و دانش است ، كه در آن از معارف اسلامى بحث مى شود و ديگرى جلسه دعا و مناجات است ، كه در آن خدا را مى خوانند و دعا مى كنند. پيمغبر صلى الله عليه و آله فرمود: اين هر دو جلسه خوب است و هر دو را دوست دارم ، آن عده دعا مى كنند و اين عده راه دانش مى پويند و به بى سوادان آگاهى و آموزش مى دهند، ولى من اين گروه دوم را بر گروه اول كه صرفا به دعا و مناجات مشغولند ترجيح مى دهم ، زيرا من خود از جانب خداوند براى تعليم و آموزش بر انگيخته شده ام . آنگاه رسول گرامى صلى الله عليه و آله به گروه تعليم دهندگان پيوست و با آنان در مجلس علم نشست . 📚بحار: ج 1، ص 206. ✾📚 @Dastan 📚✾
✨ابوریحان و آسیابان✨ ✍آورده‌اند که روزی ابوریحان بیرونی به همراه یکی از شاگردانش جهت مطالعه و بررسی ستارگان از شهر محل سکونتش بیرون شد و در بیابان کنار یک آسیاب بیتوته نمود تا اینکه غروب شد و کمی هم از شب گذشت که آسیابان بیرون آمد و خطاب به ابوریحان و شاگردش گفت که می‌خواهد درب آسیاب را ببندد اگر می‌خواهید داخل بیائید همین الآن با من داخل شوید چون من گوش‌هایم نمی‌شنود و امشب هم باران می‌آید شما خیس می‌شوید و نصف شب هم هر چقدر درب را بزنید من نمی‌شنوم و شما باید زیر باران بمانید ناگهان شاگرد ابوریحان سخنان آسیابان را قطع کرد و گفت مردک چه می‌گوئی؟ اینکه اینجا نشسته بزرگترین دانشمند و ریاضیدان و همچنین منجم حال حاضر دنیاست و طبق محاسبات ایشان امشب باران نمی‌آید آسیابان گفت به هر حال من گفتم كه گوش‌هایم نمی‌شنود و شب اگر شما درب را بزنید من متوجه نمی‌شوم شب از نیمه گذشت، باران شدیدی شروع به باریدن کرد و ابوریحان و شاگردش هر چه بر درب آسیاب کوفتند آسیابان بیدار نشد که نشد تا اینکه صبح شد و آسیابان بیرون آمد و دید که شاگرد و استاد هر دو از شدت سرما به خود می‌لرزند هر دو با هم به آسیابان گفتند که تو از کجا می‌دانستی که دیشب باران می‌آید؟ آسیابان جواب داد من نمی‌دانستم سگ من می‌داند! شاگرد ابوریحان گفت آخر چگونه سگ می‌داند که باران می‌آید؟ آسیابان گفت چون هر شبی که قرار است باران بیاید سگ به داخل آسیاب می‌آید تا خیس نشود! ناگهان صدای ابوریحان بلند شد و گفت خدایا آنقدر می‌دانم که می‌دانم به اندازه یک سگ هنوز نمی‌دانم! 📚 حکایتهای معنوی ‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
شكسپیر میگه : اگه یه روزی فرزندی داشته باشم، بیشتر از هر اسباب بازی دیگه ای براش بادكنك میخرم! بازی با بادكنك خیلی چیزها رو به بچه یاد میده؛ بهش یاد میده كه باید بزرگ باشه اما سبك، تا بتونه بالاتر بره... بهش یاد میده كه چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه، حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن... پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه! و مهم تر از همه، بهش یاد میده كه وقتی چیزی رو دوست داره، نباید اونقدر بهش نزدیك بشه و بهش فشار بیاره كه راه نفس كشیدنش رو ببنده، چون ممكنه برای همیشه از دستش بده... و اگه کسی رو دوس داشت رهاش نکنه چون ممکنه دیگه نتونه به دستش بیاره... و اینکه وقتی یه نفر و خیلی واسه خودت بزرگ کنی در اخر میترکه و تو صورت خودت میخوره... می‌خوام ببینه بادکنک با این که تمام زندگیش بسته به یه نخه اما بازم توی هوا مي رقصه... ✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 🌷 🌷صداقت و خلوص رزمندگان اسلام زمینه‌های جلوه عنایات معصومین را بر این صفا و ارادت و جهاد در راه خدا مهیا می‌ساخت. پس از والفجر مقدماتی، شهید الیاس حامدی از رادیو عراق پیام اسیری از رزمندگان اندیمشکی را می‌شنود که با شماره‌ای خواستار تماس با خانواده‌اش می‌شود. 🌷ظاهراً رزمنده، راننده آمبولانس بوده و نگران از بی‌خبری خانواده‌اش. شهید حامدی از من خواست تا با هم علیرغم فاصله زیاد مقرمان، تا اندیمشک به آن‌جا برویم و پیغامش را برسانیم. چون راه دور بود یک شب رفتن ما، عقب افتاد. خود شهید می‌گفت: «خواب دیدم دو سید جلیل القدر به من می‌گویند چرا نرفتید به خانواده‌ی آن آزاده اطلاع بدهید؟ او بچه‌ای به نام عباس دارد که امشب سخت بی‌تابی می‌کند. ضمناً تلفن آن اسیر غلط است این شماره را بگیرید.» 🌷صبح فردا دو نفری راهی اندیمشک شدیم. تلفنی که اسیر داده بود گرفتیم،‌ کسی جواب نمی‌داد. تلفنی که در خواب گرفته بود را گرفتیم، مردی با لهجه‌ی عربی پاسخ داد بعد از معرفی و توضیح مختصر به نشانی آن‌ها رفتیم. با تعجب از این‌که ما او را نمی‌شناختیم، وقتی گفتیم فرزند ایشان عباس نام دارد و دیشب هم خیلی گریه و بیقراری می‌کرد بر حیرتشان افزوده شد خصوصاً وقتی فهمید با عنایات الهی به آنجا رسیده‌ایم،‌ برخاست. شهید حامدی را غرق بوسه کرد و گفت: «‌به خدا قسم شما پاسدار واقعی و یار امام زمان هستید.» 🌷شهید بزرگوار الیاس حامدی اهل منطقه پل‌سفید مازندران به آرزوی خود که مفقودالاثر شدن بود رسید و پس از سال‌ها هدیه عزیزان گروه تفحص برای خانواده منتظرش پاره‌هایی از نور به شکل قطعاتی از استخوان‌های پیکرش بود. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز الیاس حامدی :‌ رزمنده دلاور قلی هادوی ✾📚 @Dastan 📚✾