? #هر_روز_با_شهدا_🌷
#ابتکار_حاج_قاسم_که_مسیر_خیلیها_را_تغییر_داد!
🌷حاج قاسم هرچند وقت یکبار یک طرح قرآنی را ارائه میدادند؛ یکی از کارهای خیلی خوب و اثرگذاری که خبر آن در کل پادگانهای کرمان پیچید این بود که دستور دادند هر سربازی که جزء ۳۰ قرآن را حفظ کند ۲۰ روز مرخصی تشویقی به او تعلق یافته و مرخصی رفتنش هم در صورتی نافذ میشد که ابتدا امضای من و سپس امضای سردار زیر برگهاش باشد.
🌷چون آنجا لشکر خیلی بزرگی بود و مراکز زیر مجموعه در کنارش بودند، این قضیه سر و صدای زیادی به پا کرد و اثرات زیادی داشت، لذا موضوع حفظ جز ۳۰ قرآن و مرخصی ۲۰ روزه را مطرح کردند و من را هم مأمور کردند که این طرح را اجرا کنم. من هم تلاشم را کردم تا به نحوه احسن آن را اجرا کنیم.
🌷در آن سال تعداد بسیار زیادی از سربازان به هوای همان ۲۰ روز مرخصی با قرآن بیشتر آشنا شدند. بعدها فهمیدیم که خیلی از آنها بهخاطر همان حرکت در ظاهر کم، زندگیشان تغییر کرده و مسیرشان قرآنی شده است. خیلیها میگفتند که ما تنها به عشق ۲۰ روز تشویقی آمدهایم، اما حالا قرآن را میخوانیم و ادامه میدهیم. در این حد این افراد عوض شدند.
🌹خاطره ای به یاد سردار دلها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
#راوی: آقای عبدالصمد مرزوقی، قاری و فعال قرآنی و از سربازان شهید سلیمانی در دهه ۷۰
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺🌺داستان جالب سلام چوپان به امام حسین علیه السلام
🎥استاد عالی
✾📚 @Dastan 📚✾
📸 راه و رسم زندگی در کلام امام حسین علیه السلام
#میلاد_امام_حسین (علیه السلام)
#امام_حسین (علیه السلام)
#ماه_شعبان
🌸🌸#پندانه
✍️ کامیون حمل زباله
🔹یه روز سوار تاکسی شدم که برم فرودگاه، حین حرکت ناگهان یه ماشین درست جلوی ما از پارک اومد بیرون.
🔸راننده تاکسی هم محکم زد رو ترمز و دقیقا به فاصله چندسانتیمتری از اون ماشین ایستاد!
🔹راننده مقصر، ناگهان سرشو برگردوند طرف راننده تاکسی و شروع به دادوفریاد کرد، اما راننده تاکسی فقط لبخند زد و برای اون شخص دست تکون داد و به راهش ادامه داد!
🔸توی راه به راننده تاکسی گفتم:
شما که مقصر نبودید و امکان داشت ماشینتون هم آسیب شدید ببینه و ما هم راهی بیمارستان بشیم. چرا بهش هیچی نگفتید؟ ️
🔹اینجا بود که راننده تاکسی درسی به من آموخت که تا آخر عمر فراموش نمیکنم.
🔸گفت:
از قانون کامیون حمل زباله استفاده کردم.
🔹گفتم:
یعنی چی؟
🔸توضیح داد:
این افراد مانند کامیون حمل زباله هستن! اونا از
درون لبریز از آشغالهایی مثل ناکامی، خشم، عصبانیت، نفرت و... هستند.
🔹وقتی این آشغالها در اعماق وجودشان تلنبار میشه، به جایی برای تخلیه احتیاج دارن و گاهی اوقات روی شما خالی میکنن! شما به خودتان نگیرید. فقط لبخند بزنید، دست تکان دهید و برایشان آرزوی خیر کنید.
🔸آدمهای باهوش اجازه نمیدهند که کامیونهای حمل زباله، روزشان را خراب کنند.
✾📚 @Dastan 📚✾
8.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ | #استاد_شجاعی
√ راز دلبری امام حسین از مردم جهان
(همین راز، رازِ بزرگی ما نیز هست)
✾📚 @Dastan 📚✾
ایمان داشته باش
به چیدمانی که
خدا انجام میده ...💌
✾📚 @Dastan 📚✾
5.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐شبها آرامشی دارند
🌹از جنــس خدا♡
💐پروردگار همواره با تو
🌹همراه اسـت،امشب از
💐خداوند میخواهم♡
🌹کہ دلی خوش
💐وشبی پراز ارامش داشته باشید
🌹شبتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
میلاد علمدار حسین است
میلاد علمدارِ وفادار حسین است
گر بود علی محرم اسرار محمد
عباسِ علی، محرم اسرار حسین است
🌸 سالروز ولادت قمر بنی هاشم، حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) را خدمت حضرت امام زمان(عجل الله تعالی الشریف) و همه شیعیان تبریک عرض میکنیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆لوطى عظيم
(لوطى عظيم ) به حرم مطّهر (حضرت ابوالفضل (علیه السلام )) رفت و پنجه طلا را از ضريح دزديد و عرض كرد: (يا اباالفضل تو با فتوتى و دست و دل بازى ، از تو نمى ترسم .)
پنجه طلا را خواست در بازار كربلا بفروشد، ترسيد او را دستگير كنند، برگشت و متحير ماند كه چه كند.
بار دوم به بازار آمد، باز جرأ ت فروش پنجه را پيدا نكرد.
بار سوم كه به بازار رفت مردى به او گفت : دنبال چه ميگردى ؟
(لوطى ) جوابى نداد و داستان را مخفى و پوشيده نگه داشت .
دو باره آن مرد گفت : دنبال چه ميگردى ؟ باز جوابى نداد.
آن مرد او را به مغازه اش دعوت كرد، و به او ناهار داد و پذيرايى كرد و بعد چنين گفت : پنجه را به من بده ، و به من گفته اند هر قدر لازم دارى به تو بدهم و بعد در صندوقها را باز كرد و مبلغ زيادى را در اختيار (لوطى ) گذاشت .
(لوطى عظيم ) گفت : (چه خوب است كه آدم با اهل فتوّت و جوانمرد سر و كار داشته باشد.)
سپس از كرده هاى خود پشيمان و نادم شد و توبه كرد.
📚نغمه هاى ولايت صفحه92
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
دوست داری طب سنتی یاد بگیری و خودت اطرافیانت درمان کنی ؟؟؟؟🤩
بچه هات نمی زارن بری بیرون از خونه و یاد بگیری 🥺 ؟؟؟
تایم زیادی نداری بزاری برای رفت و آمد و شرکت در کلاس های حضوری ؟🤌
نگران نباش من بهت یاد میدم چطور توی خونه کنار بچه هات طب سنتی یاد بگیری😍😍😍 و برای خودت در آمد کسب کنی💃💃
فقط کافیه وارد بشی👌🏻👇🏻🏃♂️🏃♀️
https://eitaa.com/joinchat/2544959632C431da444a7
سفارش حضرت ولی عصر (ارواحنا فداه) به یک رباعی راجع به حضرت ابوالفضل علیه السلام
☑️ جناب آقای مصطفی حسنی تعریف کرده اند:
▫ روزی همراه بعضی از دوستان جهت زیارت آقای (شیخ جعفر) مجتهدی به قزوین رفتیم. محل سکونت ایشان منزل آقای حاج علی حاج فتحعلی بود.بعد از اینکه لحظاتی را در خدمتشان سپری کردیم، خطاب به جناب حاج فتحعلی فرمودند:
🔸 کاغذ و قلمی تهیه کنید تا یک رباعی درباره ی حضرت ابوالفضل علیه السلام بگویم.
▫ حاج علی آقا یک برگ کاغذ و قلمی به ایشان دادند. پشت کاغذ مقداری خط خوردگی داشت، هنگامی که آقا آن را گرفته و مشاهده نمودند؛ با ناراحتی فرمودند:
🔸 اسم حضرت را بر روی کاغذ قلم خورده نمینویسند!
▫ این بیان و اظهار ایشان نشانگر نهایت ادب و احترام نسبت به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام بود.به هر حال حاج علی آقا کاغذی کاملاً تمیز مهیا نمودند آنگاه آقای مجتهدی گفتند:
🔸حضرت ولی عصر ارواحنا فداه میفرمایند:
🔶 هر کس با این دو بیت شعر متوسل به عمویم قمر منیر بنی هاشم حضرت عباس علیه السلام شود حتماً حاجتش برآورده خواهد شد.
▫ و سپس شروع به خواندن بیت اول کردند و در فاصله ی بین بیت اول و دوم حدود نیم ساعت با شدت تمام میگریستند، آنگاه بیت دوم را خوانده و باز حدود نیم ساعت شدیداً گریه کردند، سپس رباعی را روی کاغذ نوشتیم که عبارت بود از:
✨ یادم ز وفای اشجع ناس آید
وز چشم ترم سوده ی الماس آید ✨
✨ آید به جهان اگر حسین دگری
هیهات برادری چو عباس آید ✨
⬅ لاله_ای_از_ملکوت، جلد_اول، صفحه ۲۲۹
🏷 #امام_حسین (ع)
#امام_زمان (عج)
#حضرت_عباس (ع)
✾📚 @Dastan 📚✾
🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃🔅🍃
#داستان_آموزنده
🔆عنايت حضرتعالم
عادل نبيل (سيد حسين شوشترى ) رضوان الله تعالى عليه فرمود: روزى به همراه (حاج سيد على شوشترى ) صاحب كرامات باهره و نيز خاتم المجتهدين (شيخ مرتضى ) (اعلى الله مقامهم ) براى زيارت بكربلا مشرف شديم .
من به منزل ميزبان سابق رفتم ، افراد منزل غذايشان را ميل كرده بودند و چيزى هم نداشتند، و چون از آمدن من بى خبر بودند غذايى را براى من نگه نداشته بودند، اتفاقاً پول هم نداشتم كه به وسيله آن از بازار غذايى تهيه كنم .
به آنها چيزى نگفتم و از منزلشان بيرون آمدم ولى گرسنگى مرا اذيت مى كرد، بحرم آقا حضرت ابوالفضل (علیه السلام ) مشرف شدم ، بعد از نماز و زيارت جلوى ضريح مطهر رفتم و دستم را داخل شبكه هاى ضريح كردم و عرض حال كردم ، هنوز حرفم تمام نشده بود كه مشاهده كردم از شبكه ضريح مطهر چيزى حركت كرد و پيش من آمد، خوب كه نگاه كردم ديدم يك شامى است كه قيمت آن در آن وقت دو قران و نيم بود، آن را برداشتم و شكر خدا را كردم و از حضرت عباس (علیه السلام) تشكر نمودم .
📚- كبريت الاحمر، 428 .
✾📚 @Dastan 📚✾