فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز تون پراز امید
☀️و پر از انرژی مثبت 🌷🍃
با لبخند به استقبال
زندگے برو
و طورے زندگیات را زیبا🌷🍃
رنگ آمیزے کن
که گویی ماهرترین
نقاش دنیایی
زندگیتون زیبا
روزتون شاد
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆عمر بن خطاب و زينب (سلام الله علیها )
در تفسير كشاف ذيل آيه 53 سوره احزاب ، مى نويسد:
عمر خيلى علاقه مند بود كه زنان رسول خدا در پرده باشند و بيرون نروند، زياد اين مطلب را در ميان مى گذاشت .
به زنان پيغمبر مى گفت :
- اگر اختيار با من بود، چشمى شما را نمى ديد.
يك روز بر آنان گذشت و گفت :
- آخر شما با ساير زنان فرق داريد همچنانكه شوهر شما با ساير مردان فرق دارد، بهتر است به پرده در شويد.
زينب همسر رسول خدا گفت :
- پسر خطاب ! وحى در خانه ما نازل مى شود و آنگاه تو نسبت به ما غيرت مى ورزى و تكليف معين مى كنى ؟
📚مسئله حجاب ، صحفه 211. به نقل از: صحيح مسلم ، جلد هفتم .
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
15.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌🔥 بخور نخورهای لاغری و چاقی
🎦... بزن رو وزنت تا بگم چی بخوری که خوشاندام بشی و سالم ✅ 👇👇
🍏 60 📝 🍏 65 📝 🍏 70
🍏 80 📝 🍏 85 📝 🍏 90
🍏 95 📝 🍏 100 📝 🍏 105
🍏 110 📝 🍏 115 📝 🍏 +120
📣 « سالِ 1403 👈 سالِ سلامتی و زیبایی همراه با تناسب اندامِ دائمی »✨
🤝 مثل کوره چربی بسوزونید 👇
تخصصی زیر نظر دکتر مردانی مشاور تغذیه و بهسرعت چاقی و بیماریهای ناشی از چاقی رو درمان کنید 🤩🔥
#داستان_آموزنده
🔆مناعت طبع
((عمروبن عبيدبن باب )) - متكلم مشهور كه به مناعت طبع معروف است . - با ((منصور عباسى ))، قبل از دوره خلافت دوست بود. در ايام خلافت منصور، روزى بر او وارد شد و منصور او را گرامى داشت و از او تقاضاى موعظه و اندرز كرد. از جمله سخنانى كه عمرو به منصور گفت اين بود:
ملك و سلطنت كه اكنون به دست تو افتاده اگر براى كسى پايدار مى ماند به تو نمى رسيد، از آن شب بترس كه آبستن روزى است كه ديگر شبى بعد از آن روز (قيامت ) نيست .
وقتى كه عمرو خواست برود منصور دستور داد ده هزار درهم به او بدهند، نپذيرفت ، منصور قسم خورد كه بايد بپذيرى ، عمرو سوگند ياد كرد كه نخواهم پذيرفت .
((مهدى )) پسر وليعهد منصور كه در مجلس حاضر بود از اين جريان ناراحت شد و گفت :
- يعنى چه ؟ تو در مقابل سوگند خليفه سوگند ياد مى كنى ؟!
عمرو از منصور پرسيد: اين جوان كيست ؟
گفت : پسرم و وليعهدم مهدى است .
گفت : به خدا قسم كه لباس نيكان بر او پوشيده اى و نامى روى او گذاشته اى (مهدى ) كه شايسته آن نام نيست و منصبى براى او آماده كرده اى كه بهره بردارى از آن مساوى است با غفلت از آن .
آنگاه عمرو رو كرد به مهدى و گفت : بلى برادرزاده جان ، مانعى ندارد كه پدرت قسم بخورد و عمويت موجبات شكستن قسمش را فراهم آورد. اگر بنا باشد من كفاره قسم بدهم يا پدرت ، پدرت تواناتر است بر اين كار.
منصور گفت : هر حاجتى دارى بگو.
گفت : فقط يك حاجت دارم و آن اينكه ديگر پى من نفرستى .
منصور گفت : بنابراين مرا تا آخر عمر ملاقات نخواهى كرد.
گفت : حاجت من هم همين است .
اين را گفت و با قدمهاى محكم توانائى با وقار راه افتاد. منصور خيره خيره از پشت سر نگاه مى كرد و در حالى كه در خود نسبت به عمرو احساس حقارت مى كرد سه مصراع معروف را سرود:
كلّكم يمشى رويدا
كلكم يطلب صيدا
غير عمرو بن عبيدا(1)
اين عمرو بن عبيد - همان كسى است كه ((هشام بن الحكم )) به طور ناشناس وارد مجلس درسش شد و از او در باب امامت سؤ الاتى كرد و او را سخت مجاب ساخت . عمروبن عبيد از قوت بيان پرسش كننده ناشناس حدس زد كه او هشام بن الحكم است . بعد از شناسايى ، نهايت احترام را نسبت به او به عمل آورد(2).
1-تاريخ ابن خلكان ، جلد سوم ، صفحه 132 - 131.
2-خدمات متقابل اسلام و ايران صفحه 466 - 464.
✾📚 @Dastan 📚✾
#پندانه 🌹👌
*قـرار نیست ما با حرف دیگران رنج بکشیم*
بعضی ها هميشه با شما مخالف هستند. يعنی شما هر حرفی بـزنيد اينا نميتونن پشتش به شما حمله نكنند، و تقريبا هر جوابی رو هم حمله به خودشون تلقی ميكنند.
اصلا بزرگترين اشتباه مقابل اين آدمها اينه كه بخوای راجع به خودت، نيتت، فكرت و احساست توضيح بدی.
اينارو رها كنيد به حال خودشون. بگذاريد از دريچه ای كه ميخوان به شما نگاه كنند.
سعی نكنيد اينها رو متقاعد كنيد، برای اين آدمها پذيرش اينكه شما آدم خوبی هستی و نيت بدی از فلان حرف نداشتيد به معنای بـاخته، اينها بايد شما رو بد ببينن تا احساس خوب بودن كنن، اين خوراك روحشونه، ولشون كنيد فقط. خلاص.
♥️دقیقا
✾📚 @Dastan 📚✾
°•°•°
لذت آنچه را که امروز داری
با آرزوی آنچه نداری
خراب نکن...
روزهایی که می روند
دیگر باز نمی گردند...♡ ♡
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#حزب_بعث_یکی_از_چهرههای_کریه_تاریخ!
🌷در اردوگاه ۱۱ تکریت یکی از صحنههایی که بچهها را بسیار تحت تأثیر قرار داد و چهرهی خونخوار و کریه حزب بعث را بیش از پیش نمایان ساخت، شکنجه و قتل یک نوجوان بسیجی پانزده ساله بود. بعثیها ابتدا اسرا را به صف کردند. بعد نوجوان بسیجی را با ضرب و شتم به وسط محوطه اردوگاه آوردند درحالیکه سر و صورت او غرق در خون شده بود. بعد آب جوش روی بدنش پاشیدند و او را به زور روی خرده شیشه و نک غلتاندند و آنقدر....
🌷و آنقدر این شکنجه ادامه پیدا کرد تا اینکه در صورت آن بسیجی معصوم حالت عروج به ملکوت اعلی هویدا شد. سرانجام، آن رزمنده به لقاء الله پیوست و صفحهی ننگین و دهشتزای دیگری بر پروندهی سیاه خونخواران بعثی افزوده شد. بعد از این عمل جنایتکارانه، پیکر مطهر شهید نوجوان را روی سیم خاردار انداختند و به گلوله بستند تا چنین وانمود کنند که وی در حین فرار کشته شده است.
#راوی: آزاده سرافراز کریم
منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز
❌❌ امنیت اتفاقی نبوده و نیست!
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥روایت شنیدنی از ابوذر....
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
🔴 فیلمهای کامل زندگی پس از زندگی
همه قسمتهای ۵ سال (١۵٠ قسمت)
اگه برنامه زندگی پس از زندگی رو امسال یا سالهای قبل از دست دادید و دوست دارید همه قسمتهای این برنامه رو داشته باشید و سر فرصت نگاه کنید
تنها کانالی که همه قسمتهای ۵ فصل این برنامه رو بطور کامل (1.5 ساعته) در کانالش گذاشته، این کاناله، حتما عضوشید و تو مطلب پین لیست قسمتهاش رو ببینید👇
http://eitaa.com/joinchat/443940864Cf192df24f0
تمام عناوین هر قسمتم نوشته، حتماعضوشید👆
#داستان_آموزنده
🔆مرد مال باخته و کریم خان زند
مردی به دربار خان زند می رود و با ناله و فریاد می خواهد تا کریمخان را ملاقات کند. سربازان مانع ورودش می شوند. خان زند در حال کشیدن قلیان ناله و فریاد مردی را می شنود و می پرسد ماجرا چیست؟ پس از گزارش سربازان به خان ؛ وی دستور می دهد که مرد را به حضورش ببرند. مرد به حضور خان زند می رسد.
خان از وی می پرسد که چه شده است این چنین ناله وفریاد می کنی؟
مرد با درشتی می گوید دزد ، همه اموالم را برده و الان هیچ چیزی در بساط ندارم.
خان می پرسد وقتی اموالت به سرقت میرفت تو کجا بودی؟
مرد می گوید من خوابیده بودم.
خان می گوید خب چرا خوابیدی که مالت را ببرند؟
مرد در این لحظه پاسخی می دهد آن چنان که استدلالش در تاریخ ماندگار می شود و سرمشق آزادی خواهان می شود .
مرد می گوید : چون فکر می کردم تو بیداری من خوابیده بودم!!!
خان بزرگ زند لحظه ای سکوت می کند و سپس دستور می دهد خسارتش از خزانه جبران کنند. و در آخر می گوید این مرد راست می گوید ما باید بیدار باشیم.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆همسران رسول خدا
در ((صحيح بخارى )) از ((ابن عباس )) نقل مى كند كه گفت :
((سخت مايل بودم فرصت مناسبى به چنگ آوردم و از عمر بپرسم ؛ آن دو زن كه در قرآن درباره آنان آمده است :
((ان تتوبا الى اللّه صغت قلوبكما))(1) كيانند؟
تا آنكه در سفر حج همراه او شدم يك روز فرصتى پيش آمد، ضمن اينكه آب وضو روى دستش مى ريختم گفتم :
- يا اميرالمؤ منين ! آن دو زن كه خداوند در قرآن به آنها اشاره مى كند و مى فرمايد:
((ان تتوبا الى اللّه فقد ضغت قلوبكما)) كدامند؟
گفت : عجب است از تو كه چنين پرسشى مى كنى آنها ((عايشه )) و ((حفصه )) مى باشند. آنگاه خود عمر داستان را اين چنين تفصيل داد:
- من و يكى از انصار در قسمت بالاى شهر مدينه كه با مسجد و مركز مدينه فاصله داشت منزل داشتم من و او با هم قرار گذاشتيم به نوبت ، يك روز در ميان ، هر كدام از ما به مسجد و مركز مدينه برويم و اگر چيز تازه اى رخ داده بود به اطلاع ديگرى برسانيم .
ما مردم قريش تا در مكه بوديم بر زنان خويش مسلط بوديم .(2) اما مردم در مدينه برعكس بودند، زنان آنان بر ايشان تسلّط داشتند، تدريجا اخلاق زنان مدينه در زنان ما اثر كرد، يك روز من به همسرم خشم گرفتم ، او بر خلاف انتظار، جواب مرا پس داد.
گفتم : جواب مرا پس مى دهى ؟
گفت : خبر ندارى كه زنان پيغمبر رويشان با اونی باز است و با او يك و دو مى كنند و گاه يكى از آنان يك روز تمام با پيغمبر قهر مى كند.
از شنيدن اين سخن سخت ناراحت شدم گفتم :
- به خدا قسم ، كسى كه با پيغمبر چنين كند بدبخت شده است .
فورا لباس پوشيدم و به شهر آمدم و بر دخترم حفصه وارد شدم ، گفتم :
- شنيده ام شما گاهى يك روز تمام پيغمبر را ناراحت مى كنيد.
گفت : بلى .
گفتم : دختركم ! بيچاره شدى . چه اطمينانى دارى كه خداوند به خاطر پيامبرش بر تو خشم نگيرد؟ دختركم ! از من بشنو، بعد از اين نه با پيغمبر تندى كن و نه از او قهر كن هر چه مى خواهى به خودم بگو. اگر مى بينى رقيبت - عايشه - از تو زيباتر است ناراحت نباش .
قضيه گذشت ، در آن ايام ما نگران حمله غسانيها از جانب شام بوديم ، شنيده بوديم آنان آماده حمله به ما هستند. يك روز كه نوبت رفيق انصارى بود و من در خانه بودم ، شب هنگام ديدم در خانه مرا محكم مى كوبد و مى گويد:
- او در خانه است ؟
من سخت هراسان شدم ، بيرون آمدم .
گفت : حادثه بزرگى رخ داده .
گفتم : غسانيها حمله كردند؟
گفت : نه ، از آن بزرگتر.
گفتم : چه شده ؟
گفت : پيامبر زنان خويش را يك جا ترك گفته است !!
گفتم : بيچاره شد حفصه ، قبلا پيش بينى مى كردم و به خود حفصه هم گفتم :
صبح زود لباس پوشيدم و براى نماز صبح به مسجد رفتم و با پيامبر نماز جماعت خواندم ، پيامبر بعد از نماز به اتاق مخصوصى كه به خودش تعلق داشت رفت ، و از همه كناره گيرى كرد.
من به سراغ حفصه رفتم ، مى گريست ، گفتم :
- چرا مى گريى ؟ به تو نگفتم كه اين قدر پيامبر را آزار ندهيد. خوب ، آيا شما را طلاق داد؟
گفت : نمى دانم . همين قدر مى دانم كه از همه كناره گيرى كرده است .
به مسجد آمدم ، در نزديكى منبر پيامبر، گروهى را ديدم كه گرد منبر جمع شده مى گريند، قدرى با آنها نشستم ، چون خيلى ناراحت بودم به طرف اتاق پيامبر رفتم . يك سياه دم در بود، گفتم : به پيغمبر بگو: عمر اجازه ورود مى خواهد.
رفت و برگشت و گفت : گفتم ، اما پيغمبر سكوت كرد.
برگشتم و دوباره ميان مردمى كه گرد منبر را گرفته بودند؛ رفتم ، مدتى نشستم ، اما نتوانستم آرام بگيرم ، دو مرتبه آمدم و به دربان گفتم : براى عمر اجازه بگير.
رفت و برگشت و گفت : از پيغمبر برايت اجازه خواستم ، اما پيغمبر سكوت كرد.
براى سومين بار، ميان مردمى كه گرد منبر جمع بودند و از ناراحتى پيغمبر، ناراحت بودند؛ رفتم . باز هم نتوانستم آرام بگيرم ، نوبت سوم آمدم و به وسيله آن دربان سياه اجازه ورود خواستم ، غلام رفت و برگشت و گفت : باز هم پيغمبر سكوت كرد.
ماءيوسانه مراجعت كردم ، ناگهان فرياد همان دربان سياه را شنيدم كه مرا مى خواند گفت :
- بيا كه پيغمبر اجازه داد.
وقتى كه وارد شدم ، ديدم پيغمبر بر روى شنها به پهلو خوابيده و بر يك متكا از ليف خرما تكيه كرده سنگريزه ها بر جسمش اثر گذاشته است . سلام كردم ، ايستادم و گفتم :
- يا رسول اللّه ! مى گويند همسران خويش را طلاق داده اى ، راست است ؟
گفت : نه .
گفتم : اللّه اكبر.
همانطور كه ايستاده بودم شروع به سخن گفتن كردم و مقصودم اين بود كه سر شوخى را باز كنم . گفتم :
- يا رسول اللّه ! ما مردم قريش تا در مكه بوديم بر زنان خويش مسلط بوديم ، آمديم به اين شهر و از بخت بد، زنان اين شهر بر مردانشان تسلط داشتند.
ادامه
👇👇👇
پيامبر از شنيدن اين جمله تبسمى كرد. به سخن خود ادامه دادم و گفتم :
- من قبلا به دخترم حفصه گفته بودم كه اگر عايشه از تو قشنگتر و محبوبتر است ناراحت نباش .
بار ديگر پيغمبر تبسم كرد. چون ديدم تبسم كرد نشستم ، به اطراف نگاه كردم ، هيچ چيزى در آنجا به چشم نمى خورد، جز سه تا پوست گوسفند. گفتم :
- يا رسول اللّه ! دعا كن خداوند به امت تو توسعه عنايت فرمايد، آن چنان كه فارس و روم غرق در نعمتند:
پيغمبر كه تكيه كرده بود فورا نشست ، فرمود:
- اينها دليل لطف خدا نيست ، آنها نعمتهاى خويش را در همين دنيا از خدا گرفته اند.
گفتم : از گفته خودم پشيمانم . براى من طلب مغفرت كن .
از اين پس پيغمبر يك ماه از زنان خويش دورى جست ، بدان جهت كه رازى را حفصه نزد عايشه آشكار كرده بود (نه بدان جهت كه عمر مى پنداشت كه چون زنان پيغمبر زبان دراز شده بودند و پيغمبر را ناراحت مى كردند، و پيغمبر در مقابل آنها سكوت مى كرد) بعد از يك ماه پيغمبر نزد زنان خويش برگشت ، آيه تخيير نازل شده بود كه هر كدام از همسران رسول خدا از ادامه همسرى ناراضى هستند پيغمبر آنها را در نهايت خوشى ، با كمك فراوان مالى ، در كارشان آزاد بگذارد، هر جا مى خواهند بروند، و با هر كس مى خواهند ازدواج كنند و هر كدام مايلند به همين وضع فقيرانه بسازند؛ به زندگى با پيغمبر ادامه دهند. همه آنها در كمال رضايت گفتند:
- ما خدا و پيغمبر را انتخاب مى كنيم و افتخار همسرى رسول خدا را از دست نمى دهيم .))(3)
1- قرآن مجيد، سوره تحريم ، آيه 4.
2- در روايت ديگرى كه ((صحيح مسلم ))، جلد 4، صفحه 190 نقل مى كند، عمر مى گويد:
- ((و اللّه ان كنا فى الجاهلية ما نعد للنساء امرا حتى انزل اللّه تعالى فيهنّ ما انزل و قسم لهنّ ما قسم ...)) يعنى : به خدا، ما در جاهليت براى زنان شاءنى قائل نبوديم ، تا خداوند - در قرآن - درباره آنان آياتى نازل كرد و حقوق و بهره هائى برايشان قائل شد.
3- مسئله حجاب ، صحفه 217 - 212. به نقل از: صحيح بخارى ، جلد هفتم ، صحفه 38 - 36.
✾📚 @Dastan 📚✾