#داستان_آموزنده
🔆تعيين و خريدارى همسر در بغداد
يكى از اصحاب و همسايگان امام هادى عليه السلام به نام بشر بن سليمان حكايت نمايد:
عليه السلام مرا به حضور طلبيد، همين كه نزد آن حضرت وارد شدم ، فرمود: تو از خانواده انصار و از دوستان و علاقه مندان ما هستى ، شما مورد اطمينان و وثوق ما بوده ايد، چنانچه ممكن باشد، امروز مأ موريّتى محرمانه براى ما انجام بده و در آن فضيلتى را براى خود كسب نما.
ست دينار بود، تحويل من داد و سپس اظهار داشت : به سمت بغداد حركت كن ، چون وارد بغداد شدى كنار لنگرگاه رود دجله مى روى ؛ در آنجا كنيزفروشان ، كنيزان خود را عرضه كرده اند و مأ مورين حكومتى و نيز عدّه اى از اشراف زادگان مشغول انتخاب و خريد كنيزان دلخواه خود هستند.
تو نزديك نمى روى ، بلكه از دور شاهد جريان باش تا آن كه شخصى به نام عمر بن زيد نَخّاس ، كنيزى را با اين خصوصيّات كه دو پيراهن ابريشمين پوشيده براى فروش عرضه مى كند.
ولى كنيز امتناع مى ورزد و قبول نمى كند و هيچ كدام از خريداران را نمى پسندد؛ در همين موقع صدائى را به زبان رومى مى شنوى كه مى گويد: به من بى حرمتى شد و آبرويم رفت .
و خريداران با شنيدن اين سخن ، سعى مى كنند كه او را به هر قيمتى كه شده خريدارى كنند؛ ولى او نمى پذيرد.
فروشنده به كنيز گويد: چاره اى جز فروش تو ندارم .
كنيز جواب دهد: صبر كن ، شخص مورد علاقه ام خواهد آمد.
پس تو در همين لحظه نزد فروشنده مى روى و مى گوئى نامه اى برايت آورده ام و من وكيل صاحب نامه هستم ، اگر مايل باشيد من كنيز را براى صاحب نامه خريدارى مى كنم .
بشر بن سليمان گويد: تمام آنچه را مولايم فرمود، انجام دادم و چون كنيز چشمش به نامه افتاد، گفت : مرا به صاحب همين نامه بفروش كه من پذيراى او هستم و اگر چنين نكنى من خودكشى مى نمايم .
بعد از آن ، كنيز را به همان مقدار پولى كه حضرت داده بود خريدم و كنيز بسيار خوشحال و مسرور گشت و آن نامه را گرفت و مرتّب مى بوسيد و بر چشم و صورت خود مى نهاد.
گفتم : اى كنيز! نامه اى كه صاحب آن را نمى شناسى ، چگونه برايش اين همه احترام مى گذارى ؟!
گفت : تو نسبت به اولياء خدا و فرزندان پيغمبران (صلوات اللّه عليهم ) معرفت و شناخت كافى ندارى ، پس خوب گوش كن ، تا تو را آگاه سازم .
و سپس افزود: من مليكه ، دختر يشوعا - پسر قيصر روم - هستم و جدّ مادريم ، شمعون وصىّ و جانشين حضرت عيسى مسيح عليه السلام مى باشد.
جدّ من - قيصر - خواست تا مرا با پسر برادرش تزويج نمايد كه موانعى غيرطبيعى مانع آن شد و مجلس عقد و نيز مراسم جشن متلاشى گرديد.
در آن شب ، حضرت عيسى و شمعون عليهما السلام را در خواب ديدم كه در قصر جدّم - قيصر - حضور دارند و حضرت محمّد مصطفى صلى الله عليه و آله و نيز دامادش علىّ بن ابى طالب و تعدادى از فرزندانشان عليهم السلام وارد قصر شدند و با عيسى و شمعون مصافحه و معانقه كردند.
سپس حضرت محمّد صلى الله عليه و آله اظهار داشت :
ما آمده ايم تا مليكه - نوه شمعون - را براى فرزندم ابومحمّد امام حسن عسكرى عليه السلام خواستگارى نمائيم .
حضرت عيسى به شمعون فرمود: شرافت و فضيلت ، به تو روى آورده است ؛ شمعون نيز پذيرفت و در همان مجلس خطبه عقد مرا جارى كردند.
از آن لحظه به بعد، من نسبت به ابومحمّد امام حسن عسكرى عليه السلام عشق و علاقه شديدى در درون خود احساس كردم و اين راز را مخفى نگه داشتم .
و هر روز و هر لحظه محبّت و علاقه ام شدّت مى گرفت تا جائى كه سخت مريض شدم و تمام پزشكان را براى معالجه و درمانم آوردند؛ ولى از درمان ناراحتى من ناتوان گشتند.
پس از گذشت چند شب ، حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها را در خواب ديدم كه به همراه حضرت مريم سلام اللّه عليها به ديدار من آمده اند.
من به حضرت زهراء سلام اللّه عليها عرضه داشتم : چرا فرزندت ابومحمّد با من قطع رابطه كرده است ؛ و او را نمى بينم ؟
حضرت زهراء عليها السلام فرمود: تا هنگامى كه مشرك و بر دين نصارى باشى ، او نزد تو نخواهد آمد.
و سپس حضرت زهراء سلام اللّه عليه شهادتين را بر من تلقين نمودند و من گفتم :
((أ شهد أ ن لا إ له إ لاّ اللّه ، و أ نّ محمّداً رسول اللّه )) و با اقرار و اعتقاد بر اين كلمات ، مسلمان شدم .
شب بعد كه بسيار شيفته ديدار حضرت ابومحمّد عليه السلام بودم ، او را در خواب ديدم و گفتم : بر من جفا نمودى ، كه مرا در آتش محبّت و عشق خودت رها كرده اى ؟
فرمود: چون مسلمان شدى ، هر شب به ديدار تو خواهم آمد تا خداوند وسيله زناشوئى ما را فراهم نمايد.
و مدّتى بعد از آن ، لشكر اسلام بر ما هجوم آورد و با پيروزى آن ها ما اسير شديم ، كه امروز وضعيّت مرا اين چنين مشاهده مى كنى ؛ و تا به حال هر كه نام مرا جويا شده ، گفته ام من نرجس هستم .
ادامه
👇👇👇
بشر بن سليمان در پايان افزود: وقتى آن بانو را نزد حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام آوردم ، خواهرش حكيمه را خواست و به او فرمود: اين همان زنى است كه قبلا اوصاف او را گفته بودم ، پس آن دو حكيمه و نرجس همديگر را در آغوش گرفته و يكديگر را بوسيدند.
سپس امام هادى عليه السلام خواهرش حكيمه را مخاطب قرار داد و فرمود: اى حكيمه ! مليكه را همراه خود بِبَر و احكام دين اسلام را به او بياموز تا فرا گيرد.
📚 غيبة شيخ طوسى : ص 124 128، إ ثبات الهداة : ج 3، ص 363، ح 17، داستان بسيار طولانى است ، تلخيص گرديد.
✾📚 @Dastan 📚✾
2.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 فضائل علی علیهالسلام شرق و غرب عالَم را پر کرده است 💐
▫️خلیل(خلیلبناحمد فراهیدی)، یک شخص عجیب و غریبی بوده است. در [بین] سنی و شیعه، مثل این ادیب پیدا نشده است، هیچ!
▫️[از او سؤال کردند:] مَا الدَليلُ عَلي أنّ عَليًّا إمامُ الكُل فِي الكُل؟ (دلیل بر اینکه [حضرت] علی علیهالسلام امام همگان در همه امور است چیست؟)
▫️قال: إفتِقارُ الكُل إليهِ فِي الكُل، وَ غِناهُ عَن الكُل فِي الكُل؛ (گفت: احتیاج همگان به او در همه امور، و بینیازی او از همگان در همه کارها.)
▫️میگوید: علیبنابیطالب، دوستانش فضائلش را از [روی] ترس مخفی کردند، و دشمنانش [فضائلش را] از [روی] حسد مخفی میکردند.
💥معذلک (بااینوجود) فضائلش، شرق و غرب [عالَم] را پر کرده است.
📚 درس خارج فقه، کتاب حج، ١٧ خرداد ١٣٨۴
▫️شاید روایتی هم [از امیرالمؤمنین علیهالسلام نقل شده] باشد به این [عبارت] که:
▫️أعْلَمُ بِطُرُقِ السَّماءِ مِنْ طُرُقِ الْأرضِ؛ (من به راههاى آسمان، داناتر از راههاى زمینم.)
▫️[و یا در روایتی دیگر:] لَو كُشِفَ الْغِطاء لَمْ أزْدَدْ يَقينًا. (اگر پردههای حجاب از جلوی چشمانم کنار روند، چیزی بر یقینم نسبت به پروردگار نمیافزاید).
💥اینها چیست؟! اینها شوخی است؟! تعارفات است؟!
📚درس خارج فقه، کتاب صلات، ٢٢ اسفند ١٣٧۵
✾📚 @Dastan 📚✾
دری که قسمت تو باشه
حتی بدون اینکه لازم باشه در بزنی
برات باز میشه...
به خدا اعتماد داشته باش ..
✾📚 @Dastan 📚✾
2.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸✨خـــدایـــــا
🕊✨در آغــاز هـفـتــه
🌸✨بــرای دوسـتـانـم
🕊✨یک هـفـتـه شـادی
🌸✨یک هـفـتـه موفقیت
🕊✨یک هـفـتـه آرامـش
🌸✨یک هـفـتـه بـرکــت
🕊✨و تـمـام هــفــتـه را
🌸✨پراز خوشبختی عطا فرما
🌸✨آمیـــن یا رَبَّ الْعالَمین
🕊✨ای پروردگار جهانیان
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆سه تقاضاى امام سجاد (علیه السلام )
در ماجراى اسارت امام سجاد (علیه السلام ) و همراهان در شام ، پس از آنكه يزيد اظهار ناراحتى و پشيمانى صورى مى كرد، به امام سجاد (ع ) گفت : تصميم دارم سه حاجت شما را برآورم .
تا روزى در جلسه اى خصوصى ، به امام سجاد (ع ) گفت : آن سه حاجتى كه وعده داده بودم برآورم ، اينك آماده ام ، بگو چيست ؟
امام سجاد (ع ) فرمود: حاجت اول من اين است كه : سر مقدس آقا و مولا و پدرم را بده تا آن را زيارت كنم ، دوم آنكه آنچه از ما به غارت برده اند به ما بازگردانى ، سوم آنكه اگر تصميم كشتن مرا دارى ، كسى را به همراه اين زنان بفرست ، تا آنان را به حرم جدشان (مدينه ) برسانند.
يزيد گفت : اما روى پدرت را هرگز نخواهى ديد، اما در مورد كشتنت ، تو را بخشيدم و بدانكه غير از تو كسى بانوان را به مدينه باز نمى گرداند، و اما در مورد حاجت سوم ، آنچه از شما به يغما برده اند چندين برابر قيمت آن را از خودم مى پردازم .
امام سجاد (ع ) فرمود: اما مال تو را من نمى خواهم و اينكه تقاضاى اموال به غارت رفته خودمان نمودم به اين منظور بود كه پارچه دست بافت حضرت فاطمه زهرا (ع ) و روسرى و گردنبند و پيراهنش در ميان آن اموال بود.
يزيد، دستور داد، آن اموال غارت شده را به امام سجاد (ع ) برگرداندند و دويست دينار هم از مال خودش اضافه كرد و داد، امام سجاد (ع ) آن دويست دينار را گرفت و در ميان مستمندان تقسيم نمود.
آنگاه يزيد دستور داد، وارثان عاشورا، همراه امام سجاد (ع ) به مدينه بازگردند.
در مورد جايگاه سر مقدس امام حسين (ع ) اختلاف نظر است ، ولى سيره علماى شيعه بر آن است كه به كربلا برگردانده شد، و كنار پيكر مقدس امام حسين (ع ) دفن گرديد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆تقسيم گوسفند و طىّ الارض
شخصى از اصحاب امام علىّ هادى عليه السلام - به نام اسحاق جلاّ ب (گلاب گير) - حكايت كند:
روزى طبق دستور آن حضرت ، تعداد بسيارى گوسفند خريدارى كردم و سپس آن ها را در طويله اى بزرگ - كه در گوشه اى از منزل ايشان بود - بردم .
پس از گذشت چند روز، امام عليه السلام مرا احضار نمود و به همراه يكديگر وارد طويله شديم و با كمك هم ، گوسفندان را جدا و تقسيم مى كرديم و براى هر كسى كه مورد نظر حضرت بود علامتى را قرار مى داديم .
بعد از آن ، تعدادى از آن گوسفندان را براى فرزندش و مادر او فرستاد، همچنين تعدادى ديگر از آن ها را براى اشخاصى كه مورد نظر حضرت بودند، فرستاده شد.
سپس به محضر مبارك آن امام همام رفتم و اجازه خواستم تا به بغداد جهت زيارت و ديدار پدر و مادرم بروم ؟
حضرت فرمود: فردا را كه روز عرفه است صبر كن و نزد ما باش ، بعد از آن به ديار خويش خواهى رفت .
پس طبق فرمان حضرت ، روز عرفه را در خدمت امام هادى عليه السلام بودم ، همچنين شب عيد قربان را هم در منزل آن حضرت ماندم و چون هنگام سحر فرا رسيد، نزد من آمد و اظهار نمود: اى اسحاق ! بلند شو.
هنگامى كه از خواب بلند شدم و چشم هاى خود را باز كردم ، متوجّه شدم كه در بغداد جلوى منزل پدرم مى باشم .
پس وارد منزل شدم و بر پدرم سلام كردم و با وى ديدارى تازه نمودم .
بعد از آن ، چون دوستان و رفقايم به ديدار من آمدند، به آن ها گفتم : من روز عرفه را در شهر سامراء سپرى كردم ؛ و اكنون روز قربان را در بغداد نزد شماها هستم .
📚اءعيان الشّيع ،: ج 2، ص 38.
✾📚 @Dastan 📚✾
🚨 مردم با هم کدورت ایجاد نکنند
✅ مقام معظم رهبری:
🔸 آحاد مردم با هم کدورت بیجا درست نکنند؛ این را من به همه بگویم ممکن است شما به یکی از نامزدها علاقمند بشوید رفیقتان به یک نامزد دیگر؛ این موجب نشود که شما در مقابل هم قرار بگیرید.
🗓 ۱۳۹۲/۳/۶
🌐 https://khl.ink/f/22710
🏷 #انتخابات #مقام_معظم_رهبری #اتحاد_ملی
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نمونه اى از لجاجت مشركان
پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) در آغاز بعثت ، (پس از توحيد) درباره معاد، بسيار سخن مى گفت (چنانكه سوره هاى مكى بخصوص سوره هاى كوچك آخر قرآن گواه اين مطلب است ).
مشركان لجوج با انواع و اقسام حركات ، سخن پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) را به مسخره گرفته و رد مى كردند از جمله از آنها شخصى بنام اخنس و دامادش عدى بن ربيعه بودند، اتفاقا اين دو نفر در همسايگى پيامبر (ص ) سكونت داشتند.
روزى نزد پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) آمده ، به صورت مسخره آميز مى گفتند: روز قيامت چگونه است ، و كى خواهد بود؟... سپس افزودند: اگر ما آن روز را با چشم خود ببينيم ، تصديق نمى كنيم ، آيا ممكن است خداوند اين استخوانهاى (پوسيده و متفرق ) را جمع كرده و به صورت اول هر يك را در جاى خود قرار دهد؟، نه باور كردنى نيست !.
پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) از شرّ لجاجت آنها به خدا پناه برد و عرض كرد: اللهم اكفنى شرّ جارى السوء: خداوندا مرا از شرّ اين دو همسايه بد كفايت كن و نگهدار در اين هنگام آيات آغاز سوره قيامت نازل گرديد كه در آيه 3 و 4 اين سوره مى خوانيم : ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه - بلى قادرين على ان نسوى بنانه : آيا انسان مى پندارد كه ما استخوانهاى او را به گردهم نمى آوريم ، بلكه ما قادر هستيم كه سر انگشتان او را درست و موزون سازيم .
با توجه به اينكه : سر انگشتان و خطوط پر اسرار و ظريف آنها، از شگفتيهاى بسيار عجيب خلقت است ، به گونه اى كه دانشمندان مى گويند خطوط سر انگشتان همه انسانها با همديگر تفاوت دارد، و سر انگشت هر كسى معرف همان كس است و بر همين اساس ، با انگشت نگارى ، مجرم را پيدا مى كننند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
هرجا آرامش را یافتی همانجا بمان
که آنجا وطن توست...☘
✾📚 @Dastan 📚✾
message-1719118005-39.mp3
زمان:
حجم:
5.09M
🌺 عید غدیر
💐ای دین و زندگی من مولا
💐بخن بخن ابالحسن مولا
🎙 محمود کریمی
📎 #دهه_ولایت
📎 #غدیر
📎 #عید_غدیر
✾📚 @Dastan 📚✾