فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به امروز سلام بده
و خدا را بخاطر
دیدن روزی دیگر شڪرڪن
الهے همواره دلتون شاد باشد
و شادیتون ماندگار ...
صبحتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆توجه اهل بيت (علیه السلام ) به نيكوكار
در ماجراى اسارت وارثان عاشورا، و آوردن آنها به شام پايتخت يزيد، پس از آنكه با سخنرانيهاى قاطع و افشاگرانه امام سجاد (علیه السلام ) و زينب كبرى (ع ) و... ورق برگشت و يزيد براى حفظ خود، سياست مدارا را نسبت به اسيران اتخاذ كرد، در تاريخ آمده :
يزيد، نعمان بن بشير (كه فردى امين و متعهد بود) را ماءمور كرد تا با جمعى نگهبان ، با كمال احترام ، بازماندگان حسينى را به مدينه باز گرداند.
نعمان بن بشير با سى نفر، اهل بيت (علیه السلام ) را از شام به سوى مدينه حركت داد و در مسير راه كاملا رعايت احترام آنها را نمود و احسان زياد به آنها كرد تا به مدينه رسيدند.
فاطمه دختر اميرمؤمنان (ع ) به خواهرش زينب (ع ) عرض كرد: نعمان به ما احسان كرد، خوبست در برابر احسان او، انعامى به او بدهيم .
حضرت زينب (علیه السلام ) فرمود: چيزى نداريم به او بدهيم جز زيور (دستبند و...) خود را، آنها طلاهاى خود را براى نعمان فرستادند، و از كمى آن عذرخواهى نمودند، نعمان همه آنها را رد كرد و گفت : اگر من اين خدمت را براى دنيا كرده بودم همين مقدار طلاها كافى بود و ديگر عذرخواهى نداشت ، ولى سوگند به خدا من به شما احسان نكردم جز براى خدا و خويشاوندى شما نسبت به رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) .
به اين ترتيب ، مى بينيم اهل بيت عصمت (ع ) نسبت به نيكوكار اين گونه لطف و عنايت داشتند.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نجات شخصى سرگردان از اهالى طالقان
بعضى از تاريخ نويسان حكايت كرده اند:
روزى هارون الرّشيد شخصى را به نام علىّ بن صالح طالقانى احضار كرد و به او گفت : شنيده ام كه گفته اى از كشور چين به وسيله اَبْر سفر كرده اى و به ديار خود، طالقان رفته اى ؟!
علىّ بن صالح طالقانى پاسخ داد: بلى ، صحيح است .
هارون اظهار داشت : سرگذشت خود را بايد براى ما بازگو كنى ، كه چگونه و در چه وضعيّتى بوده است .
طالقانى گفت : در آن هنگامى كه قصد سفر به ديار خود كردم ، سوار بر كشتى شدم ، در مسير راه طوفان شديدى رُخ داد؛ و كشتى در امواج دريا متلاشى و غرق گرديد و من با استفاده يكى از تخته هاى كشتى توانستم خود را از غرق شدن نجات دهم .
ولى مدّت سه روز بدون آن كه غذائى خورده باشم در بين امواج خروشان دريا قرار داشتم تا بالا خره امواج دريا مرا به ساحل رساند و نجات يافتم .
همين كه نگاه كردم ، درخت ها و رودهائى را ديدم ، كنار يكى از درخت ها خوابيدم .
در عالم خواب صداى هولناكى را شنيدم ، پس وحشت زده از خواب بيدار شدم و ديدم كه دو حيوان شكل اسب در حال نزاع و زد و خورد بودند.
هنگامى كه متوجّه من شدند، سريع وارد دريا گشتند، در همين اثناء، پرنده عظيم الجثّه اى را ديدم كه جلوى غارى در همان نزديكى فرود آمد؛ و چون خواستم نزديك آن پرنده بروم ، متوجّه من شد و پرواز كرد و رفت .
سپس نزديك آن غار رفتم و صداى تسبيح و اذكار و تلاوت قرآن از درون آن شنيدم ، وقتى نزديك تر رفتم شخصى از درون غار مرا با اسم و نسب صدا نمود؛ و اظهار داشت : بيا داخل غار.
پس وقتى داخل آن غار رفتم و سلام كردم ، مردى قوى و تنومند را ديدم كه جواب سلام داد و فرمود:
اى علىّ بن صالح طالقانى ! جريان تو چنين و چنان است و تمام داستان و ماوقع را برايم بازگو نمود .
و چون سخن وى پايان يافت ، گفتم : تو را به خدا سوگند! برايم بگو كه چه كسى تو را از جريان من آگاه ساخته است ؟
در جواب اظهار نمود: خداوندى كه عالِم به غيب است ؛ و تمام وقايع و امور به خواست او انجام مى پذيرد؛ و سپس فرمود: تو گرسته و خسته هستى ، در همين لحظه زمزمه اى نمود، كه متوجّه آن نشدم ، فقط ديدم كه بلافاصله مقدارى غذا و آب به همراه حوله اى حاضرت گرديد.
بعد از آن فرمود: از اين طعام ميل كن ، كه خداوند متعال آن را براى تو فرستاده است ، پس مشغول خوردن شدم ، و غذائى لذيذتر و گواراتر از آن نديده بودم .
سپس آن شخص دو ركعت نماز به جاى آورد و فرمود: آيا مايل هستى كه به ديار خود باز گردى ؟
عرضه داشتم : من كجا و ديار من كجا؟!
در همين لحظه دعائى را خواند؛ و دست مبارك خود را به سمت آسمان بلند نمود و اظهار داشت : ((السّاعة ، السّاعة )) پس ناگهان ابرى پديدار شد و آن شخص را مخاطب قرار داد و گفت : ((سلام عليك ، يا ولىّ اللّه و حجّته !)).
و آن شخص پاسخ داد: ((عليك السّلام و رحمة اللّه و بركاتة ، اءيّتها السّحابة السامعة المطيعة )).
و سپس فرمود: قصد چه منطقه اى را دارى ؟
ابر پاسخ داد: به سمت طالقان مى روم .
آن شخص فرمود: به اذن خداوند متعال كنار ما، بر زمين فرود آى ، پس ناگهان ابر فرود آمد؛ و آن شخص دست مرا گرفت و بر روى آن ابر نشانيد.
پيش از آن كه ابر پرواز نمايد، آن شخص را به خداوند يكتا و به پيغمبر اكرم و اهل بيت عصمت و طهارت صلوات اللّه عليهم سوگند دادم ، كه خود را معرّفى نمايد؛ و نام خود را بگويد؟
پس فرمود: خداوند متعال هيچگاه زمين خود را از حجّت ظاهرى يا حجّت باطنى رها و خالى نمى گذارد؛ و من حجّت ظاهرى خداوند منّان هستم ، من موسى بن جعفر مى باشم .
در همين حال من متذكّر امامت و ولايت آن حضرت شدم .
سپس ابر پرواز كرد و پس از گذشت لحظاتى كوتاه مرا در طالقان در خيابان و محلّه خودمان پياده كرد.
راوى در ادامه حكايت افزود: پس از آن كه هارون الرّشيد داستان را به طور مشروح شنيد، دستور داد تا شخص طالقانى را به قتل رسانند، تا مبادا ديگران بشنوند.
📚بحارالا نوار: ج 48، ص 39، ح 16، به نقل از مناقب ابن شهر آشوب
✾📚 @Dastan 📚✾
🗳 ۱۲ راهکار روانشناختی برای ترغیب به مشارکت در انتخابات ریاست جمهوری
دانلود پیدیاف:👇
https://hawzahnews.com/xcVqm
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ملخ
يك شخصى آمد خدمت مرحوم ((حاج شيخ حسن على اصفهانى )) رحمة الله عليه معروف به نخودكى و گفته بود: آشيخ يك سِرى ملخ آمده اند دارند مزرعه مرا مى خورند.
آقا فرموده بود: تو حق فقراء را نمى دهى ، زكات نمى دهى خُب حق فقرا را ملخ ها مى خورند. چون زكات نمى دهى آنها بر مى دارند، آيا قول مى دهى زكات بدهى ؟
گفت : بله آقا.
آقا يك دعا برايش نوشت و فرمود: برو اين دعا را توى آن زمين چال كن و از قول من به آن ملخ ها بگو، ملخ ها شيخ حسن على گفته بلند شويد برويد پاى اين ساقه هاى گندم و علفهاى هرزه زمين را بخوريد، من زكات مى دهم .
من آمدم دعا را در زمين چال كردم و حرف آشيخ حسن على را هم براى ملخ ها گفتم . ملخها از روى خوشه هاى گندم بلند شدند و پاى ساقه هاى گندم نشستند و شروع كردند علفهاى هرزه را خوردن ، علفهاى هرزه را مى خورند و سير مى شوند.
كم كم گندمها رشد كردند و مزرعه ما آن سال محصول بسيار عالى داد و ما هم به قول خودمان عمل كرديم .
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
💢 پرسش و پاسخ انتخاباتی با حضرت امام(ره)
🔸 تمام پاسخ ها مربوط به دیدار امام با طلاب است.
⏳ زمان مورد نیاز برای مطالعه: ۴۴ ثانیه
❇️ وظیفه طلاب در ایام انتخابات چیست؟
🔻 همانطور كه سپاه ما در جبهه ها مشغول دفاع از اسلام هستند، شما[طلاب] هم مكلفید كه مردم را دعوت كنيد[به انتخابات]. اين را آسان نگيريد! اين امر سياسى به حفظ اسلام مربوط است.
📚صحيفه امام، ج۱۵، ص: ۱۷
❇️ آیا تمام طلاب موظف اند؟ حتی طلاب سطح و مقدمات؟
🔻در قضيه تعيين رئيس جمهور بر همه مسلمانها و مكلّفهاى ايران واجب است كه در اين امر دخالت داشته باشند! اگر دخالت نكنند و يك صدمه اى به اسلام برسد، يك يك ما مسئول هستيم.
📚صحيفه امام، ج۱۵، ص: ۱۸
❇️ آیا در کنار درس فعالیت کنند که به درس لطمه نخورد یا درسها را تعطیل کنند؟
🔻 در این ایام که مسئله انتخابات رئیس جمهور [است]، آن اشخاص که در حوزه ها هستند باید دست از کارها بردارند، راه بیفتند توی شهرها و دهات و روستاها و نقاط دور افتاده و اگر نکنند، فردا مسئولند پیش خدا.
📚صحیفه امام، ج ۱۵، ص۱۵
❇️ آیا این قضیه مربوط به اوایل انقلاب نیست؟
قضيه سپردن يك مملكتى است به دست كسى كه اگر ناباب از كار در آيد، صدمه به اسلام مى زند! این را آسان نگیرید. اين يك مسئله حياتى است.
📚صحيفه امام، ج۱۵، ص: ۱۷
❇️ صرفا تشویق به مشارکت کنیم یا تبلیغ نامزد اصلح را هم بکنیم؟
🔻[طلاب] مردم را دعوت کنند به انتخاب یک رئیس جمهور صحیح. اگر شما نکنید، آنهایی که بر ضد شما هستند می کنند این کار را.
📚صحیفه امام، ج ۱۵، ص۱۵
❇️ آیا برای برخی اولویت درس بیشتر نیست؟
🔻 بايد همه شما[طلاب]، همه اشخاصى كه در هر جا هستند، با كمال جديت، مردم را دعوت كنند به دخالت. حفظ [اسلام] امروز به اين است كه رئيس جمهورش يك رئيس جمهور صحيح باشد. اگر شماها حاضر نشويد و يك رئيس جمهورى مثل سابق برايتان بتراشند و بازى بدهند همه مان را، همه مان مسئول هستيم!
📚صحيفه امام، ج۱۵، ص: ۱۶
#نویسندگان_حوزوی
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#میشه_فوتبالیست_شد_و_شهید_شد!
#میشه_هم....
🌷سید اهل فوتبال حرفهای بود؛ اما کاملاً سیاسی بود. در جوانی، عضو رسمی گروه ابومسلم خراسان بود. در یکی از مسابقات، گروهشان مقام اول را کسب کرد و قرار شد که از طرف رضا پهلوی ولیعهد شاه، مورد تقدیر قرار بگیرند. روز تقدیر، وقتی پهلوی خواسته بود با او دست دهد، دستانش را پشت سرش قرار داده بود و با او دست نداده بود.
🌷....موقع انداختن مدال به گردن هم اجازه نداده بود. خودش مدال را گرفته و به گردنش انداخته بود. برخی از بازیکنان هم از او تقلید کرده بودند. روز بعد برخی مجلات ورزشی عکس سید را منتشر کرده بودند.
🌹خاطره ای به یاد سردار جهادگر شهید سید محمدتقی رضوی
#راوی: خانم سیدآبادی همسر گرامی شهید
📚 کتاب "سیرت رضوانی" (زندگینامه و خاطرات سردار جهادگر شهید محمدتقی رضوی)
✾📚 @Dastan 📚✾
﷽ #داستان
🌟 حساب نجومی 🌟
🍏 #نماز_صبح که تمام شد مردم آرام آرام #مسجد را ترک کردند.
🍏 #امیرالمؤمنین (علیه السلام) بعد از لحظاتی بلند شد تا برود، به جمعیت نگاهی انداخت اما ابی الدرداء که همیشه برای نماز صبح می آمد را ندید…
🍏 دم در مسجد، خانم ابی الدرداء به امام (علیه السلام) سلام کرد.
حضرت از احوال همسرش پرسید که چرا امروز صبح به #نماز_جماعت نیامده است، آیا اتفاقی برای او افتاده؟!
🍏 خانم ابی الدرداء با افتخار گفت: همسرم دیشب اصلاً نخوابید و از سر شب تا صبح مشغول عبادت بود و چون خسته بود، نماز صبحش را در منزل خواند و خوابید.
این را گفت و منتظر تحسین حضرت بود که...
🍏 امام (علیه السلام) فرمود: اگر از سر شب تا صبح می خوابید ولی نمازش را در مسجد به جماعت بجا می آورد ارزش و ثوابش بیشتر بود.
خانم ابی الدرداء سر به زیر انداخت و با تعجب راهی خانه شد.
📚 اصغر آیتی و حسن محمودی، پر پرواز ؛ ص 79 به نقل از بحارالأنوار، ج 85 ص 17.
📲 حداقل برای یک☝️نفر ارسال کنیدو در ثواب آن شریک باشید.
✾📚 @Dastan 📚✾
🔆دو جريان بسيار عظيم و خواندنى
مرحوم شيخ حرّ عاملى و راوندى و ديگران بزرگان آورده اند:
پس از آن كه امام جعفر صادق عليه السلام به شهادت رسيد، يكى از فرزندانش به نام عبداللّه - كه بزرگ ترين فرزند حضرت بود - ادّعاى امامت كرد.
امام موسى كاظم عليه السلام دستور داد تا مقدار زيادى هيزم وسط حياط منزلش جمع كنند؛ و سپس شخصى را به دنبال برادرش عبداللّه فرستاد تا او را نزد حضرت احضار نمايد.
چون عبداللّه وارد شد، ديد كه جمعى از اصحاب و شيعيان سرشناس نيز در آن مجلس حضور دارند.
و چون عبداللّه كنار برادر خود امام كاظم عليه السلام نشست ، حضرت دستور داد تا هيزم ها را آتش بزنند؛ و با سوختن هيزم ها، آتش زيادى تهيه گرديد.
تمامى افراد حاضر در مجلس ، در حيرت و تعجّب فرو رفته بودند و از يكديگر مى پرسيدند كه چرا امام موسى كاظم عليه السلام چنين كارى را در آن محلّ و مجلس انجام مى دهد.
آن گاه حضرت از جاى خود برخاست و جلو آمد و در وسط آتش نشست ؛ و با افراد حاضر مشغول صحبت و مذاكره گرديد.
پس از گذشت ساعتى بلند شد و لباس هاى خود را تكان داد و آمد در جايگاه اوّليه خود نشست و به برادرش عبداللّه فرمود: اگر گمان دارى بر اين كه تو بعد از پدرت امام جعفر صادق عليه السلام امام و خليفه هستى ، بلند شو و همانند من در ميان آتش بنشين .
عبداللّه چون چنان صحنه اى را ديد و چنين سخنى را شنيد، رنگ چهره اش دگرگون شد و بدون آن كه پاسخى دهد با ناراحتى برخاست و مجلس را ترك كرد.(1)
همچنين داود رقّى حكايت كند:
روزى به محضر مبارك امام جعفر صادق عليه السلام شرفياب شدم و پس از عرض سلام در كنارى نشستم ، سپس فرزندش حضرت ابوالحسن موسى بن جعفر عليهما السلام وارد شد و از شدّت سردى هوا، لباس هاى خويش را به دور خود پيچيده بود.
همين كه امام موسى كاظم عليه السلام نزد پدر آمد، امام صادق عليه السلام اظهار داشت : اى فرزندم ! در چه حالتى هستى ؟
پاسخ داد: در سايه رحمت و پناه خداوند متعال هستم ، و بعد از آن اظهار نمود: اى پدر! من اشتهاى مقدارى انگور و انار دارم ؟
داود رقّى گويد: من با خود گفتم : چگونه حضرت در اين فصل زمستان و سرماى شديد اشتها و ميل به تناول اين نوع ميوه ها را دارد، ولى حضرت از افكار درونى من آگاه شد و فرمود: خداوند متعال بر هر چيز و هر كارى قدرت دارد.
و سپس به من فرمود: اى داود! بلند شو و برو داخل حياط منزل ببين چه خبر است ؛ و در باغ چه مى بينى ؟
پس ، از جاى خود برخاستم و به طرف حياط حركت كردم ، همين كه وارد حياط شدم ، با حالت تعجّب ديدم درخت انگور و انار پر از ميوه است .
با ديدن اين صحنه شگرف ، بر اعتقاد و ايمانم افزوده شد؛ و با خود گفتم : اكنون به اسرار و علوم اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السلام آگاه گشتم و اعتقادم كامل گرديد.
سپس مقدارى از انگور و تعدادى انار چيدم و چون وارد اتاق شدم حضرت موسى كاظم عليه السلام آن ها را از من گرفت و شروع به تناول نمود؛ و در ضمن اظهار داشت :
اين از فضل پروردگار است ، كه ما خانواده عصمت و طهارت را بر آن اختصاص داده و گرامى داشته است .(2)
1- اثبات الهداة : ج 3، ص 196، بحارالا نوار: ج 48، ص 67، ح 69.
2- الخرايج والجرايح : ج 2، ص 617، ح 16.
✾📚 @Dastan 📚✾
☫بِسْـــــمِالـلَّـهِالرَّحْـمَنِالرَّحِیـــــمِ☫
نمی گویم مقدس نباش،
مقدس عاقل باش.
فرزانه باش.
خویشتن را تفویض به حق کن.
عـــــلامه #حســـن_زاده_آمــلی
📚متن دروس و شرح دستورالعملهای عرفانی و اخلاقیِ سیر و سلوک علامه ذوالفنون
✾📚 @Dastan 📚✾