eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
63 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
دفاع از محمد حنفيه محمد حنفيه يكى از پسران اميرمؤمنان على (علیه السلام ) است ، نظر به اينكه مادرش خوله منسوب به طايفه حنفيه بود، او را محمد بن حنفيه خواندند. در ماجراى دفن جنازه مطهر امام حسن مجتبى (علیه السلام ) وقتى كه عايشه همراه آل مروان ممانعت كردند كه جنازه را كنار قبر پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) دفن نمايند، در اين موقع ، عايشه بر قاطرى سوار شده بود. محمد حنفيه به او گفت : اى عايشه روزى بر قاطر و روزى بر شتر سوار مى شوى تا با بنى هاشم دشمنى كنى ، نه مالك نفس خود هستى و نه در جاى خود مى نشينى . عايشه از روى طعن گفت : اى پسر حنفيه ، اينها (حسين عليه السلام و...) كه سخن مى گويند، فرزندان فاطمه (علیه السلام ) هستند، ولى تو چه كاره اى ؟!. امام حسين (ع ) به عايشه رو كرد و فرمود: تو مى خواهى محمد حنفيه را از فاطمى ها دور كنى ، سوگند به خدا او زاده سه فاطمه است ، 1- فاطمه دختر عمران بن عائذ بن مخذوم 2- فاطمه دختر اسد بن هاشم 3- فاطمه دختر زائدة بن رواحه . 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
حکایت عبدالله دیوونه 🌹اسمش عبدالله بود . . تو شهر معروف بود به عبدالله دیوونه همه میشناختنش! مشکل ذهنی داشت خانمش هم مثل خودش بود ... وضع مالی درست و حسابی نداشت زوری خرج شکم خودش و خانمش رو میداد تو شهر این آقا عبدالله دیوونه، یه هیئتی بود هر هفته خونه یکی از خادمای هیئت بود نمیدونم کجا و چطور ولی هرجا هیئت بود عبدالله دیوونه هم میومد . . یه شب بعد هیئت مسئول هیئت اعلام کرد که هرکی میخواد هفته بعد هیئت خونه اش باشه بیاد اعلام کنه دیدن عبدالله دیوونه رفت پیش مسئول هیئت نمیتونست درست صحبت کنه به زبون خودش میگفت . . . حسین حسین خونه ما💔 مسئول هیئت با خادما تعجب کرده بودن گفتن آخه عبدالله تو خرج خودتو خانمت رو زوری میدی هیئت تو خونه گرفتن کجا بود این وسط . . !' عبدالله دیوونه ناراحت شد به پهنای صورت اشک میریخت میگفت آقا ؛ حسین حسین خونه ما💔. . خونه ما 💔💔 بعد کلی گریه و اصرار قبول کردن حسین حسین خونه عبدالله باشه . . اومد خونه به خانمش گفت ، خانمش عصبانی شد گفت عبدالله تو پول یه چایی نداری خونه هم که اجاره ست ... !! چجوری حسین حسین خونه ما باشه کتکش زد . . گفت عبدالله من نمیدونم تا هفته دیگه میری کار میکنی پول هیئت رو در میاری . . واِلا خودتم میندازم بیرون از خونه عبدالله قبول کرد معروف بود تو شهر ، کسی کار بهش نمیداد هرجا میرفت قبول نمیکردن که هی میگفت آقا حسین حسین قراره خونه ما باشه💔 . . روز اول گذشت ، روز دوم گذشت ... تا روز آخر خانمش گفت عبدالله وقتت تموم شد هیچی هم که پول نیاوردی تا شب فقط وقت داری پول آوردی آوردی نیاوردی درو به رو خودت و هیئتیا باز نمی کنم . . عبدالله دیوونه راه افتاد تو شهر هی گریه میکرد میگفت حسین حسین خونه ما💔💔💔 رفت ؛ از شهر خارج شد بیرون از شهر یه آقایی رو دید آقا سلام کرد گفت عبدالله کجا ؟ مگه قرار نبود حسین حسین خونه شما باشه ؟! عبدالله دیوونه گریش گرفت تعریف کرد برا اون آقا که چی شد و . . . آقا بهش گفت برو پیش حاج اکبر تو بازار فرش فروشا بگو یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بهت بده ، بفروش خرج حسین حسین خونه رو بده💔 عبدالله خندش گرفت دوید به سمت بازار فرش فروشا به هرکی میرسید میخندید میگفت حسین حسین خونه ما . . خونه ما💔 رسید به مغازه حاج اکبر گفت یابن الحسن سلام رسوند گفت امانتی منو بده ! حاج اکبر برق از سرش پرید عبدالله دیوونه رو میشناخت گریش گرفت چشمای عبدالله رو بوسید عبدالله ... !!! امانتی یابن الحسن رو داد بهش رفت تو بازار فروخت با پولش میشد خرج ۱۰۰ تا حسین حسین دیگه رو هم داد . . با خنده دوید سمت خونه نمیدونم گریه میکرد ، میخندید میگفت حسین حسین خونه ما 💔 رسید به خونه شب شده بود . . دید خادمای هیئت خونه رو آماده کردن خانم عبدالله رفت چایی و شیرینی گرفت چه هیئتی شد اون شب 💔 آره یابن الحسن خرج هیئت اون شب خونه عبدالله دیوونه رو داد🚶🏻‍♂ عبدالله خودش که متوجه نشد ولی دیگه عبدالله دیوونه نبود ، خیلی خوب صحبت میکرد آخه یابن الحسن رو دیده بود💔😍 میخوام بگم حسین تو حواست به عبدالله بود حواست بود خرج هیئتت رو نداره اینجوری هواشو داشتی آقا حتما حواست هست نوکرات دلشون برات تنگه💔 ... *میشه یه شب حسین حسین بین الحرمین باشه؟!*🚶🏿‍♂ میشه درد منم دوا کنی بیام حرم💔😔 یا امام حسین خیلی ها دلشون میخواد بیان کربلا اما......ندارند خودت مثل عبدالله دیوونه براشون درست کن...بحق مادرت . 💔😭😭 هر کس خوند ودلش شکست برا فرج امام زمان عج دعا کنه وثوابش رو هدیه کنه نثار اموات همه مومنین *کپی با ذکر صلوات* 🍃 *اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم🍁* 🌴🌴این داستان زیبا را حتما بخونید و هر کجا دلتون شکست برای بنده حقیرم دعا کنید🌴🌴 ✨اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌🌤‎ ✾📚 @Dastan 📚✾
الهی در بزنند باز کنی، معجزه پشت در باشد...☘✨ ✾📚 @Dastan 📚✾
ما باید حسین‌وار بجنگیم؛ حسین‌وار جنگیدن یعنی مقاومت تا آخرین لحظه؛ حسین‌وار جنگیدن یعنی دست از همه چیز كشیدن در زندگی؛ شهید_مهدی_زین_الدین❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥مادر شهید مصطفی صدر زاده در کنار رهبر داره داستان کودکی آقا مصطفی رو تعریف می‌کنه که آقا مصطفی رو نذر حضرت اباالفضل علیه السلام کرده ،و دقیقاً در روز تاسوعا هم شهید میشه 😳👌❤️ ✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️ اولين فرار "محمدرضا پهلوی" چند روز پيش از کودتای آمريکايی ۲۸ مرداد (۱۳۳۲ ش) 🔻 زمینه های کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، باعث شد که "محمدرضا پهلوی" تصمیم بگیرد که هنگام کودتا علیه دکتر مصدق در کشور نباشد. در همین ایام توافق انگلستان و آمریکا برای ساقط کردن حکومت مصدق که قبلاً طرح ریزی شده بود به مرحله اجرا درآمد. 🔸 شاه در ۲۲ مرداد حکم عزل مصدق و نیز حکم نخست وزیری زاهدی را صادر کرد و خودش به رامسر رفت. در ساعت دو بامداد فرمانده گارد شاهنشاهی، فرمان را به مصدق ابلاغ کرد ولی هنگام خروج از منزل مصدق بازداشت شد. 🔹 دراین هنگام شاه و همسرش با یک هواپیما از ایران خارج شده و به ایتالیا رفتند. روزهای ۲۵ تا ۲۷ مرداد، در سراسر ایران اجتماعات بزرگی تشکیل شد و در آنها از دولت لغو نظام سلطنتی درخواست می‌شد. 💠 تمام این حوادث به نفع دکتر مصدق پیش می‌رفت تا اینکه طبق نقشه قبلی، اوضاع از بامداد ۲۸ مرداد تغییر کرد و کودتا شکل گرفت. شاه نیز پس از دریافت خبر سقوط مصدق، در ۳۱ مرداد همان سال به ایران بازگشت. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆گريه حضرت ولى عصرعج الله تعالی فرجه آقاى حاج سيد حسن ابطحى استاد عزيز و بزرگوار در كتاب ملاقات با امام زمان نقل فرموده اندآقاى حاج آقاجواد رحيمى قضيه جالبى از مرحوم آية اللّه قاضى رضوان اللّه تعالى عليه نقل ميكند مرحوم آية اللّه حاجى سيد حسين قاضى فرمودند: شب تولد حضرت بى بى عالم زهرا سلام اللّه عليها يعنى شب بيستم جمادى الثانى سال هزاروسيصدوچهل وهشت درمسجد جمكران بودم ناگهان مشاهده شد كه انوارى از آسمان به زمين وبخصوص روى آسمان جمكران فروميريزند دراين جاآقاى رحيمى فرمودند من هم اتفاقا آن شب درمسجد جمكران بودم و آن انوار را ديدم و بلكه همه مردم آنها رامى ديدند در همان شب شخصى كه مورد وثوق آقاى قاضى بود براى ايشان نقل كرده بود كه من درمسگرآباد تهران بودم يكى ازاولياء خدا مرا باطىّ الارض به مسجد جمكران آورد با او در مسجد جمكران به مجلس روضه اى كه درگوشه اى تشكيل شده بود رفتيم از همان اول مجلس حضرت بقية اللّه ارواحنافداه در روضه شركت فرمودند روضه خوان اشعارى از كتاب گلزار آل طه كه مرحوم آية اللّه حاج سيد على رضوى سروده است ميخواند و حضرت ولى عصر ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء گوش ميدادند وگريه ميكردند پس از خاتمه مجلس حضرت حجة بن الحسن عج اللّه تعالى فرجه الشريف دعاكردند و از مجلس برخاستند و تشريف بردند، جمعى كه درآن مجلس بودند به شخصى كه ازديگران به حضرت نزديكتر بود اصرار ميكردند كه شماهم دعائى بكنيد او مى گفت حضرت وليعصرعج اللّه تعالى فرجه دعاء فرمودند بالاخره بااصرار زياد او را وادار به دعاء كردند او هم چند جمله دعاء درباره فرج كرد و مجلس خاتمه يافت . احتمالا دعا كننده خود مرحوم قاضى بوده ولى نمى خواسته اسمش را ببرد. بله نتيجه ميگيريم كه چون آقا حجة بن الحسن عج اللّه تعالى فرجه الشريف به مجالس ‍ روضه علاقمندند به آنجاتشريف فرماميشوند وبراى جد عزيز خود آقا سيد الشهداء اباعبداللّه الحسين علیه السلام اشك ميريزند. 📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ تصرف نيشابور و قتل بيش از يک ونيم ميليون نفر توسط سپاهيان مغول (618 ق) 🔹 در سال ۱۲۲۱ میلادی (۶۱۸قمری)، سپاهیان مغول به شهر نیشابور حمله خونینی کردند که در نتیجه، شهر نیشابور سقوط کرد. این حمله و تأثیرات پس از آن، به عنوان ضربه‌ ای ویران کننده در تاریخ نیشابور و تمدن اسلامی و ایران مطرح است. ▫️ این شهر که مهد علم و دانش در دوران طلایی اسلام بود، در این حمله تبدیل به جویبارهای خون شد. سقوط نیشابور، ضربه‌ای بزرگ برای سلطنت خوارزمشاهیان و ایران بود. بعد از پیروزی مغولان، این شهر و شهرهای اطراف آن، سال‌ها خالی از سکنه بود. 🔸 سپاهیان مغول، روستاها را تخریب می‌کردند و مردان را به اسارت می‌گرفتند تا در محاصرهٔ شهرهای بزرگ از آن‌ها استفاده کنند. ساکنان شهرها را بیرون می‌راندند و سپس آن‌ جا را غارت می‌کردند و بعد، اهل شهر را بعضاً قتل‌ عام می‌ کردند. مغولان، آن‌چنان ترسی در میان مردم حکمفرما کرده بودند که هیچ فردی جرأت فرار و حرکت را نداشت. 🔻 نیروهای مغول، از هفتاد نقطه دیوارهای شهر را سوراخ کردند و قریب ده هزار سرباز مغول تا صبح به خونریزی پرداختند. طی چند روز، قتل و غارت کردند و همه مردم را و حتی سگها و گربه‌ ها را کشتند. این قتل عام به مدت ۱۲ شبانه روز به طول انجامید و بیش از ۱.۷۴۷.۰۰۰ نفر کشته شدند. ✾📚 @Dastan 📚✾
❣ 💚صبح دیگررسیده از راه و ✨در فراق تو بر لبم آه است... 💚ندبه‌ ی چشم های بارانی ✨ذکر «أین بقیة الله» است 💚بی تو دل های ما چه سرگردان ✨بی تو احوالمان پریشان است 💚«العجل یابن فاطمه» دیگر ✨جان به لب های ندبه خوانان است... 🤲 💚 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆بهترين اعمال مرحوم آية اللّه سيد محمد حسين شيرازى نوه مرحوم آية اللّه العظمى ميرزاى شيرازى بزرگ بعد از وارد شدن به ايران و مسدود شدن راه عراق در اثر جنگ جهانى دوم به اينجا آيد براى هه خانواداش ‍ كه در نجف بودند، فوق العاده ناراحت مى شود مراجعه مى كند به كسى كه ارتباط با ارواح بر قرار مى كرده نه به وسيله هيپنوتيزم .... دو سؤ ال مى كند مطابق باواقع جواب مى آيد، علاقمند مى شود، سؤ ال سوّم مى كند بهترين عمل براى سفر آخرت چيست ؟ بعد ازموعظه ها چنين جواب مى آيد بهترين عمل براى سفر آخرت زيارت عاشورا است ، بدين جهت مرحوم آية اللّه سيد محمد حسين شيرازى تا آخر عمر ملتزم و مداوم به زيارت عاشورا بود. 📚آثار، ص 51. ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شفاى جوان فلج در يكى از شبهاى هفتم يا هشتم محرم سال هزار و چهارصد و پنج هجرى قمرى بود مردم دسته دسته به حسينيّه وارد مى شدند و مجلس خود به خود شكل مى گرفت سكوتى آميخته با احترام و توسّل بر مجلس حاكم بود كه ناگاه جوانى را كه افليج و پريشان حال بود بر چرخى نشانده بودند آمدند كه گاهى ساكت و بهت زده و به مردم نگاه مى كرد و زمانى همچنان آشفته و طوفانى مى شد كه به مردم اطراف خود حمله ور مى شد و كسى را كه به چنگ خود مى گرفت ديوانه وار لباسهايش را پاره پاره ميكرد بطورى كه فاميل و بستگان جوان بيمار از مردم عاجزانه ميخواستند تا به او نزديك نشوند بنده پرسيدم چرا اين جوان با اين وضع را به خانه اش ‍ نمى بريد؟ گفتند او را آورده ايم به حسينيّه تاشفايش را بگيريم . گفتم پس او را ببريد داخل حسينيّه گفتند اگر به حسينيّه برود نظم و آرامش جلسه را بهم مى زند و مردم را پريشان مى كند اما امام حسين علیه السلام به پناهندگان بينواى خود در موردى و محلى لطف مى فرمايد و حاجت روا مى كند. ساعتى نگذشت كه مجلس رسميّت پيداكرد و آرامش تواءم با روحانيّت بر مجلس حاكم شد در آن زمان يكى از منبرى هاى معروف منبر مى رفت و با روح ولايتى مخصوص به خود شور و هيجان به مردم مى داد و جامعه را به معارف اسلامى و ولايت و محبّت ائمه هدى بويژه امام حسين علیه السلام آشنا ميساخت لذا در گرما گرم مصيبت و حالت عزا و توسل انقلابى به خويشان و بستگان آن جوان بيمار دست داد بطورى كه به جوان نظر افتاد ناگاه جوان معلول از چرخ خود به زير آمده و با تعجب و حيرت ميگفت چرا مرا با چرخ آورده ايد و اينجا چه حسينيّه اى است ؟ كه يكمرتبه صداى هماهنگ سلام و صلوات از مردم و اطرافيان برخواست ولباسهايش ‍ را براى تبرك مى بردند وهم اكنون آن جوان به صورت مردى برومند در مقابل حسينيّه واقع در خيابان سلمان فارسى در يك مغازه خياطى به كار مشغول مى باشد. 📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆يكى از پسر عمه هاى پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم )، طليب بن عمير است كه مادرش اروى دختر عبدالمطلب بود. وى در همان آغاز بهثت در سن و سال نوجوانى به اسلام گرويد و با مسلمانان تحت رهبرى جعفر طيار به حبشه هجرت كرد، و در همان آغاز مادرش با راهنمائى او به اسلام جذب گرديد. او مسلمانى شجاع و باوفا و مخلص بود، و سرانجام در سن 35 سالگى در جنگ اجنادين (در سرزمين فلسطين ) كه در سال 13 هجرت واقع شد به شهادت رسيد. او علاوه بر اينكه خود، از مدافعان شجاع و مخلص اسلام بود، فرزندانش را نيز براى دفاع از حريم اسلام آماده ساخت ، و با تبليغات پياپى ، نور اسلام را بر قلب مادرش اروى تابانيد. توضيح اينكه : نزد مادرش آمد و گفت : من پيرو محمد (صل الله علیه وآله و سلم ) شده و قبول اسلام كرده ام . اروى با اينكه هنوز ايمان نياورده بود. گفت : سزاوارترين كسى كه بايد تو از او پشتيبانى كنى پسر دائيت محمد (صل الله علیه وآله و سلم ) است ، سوگند به خدا اگر توانائى مردان را داشتم در حفظ آنحضرت از گزند دشمن مى كوشيدم . طليب گفت : مادرم با اينكه برادرت حمزه مسلمان شده تو چرا مسلمان نمى شوى ؟ مادر گفت : منتظر خواهرانم هستم تا ببينم آنها چه مى كنند، و من يكى از آنها هستم . طليب مادرش را سوگند داد كه برو نزد پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) و قبول اسلام كن ، سرانجام مادرش نزد پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) رفت و گواهى به يكتائى خدا و حقانيت رسالت پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) داد. 📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴«ما برای خواندن این قصه عشق به خاک، رنج دوران برده ایم‌.» 🔸دو سال بعد از اتمام جنگ، در بیست و ششم مرداد سال ۱۳۶۹، طی تبادل اسرا، اولین گروه از اسرای ایرانی زندان های رژیم بعث عراق، به خاک ایران برگشتند 🎙موسیقی متن بوی پیراهن یوسف اثر ماندگار استاد مجید انتظامی ✾📚 @Dastan 📚✾
زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃 🍃 حکایتی کوتاه که احوال بسیاری را در خود نشان می دهد .. ✍️اصمعی بر سر خود طبقی از انار گذاشته بود و در راهی می رفت و مردی آهسته اناری از او دزدید و رفت و گمان کرد که اصمعی نفهمیده است ... 🔳🌸اصمعی چیزی نگفت و بدون آنکه مرد دزد بداند او را دنبال کرد.دید که دزد در جایی آن انار را به فقیری داد. اصمعی گفت : گمان کردم گرسنه هستی که انار را برداشتی ، اما میبینم با آن صدقه می دهی ؟!!! 🔳🌸مرد گفت : نه ای مرد من یک تاجرم که با پروردگارم معامله میکنم  ! 🔳🌸اصمعی تعجب کرد و گفت : چه تجارتی با پروردگارت انجام می دهی ؟ 🔳🌸مرد گفت : دزدی کردم و یک گناه برمن نوشته شد ، سپس صدقه دادم و خداوند ده اجر برایم نوشت ، گناهم با یک حسنه پاک می شود و نه اجر برایم باقی می ماند بنابراین من تاجری هستم که با پروردگارم معامله می کنم !! 🔳🌸اصمعی رحمه الله گفت : دزدی کردی و گناهی بر تو نوشته شد و با آن صدقه دادی ، اما خداوند از تو قبول نمی کند زیرا خداوند پاک است و غیر از پاک را قبول نمی کند پس تو مانند کسی هستی که لباس نجس را با ادرار بشوید !!! 🔻سبحان الله در زمان ما نیز چقدر امثال این مرد زیادند....برای خود و دیگران بدون علم فتوا می دهند و حلال را حرام و حرام را حلال میکنند و گمان می کنند که بر حق هستندوبا فتوایی برای خویش حرام را حق خود می دانند و گمان می کنند که ثواب کسب کرده اند .. 🌺الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا🌺 آنها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم (و نابود) شده؛ با این حال، می‌پندارند کار نیک انجام می‌دهند» 🍃 🌺🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔷 شب ششم محرم در آیین عزاداری ایرانیان مخصوص گرامیداشت نوجوان عاشق، قاسم بن الحسن معرفی شده است. 🔹قاسم بن الحسن دفاع مقدس که بود؟ 🔸در بین نیروهای گردان از میان ۴۰۰ نفر رتبه پنجم تیراندازی را کسب کرد اما چون فقط ۱۲ سال داشت از رفتن به جبهه منع شد! به هر دری‌ که زد او را نبردند! با آن سن کم خود را از چای گرمیِ اردبیل به تهران رساند و ده روز در مقابل دفتر رئیس جمهور ماند تا او را ببیند اما موفق نشد! 🔸روز یازدهم ماجرا را به رئیس جمهور آیت الله خامنه ای گفتند! ایشان دستور می دهد که وی را به نزد او بیاورند! خواسته اش را مطرح اما ایشان نیز به دلیل سن کمش مخالفت خود را با اعزامش اعلام کرد! 🔸در آن لحظه گریه کرد و گفت: حالا که نمی گذارید به جبهه بروم، به روضه خوان ها بگویید از این پس روضه حضرت قاسم را نخوانند چون او هم در هنگام شهادت فقط ۱۳ سال داشت! آیت الله خامنه ای همان لحظه در کاغذ مهر شده ای که به وی تحویل داد نوشت «او بدون هیچ محدودیتی می تواند به جبهه اعزام شود.» 🔸پایش به جبهه باز شد. شهید حمید باکری در سخنرانی‌های خود جهت بالا بردن روحیه نیروها از رشادت های او می گفت. هرگاه که در مرخصی بود و به اردبیل می آمد، با دعوت امام جمعه در خطبه ها حاضر و مردم را به رفتن به جبهه و دفاع از اسلام دعوت می کرد. 🔸او نه در پشت جبهه، بلکه در مقدم‌ترین خط مقدم، یعنی گردان تخریب حضور پیدا کرد و در شب های عملیات مین ها را خنثی و به شهیدان حمید و مهدی باکری می گفت که سریع گردان را به جلو بیاورید! او کسی نبود جز شهید مرحمت بالازاده. شادی روحش صلوات. ✾📚 @Dastan 📚✾
زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃 🍃 حکایتی کوتاه که احوال بسیاری را در خود نشان می دهد .. ✍️اصمعی بر سر خود طبقی از انار گذاشته بود و در راهی می رفت و مردی آهسته اناری از او دزدید و رفت و گمان کرد که اصمعی نفهمیده است ... 🔳🌸اصمعی چیزی نگفت و بدون آنکه مرد دزد بداند او را دنبال کرد.دید که دزد در جایی آن انار را به فقیری داد. اصمعی گفت : گمان کردم گرسنه هستی که انار را برداشتی ، اما میبینم با آن صدقه می دهی ؟!!! 🔳🌸مرد گفت : نه ای مرد من یک تاجرم که با پروردگارم معامله میکنم  ! 🔳🌸اصمعی تعجب کرد و گفت : چه تجارتی با پروردگارت انجام می دهی ؟ 🔳🌸مرد گفت : دزدی کردم و یک گناه برمن نوشته شد ، سپس صدقه دادم و خداوند ده اجر برایم نوشت ، گناهم با یک حسنه پاک می شود و نه اجر برایم باقی می ماند بنابراین من تاجری هستم که با پروردگارم معامله می کنم !! 🔳🌸اصمعی رحمه الله گفت : دزدی کردی و گناهی بر تو نوشته شد و با آن صدقه دادی ، اما خداوند از تو قبول نمی کند زیرا خداوند پاک است و غیر از پاک را قبول نمی کند پس تو مانند کسی هستی که لباس نجس را با ادرار بشوید !!! 🔻سبحان الله در زمان ما نیز چقدر امثال این مرد زیادند....برای خود و دیگران بدون علم فتوا می دهند و حلال را حرام و حرام را حلال میکنند و گمان می کنند که بر حق هستندوبا فتوایی برای خویش حرام را حق خود می دانند و گمان می کنند که ثواب کسب کرده اند .. 🌺الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا🌺 آنها که تلاشهایشان در زندگی دنیا گم (و نابود) شده؛ با این حال، می‌پندارند کار نیک انجام می‌دهند» 🍃 🌺🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️ آغاز بازگشت آزادگان سلحشور از عراق پس از سال ها اسارت 🔻روز 26 مرداد سال 1369، میهن اسلامی شاهد حضور آزادگان سرافرازی بود که پس از سال ها اسارت در زندان های مخوفِ رژیم بعث عراق، قدم به خاک پاک میهن اسلامی خود گذاشتند. 🔹 در این میان ستاد رسیدگی به امور آزادگان که در چند روز قبل‌تر تشکیل شده بود، به تبادل انبوه اسرا پرداخت. این ستاد با همراهی دیگر دستگاه ها، تبادل حدود چهل هزار آزاده را با همین تعداد اسیر عراقی انجام داد. 💠 آزادگان سرافراز ایرانى از چند نقطه مرزى با تشریفات وارد کشور شدند و نخستین واکنش آنان، بوسه بر خاک ایران و ریختن اشک شوق بود. زیارت مرقد مطهر حضرت امام خمینى(ره) و بیعت با حضرت آیت ‏الله خامنه ‏اى، از نخستین برنامه ‏ها و اقدامات مشترک آزادگان سرافراز ایرانى بود. 🔶 مقام معظم رهبرى درباره آزادگان چنین فرموده ‏اند: «یکى از چیزهایى که شما را، دلهایتان را زنده نگه میداشت، پر امید نگه می‏داشت، یاد آن چهره و روحیه پرصلابت امام عزیزمان بود. آن ‏بزرگوار هم خیلى به یاد اسرا بودند. حال پدرى را که فرزندانش به این شکل از او دور شده باشند، راحت میشود فهمید. ✾📚 @Dastan 📚✾
خواص عاشورایی: عبدالله و عبدالرحمن غِفاری 🔻 عبدالله و عبدالرحمن بن عَزرَه غِفاری، دو برادر از بزرگان و افراد شجاع کوفه و از یاران امام حسین علیه السلام بودند که در حادثه کربلا حضور داشتند. 🔹 روز عاشورا، در شرایط سخت نبرد و هجوم همه جانبه دشمن گریان نزد امام ع آمدند. حضرت پرسید: سبب گریه شما چیست؟ عرض کردند: جانمان به فدایت، به حال خویش نمی‌گرییم. 💎 می‌بینیم دشمن شما را احاطه نموده و ما نمی‌توانیم سودی به شما برسانیم. امام فرمود: خدا به شما پاداش پرهیزکاران عطا فرماید. سپاس هر دو به نبرد پرداختند تا سرانجام به فیض شهادت رسیدند. (تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۲ _ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۵۶۸) ✾📚 @Dastan 📚✾
اگر زندگى درى رو به روى تو بست دوباره بازش كن، درها رو براى اين كار ساختن كه باز و بسته بشن. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا💕 مرا موهبت آن بخش که ذهنم در کشاکش این غوغای روزمره بر تو متمرکز باشد و هر روز دقایقی برای آرامش با تو ارتباط برقرار کنم 💚 روز شما بخیر ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆شفای حضرت زینب سلام الله علیها حضرت حجة الاسلام حاج شيخ محمد تقى صادق در تحقيقاتى كه در مورد داستان ذيل كرده و براى مرحوم آية اللّه العظمى بروجردى نوشته و فرستاده كه ترجمه آن اينست . كه معظم له بعد از سلام و درود به مخاطب خود و به تمام مؤ منين ازشيعه آل محمد عليهم السلام چنين مى نويسد: و تقديم مى دارم بسوى تو كرامتى را كه هيچ گونه شك و شبهه اى در او نباشد و آن كرامت از عليا مكرمه حضرت زينب سلام اللّه عليها بانوى بانوان عالم و برگزيده امت است و آن قضيه اينست كه : زنى به نام فوزية زيدان از خاندان مردمى صالح و متقى و پرهيزكار در يكى از قراء روستاهاى جبل عامل بنام جوية مبتلا به درد پاى بى درمانى شد تا به جائى كه به عنوان عمل جراحى متوسل به بيمارستانهاى متعددى گرديد ولى نتيجه اين شد كه سستى در رانها و ساق پاى وى پديد آمد و هيچ قادر به حركت نبود مگر اينكه نشسته و به كمك دو دست راه مى رفت و روى همين اصل بيست و پنج سال تمام خانه نشين شد و به همان حال صبر مى كرد و مدام با اين حال مى بود تا اينكه عاشوراى آقا ابى عبداللّه الحسين ع فرا رسيد ولى او ديگر از مرض به ستوه آمده بود و عنان صبر را از دست او گرفته ناچار برادران و خواهران خود را كه از خوبان مؤ منين به شمار مى روند خواست و از آنان تقاضا كرد كه او را به حرم حضرت زينب عليهاالسلام در شام برده تا در اثر توسل به ذيل عنايت دختر كبراى على ع شفا يافته و از گرفتارى مزبور بدر آيد ولى برادران پيشنهاد وى را نپذيرفتند و گفتند كه شرعا مستحسن نيست كه تو را با اين حال به شام ببريم واگر بناست حضرت تو را شفا دهد همينجا كه در خانه ات قرار دارى براى او امكان دارد. فوزيه هرچه اصرار كرد بر اعتذار آنان مى افزود ناچار وى خود را به خدا سپرده و صبر بيشترى پيشه كرد تا اينكه در يكى از روزهاى عاشورا در همسايگى مجلسى عزائى جهت حضرت سيد الشهداء علیه السلام بر پا بود فوزيه به حال نشسته و به كمك دو دست به خانه همسايه رفت ، از بيانات وعاظ استماع كرد و دعا كرد و توسل نمود و گريه زيادى كرد، تا اينكه بعد از پايان عزادارى با همان حال به خانه بر مى گردد. شب با حال گريه و توسل بعد از نماز مى خوابد و نزديك صبح بيدار مى شود كه نماز صبح را بخواند مى بيند هنوز فجر طالع نشده او به انتظار طلوع فجر مى نشيند در اين اثناء متوجه دستى مى شود كه بالاى مچ وى را گرفته و يك كسى به او مى گويد: قومى يا فوزيه برخيز اى فوزيه . او با شنيدن اين سخن و كمك آن دست فورى بر مى خيزد و به دو قدمى خود مى ايستد و از عقال و پاى بندى كه از او برداشته شده بى اندازه مسرور و خوشحال مى شود. آن وقت نگاهى براست و چپ مى كند احدى را نمى بيند سپس رو مى كند به مادرش كه در همان اطاق خوابيده بود و بنا مى كند به اللّه اكبر و لا اله الا اللّه گفتن وقتى كه مادرش او را به آن حال ديد مبهوت شد سپس از نزد مادرش بيرون دويد و به خارج از خانه رفت و صداى خود را به اللّه اكبر و لا اله الا اللّه بلند كرد تا اينكه برادرانش با صداى خواهر بسوى او مى آيند وقتى آنان او را به آن حال غير مترقبه ديدند صدا به صلوات بلند كردند آنگاه همسايگان خبردار مى شوند و آنها نيز صلوات و تهليل و تكبير بر زبان جارى مى كنند اين خبر كم كم به تمام شهر رسيد و ساير بلاد و قراء مجاور نيز خبر دار مى شوند و مردم از هر جانب براى ديدن واقعه مى آيند و تبرك مى جويند و خانه آنها مركز رفت و آمد مردم دور و نزديك مى شود پس سلام و درود بى پايان بر تربت پاك مكتب وحى حضرت زينب سلام اللّه عليها باد. 📚توسلات ، 51 ✾📚 @Dastan 📚✾
داستان_آموزنده 🔆مسجد پيامبر (ص ) چرا ناگهان خلوت شد؟  قحطى و كمبود غذا را فرا گرفته بود، گرسنگى و تهى دستى ، فشار سختى بر مردم مدينه وارد ساخته بود، در اين صورت اگر كاروانى آذوقه و غذا به مدينه مى آوردند، روشن بود كه مردم از هر سو هجوم مى آوردند تا براى خود غذا تهيه كنند، و معمول بود وقتى كاروان تجارتى مى آمد مردم مشتاق ، طبل كوبان به استقبال آن مى رفتند. دختران از خانه ها بيرون آمده ، صف مى كشيدند و طبل ها را به صدا در مى آوردند. روز جمعه بود، مسلمانان براى نماز جمعه پشت سر پيامبر صلى الله عليه وآله جمع شدند و پيامبر صلى الله عليه وآله مشغول ايراد خطبه هاى نماز جمعه شد. خبر آمد كه يك قافله تجارتى به مدينه آمده است (يا دحيه كلبى از سفر تجارتى شام به مدينه آمده است )مسلمانان براى تهيه طعام از مسجد بيرون آمدند و تنها چند نفر (8يا 11يا 12يا 40نفر) پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) ماندند، مسلمانان فكر مى كردند كه اگر دير بجنبيد، ديگران طعام را تمام كرده و براى آنها چيزى باقى نمى ماند، پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: سوگند به خدايى كه جانم در اختيار او است اگر شما چند نفر هم از مسجد مى رفتند، و كسى در مسجد نمى ماند آتش (قهر الهى ) سراسر بيابان را فرا مى گرفت و شما را به كام خود فرو مى كشيد و به نقل ديگر فرمود: اگر اينها نمى ماندند، از آسمان سنگ بر سر آنها مى باريد. در اين وقت بود كه آيه 11 سوره جمعه نازل گرديد: و اذا راو تجاره اولهوا انفصواليها وتركوك قائماقل ما عندالله خير من اللهو و من التجاره و الله خير الرازقين . يعنى :و چون تجارتى ببينند يا آهنگ (طبلى بشنوند) به سوى آن بشتابند و تو را (اى پيامبر) تنها ايستاده بگذارند، بگو آنچه نزد خداست از آن آهنگ و از آن تجارت بهتر است و خداوند بهترين روزى دهندگان مى باشد  📚اقتباس از تفسير كشاف جلد 4 ص 329 (بايد توجه داشت كه هنگام اين جريان ، هنوز دحيه كلبى مسلمان نشده بود) ✾📚 @Dastan 📚✾
زیبا و خواندنی 🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃 🍃 «رنج بردن يك نقطه‌نظر است» ✍️گروهي جهانگرد در روستايي دورافتاده به‌دنبال غذا مي‌گشتند. بالاخره مقداري غذاي مانده دريافت كردند و چون بيم مسموم شدن داشتند، ابتدا مقداري از آن را جلوي سگي انداختند كه با لذت و ولع آن را خورد. سپس با خيالي آسوده غذا را خوردند. اما روز بعد، شنيدند كه آن سگ مرده، پس همه وحشت‌زده نشانه‌هاي مسموميت شديد تا به حد مرگ را در خود مشاهده كردند. پزشكي فرا خوانده شد. ابتدا جوياي علت مرگ سگ شد. يكي از اهالي گفت: «من مرگ سگ بينوا را به چشم ديدم، اتومبيلي او را زير گرفت و به جوي آب پرت كرد و سگ جا در جا مرد». "آنچه اتفاق مي‌افتد صرفاً چيزي است كه اتفاق مي‌افتد، ولي اينكه تو نسبت به آن چه تصوري داري مسئله‌ي ديگري است.زندگي بي‌معني است. تنها معناي زندگي، همان مفهومي است كه ما به آن مي‌دهيم. به همين ترتيب تجارب، پيشامدها و رويدادهاي فردي و ديگر پديده‌هاي شخصي به خودي خود هيچ معنايي ندارند، به جز معنايي كه ما به آنها مي‌دهيم. هيچ‌چيز في نفسه و به خودي خود رنج‌آور نيست، رنج ناشي از فكر نادرست است. رنج ناشي از خطاي فكر است.رنج ناشي از قضاوتي است كه شما در مورد چيزي داريد. قضاوت را برداريد، رنج از بين مي‌رود." ‎‎‌‌‎‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‎‌ 🍃 🌺🍃 ✾📚 @Dastan 📚✾