یکی از واقعیتهای زندگی این است
که هیچچیز باقی نمیماند، هیچچیز ابدی نیست!
نه خندههای از ته دل، نه غمهای نفسگیر
تمام میشود، هر احساسی پایانی دارد 😇🙌
✾📚 @Dastan 📚✾
حتی ثروت پدری هم پایبندش نکرد
نمیدانم مجید چه کرده بود که آن همه ثروت پدرش نتوانست پایبندش کند.
یک روز بعد از صبحگاه دیدمش؛
احساس کردم به او بیش از همه
سخت میگذرد.
ازش پرسیدم: مجید! اینجا خوب است یا ویلایتان در خیابان پاسداران؟
سرش را پایین انداخت و گفت:
«اینجا خیلی خوش میگذرد.»
در وصیت نامهاش نوشته بود:
خدایا! تو شـاهد باش که همهی
مظاهر دنیا را به سویی افکندم و
به سمت تو آمدم.
#شهید_مجید_صنعتی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️ حماسه خونين پاوه (1358 ش)
🔹پس از آن که هزاران نفر از عناصر حزب بعث عراق و گروهک های ضدانقلاب، مانند: کومله، فداییان خلق و حزب دموکرات کردستان، در مرداد 1358ش به شهر پاوه در استان کرمانشاه هجوم آوردند، این شهر را تصرف کرده و دست به جنایت های شنیعی زدند.
🔸این فاجعه خونین با عکس العمل شدید امام خمینی(ره) مواجه شد و با فرمان ایشان در ۲۷ مرداد 1358ش، نیروهای سپاهی، ارتشی و بسیجی به فرماندهی شهید دکتر چمران به منطقه اعزام شدند پس از یک درگیری خونین، همه شهرها را آزاد کردند.
🔺شهید چمران در اینباره میگوید: «از 60 پاسدار، فقط 16 نفر باقی مانده بودند و آن هم 7 نفر مجروح و بقیه نیز خسته، کوفته، دل شکسته و گرسنه که به مدت یک هفته، تحت محاصره در سخت ترین شرایط بودند و اکثر دوستان خود را از دست داده بودند . آب بر آنها قطع شده بود؛ مهمات آنها به پایان رسیده بود؛ همه مرتفعات شهر به دست دشمن سقوط کرده بود.
🔻بیمارستان معروف پاوه، به دست آنها افتاده بود و همه 25 پاسدارش، به شهادت رسیده بودند. در مقابل آنها، نیرویی بین 2 تا 8 هزار نفر از همه گروههای چپی و راستی، با اسلحه سبک و سنگین، همه منطقه را زیر سیطره خود گرفته بودند. پاوه، اسمی لطیف است که در آن خشنترین قتل عامها صورت گرفته است. »
#تقویم_تاریخ
#27مرداد
#حماسه_خونین_پاوه
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ خواص عاشورایی:
عبدالرحمن بن عبد رَبِّه انصاری خزرجی
🔹عبدالرحمن بن عبد رَبِّه ، یکی از یاران پیامبر و امام علی و امام حسین علیهم السلام است که روایت کننده ماجرای غدیر نیز بوده است. امام علی ع او را تربیت کرد و به او قرآن آموخت.
🔸 وقتی امام علی ع در کوفه جمعی از یاران پیامبر را سوگند داد که هر کس سخنان پیامبر ص را در غدیر خم به گوش خود شنیده است، بلند شود و شهادت بدهد، یکی از کسانی که برخاست و شهادت داد، عبدالرحمن بود.
🔻 وی در کوفه برای امام حسین ع از مردم بیعت می گرفت. آنگاه به مکه آمد و به امام حسین ع پیوست و او را تا کربلا همراهی کرد.
▫️در روز عاشورا به همراه بُرِیر به نظافت خیمه ها می پرداختند و با هم مزاح می کردند. او در حالی که ۷۰ سال داشت، صبح عاشورا، در حمله اول به شهادت رسید.
#امام_حسین_علیه_السلام
#خواص_عاشورایی
#عبدالرحمن_بن_عبدربه
#بصیرت
( مثیرالاحزان، ج۱، ص۳۹ _ الملهوف، ج۱، ص۱۵۴)
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نجات از مرگ
حسينيّه مذكور داراى دو طبقه بود كه هم كف سالن سخنرانى و سينه زنى و محلى براى اطعام بود و زير زمين كه مجزّا و جدا از ساختمان و آخر عمارت قرار داشت كه آشپزخانه حسينيه را تشكيل مى داد و در مجاورت آشپزخانه با زير به عمق چهار متر قرار دارد كه در حكم انبار ساختمان به شمار مى رفت و چون در بيشتر بناى عمارت خشت خام و آجر به كار رفته بود، در برابر رطوبت و آب زود مقاومت خود را از دست مى دهد و لذا در اثر شست وشوى ظروف و ديگهاى وقفى و نظافت قسمتى از زمين وآشپزخانه و ديوار انبار خيس خورده و بناگاه حدود دو متر مربع از زمين فرو رفته و تا عمق چهار مترى زير زمين پيش مى رود در حالى كه در آن هنگام يكى از دوستان ما آقاى جمال طرازى كه با بعضى از رفقا براى نظافت و شستشوى آمده بود درست در همان قسمت ويران شده قرار داشت و در همان موقعى كه زمين زير پايش مى لرزد تا ويران شود قرار داشت . در همان موقع زمين زير پايش مى لرزد ايشان با گفتن يا حسين به گوشه اى پرتاب شده و بيهوش مى شود و از مرگ حتمى نجات مى يابد چون اگر با سردر عمق چهار مترى زيرزمين سقوط كرده بود خروارى گِل و خاك و آجر او را در خود مدفون ساخته بى جان مى ساخت ولى چون حساب با آقا اباعبداللّه الحسين علیه السلام است نجات پيدا كرد.
📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان زیبا و خواندنی
🍃🌺🍃🌼🍃🌸🍃
یک داستان واقعی و پند آموز👌
✍️امیر قاهره، شجاع الدین شَرَزی میگوید:
نزد مردی از اهل صعید مصر بودم... او پیری بود با پوست سبزه؛ ناگهان فرزندان او به نزدش آمدند که بسیار سفیدپوست و زیبا بودند... از او دربارهی آنان پرسیدیم. گفت: مادرشان فرنگی است و با او داستانی دارم. از او دربارهاش پرسیدم... گفت:
جوان که بودم به شام رفتم ... در آن هنگام شام در اشغال صلیبیان بود؛ مغازهای را اجاره کردم و در آن کتان میفروختم... در حالی که در مغازهام بودم همسر یکی از فرماندهان صلیبی به نزد من آمد و زیباییاش مرا جادو کرد... به او جنس فروختم و بسیار تخفیفش دادم...
وی رفت و پس از چند روز بازگشت و باز با تخفیف به او جنس فروختم... او همینطور به نزد من رفت و آمد میکرد و من نیز با دیدن او خوشحال میشدم تا جایی که دانستم عشق او در دلم افتاده...
وقتی کار به اینجا رسید به پیرزنی که همراه او بود گفتم: دل به فلانی بستهام، چگونه میتوانم به او برسم؟
گفت: او همسر فلان فرمانده است و اگر کار ما را بداند هر سهمان را خواهد کشت!
همچنان دلبستهی او بودم تا آنکه از من پنجاه دینار خواست و قول داد که آن به خانهام بیاورد...
تلاش کردم تا آنکه پنجاه دینار گیر آوردم و به او دادم...
آن شب در خانهام منتظرش ماندم تا آنکه آمد... با هم خوردیم و نوشیدیم...
هنگامی که پاسی از شب گذشت با خود گفتم: از خداوند شرم نمیکنی در حالی که در غربت در برابر خداوند همراه با زنی نصرانی معصیتش میکنی؟!
آنگاه به آسمان چشم دوخت و گفتم: خداوندا شاهد باشد که از روی حیا و تقوای تو از این زن نصرانی پاکدامنی پیشه کردم...
سپس از بستر آن زن دوری کردم و در بستری دیگر خوابیدم... او که چنین دید برخاست و در حالی که خشمگین بود از خانهام رفت...
صبح به مغازهام رفتم...
هنگام چاشت آن زن در حالی که ناراحت بود از کنار مغازهام گذشت، گویی چهرهاش ماهی تابان بود...
با خود گفتم: تو کی هستی که بتوانی در برابر چنین زیباییای عفت پیشه کنی؟ تو ابوبکری یا عمر؟ یا آنکه جنید عابدی؟ یا حسن بصری زاهد؟!
همینطور در حال حسرت خوردن بودم تا از کنار من گذشت... به دنبال پیرزنِ همراه او رفتم و گفتم: به او بگو امشب برگردد...
گفت: به حق مسیح سوگند که نمیآید مگر در مقابل صد دینار...
گفتم: باشد...
با زحمت بسیار آن مبلغ را جمع کردم و به او دادم...
شب هنگام در خانه منتظرش ماندم تا آنکه آمد... انگار ماه به نزد من آمده بود... هنگامی که با هم نشستیم دوباره ترس خدا به دلم آمد... چگونه میتوانستم با یک کافر، او را معصیت کنم؟ بنابراین از ترس خداوند او را ترک گفتم...
صبح هنگام به مغازهام رفتم در حالی که قلبم هنوز مشغول او بود...
هنگام چاشت باز آن زن در حالی که خشمگین بود از کنار مغازهام گذشت...
تا او را دیدم خود را برای رها کردنش ملامت کردم و همچنان در حسرت او بودم... باز به آن پیرزن درخواست کردم که او را به نزد من بیاورد.
گفت: نمیشود، مگر با پانصد درهم... یا در حسرتش بمیر!
گفتم: باشد... و تصمیم گرفتم مغازه و اجناسم را بفروشم و پانصد دینار به او بدهم...
در همین حال ناگهان جارچی صلیبیها در بازار ندا زد که: ای مسلمانان؛ آتش بس میان ما و شما پایان یافته و همهی بازرگانان مسلمان را یک هفته مهلت میدهیم تا بروند...
باقیماندهی کالاهای خود را جمع کردم و در حالی که قلبم آکندهی حسرت بود از شام بیرون آمدم...
سپس به تجارت کنیزان روی آوردم تا محبت او از قلبم برود...
سه سال گذشت، سپس نبرد حطین روی داد و مسلمانان همهی سرزمینهای ساحل را از صلیبیان پس گرفتند...
از من برای ملک ناصر کنیزی خواستند... کنیزکی زیبا نزد من بود که آن را به صد دینار از من خریدند و نود دینار به من دادند و ده دینار آن باقی ماند...
پادشاه گفت: او را به خانهای که زنان اسیر نصرانی در آن هستند ببرید و یکی از آنها را در مقابل ده دینار برگزیند.
هنگامی که در خانه را برایم گشودند آن زن فرنگی را دیدم و با خود بردم...
هنگامی که به خانهام رسیدم به او گفتم: مرا میشناسی؟
گفت: نه.
گفتم: من همان دوست بازرگان تو هستم که صد و پنجاه دینار از من گرفتی و گفتی: جز با پانصد دینار به من دست نخواهی یافت! اکنون با ده دینار صاحب تو شدهام!
گفت: أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أن محمدا رسول الله... اسلام آورد و اسلامش نیکو شد و با وی ازدواج کردم...
پس از مدتی مادرش صندوقی برایش فرستاد؛ هنگامی که آن را باز کردیم هر دو کیسهی دیناری را که به او داده بودیم در آن یافتیم... در اولی پنجاه دینار و در دومی صد دینار... همچنین لباسی که همیشه با آن میدیدمش در آن صندوق بود... او مادر این فرزندان است و این غذا را نیز او پخته است!
✾📚 @Dastan 📚✾
✍اضطرار سالك و گشايش درهاي استجابت
🔹هر چه معرفت بيشتر باشد، عمل با ارزش تر است... نيك بنگر كه در حضور پروردگار، رفتارت چگونه است و تقصير خود را هميشه مدنظر داشته باش، كه همين امر تو را به باب كرم حضرت حق، رهنمون شود، و توفيق رعايت آداب حضورش را از او طلب نما و زبان حالت اين آيه شريفه باشد كه «امن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء» آيا كسي هست كه آنگاه كه مضطر و درمانده اي او را بخواند، جواب گويد و گرفتاريش را برطرف سازد؟! در اين هنگام است كه ابواب قبول به رؤيت گشوده مي شود و آنكه نجات دهنده هر درمانده اي است، دعاي تو را اجابت مي كند.
📚اسرارالصلوه
▪️ميرزا جواد ملكي تبريزي رحمة الله علیه
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸زندگے خانه ایست
🌿با هزاران پنجره
🌸دلت را به سوے هر
🌿ڪدام بگشایی
🌸زندگے سهم تو را از
🌿همانجا میدهد
🌸پنجره ے عشق را بگشا
🌿ڪه وجودت را از آن سرشار ڪنی
🌸یکشنبه تون پراز خوبی ها 🌸
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆بیمه حسینی
تازه به حسينيه مذكور آمده بوديم به خاطر كمبود روشنائى در فضاى عمارت و احتياج به پريز اضافى در آشپزخانه كابل مسى و ضخيمى با فشار قوى در مسير و گذرگاه واردين از كنار ديوارها و بعضى را از زير قاليها عبور داده بوديم غافل از اينكه در روز عاشورا به خاطر زيادى جمعيت و ازدحامى كه به وجود مى آيد ناچار بوديم فرشهاى بعضى از نقاط حسينيّه را جمع كنيم تا پايمال نشود روز سيزده محرم كار هيئت تمام شد و كليه اثاث ضبط شد نوبت به جمع كردن كابل مسى شد كه از درب ورودى حسينيّه تا انتهاى آشپزخانه امتداد داشت در موقع حلقه كردن كابل ناگهان متوجه شديم مقدارى از آن در اثر پايمال شدن زير پاى مردم چنان ضربه و فشار ديده كه روكش كابل از بين رفته بطورى كه تمام سيمهاى مسى آن قسمت ظاهر شده و كليه سيمهاى مثبت و منفى با آن قدرت فوق العاده جريان الكتريسيته باهم تماس داشته و به بركت و نظر آقا سيد الشهداء علیه السلام هيچ عكس العملى از قبيل خاموشى و غيره در بر نداشته و بايد گفت سيم مسى كابل كه از نظر قانون علمى خود هادى جريان الكتريسيته بوده و براى انتقال سريع برق آنهم برق قوى آمادگى و اثر فورى داشته چگونه با پاى برهنه عرق كرده عزاداران ملاطفت ورزيده و نه تنها كسى را در اثر برق زدگى نكُشته بلكه جرقه اى هم نزده است چرا كه عزاداران و عاشقان كوى حسينى با اعتقادات پاك خود جانشان در سازمان قدرت آن حضرت گوئى بيمه شده است .
📚كرامات الحسينية جلد دوم، معجزات حضرت سيدالشهداء عليه السلام بعد از شهادت، على مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆استجابت دعا در حائر
در مزار بحار از كامل الزيارة از ابى هاشم جعفرى روايت شده كه وارد شدم بر حضرت هادى ع در حالى كه آن بزرگوار تب دار و عليل بود. فرمود يا اباهاشم بفرست مردى از دوستان ما را كه برود به حائر آقا ابى عبداللّه الحسين علیه السلام و دعا كند براى شفاى من ، گفت :
حسب الامر از خدمت حضرت مرخص شدم و در بين راه با على بن هلال برخورد كردم ، گفته هاى حضرت را به او گفتم و از او التماس كردم كه به حائر آقا سيد الشهداء علیه السلام برود گفت سمعا و طاعه ، چشم آقاجان ولى من مى گويم كه حضرت هادى ع از حائر آقا امام حسين علیه السلام افضل تر است بنابراين از او جدا شدم و برگشتم خدمت آقا امام هادى ع و ماجرا را براى حضرت عرض كردم و گفتم كه على بن هلال همچنين گفت : حضرت هادى از حائر افضل تر است . حضرت فرمود: به او بگو كه پيغمبر ص از خانه كعبه و از حجر الاسود بهتر بود اما در عين حال دور خانه كعبه طواف مى كرد و استلام حجر مى نمود. بدانكه براى خدا بقعه هائيست كه خدا دوست دارد در آن بقعه ها دعا شود و اجابت فرمايد و حائر آقا ابى عبداللّه الحسين علیه السلام از آن بقعه هائيست كه دعا مستجاب مى شود.
📚توسلات ، 116.
✾📚 @Dastan 📚✾
# سخنان ناب و زیبا
🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃
🍃
✍🏻‼️ مقایسه عجیب و غیر منطقی
👈🏻 چون فلان آقای اهل مسجد فلان اشتباه را کرد ، پس من دیگر مسجد نمی روم !
👈🏻 چون فلان کس نماز خوان ، فلان کار را انجام داد ، پس من دیگه نماز نمیخوانم !
👈🏻 چون فلان خانم چادری ، فلان اشتباه را انجام داد ، پس من دیگه چادر نمی پوشم !
👈🏻 چرا هیچ کس نمی گوید : چون فلانی که بنز آخرین سیستم سوار ، دزدی کرد ، من دیگه بنز سوار نمی شوم ؟
چرا هیچ کس نمی گوید : چون فلان خانم که این همه طلا و جواهر دارد ، فلان اشتباه را مرتکب شد ، من دیگر از طلا و جواهرات استفاده نمی کنم .
👈🏻 چرا ما سریع از دین مایه می گذاریم ، نه از دنیا .
👈🏻 آگاه باشیم که هیچ کس به غیر از پیامبر اسلام « صل الله علیه و آله و سلم » معصوم نیست .
👈🏻 پس هر کسی ممکن است ، اشتباه کند . انسان ممکن الخطا است ،👈🏻 جایز الخطا نیست !
🍃
🌺🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
شکرگزار باشید که لباسی برای پوشیدن
غذایی برای خوردن
و جایی برای خواب دارید♡❣️
⚘
خدا هر روز یک مشت معجزه در جیبش می ریزد
و می آید و در نزدیک ترین جا به تو ملحق می شود
جایی به نزدیکی رگ گردنت
او از بس به تو نزدیک است
در آستینت معجزه پیدا می کنی
و به پیامبری تازه مبعوث بدل می شوی
با یک مشت پر از معجزه که از آستینت در آمده♡❣️
⚘
خدایا شکرت!
برای اینکه کنار منی
هرگز مرا ترک نکردی
و همیشه مرا دوست داشتی♡❣️
⚘
خداوند در اندوه و خنده
در تلخی و شیرینی است
در پشت همه چیز
یک هدف الهی وجود دارد
بنابراین حضور الهی در همه چیز هست♡❣️
✾📚 @Dastan 📚✾
قبل اذان صبح بود. با حالت عجیبی از خواب پرید.گفت:
حاجی خواب دیدم. قاصد امام حسین عليه السلام بود. بهم گفت: آقا سلام رساندند و فرمودند: به زودی به دیدارت خواهم آمد. یه نامه از طرف آقا به من داد که توش نوشته بود: چرا این روزها کمتر زیارت عاشورا می خوانی؟
همینطور که داشت حرف میزد گریه می کرد. صورتش شده بود خیس اشک. دیگه تو حال خودش نبود.
چند شب بعد #شهید شد.
#امام_حسین عليه السلام به عهدش وفا کرد...
#شهیدمحمدباقرمؤمنیراد
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆 درب اژدها در مسجد كوفه
جابر از امام باقر عليه السلام نقل مى كند: روزى امير مومنان على عليه السلام در مسجد كوفه مشغول سخنرانى بود، ناگهان مردم ديدند: اژدهائى از يكى درهاى مسجد، وارد شد مردم خواستند، او را بكشند، على عليه السلام كسى فرستاد كه دست نگهدارند، مردم از كشتن او، خوددارى كردند، و او سينه كشان ، خود را به پاى منبر رساند، و برخاست و روى دمش ايستاد و به امير مؤ منان عليه السلام سلام كرد، حضرت اشاره كردند كه بنشيند، تا خطبه تمام شود، پس از خطبه ، به او فرمود:
تو كيستى .
او گفت : من عمر بن عثمان ، فرزند خليفه شما بر طايفه جن هستم ، پدرم از دنيا رفت و به من وصيت كرد، تا به حضور شما بيايم ، و راءى شما را بدست آورم ، تا چه دستور بفرمائيد.
امير مؤ منان عليه السلام او را به تقوى و پرهيزگارى سفارش نمود، و او را به عنوان جانشين پدرش ، منصوب نمود، او را خداحافظى كرد و رفت ...
جالب اينكه از اين جريان به بعد، آن درى كه آن ، اژدها از آن وارد مسجد شد، به عنوان باب العثمان (در اژدها) ناميده شد كه يادآور، اين خاطره عجيب بود، نقل مى كنند: وقتى كه بنى اميه روى كار آمدند (براى ازدياد بردن اين حادثه ) مدتى فيلى را در كنار آن در، بستند، و كم كم آن در را به عنوان باب الفيل (در فيل ) ناميدند، و خواستند با اين دسيسه ، فضائل على عليه السلام را از خاطره ها، محو كنند.
📚 اصول كافى ، ط آخوندى ، جلد 1 ص 396.
✾📚 @Dastan 📚✾
❣#ازخودشناسی_تاخداشناسی
جسمت هدیه خداست ,ذهنت هدیه خداست" نه ذهنیتت "
روحت هم مال خداست اگر امانتدار خوبی باشید یعنی شاکر خدایی
🔹خدا دیدنی نیست رد پای خدا را دنبال کن حضورش را در زندگیت میبینی
♦️خودت را دوست بدار تا بتوانی خدارا ملاقات کنی چون تو از روح خدایی😍
بمحض اینکه خودت را نوازش کنی و خودت را دوست داشته باشی مسیر زندگیت باز میشود و خداوند را میشناسی.
کسی که خودشناسی کند میتواند خدای خودش را بشناسد .
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆قضيه پاسبان و مرحوم حاج شيخ
در زمان رضاخان فقط شش نفر از روحانيون جواز عمامه داشتند و لاغير. من خود ((مرحوم آية اللّه آقاى ميرزا مهدى اصفهانى )) رضوان اللّه تعالى عليه را ديده بودم كه سربرهنه كلاه را بدست خودشان مى گرفتند و شخص مرحوم حاج شيخ هم جواز عمامه نداشتند، ولى از طرف شهربانى سفارش شده بود كه مزاحم ايشان نشوند، مضافاً باينكه ماءمورين هم آن بزرگوار را مى شناختند.
يك پاسبان رذلى در كلانترى بازار بزرگ بود كه خليى مزاحم زنان مى شد و روسرى آنها را پاره مى كرد. ((آقاى حاج على آقا ضياء)) كه از مردان متدين مشهد بود و با اكثر علماء رابطه دوستى داشت و نسبت به مرحوم حاج شيخ بسيار ارادت مى ورزيد، اين داستان را ايشان يا ناظر بوده اند و يا ناقل و قدر مسلم وقوعش آن روزها جزء وقايع مسلم بود.
روزى مرحوم حاج شيخ با همان عمامه و عباى كرباسين سوار بر الاغ بوده و از بازار بزرگ محل حمام شاه عبور مى كرده اند. آن پاسبان نانجيب بدنبال حاج شيخ براه افتاد و فرياد مى زده است كه بايست ، با تو هستم بايست ؛ تا رسيده است به حاج شيخ و مهار الاغ را گرفته .
مرحوم حاج شيخ فرموده بودند با كه هستى ؟ چه مى گوئى ؟
دفعةً لرزشى بر اندام او مستولى شده ، بسوى قهوه خانه اى كه اول بازار بود فرار كرده و با اندامى لرزان و زبانى از ترس الكن ، از اشخاصى كه در قهوه خانه مشغول چائى خوردن بوده اند مى پرسد او كيه ؟ او چكاره ست ؟
اشخاص مى گويند: چطور شده ؟ آيا چيزى به او گفتى ؟
مى گويد: مى خواستم بگويم اين عمامه چيست به سرت ، يك نگاه به من كرد و گفت : چه مى گوئى ؟ تمام بدنم به لرزه آمده است ، مى ترسم بميرم .
مردم به او مى گويند: بدبخت او به تو رحم كرده است وَالاّ ممكن بود تو را سوسكى بسازد. ((العزة لله وللرسول وللمؤ منين )).
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نمونه اى از غرور ابوجهل !
در قرآن در سوره مدثر از آيه 26 تا30 سخن از سقر دوزخ به ميان آمده و در آيه 30 مى فرمايد: عليها تسعة عشر: بر آن سقر سوزان دوزخ ، نوزده فرشته عذاب مسلط هستند.
در حديث آمده وقتى كه اين مطلب به گوش مشركان رسيد، ابوجهل كه از سران متكبر شرك بود، به قريشيان رو كرد و گفت : مادرتان به عزايتان بنشيند آيا نمى شنويد كه ابن ابى كبشه (اشاره به پيامبر-ص ) چه مى گويد؟ او مى گويد: خازنان (ماءموران عذاب دوزخ ) نوزده نفر هستند، آيا ده نفر از شما لشكر شجاع نمى تواند يك نفر از اين نوزده نفر را از پاى درآورد و همه را نابود كند؟!.
شخصى از مشركان بنام اسود بن كنده به ابوجهل گفت : من هفده نفر از آنها را دفع و نابود مى كنم ، دو نفر از آنها را نيز خودت نابود كن .
به اين ترتيب آيات الهى و گفتار پيامبر(ص) را با كمال غرور و نخوت ، به مسخره مى گرفتند، و از اين رهگذر به خوبى به اوج استقامت پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) و زحمات طاقت فرساى آنحضرت در برابر مشركان پى مى بريم ، با توجه به اينكه پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود: چشمهاى اين نوزده فرشته مانند (نور) برق است ، دهانهايشان مانند حصارها است ، هر يك از آنها قادرند كه امتى را به گردن گرفته و به دوزخ بيندازد، و يا كوهى عظيم را برگيرد و بر سر دوزخيان فرود آورد.
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پارچه ۲۹تومانی شارژ شد 👆👆
عجله کن متراژ محدود
اینم تو انبار بوده
#تاحالا_پارچه_خریدی_تیکه_29.000 هزار
#کیلویی
#ته_طلقه
#کف_بازار
سوزن دوزی تیکه😳👆
پخش پارچه در قم
بادو شنبه تخفیفی😍منتظرتونیم👇
https://eitaa.com/joinchat/2700607670Ceee274905d
دنبال تولیدی پارچه بودید؟؟
پارچه کیلویی و ته طاقه داره👆
#داستان_آموزنده
🔆عمق نگرى
در ماجراى جنگ بدر كه در سال دوم هجرت اتفاق افتاد، اصل جريان از اين قرار بود، خبر به مدينه رسيد كه : ابوسفيان بزرگ مكه در راءس كاروان مهم تجارتى كه از چهل نفر با پنجاه هزار دينار تشكيل مى شود از شام به سوى مدينه مى آيد تا از آنجا به مكه روانه گردد.
پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) به مسلمين دستور داد كه براى جلوگيرى از حركت كاروان ، و ضبط اموال آنها، بسيج شوند (چرا كه مشركان اموال مهاجرين مسلمان را در مكه مصادره كرده بودند) ابوسفيان به وسيله دوستان خود در مدينه (منافقين ) از جريان مطلع شد، و قاصدى به سرعت به مكه فرستاد و مردم مكه را به استمداد طلبيد، و خود از بيراهه با كاروان به سوى مكه رهسپار شد.
پيامبر اسلام (صل الله علیه وآله و سلم ) با 313 نفر كه تقريبا مجموع مسلمانان مبارز آن روز را تشكيل مى داد، از مدينه به قصد جلوگيرى از كاروان تجارتى ابوسفيان بيرون آمدند.
از سوى ديگر مردم مكه لشكرى عظيم براى نجات كاروان ، از مكه خارج نموده و به سوى مدينه رهسپار شدند، اين لشكر حدود 950 نفر با 700 شتر و صد اسب به فرماندهى ابوجهل بودند.
در نزديكى سرزمين بدر كه بين مكه و مدينه ، قرار گرفته ، مسلمانان از حركت لشكر كفار، مطلع شدند.
در اين هنگام پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) با مسلمين به مشورت پرداخت كه آيا به تعقيب كاروان تجارتى و مصادره اموال آن بپردازند و يا لشكر دشمن را تعقيب كنند جمعى جنگ با لشكر دشمن را پيشنهاد كردند، ولى عده اى تعقيب كاروان را، و دليل دسته دوم آن بود كه از مدينه به اين عنوان بيرون آمده اند نه به عنوان جنگ با لشكر مجهز.
اين ترديد و دودلى هنگامى افزايش يافت كه فهميدند نفرات دشمن تقريبا بيش از سه برابر مسلمانان است ، و تجهيزات آنها چندين برابر مى باشند.
ولى با همه اين مطالب ، پيامبر (ص ) نظر آنان را پسنديد كه به سوى جنگ با لشگر مجهز دشمن حركت كرده و آماده شده اند، سرانجام آتش جنگ بدر در 17 رمضان سال دوم هجرت ، شعله ور شد و به شكست مفتضحانه دشمن انجاميد و بسيارى از سران شرك مانند امية بن خلف و ابوجهل و عتبه و شيبه و وليد بن عتبه و حنظلة بن ابوسفيان و... به هلاكت رسيدند آنچه در اينجا قابل ذكر است و بزرگترين درس را به ما آموزد، و در آيه 7 سوره انفال به آن اشاره شده اين است كه :
گروهى از مسلمين بخاطر اينكه به ظاهر و امور چند روزه مادى و رفاه طلبى ، توجه داشتند، نظرشان اين بود كه جنگ نكنند، بلكه جلو كاروان تجارتى را بگيرند و اموال آنها را مصادره نمايند، ولى خداوند براى سركوبى باطل و اثبات حق ، نظر گروه ديگر را - گر چه سخت بود - پسنديد، و بعد معلوم شد كه تحمل اين سختى داراى منافع بسيارى بوده كه منفعت اموال تجارتى ، نزد آن بسيار ناچيز بود، اين است كه ما بايد در وقايع ، به عمق موضوعات توجه كنيم ، ظاهربين و حال حاضر را در نظر نگيريم ، و اين درس بزرگى است كه آئين اسلام به ما مى آموزد. آرى به خاطر رفاه چند روزه ، موقعيتهاى بسيار عميق و افتخارآميز را در جنگ با دشمن از دست ندهيم .
📚داستان دوستان، جلد دوم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خاطره از اولين منبر پيامبر صلى الله عليه وآله
هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه وآله با ياران اندك به مدينه مهاجرت نمودند، در آغاز چون مسلمانان ، كم ، بودند، پيامبر صلى الله عليه وآله هنگام سخنرانى ، بر ستون مسجد (كه ستونى از نخل خرما بود تكيه مى داد، و به ارشاد مردم مى پرداخت ، ولى وقتى كه جمعيت مسلمين ، بسيار شدند، به دستور پيامبر صلى الله عليه وآله براى اولين بازار پله هاى آن منبر بالا رفت . در اين هنگام ، فرياد ناله از تنه درخت خرما (كه ستون مسجد و تكيه قبلى پيامبر صلى الله عليه وآله بود) بلند شد، همانند ناله شترى كه از بچه خود جدا شده ، آه ناله مى كرد كه همه حاضران آن ناله را شنيدند، و اين ناله به خاطر فراق بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله ديگر هنگام سخن گفتن به آن تكيه نمى داد.
عجيب اينكه : پيامبر صلى الله عليه وآله هنگامى كه بالاى منبر رفت ، سه بار گفت : آمين . روشن است كه كلمه آمين (خدايا به استجابت برسان ) در پايان دعا يا نفرين ، گفته مى شود، و در اينجا اين سؤ ال در ذهن حاضران آمد كه چرا پيامبر صلى الله عليه وآله آمين وقتى بالاى منبر رفت ، از جبرئيل سه نفرين شنيد كه ديگران اين صدا را نمى شنيدند).
پيامبر صلى الله عليه وآله شنيد كه جبرئيل مى گويد: خدايا لعنت كن (يعنى رحمت را دور كن ) بر عايق والدين (كسى كه پدر و مادرش را ناراضى مى كند) فرمود: آمين ، سپس شنيد، جبرئيل عرض كرد: خدايا لعنت كن بر كسى كه ماه مبارك رمضان بر او بگذرد و او را از رحمت و آمرزش الهى محروم گردد.
پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: آمين .
از آن پس ، شنيد جبرئيل گفت : خدايا لعنت كن كسى را كه نام تو (رسول خدا) را بشنود و صلوات نفرستد، پيامبر صلى الله عليه وآله گفت آمين
📚اقتباس با توضيحى از نگارنده از كتاب منتهى الامال جلد 1 پاورقى صفحه 323.
✾📚 @Dastan 📚✾
17.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از نذری امام حسین علیه السلام برای تطهیر میخوریم، اما فردایش، یادمان میرود که...
سونیا پوریامین، مجری و برنامهساز پیشکسوت: وقتی به حرم میروم، امام حسین (علیه السلام) اول به من گوشزد میکند که توکل، صبر و باورم را افزایش دهم و ناشکر نباشم...
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#به_یاد_دو_شهید....
🌷زمانیکه برادرم بچهدار شد، تازه پسرخالهام اصغر فصیحی به شهادت رسیده بود. حسنعلی هم به احترام پسرخالهام اسم پسرش را اصغر گذاشت. بعد از چند ماه حسنعلی ما هم به شهادت رسید. سیفالله پسرخالهام که برادر شهید اصغر فصیحی بود ازدواج کرده بود و خدا دو فرزند پسر به او عطا کرد که اسم اولین فرزندش را اصغر و دومین پسرش را به یاد برادر شهید ما حسنعلی گذاشت.
🌷سالها بعد که اصغر، پسر شهید حسنعلی بزرگ شد و ازدواج کرد خدا به ایشان هم یک پسر عطا کرد که اسم پدرش حسنعلی را روی فرزندش گذاشت. حالا هم ما حسنعلی و اصغر داریم و هم در منزل خالهام حسنعلی و اصغر به یاد دو شهیدمان دارند. انشاءالله که این چهار فرزند ثابتقدم در راه شهدا بمانند و عاقبتبخیر شوند. البته این را بگویم چند نفری هم حاجت بچهدار شدن داشتند که به برادر شهیدم حسنعلی توسل کردند و حاجت روا شدند و نام فرزندانشان را حسنعلی گذاشتند که یاد و خاطره حسنعلی زنده بماند.
🌹خاطره ای به یاد شهیدان معزز حسنعلی احمدی دستجردی و اصغر فصیحی
#راوی: خانم فاطمه احمدی دستجردی خواهر گرامی شهید
منبع: باشگاه خبرنگاران جوان
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ شهادت "محمد بن ابی بکر" از ياران امام علی علیه السلام در مصر توسط معاويه
🔹 محمد بن ابی بکر، یکی از یاران وفادار امام علی(ع) بود که مادرش، اسماء دختر عُمِیس با امام ع ازدواج کرد. او از کودکی در دامان امام ع تربیت شد و مهر علی ع در دلش جای گرفت. از این رو، وی اصحاب خاصِّ آن حضرت شد.
🔻 محمد در جنگ جمل در رکاب امام ع بود که از جانب امام به حکومت مصر انتخاب شد. امّا مردم مصر از دَرِ نیرنگ با او وارد شده و در این هنگام، سپاه معاویه به فرماندهی عمروعاص بر مصر تاخت در حالی که مردم مصر، علیه او شورش کردند.
🔸 جنگ شدیدی روی داد تا این که لشکر محمد ضعیف شد. سرانجام، او دستگیر و به شهادت رسید. علاوه بر شجاعت زیادی که داشت، از علم و فهم و عبادتِ فوق العاده ای برخوردار بود. وقتی امام خبر شهادتش را شنید، بسیار غمگین شد و چندین بار در خطبه های خویش، وی را ستود.
#تقویم_تاریخ
#14صفر
#محمد_بن_ابی_بکر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆خود را با ريسمان به مسجد بست
در جريان بنى قريظه ، به خاطر خيانتى كه يهوديان به اسلام و مسلمين كردند، رسول اكرم صلى الله عليه وآله تصميم گرفت كه كار آنها را يكسره كند. يهوديان از پيامبر صلى الله عليه وآله خواستند تا ابوبابه را پيش آنها بفرستند تا با او مشورت نمايند.
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله فرمودند: ابوبابه ! برو، ابوبابه هم دستور آن حضرت را اجابت كرده و با آنها به مشورت نشست .
اما او در اثر روابط خاصى كه با يهوديان داشت ، در مشورت منافع اسلام و مسلمين را رعايت نكرد و يك جمله را گفت و اشاره اى را نمود كه آن جمله و آن اشاره به نفع يهوديان و به ضرر مسلمانان بود.
وقتى كه از جلسه بيرون آمد، احساس كرد كه خيانت كرده است ، اگر چه هيچ كس هم خبر نداشت .اما قدم كه بر مى داشت و به طرف مدينه مى آمد، اين آتش در دلش شعله ورتر مى شد.به خانه آمد، اما نه براى ديدن زن و بچه ، بلكه يك ريسمان از خانه برداشت و با خويش به مسجد بست و گفت : خدايا تا توبه من قبول نشود، هرگز خودم را از ستون مسجد باز نخواهم كرد. گفته اند فقط براى خواندن نماز يا قضاى حاجت يا خوردن غذا، دخترش مى آمد و او را از ستون باز مى كرد و مجددا باز خود را به آن ستون مى بست و مشغول التماس و تضرع مى شد و مى گفت :
خدايا غلط كردم ، گناه كردم ، خدايا به اسلام و مسلمين خيانت كردم ، خدايا به پيامبر تو خيانت كردم خدايا تا توبه من قبول نشود، همچنان در همين حال خواهم ماند تا بميرم .
اين خبر به رسول خدا صلى الله عليه وآله رسيد فرمود: اگر پيش من مى آمد و اقرار مى كرد، در نزد خدا برايش استغفار مى نمودم ولى او مستقيم نزد خدا رفت و خداوند خودش به او رسيدگى خواهد كرد.
شايد دو شبانه روز يا بيشتر از اين ماجرا نگذشته بود كه ناگهان بر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در خانه ام سلمه وحى نازل شد و در آن به پيامبر صلى الله عليه و آله خبر داده شد كه توبه اين قبول مرد است .
پس از آن پيامبر فرمودند: اى ام سلمه ! توبه ابوبابه پذيرفته شد. ام سلمه عرض كرد: يا رسول الله ! اجازه مى دهى كه من اين بشارت را به او بدهم ؟ فرمود: مانعى ندارد.
اطاقهاى خانه پيامبر هر كدام دريچه اى به سوى مسجد داشت و آنها را دور تا دور مسجد ساخته بودند، ام سلمه سرش را از دريچه بيرون آورد و گفت : ابوبابه ! بشارت بدهم كه خدا توبه تو را قبول كرد.
اين خبر مثل توپ در مدينه صدا كرد، مسلمانان به داخل مسجد ريختند تا ريسمان را از او باز كنند، اما اجازه نداد و گفت : من دلم مى خواهد كه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با دست مبارك خودشان اين ريسمان را باز نمايند.
نزد پيامبر صلى الله عليه وآله آمدند و عرض كردند: يا رسول اكرم ! ابوبابه چنين تقاضايى دارد پيامبر به مسجد آمد و ريسمان را باز كرده و فرمودند:
اى ابوبابه توبه تو قبول شد، آن چنان پاك شدى كه مصداق آيه : يحب التوابين و يحب المطهرين گرديدى .الان تو حالت آن بچه را دارى كه تازه از مادر متولد مى شود، ديگر لكه اى از گناه در وجود تو نمى توان پيدا كرد.
بعد ابولبابه عرض كرد: يا رسول الله !مى خواهم به شكرانه اين نعمت كه خداوند توبه من را پذيرفته ، تمام ثروتم را در راه خدا صدقه دهم .
پيامبر فرمود: اين كار را نكن . گفت : يا رسول الله اجازه بدهيد دو ثلث ثروتم را به شكرانه اين نعمت صدقه بدهم . فرمود: نه . گفت : اجازه بده نصف ثروتم را بدهم . فرمود: نه . عرض كرد: اجازه بفرماييد يك ثلث از آن را بدهم .فرمودند مانعى ندارد.
📚گفتارى معنوى ، ص 156.
✾📚 @Dastan 📚✾
✅ خواص عاشورایی:
شَوذَب بن عبدالله همدانی
🔻 شَوذَب بن عبدالله همدانی، از شخصیتهای برجسته و پر آوازه ی شهر کوفه و از بزرگان و محدثان شیعه بود. در مجلسی می نشست و شیعیان برای شنیدن حدیث نزد وی می آمدند. وی از پیشگامان در تشیع و از یاران امام علی ع بود.
🔹 شَوذَب که از یاران با وفای امام حسین ع بود، در کهنسالی عابس را از کوفه تا مکه برای رسانیدن نامه ی مسلم به امام ع همراهی کرد و با آن بزرگوار به کربلا آمد.
👈 او در روز عاشورا از امام ع اجازه گرفت و به میدان رفت و دلاورانه جنگید. پس از به هلاکت رساندن گروهی از دشمنان، خود نیز به شهادت رسید. نام وی در زیارت ناحیه مقدسه و رجبیه آمده است.
#امام_حسین_علیه_السلام
#خواص_عاشورایی
#شوذب_بن_عبدالله
#بصیرت
(نفس المهموم، ص۲۸۱_ الرجال، ج۱، ص۱۰۱)
✾📚 @Dastan 📚✾
12.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
♨️راهکار های کنترل خشم و پرخاشگری
دکتر رفیعی 🍃
✾📚 @Dastan 📚✾