تاخودمانرانسازیموتغییرندهیمجامعه ساختهنمیشود؛
مشکلکارماایناستکهبرایرضایهمهکار میکنیمالارضایخدا . .
+ شهیدابراهیمهادی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای هدیه عبای یک مرجع برای رهبری! این کلیپ دارای فیلمی از رهبری است که تا به حال ندیدهاید.
✾📚 @Dastan 📚✾
16.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جوری از دیدن این کلیپ لذت میبرید که در پوست خودتون نخواهید گنجید
منتشر کن برای همه محبین امیرالمومنین علی علیه السلام
-----------------------------------
🎤حجه الاسلام اسماعیل رمضانی
✾📚 @Dastan 📚✾
⭕️ ناپديد شدن "امام موسی صدر" رهبر شيعيان لبنان
🔹 امام موسی صدر، در سال ۱۳۰۷ ش در قم متولد شد. پس از تکمیل دروس مقدماتی و استفاده از پدرش و علمای بزرگی مانند آیت الله بروجردی و امام خمینی(ره) عازم نجف شد و از علمای آنجا نیز بهره برد.
🔻 وی پس از وفات آیت اللَّه سید عبد الحسین شرف الدین، رهبری شیعیان لبنان را به عهده گرفت و آنان را از وضعیت ناهنجار فرهنگی، اجتماعی و سیاسی رهایی داد.
🔸 ایشان با هدف ایجاد اتحاد بین اعراب و متقاعد ساختن آنان به منزوی کردن اسراییل و به منظور تقویت جنبش محرومین و تهیه سلاح، به کشور های مختلف سفر می کرد.
▫️ او که عملا جزء شخصیتهای سیاسی جهان به شمار میآمد، در پی دعوت رسمی دولت لیبی، به این کشور سفر کرد. ولی براثر توطئه دشمنان، در همان سفر ربوده شد و تا کنون هم اثری از او یافت نشده است.
#تقویم_تاریخ
#9شهریور
#امام_موسی_صدر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆كيفر كرد مغرور
يكى از رؤ ساى كرد كه قلدر بى رحم بود، مهمان شاهزاده اى شد و كنار سفره او نشست ، از قضا دو كبك بريان در ميان سفره نهاده بودند، همين كه چشم قلدر كرد به آن كبكها افتاد، خنديد، شاهزاده از علت خنده او پرسيد، او گفت : در آغاز جوانى روزى سر راه تاجرى را گرفتم و وقتى كه خواستم او را بكشم ، رو به دو كبكى كرد كه بر سر كوه نشسته بودند و گفت : اى كبكها! گواه باشيد كه اين مرد قاتل من است ، اكنون كه اين دو كبك را بريان شده در ميان سفره ديدم ، حماقت آن تاجر به خاطرم آمد (كه اكنون كبكها نيز كشته شده اند و خوراك من هستند و ديگر نيستند كه شاهد قتل او باشند).
شاهزاده كه فردى غيور بود، به كرد قاتل گفت : اتفاقا كبكها گواهى خود را دادند، سپس دستور داد گردن او را زدند و او به اين ترتيب به كيفر جنابتش رسيد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
امروز قراره دنیا مال تو باشه،
چون تو اینجایی و زندهای!
هر لحظهاش منتظر درخشش و حضور تو هست!
.پاشو، با انرژی و انگیزه روزتو بساز.
دنیا منتظره تا توش بدرخشی.
امروز، روز توهست!
صبحتون بخیر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆يك سؤال رياضى از امام على (علیه السلام )
شخصى به حضور امام على (ع ) آمد و پرسيد: عددى را به دست من بده كه قابل قسمت بر2و3و4و5و6و7و8و9و10 باشد بى آنكه باقى بياورد.
امام على (ع ) بى درنگ به او فرمود:
اضرب ايّام اسبوعك فى ايّام سنتك .
روزهاى هفته را بر روزهاى يكسال خودت ضرب كن كه حاصل ضرب آن ، قابل قسمت بر همه اعداد مذكور (بدون باقيمانده ) مى باشد.
سؤال كننده : هفت را در 360 (ايام سال ) ضرب كرد حاصل ضرب آن 2520 شد، اين عدد را بر 2و3و4و5و6و7و8و9و10 تقسيم كرد، ديد بر همه اين اعداد قابل قسمت است بدون آنكه باقى بياورد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆لطف امام رضا(علیه السلام ) به بينواى دردمند
عصر امام هشتم حضرت رضا (علیه السلام ) بود، كاروانى از خراسان به سوى كرمان رهسپار گرديد، در مسير راه دزدان سر گردنه ها به كاروان حمله كرده و كاروانيان را غارت كردند، و يكى از افراد كاروان (مثلا به نام عبداللّه ) را دستگير نمودند و به او مى گفتند: ((تو اموال بسيار دارى ، بايد اموال خود را در اختيار ما بگذارى )).
عبداللّه هر چه التماس كرد، آنها او را رها نكردند بلكه شب و روز او را شكنجه مى دادند تا او ثروت خود را در اختيار دزدان بگذارد، او را در ميان سرماى شديد بيابان پربرف نگه مى داشتند و دهانش را پر از برف مى نمودند، به طورى كه دهان و زبانش آسيب سخت ديد آن گونه كه نمى توانست سخن بگويد.
سرانجام دل يكى از زنان دزدها، به حال عبداللّه سوخت ، واسطه شد و دزدها او را آزاد نمودند، عبداللّه از دست دزدها گريخت و با دهانى مجروح و زبانى آسيب ديده و خود را به خراسان رسانيد، در آنجا از مردم شنيد كه حضرت رضا (ع ) وارد سرزمين خراسان شده و اكنون در نيشابور است (عبداللّه از ارادتمندان آل محمّد (ع ) بود، با خود فكر مى كرد كه از ناحيه آنها لطفى بشود).
در همان ايّام ، عبداللّه در عالم خواب ديد كه شخصى به او گفت : امام رضا (ع ) به نيشابور آمده ، نزد او برو و از او بخواه كه بيمارى دهان و زبانت را معالجه كند، عبداللّه در عالم خواب به حضور حضرت رضا (ع ) رفت و جريان را گفت ، امام به او فرمود: مقدارى اويشان (يكنوع سبزيجات ) را با زيره و نمك ، خورد و مخلوط كن ، و سپس آن معجون را دو يا سه بار بر دهانت بگذار كه درمان مى يابد.
عبداللّه از خواب بيدار شد، اما به خواب خود اهميّت نداد و با خود مى گفت : نمى توان به آنچه در خواب ديده اعتماد كرد، سرانجام تصميم گرفت به نيشابور برود و با امام رضا (ع ) ملاقات نمايد، به سوى نيشابور مسافرت كرد و جوياى حال امام شد، گفتند: آنحضرت به كاروانسراى سعد رفته است ، عبداللّه براى ديدار امام با آنجا رفت و به زيارت امام ، توفيق يافت و سپس جريان خود را بيان كرده و از آن بزرگوار خواست تا در مورد درمان دهان و زبانش چاره انديشى كند.
امام به او فرمود: مگر من در عالم خواب ، روش درمان بيمارى دهان و زبانت را به تو نياموختم ؟
عبيداللّه گفت : اى امام بزرگوار، اگر لطف بفرمائى بار ديگر آن روش درمان را به من بياموز.
امام فرمود: مقدارى اويشان و زيره را با نمك ، خورد و مخلوط كن و آن را دو يا سه بار بر دهانت بگذار، بزودى خوب مى شوى .
عبداللّه مى گويد: همين روش درمان را انجام دادم ، و همانگونه كه امام فرموده بود، خوب شدم و سلامتى دهان و زبانم را باز يافتم .
✾📚 @Dastan 📚✾
حتی در غمانگیز ترین زندگی ها نیز به لحظاتی درخشان برمیخوریم
و حتی در میان شن و سنگ هم گل های کوچک شادی میروید ☘
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#مرد
🌷تیر ماه ۱۳۶۰ بود که بچهها در خط گفتند حاج احمد در اینجاست. از همکلامی با او سیر نمیشدم. مثل همیشه باصلابت و متواضع پرسید: «بحمدالله مرد جنگ شدهای.» گفتم: «هنوز اول راهم. تا مرد شدن فاصله زیادی است.» گفت: «من به مریوان برمیگردم. اگر میخواهی با من بیا.» تا مریوان رفتن با او فرصت مغتنمی بود که نباید از دست میدادم. پریدم پشت تویوتا. گفت: «بیا جلو.» کنار راننده نشستم. حاج احمد دوباره سر صحبت را باز کرد: «نگفتی توی خط چه کار میکردی؟»
🌷 کارهایم را که شمردم حاج احمد فقط گوش میداد، اما اسم گشت و شناسایی را که آوردم سرش را چرخاند. شاید به قیافه ۱۵ سالهای مثل من نمیخورد که عضو تیم گشت و شناسایی باشد. تعجب او از سر انکار نبود، بلکه میخواست انتهای افق اطلاعات و عملیات را نشان بدهد؛ افقی که گام زدن و رسیدن به آن سرمایه اخلاص میخواست و هوش و جسارت و بیادعایی. دستش را روی شانهام انداخت و گفت:...
🌷گفت: «یک بلدچی باید اول خودش را بشناسد، بعد خدای خودش را و بعد مسیر رسیدن به مقصد را. آنوقت میتواند دست دیگران را بگیرد و راه را از چاه نشان بدهد. شاهکلید توفیق در عملیاتها دست بلدچیهاست. آنها باید گردانهای پیاده را از دل معبر و میدان مین عبور بدهند و برسانند بالای سر دشمن، اما باید قبل از این کار، با دشمن نفس مبارزه کنند و از میدان تعلقات بگذرند. آنوقت میتوانند گردانها را آنگونه که باید هدایت کنند و فکر میکنم تو میتوانی بلدچی خوبی باشی، مرد.»
#راوی: رزمنده دلاور علی خوشلفظ
📚 کتاب "وقتی مهتاب گم شد."
✾📚 @Dastan 📚✾