eitaa logo
📚 داستان های آموزنده 📚
69.1هزار دنبال‌کننده
7.4هزار عکس
2.2هزار ویدیو
63 فایل
﷽ 🔹تبادل و تبلیغ ⬅️ کانون تبلیغاتی قاصدک @ghaasedak 🔴تبادل نظر
مشاهده در ایتا
دانلود
اگر در مسیر یک هدفی هستی؛ یادت باشه یه زمان‌هایی رو برای استراحت کردن نیاز داری! این بخشی از رشد کردنه ⚡🌱 ✾📚 @Dastan 📚✾
آنان کہ یك عمر مرده اند ، یك لحظه هم شھید نخواهند شد .. شھـادت یك عمر زندگے است ، نه یك اتفاق!! ای شھدا برای ما حمد بخوانید کہ شما زنده اید و ما مرده.. تا ابد به شما مدیونیم... ‌‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
💥در كار خير شتاب كنيد... 💫پس عمل نيكو انجام دهيد حال كه زنده و برقراريد، پرونده ها گشوده، راه توبه آماده و خدا فراریان را فرا می خواند و بدكاران اميدِ بازگشت دارند ✨عمل كنيد پيش از آنكه چراغ عمل خاموش و فرصت پايان يافته و اجل فرا رسيده و در توبه بسته و فرشتگان به آسمان پرواز كنند. 👈پس هر كسی با تلاش خود برای خود از روزگار زندگانی برای ايام پس از مرگ، از دنيای فناپذير برای جهان پايدار و از گذرگاه دنيا برای زندگی جاودانه آخرت توشه برگيرد، 👌انسان بايد از خدا بترسد زيرا تا لحظه مرگ فرصت داده شده و مهلت عمل نيكو دارد، انسان بايد نفس را مهار زند و آن را در اختيار گرفته از طغيان و گناهان باز دارد و زمام آن را به سوی اطاعت🙏 پروردگار بكشاند. 📣 ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆جريان مسموم نمودن پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) و عفو و گذشت او سال هفتم هجرت بود، مسلمين به فرمان پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) براى فتح خيبر و دژهاى يهود عنود، بسيج شدند، سرانجام با كشته شدن مرحب )) قهرمان معروف يهود بدست امام على (علیه السلام )، قله هاى يهود فتح گرديد و به دست مسلمين افتاد. خواهر مرحب تصميم گرفت رسول خدا (ص ) را با غذايى كه به او اهداء مى كند مسموم كند، او مقدارى گوشت و پاچه گوسفند را پخت و بريان نمود و سپس با زهر مسموم كرد و به عنوان هديه به حضرت رسول (ص ) برد و اهداء نمود. رسول خدا (ص ) با همراهان از آن گوشت و پاچه گوسفند خوردند، ولى هنگام خوردن ، رسول خدا (ص ) متوجه شدند، به همراهان فرمودند: از خوردن غذا دست برداريد، سپس شخصى را به سوى آن زن يهودى فرستاد تا او را بياورد او رفت و آن زن را به حضور رسول خدا (ص ) آورد. پيامبر (ص ) به آن زن فرمود: آيا تو اين گوشت گوسفند را با زهر مسموم نموده اى ؟ زن گفت : چه كسى تو را به اين راز خبر داد؟ پيامبر (ص ) فرمود: خود اين لقمه پاچه كه در دستم هست خبر داد. زن گفت : آرى من آن را مسموم كردم . پيامبر (ص ) فرمود: منظورت چه بود؟ زن گفت :با خود گفتم : اگر او پيامبر باشد،اين گوشت مسموم به او آسيب نمى رساند، و اگر پيامبر نباشد، ما از دستش راحت مى شويم )). پيامبر (ص ) آن زن را نه تنها مجازات نكرد، بلكه او را با كمال بزرگوار بخشيد. بعضى از اصحاب آنحضرت كه از آن گوشت خورده بودند مردند، رسول خدا (ص ) دستور داد كه از پشتش نزديك گردن ، خون بگيرند، تا آثار زهر با بيرون آمدن خون ، كاسته شود، ابوهند كه غلام آزاد شده طايفه بنى بياضه از مسلمين انصار بود از آنحضرت خون گرفت . ولى آثار زهر همچنان در بدن آنحضرت باقى ماند و گاهى آنحضرت را بيمار و بسترى مى كرد، سرانجام بر اثر آن بيمار شديد شد و از دنيا رفت . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
امروز ساعت ۵ صبح دخترم بیدارم کرد گفت: بابا من عروس دارم من و میبری سالن گفتم: اره دخترم میبرم وقتی امدم از در پارکینگ بیرون تو ماشین نشستم تا دخترم بیاد دیدم یه اقای پاکبانی داره کوچه رو جارو میکنه ولی خیلی ناشیانه و اصلا معلومه بلد نیست خب من پاکبان کوچه رو میشناختم اقای عزیزی یه پیرمرد خوش برخورد و با حال بود.. ولی نوع جارو كردن این كمى ناشيانه بود؛ تا حالا در طى صدها روز ده ها پاكبان رو ديدم و حاليم بود كه اين يارو اين كاره نيست؛ رفتم دخترم و رساندم و برگشتم دیدم هنوز داره با آشغالها بازی میکنه. كم كم اين مشكوك بودنش رفت رو مُخم. در ماشین رو باز كردم و صداش كردم «عزيز خوبى؟ يه لحظه تشريف بيار. خيلى شق و رق اومد جلو و از پشت عينك ظريف و نيم فريمش خيلى شُسته رُفته جواب داد: «سلام. در خدمتم مشكلى پيش اومده؟» از لحن و نوع برخوردش جا خوردم. نفس هاش تو سحرگاه زیادی پر انرژی بود؛ به ذهنم رسید که یه کم مهربان تر برخورد کنم. "خسته نباشی گفتم بیا تو الاچیق یه قهوه بزنیم" بعد تكه پاره كردن يه چندتا تعارف اومد داخل و نشست. اون يكى هدفون هم از گوشش در آورد؛ دنباله سيم هدفون رو با نگاهم دنبال كردم كه ميرفت تو يقه ش و زير لباس نارنجى شهرداريش محو مي شد. پرسيدم «چى گوش ميدى؟». گفت: «يه كتاب صوتى به زبان انگليسيه». كنجكاوتر شدم : « انگليسى؟! موضوعش چيه؟» گردنشو كج كرد و گفت: «در زمينه اقتصادسنجى». شكّم ديگه داشت سر ريز مي شد! « فضولى نباشه؛ واسه چى يه همچی چيزى رو مى خونى؟». با يه حالت نيم خنده تو چهره ش گفت: «چيه؟ به يه پاكبان نمياد كه مطالعه داشته باشه؟ ... به خاطر شغلمه. » از سرایدار ساختمان دو تا ابجوش گرفتم دو تا علی کافه انداختم رفتم سر میز متعجب تر پرسیدم که متوجه نميشم اين اقتصاد و سنجش و اين داستان ها چه ربطي به كار شما داره؟». نگاه ش را يه لحظه برگردوند و بعد دوباره به سمت من نگاه كرد و گفت: « من استاد هستم تو دانشگاه. » قبل از اينكه بخام چيزي بپرسم انگار خودش فهميد گيج شدم و ادامه داد: « من پدرم پاكبان اين منطقه است. اقاى عزيزى. در مورد شما و روانشاد پسرتونم هم براى ما خيلى تعريف كرده همیشه میگفت یه پهلوون تو کوچه هست که مهربانه. امشب تا دیدم شناختمون چون عکس تون رو با بابا دیده بودم. جناب خمارلو من دكتراى اقتصاد دارم؛ و دو تا داداشم يكي مهندسه و اون يكى هم داره دكتراشو مي گيره. به پدرم هر چى ميگيم زير بار نمى ره که بازخريد شه؛ ما هم هر ماه روزايي رو به جاى پدرمون ميايم كار مى كنيم كه استراحت كنه. هم كمكش كرده باشيم هم يادمون نره با چه زحمتى و چطورى پدرمون ما رو به اينجا رسوند.» چند لحظه سكوت فضای بین ما رو گرفت و نگاه مون تو هم قفل شده بود. استكان رو گذاشتم رو ميز و بلند شدم رفتم سمتش. بغلش كردم و گفتم «درود به شرفت مرد. قدر باباتم بدون. خيلى آدم درست و مهربونیه.. ✍️ سپهرخمارلو ✾📚 @Dastan 📚✾
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: 🔸خدا می‌داند در دفتر امام زمان عجل‌الله‌تعالی‌فرجه‌الشریف جزو چه کسانی هستیم؟! 🍃 کسی که اعمال بندگان در هر هفته دو روز (روز دوشنبه و پنجشنبه) به او عرضه می‌شود؛ همین قدر می‌دانیم آن‌طوری که باید باشیم، نیستیم. 📚 کتاب حضرت حجت(عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ص١١٣ مجموعه بیانات آیت‌الله بهجت پیرامون حضرت ولی عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) ✾📚 @Dastan 📚✾
یادآوری: هيچ چيزى در طبيعت وجود نداره كه تمام سال رو شكوفا باشه! درمورد خودت صبور باش...!(:🌿 ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆نگهدارى نتائج اعمال نيك جمعى در محضر رسول خدا (صل الله علیه وآله و سلم ) بودند، آنحضرت به آنها رو كرد و فرمود: كسى كه بگويد ((سبحان اللّه ، خداوند درختى در بهشت براى او مى كارد، و كسى كه بگويد: الحمدللّه خداوند درختى در بهشت براى او پديد مى آورد، و كسى كه بگويد لا اله اللّه ، خداوند بخاطر آن درختى در بهشت براى او ايجاد مى كند. مردى از قريش گفت : بنابراين درختهاى ما در بهشت بسيار است ، زيرا ما اين ذكرها را مكرر مى گوئيم . پيامبر (ص ) فرمود: نعم و لكن اياكم ان ترسلوا عليها نيرانا فتحرقوها. : آرى ، ولى بپرهيزيد از فرستادن آتش به سوى آن درختها كه موجب سوزاندن آنها شويد. چرا كه خداوند در قرآن (آيه 33 سوره محمّد) مى فرمايد: يا ايّها الّذين آمنوا اطيعوا اللّه الرسول و لا تبطلوا اعمالكم . اى كسانى كه ايمان آورده ايد خدا و رسولش را اطاعت كنيد، و اعمال خود را باطل نسازيد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆تاكتيك ابوطالب و على (علیه السلام ) براى حفظ پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) در آغاز بعثت ، مشركان همواره در صدد آزار پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) بودند، حتى تصميم گرفتند كه آنحضرت را به قتل برسانند ولى وجود بنى هاشم (قبيله پيامبر) مانع مى شد كه آنها آنحضرت را بكشند. مثلا ابولهب عموى پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) با اينكه مشرك بود، ولى حاضر نبود كه برادرزاده اش حضرت محمّد (ص ) را بكشند. همسر ابولهب بنام امّ جميل به مشركان قول داد كه در فلان روز (مثلا روز يكشنبه ) شوهرم را در خانه مى نشانم و سر گرم مى كنم تا از بيرون خانه كاملا غافل بماند، آنگاه شما محمّد (ص ) را در غياب شوهرم بكشيد. روز يكشنبه فرا رسيد، امّ جميل شوهرش را در خانه ، با نوشيدنيها و خوراكيها و قصه گوئيها سر گرم كرد، مشركان در بيرون در صدد اجراى طرح قتل پيامبر (ص ) برآمدند. ابوطالب (كه در ظاهر در صف مشركان بود و در باطن ايمان داشت ، و بطور تاكتيكى رفتار مى كرد) از جريان اطلاع يافت ، فورى به پسرش على (ع ) (كه كودكى حدود 13 ساله بود) فرمود: به خانه عمويت ابولهب برو اگر در خانه بسته بود، در را بزن هر گاه باز كردند، وارد خانه شو و اگر باز نكردند در را بشكن و وارد خانه شو و نزد ابولهب برو و بگو پدرم گفت : ان امرءا عينه فى القوم فليس بذليل : كسى كه عمويش (مثل تو) رئيس قوم باشد، خوار نخواهد شد. على (ع ) به سوى خانه ابولهب روانه شد، ديد در خانه بسته است ، در را زده كسى در را باز نكرد، در فشار داد و شكست و وارد خانه شد و نزد ابولهب رفت ، ابولهب تا على (ع ) را ديد گفت : برادزاده چه خبر؟ على (ع ) فرمود: پدرم گفت : كسى كه عمويش (مثل تو) رئيس قوم است خوار نخواهد شد. ابولهب گفت : پدرت راست مى گويد، مگر چه شده ؟ على (ع ) فرمود: مى خواهند برادر زاده ات محمّد (ص ) را بكشند و تو غذا مى خورى و نوشابه مى نوشى ؟ احساسات ابولهب به جوش آمد و برخاست و شمشيرش را برداشت تا از خانه بيرون بيايد، امّ جميل ، سر راه او را گرفت ، ابولهب كه بسيار عصبانى بود، سيلى محكمى به صورت امّ جميل زد كه چشم او لوچ گرديد و تا آخر عمر لوچ بود آنگاه ابولهب از خانه بيرون آمد، وقتى كه مشركان او را شمشير بدست ديدند و آثار خشم در چهره اش مشاهده كردند، نزد او آمده ، گفتند: چه شده كه ناراحتى ؟ ابولهب گفت : شنيده ام شما تصميم گرفته ايد برادر زاده ام را بكشيد. والات و العزى لقد هممت ان اسلم ثمّ تنظرون مااصنع ؟ : سوگند به دو بت لات و عزّى ، تصميم گرفته ايد قبول اسلام كنم ، سپس ‍ مشاهده خواهيد كرد كه با شما چگونه رفتار مى نمايم . مشركان (ديدند اسلام آوردن ابولهب ، خيلى گران تمام مى شود) به دست و پاى او افتاده و عذر خواهى كردند، و سرانجام ابولهب آرام گرفت و از تصميم خود منصرف شد و به خانه اش بازگشت . به اين ترتيب ، ابوطالب و على (ع ) احساسات ابولهب را براى حفظ رسول (ص ) تحريك نموند و نقشه مشركان را نقش بر آب نمودند. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆بزكوهى در دام هوس يك بز كوهى (شبيه گوزن نر) براى پيدا كردن علف و غذا، روى قلّه هاى كوهها از اين سو به آن سو مى رفت ، بقدرى چابك و تيزهوش بود، كه براى نجات از چنگال صيّاد، از بالاى كوهها حركت مى كرد، و همچون پرنده سبك بال ، با تيزى و هوش خاصى از قله اى به قله ديگر مى پريد، و هر كس ‍ او را مى ديد، با خود مى گفت : چنين حيوان تيز هوش و تيز پروازى هرگز طعمه صيّاد نمى شود. ناگاه از بالاى قله كوه ، چشمش بر بز كوهى ماده كه بر بالاى قله كوه ديگر مى چريد افتاد، مستى شهوت آنچنان چشمان او را خيره و كور كرد كه فاصله زياد بين دو كوه را، فاصله اندكى تصوّر كرد و با جهش بسيار تندى از بالاى قله بلند كوه ، به سوى بز كوهى ماده روانه شد، ولى با همين سرعت در ميان دره عميق و وحشتناك بين دو كوه سرنگون گرديد. آرى او كه با چابكى و تيز هوشى ويژه اى از چنگ صيادان كهنه كار و تكاور به سادگى مى گريخت ، براثر سرمستى و غفلت ، آنچنان سر درگم شد كه دام اژدهاى نفس اماره او را به دره هولناكى واژگون نمود، و اين دام بقدرى نيرومند است كه حتى رستم پهلوان را در هم مى شكند، پس قهرمان حقيقى كسى است كه اسير اين دام نگردد چنانكه مولانا در مثنوى در پايان اين قصه گويد: باشد اغلب صيد اين بز اين چنين ورنه چالا كيست چست و خصم بين رستم ار چه با سرو سبلت بود دام پا گيرش يقين شهوت بود 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
هر آرزویی باید ساخته شود! 🎑🪄 ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ درگذشت سکینه دختر امام حسین علیه السلام 🔸 حضرت سکینه بنت الحسین علیه السلام، از زنان بزرگ اسلام و نواده ی امام علی ع در حدود سال ۴۲ هجری قمری در مدینه به دنیا آمد. او دارای صفات اخلاقی نیکو، و بخشش و کَرَم بود. وی بیان قوی داشت و در شعر و ادب مهارت داشت. ▫️ او همسر عبداللَّه بن حسن ع پسر عموی خود بود و مادر وی حضرت رباب س است. او با کاروان کربلا و خانواده از مدینه راهی کربلا شد و در ۱۹ سالگی پدر و بستگان را از دست داد و رنج اسارت کشید و یکی از راویان آن حادثه عظیم است. پس از واقعه عاشورا در مدینه رحل اقامت گزید و در ۵ ربیع الاول سال ۱۱۷ در ۷۵ سالگی وفات یافت.
چندین شهید و جانباز در یک قاب نشسته در وسط شهید داود عابدی داود به عنایت شهدا خیلی اعتقاد داشت. در والفجر مقدماتی ترکش به چشم او اصابت کرد و چشمانش نابینا شد، اما مدتی بعد با چشمان سالم به جبهه آمد!! می گفت از شهدا خواستم سلامتی را به چشمانم برگردانند تا بتوانم بار دیگر به جبهه بیایم. قبل از عملیات بدر، پایش شکسته و در گچ بود. اما با پای سالم راهی عملیات شد. پرسیدم داود چی شد؟ مگه پات توی گچ نبود؟ گفت از امام زمان عج و شهدا خواستم که سلامتی را به من بدهند تا به جبهه بیایم. خدا را شکر دعایم مستجاب شد. داود دومین شهید خانواده عابدی بود ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
میدانی بهشت کجاست ؟؟! ڪلیپ بسیار زیبا و تاثیر گذار👌 گفت جبران میکنم گفتم کدام را؟ عمر رفته را روۍشکسته را؟ دل مرده اما تپیده را؟ حالا من هیچ جواب این تارهاۍسفید مو را میدهی؟ نگاهۍبه سرم کرد و گفت چه پیر شده ای گفتم جبران میکنی! گفت کدامش را...😔💔 ‌ ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆اهميّت ولايت و قبول رهبرى امامان عبدالحميد بن ابى العلاء معروف به ابو محمّد كه از شيعيان مخلص ‍ بودمى گويد: در مكّه كنار كعبه بوديم يكى از غلامان امام صادق (علیه السلام) شوم ، ناگاه چشمم به خود امام كه در مسجدالحرام در مسجدالحرام در حال سجده بود. منتظر شدم تا سر از سجده آنحضرت طول كشيد، برخاستم و چند ركعت نماز خواندم و هنوز ديدم آنحضرت در سجده است ، به غلامش گفتم : امام از چه وقت به سجده رفته است ؟ گفت : قبل از آنكه ما به اينجا بيائيم ، امام سخن ما را شنيد و سجده را به پايان رسانيد و سر از سجده برداشت و به من فرمود: اى ابا محمّد نزد من بيا. نزديك رفتم و سلام كردم و جواب سلامم را داد، در اين هنگام صداها از كيست ؟ گفتند: صداى (عبادت ) گروهى از مرجئه و قدريّه و معتزله (سه گروه اهل تسنّن ) مى باشد. امام صادق (علیه السلام ) فرمود: آنها قصد دارند با من ملاقات كنند، بر خيز از اينجا برويم ، برخاستم و امام برخاست ، آن گروهها نزد امام آمدند، امام به آنها فرمود: از من دور شويد و مرا نيازاريد، من فتوا دهنده به شما نيستم سپس ‍ دستم را گرفت و از آنها جدا شد و با هم حركت كرديم و از مسجدالحرام بيرون آمديم ، آنگاه امام صادق (ع ) به من فرمود: اى ابا محمّد! سوگند به خدا اگر ابليس پس از آنكه از فرمان خدا در مورد سجده كردن آدم (ع ) سر پيچى كرد، تمام عمر دنيا را براى خدا سجده كند، سودى به حال او نخواهد داشت و خدا از او نمى پذيرد مگر اينكه او آدم را سجده كند، همچنين اين امت گنهكار و سركش و اغفال شده كه بعد از پيامبر (ص )، امام بر حق و نصب شده پيامبر (ص ) (يعنى على عليه السلام ) را ترك كرده اند، هر چه عبادت و كار نيك كنند، خداوند از آنها نمى پذيرد مگر اينكه امامت على در آيند و وارد آن درى گردند كه خدا به رويشان گشوده است . اى ابا محمّد! خداوند پنج فرضيه را بر امّت محمّد (ص ) واجب كرد: 1- نماز 2- زكات 3- روزه 4- حج 5 - ولايت و رهبرى ما، در مورد چهار فريضه اول ، در بعضى موارد، رخصتى داد، ولى به احدى از مسلمين در مورد ترك ولايت ما، در هيچ مورد، رخصتى نداد. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
*ـ ↶📗🌱↷ * چند نفری که در جستجوی آرامش و رضایت درون بودند نزد استاد رفتند و از او پرسیدند: استاد شما همیشه یک لبخند روی لبت است و به نظر ما خیلی ارام و خشنود به نظر میرسی لطفا به ما بگو که راز خشنودی شما چیست؟ استاد گفت: بسیار ساده من زمانی که دراز میکشم ، دراز میکشم. زمانی که راه میروم ، راه میروم. زمانی که غذا میخورم ، غذا میخورم. آن چند نفر عصبانی شدند و فکر کردند که استاد آنها را جدی نگرفته به او گفتند که تمام این کارها را ما هم انجام میدهیم, پس چرا خشنود نیستیم و آرامش نداریم؟ استاد به آنها گفت: زیرا زمانی که شما دراز میکشید به این فکر میکنید که باید بلند شوید ،زمانی که بلند شدید به این فکر میکنید که باید کجا بروید ،زمانی که دارید میروید به این فکر میکنید که چه غذایی بخورید. فکر شما همیشه در جای دیگر است و نه در آنجایی که شما هستید به این علت است که از لحظه هاتان ، لذت واقعی نمیبرید زیرا همیشه در جای دیگر سیر میکنید و حس میکنید زندگی نکرده اید و یا نمی کنید 👤 اُشو ✾📚 @Dastan 📚✾
✅حضرت آیت‌الله بهجت قدس‌سره: ✨چقدر شیعیان باید شکرگزاری کنند که سروکارشان با اهل‌بیت علیهم‌السلام است و خداوند نعمت ولایت را به آن‌ها عطا نموده است. 📚رحمت واسعه، ویراست سوم، ص۶٢ ✾📚 @Dastan 📚✾
پرواز را یاد بگیر ..! نه برای اینکه از زمین جدا باشی، برای آن‌که به اندازه‌ی فاصله‌ی زمین تا آسمان گسترده شوی ...🕊️ ✾📚 @Dastan 📚✾
✅ شهادت شهید ثانی فقیه بزرگ شیعه 🔹 زین‌ الدین بن علی شهید ثانی در ۹۱۱ ق در لبنان به دنیا آمد. در آغاز عمر، نزد علمای سنی و شیعه به کسب علم پرداخت. سپس از دیار خود به مصر، دمشق، حجاز، فلسطین، عراق و استانبول مسافرت کرد. 🔻 شهید ثانی در سن ۳۳ سالگی به رتبه اجتهاد رسید. او مذاهب پنجگانه اسلامی را تدریس می‌کرد و طبق مبانی هر یک فتوا می‌داد. شهید ثانی مولف حدود ۸۰ جلد کتاب است که معروف‌ترین آن در فقه "الروضة البهیه فی شرح اللمعه الدمشقیه"شرحی بر کتاب لمعه دمشقیه شهید اول است. 🔸 سرانجام در سن ۵۴ سالگی در ۵ ربیع الاول ۹۶۶، وقتی در سفر مکه بود به امر سلطان عثمانی بازداشت شد و بعد از ۴۰ روز به شهادت رسید. سپس سه روز جسد او بر روی زمین ماند و کسی او را دفن نکرد تا اینکه سرانجام جسد او را به دریا انداختند. ✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔆جامعه رشد يافته اسلامى روزى سعيدبن حسن يكى از شاگردان امام باقر (علیه السلام ) در حضور آنحضرت بود، امام به او فرمود: آيا در جامعه اى كه زندگى مى كنى ، اين روش وجود دارد، كه اگر برادر دينى ، نيازمند شد، نزد برادر دينيش بيايد و دست در جيب او كند و به اندازه نياز خود از جيب او پول بر دارد، و صاحب پول از او جلوگيرى ننمايد؟ سعيد گفت : نه ، چنين روش و چنين كسى را در جامعه خودم سراغ ندارم . امام باقر (علیه السلام ) فرمود: بنابراين اخوت و برادرى اسلامى در جامعه نيست . سعيد گفت : در اين صورت آيا ما در راستاى سقوط و هلاكت هستيم ؟ امام فرمود: عقل اين مردم هنوز تكميل نشده است )) يعنى : تكليف به حساب درجات عقل و رشد اسلامى افراد، مختلف مى شود، اگر جامعه شما از عقيل كافى و رشد عالى اسلامى بر خوردار بود، به گونه اى مى شد كه نيازمندان از جيب بى نيازان به اندازه نياز خود بر مى داشتند، بى آنكه بى نيازان ، ناراضى شوند. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مختار در مجلس ابن زياد در آن هنگام كه بازماندگان شهداى كربلا را همراه سرهاى بريده شهيدان به كوفه آوردند و به مجلس عبيداللّه بن زياد وارد نمودند، مختار در جريان حضرت مسلم (علیه السلام ) بدستور ابن زياد دستگير شده و در زندان به سر مى برد. ابن زياد براى اينكه دل مختار را بسوزاند دستور داد مختار را از زندان به مجلس خود بياورند، دژخيمان او مختار را كشان كشان با وضع توهين آميز به مجلس ابن زياد آوردند. هنگامى كه مختار وارد مجلس شد، دريافت كه امام حسين (علیه السلام ) كشته شده ، و اهل بيت او اسير شده اند و سر بريده امام در ميان طشت است ، بسيار ناراحت شد و از شدت غم ، بيهوش گرديد وقتى كه به هوش آمد، با كمال شجاعت بر سر ابن زياد فرياد كشيد كه : اى حرامزاده ! بزودى دمار از روزگار شما در آورم و 380 هزار نفر از بنى اميّه را خواهم كشت . ابن زياد خشمگين شد و به قتل او فرمان داد. حاضران ديدند كشتن مختار صلاح نيست و مساءله تاره اى ايجاد مى كند، به ابن زياد گفتند: كشتن مختار موجب بروز فتنه عظيم مى گردد و صلاح نيست ، ابن زياد از كشتن مختار منصرف شد و دستور داد او را به زندان باز گرداندند. 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🔆مجازات دنيوى ساربان بى رحم روايت كننده گويد: مردى كه دو پا و دو دست او قطع شده بود و هر دو چشمش كور بود، فرياد مى زد: ربّ نجّنى من النّار: خدايا مرا از آتش ، نجات بده . شخصى به او گفت : از براى تو مجازات باقى نمانده ، در عين حال باز مى گوئى خدايا مرا از آتش نجات بده ؟ گفت : من در كربلا بودم وقتى كه حسين (علیه السلام ) كشته شد، شلوار و بند شلوار گرانقيمتى را در تن آن حضرت ديدم ، با توجه به اين كه همه لباسهايش را غارت كرده بودند فقط همين شلوار مانده بود، دنيا پرستى مرا به آن داشت تا آن بند قيمتى شلوار را در آورم ، به طرف پيكر امام حسين (علیه السلام ) نزديك شدم ، تا خواستم آن بند را بيرون بكشم ، ديدم آن حضرت دست راستش را بلند كرد و روى آن بند نهاد، نتوانستم دستش را رد كنم ، از اين رو دستش را قطع كردم ، و همين كه خواستم آن بند را بيرون آورم ، ديدم آن حضرت دست چپش را بلند كرد و روى آن بند نهاد، هر چه كردم نتوانستم ، دستش ‍ را از روى بند بردارم ، دست چپش را نيز بريدم ، باز تصميم گرفتم كه آن بند را بيرون آورم ، صداى ترس آور زلزله اى را شنيدم ، ترسيدم و كنار رفتم و در همانجا (شب ) كنار بدنهاى پاره پاره شهدا خوابيدم . ناگاه در عالم خواب ديدم كه گويا محمّد (ص ) همراه على (ع ) و فاطمه (س ) آمدند و سر حسين (ع ) را در دست گرفته اند و فاطمه (س ) آن را بوسيد و سپس فرمود: پسرم تو را كشتند، خدا آنان را كه با تو چنين كردند بكشد. شنيدم امام حسين (ع ) در پاسخ فرمود: شمر مرا كشت ، و اين شخص كه در اينجا خوابيده دستهايم را قطع كرد، فاطمه (س ) به من رو كرد و گفت : خداوند دستها و پاهايت را قطع كند و چشمهايت را كور نمايد و تو را داخل آتش نمايد. از خواب بيدار شدم ، دريافتم كه كور شده ام و دستها و پاهايم قطع شده ، سه دعاى فاطمه (س ) به استجابت رسيده و هنوز چهارمى آن (يعنى ورود در آتش ) باقى مانده ، اين است مى گويم : خدايا مرا از آتش نجات بده طبق روايات ديگر اين شخص همان ساربان بوده است . 📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى ✾📚 @Dastan 📚✾
🕊🌿 زلال باش... پرندگان به برکه های آروم پناه میبرن و انسانا به دلای پاک چون دلای پاک مثل برکه های آروم ان و دیگران بدون هیچ وحشتی به اونا اعتماد میکنن پس خوش بحال کسایی که مایه آرامش دیگران ✾📚 @Dastan 📚✾