#داستان_آموزنده
🔆قلدرى رضاخان به يك روحانى برجسته و وارسته
آيت اللّه شيخ محمّد تقى بافقى از علماى ربّانى و عارفان وارسته و مجاهد بود، و در عصر مرجعيت آيت اللّه شيخ عبدالكريم حائرى ، از مدرسين معروف حوزه علميه قم بود و بسال 1322 شمسى در تبعيدگاه خود (شهر رى ) رحلت كرد و قبر شريفش در مسجد بالا سر در جوار مرقد مطهر حضرت معصومه (س ) است .
عيد نوروز سال 1306 شمسى (برابر با 27 ماه رمضان 1346 ه ق ) بود زائران بسيارى در حرم حضرت معصومه (س ) حضور داشتند، خانواده رضاخان پهلوى بدون حجاب براى زيارت مرقد مطهّر حضرت معصومه (س ) به قم آمده بودند و مى خواستند با همان وضع وارد حرم شوند، اين گستاخى و بى احترامى خانواده شاه ، موجب خشم مردم مى شود، و يك نفر روحانى به نام سيّد ناظم واعظ، مردم را به امر به معروف و نهى از منكر فرا مى خواند.
در اين ميان خبر به آيت اللّه شيخ محمّد تقى بافقى (اعلى اللّه مقامه ) رسيد، ايشان نخست به خانواده رضاخان پيام داد كه اگر مسلمان هستيد نبايد با اين وضع در اين مكان مقدس حضور يابيد، و اگر مسلمان نيستيد باز هم حق نداريد (زيرا كافر نبايد در حرم باشد).
خانواده رضاخان به پيام آيت اللّه بافقى ، ترتيب اثر نمى دهند، آنگاه مرحوم آيت اللّه بافقى شخصا به حرم آمده و به خانواده رضاخان شديدا اخطار كرد، و همين حادثه نزديك بود موجب شورش مردم بر ضد حكومت شاه شود.
از طريق شهربانى قم به رضاخان اطلاع دادند كه خانواده شما (يعنى همسر و دو دختر شما شمس و اشرف ) سه دستور روحانيون در اطاقى محبوس شده اند، و به آنها اخطار شده كه حق ندارند بدون حجاب وارد حرم گردند.
رضاخان شخصا با يك واحد نظامى به قم آمد و خانواده خود را نجات داد، او با چكمه وارد صحن مطهّر شد، آيت اللّه بافقى را مورد ضرب و شتم داد.
سپس به اشاره شاه ، شيخ محمّد تقى بافقى را دمر خوابانيدند و شاه با عصاى ضخيم بر پشت او مى نواخت ، و شيخ فرياد مى زد:
يا امام زمان به فرياد برس سپس آن عالم ربانى مدتى زندانى بود و پس از زندان تا آخر عمر تحت نظر اداره آگاهى به عبادت اشتغال داشت .
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
هر چقدر که میتوانی صبور باش
آرام و صبور…
نه اینکه غصهها را رج به رج، ردیف به ردیف، بچینی توی دلت و دم نزنی و غمباد بگیری و آنوقت بگویی که صبورم…!
“صبور باش” یعنی:
آنقدر فیتیلهی چراغِ توکلت را بالا بکشی، که نور آرامش حضورش
تمام دلت را روشن کند…
تمام دلت را به امید فردا که نه،
به امنیت همین لحظه
به شیرینی همین الان
روشنِ روشن کند…
بگذار گریههایت که تمام شد،
آفتاب مهربانیاش بتابد به گوشه گوشهی دل و جانت…
آرام بگیر که خدا همیشه به موقع و سر وقت از راه میرسد
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا_4148🌷
#قسمت_دوم (۲ / ۲)
#شانزده_دی_پنجاهونه_بر_حسین_و_یارانش_چه_گذشت؟!
🌷پيش از اينكه خودم كارت شناسايی را نگاه كنم، روزعلی را صدا زدم. كارت را برای هر دومان خواندم: حسين خوشنويسان .... نام پدر .... متولد .... سمت: مسئول جهاد سازندگی سوسنگرد. پيش از اين بارها او را در جهاد سوسنگرد ديده بودم، اما اسمش را نمیدانستم. آر.پی.جی را از زمين برداشتم و به راه افتادم. هنوز چند قدمی نرفته بودم كه روزعلی خودش را به من رساند. گفتم: تو ديگه كجا میآی؟ _اگه تو هم ده قدم ديگه به سرنوشت خوشنويسان دچار شدی، كی آر.پی.جی رو به حسين برسونه؟ راست میگفت، با هم راه افتاديم.... به هر زحمتی بود خودمان را به حسين علمالهدی رسانديم. قامت حسين از ميان دود و گرد و غبار پشت خاكريز پيدا بود. يك تانك ديگر با گلوله حسين به آتش كشيده شد. پيدا بود كه از همه افراد گروه اكنون فقط حسين زنده مانده است. حسين از جا بلند شد و خود را به خاكريز ديگر رساند.
🌷غير از گلولهای كه در آر.پی.جی بود، يك گلوله ديگر هم در دست داشت، ما هم فقط دو گلوله داشتيم. تانكها هنوز ما را نديده بودند، دوباره پيشروی تانكها شروع شده بود. به قصد تصرف خاكريز پيش میآمدند، حسين پشت خاكريز خوابيده بود. تانك به چند متری خاكريز كه رسيد، حسين گلولهاش را شليك كرد، دود غليظی از تانك بلند شد. تانك ديگری با سماجت شروع به پيشروی كرد. روزعلی كه آر.پی.جی را آماده كرده بود، از خاكريز بالا رفت و آن را هدف گرفت. تانك به آتش كشيده شد. روزعلی همينطور كه خودش را پايين میكشيد، گفت: حسين يه گلوله بيشتر نداره. تانكها هم دارند میرن سراغش. من فقط همين يه گلوله برام مونده. چهار تانك ديگر به پنجاه متری حسين رسيده بودند. حسين بلند [شد] و آخرين گلوله را رها كرد. سه تانك باقیمانده در يك زمان به طرف حسين شليك كردند و گلولهها خاكريزش را به هوا بردند.
🌷گرد و خاك كه كمی فرو نشست، توانستيم اول آر.پی.جی و بعد حسين را ببينيم. جسد حسين به پشت، روی ته مانده خاكريز افتاده بود و چفيه صورتش را پوشانده بود. يكی از تانكها به چند قدمی حسين رسيده بود و میرفت كه از روی جسد حسين عبور كند. روزعلی با شليك آخرين گلولهاش تانك را ناكام كرد....» دو تانك دشمن خلاف آن سمتی كه من تصور میكردم به راه افتادند، به سمت مجروحان. با خودم گفتم حتماً نزديك بچهها كه برسند، راهشان را كج میكنند يا میايستند. تانكها نزديك و نزديكتر شدند، ولی نه ايستادند و نه راهشان را كج كردند. دستهايم را روی چشمانم گرفتم و سرم را بیاختيار به لبهی خاكريز كوبيدم. آنچه در آن حال میشنيدم، صدای آزاردهندهی زنجير تانكهای دشمن بود، ولی....
🌷ولی برای من از همه جانسوزتر فرياد آن مجروح زنده بود كه حركت تانك عراقی و سنگينی آن را بر بدنش احساس میكرد. تانكها با تكهپارههايی از گوشت و استخوان بهجا مانده بر زنجيرها گذشتند و پنج جنازه را با خاك همسطح كردند. از جنازهها تنها آن مقداری که به زير چرخ نرفته بود، سالم مانده بود، سری، دستی، پايی، يا سينهای. تانكها رفتند، ولی من توان بلندشدن نداشتم. به فكر روز گذشته افتادم، روزی كه آن همه اسير را مثل مهمان در آغوش گرفتيم و آنقدر با آنها ملاطفت كرديم كه تصور كردند فريب و توطئهای در كار است و حالا جنازه همان بچههايی كه ديروز دشمن را در آغوش گرفته بودند، لابهلای زنجير تانكهای دشمن خرد میشد!!!
🌹خاطره ای به یاد تمامی شهدای کربلای هویزه؛ فرمانده شهید سید محمدحسین علمالهدی، شهید معزز حسین خوشنویسان
#راوی: رزمنده دلاور نصرتالله محمودزاده
📚 کتاب "حماسه هويزه"
❌️❌️ حضرت امام خامنهای حفظهالله: «وقتی که خبر شهادت سید حسین علم الهدی را شنیدم، اوّل چیزی که به ذهنم آمد، شهادت حافظان قرآن در صدر اسلام بود.»
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 وفات حاج ملا علی کنی
🔹 حاج ملا علی کنی، در سال ۱۲۲۰ قمری در تهران متولد شد. پس از تلاش در مکتب، راهی حوزه تهران شد. از آنجا به اصفهان رفت و از محفل درس علمای بزرگ استفاده کرد. سپس راهی نجف شد و از اساتید مطرح آنجا نیز استفاده کرد.
🔻 او در ۱۲۶۲ به ایران بازگشت و در تهران ساکن شد. بهتدریج در آن جا به عنوان عالمی با نفوذ، مقبول عام و خاص و حتی دربار ناصرالدین شاه شد. بیشتر عالمان آن زمان تهران از تربیت یافتگان او بودند. به درخواست مردم و علما در سال ۱۲۷۱ ق رساله عملیه او چاپ شد. وی به مسائل سیاسی نیز توجه داشت و پناه مظلومان بود.
🔸 در سال ۱۲۸۹ ق قرارداد رویتر میان ناصر الدین شاه و انگلیس به امضا رسید که تأسیس راه آهن از دریای خزر تا خلیج فارس و حق تصرّف کلیه زمین های این مسیر، راه آهن شهری، بهره از همه معادن و جنگلهای ملی و به طور خلاصه کلیه منابع ملی به انگلیس واگذار شد. اما نفوذ کلام و اقتدار مردمی حاج ملا علی کنی، خیزش مردم را به دنبال داشت. لغو امتیاز و برکناری صدر اعظم دو خواسته علما و مردم بود.
▫️ سرانجام ناصرالدین شاه، سپهسالار را از صدر اعظمی عزل کرد و در رمضان ۱۲۹۰ ق بطلان قرارداد را به طور رسمی اعلان کرد. تلاش عالمانی چون ملا علی کنی و حمایت مردم وظیفه شناس، جامه عمل پوشید و ورقی زرّین به پیوند امت با روحانیت افزوده شد. وی در ۱۲ مهر ۱۲۶۷ ش، در تهران درگذشت و در حرم عبدالعظیم حسنی به خاک سپرده شد.
#تقویم_تاریخ
#۱۲مهر
#ملاعلی_کنی
✾📚 @Dastan 📚✾
📌«درگذشت آیتالله علی صفایی حائری
معروف به عین صاد»
🔻على صفایى حائری نویسنده، مجتهد، عارف و اندیشمند شیعه معاصر در سال ۱۳۳۰ ه.ش در شهر مقدس قم چشم به جهان گشود. پدرش (آیت الله شیخ عباس صفایى حائرى) از افاضل علماى زمان خود بشمار مىرفت.
🔹 علی صفایی حائری معروف به عین صاد، در جوانی به درجه اجتهاد رسید. ایشان دروس سطح حوزه را در کمتر از ۴ سال، به پایان رساند. وی از درس آیات عظام شیخ جعفر سبحانی، فاضل لنکرانی، ستوده، نوری همدانی، مرتضی حائری و محقق داماد استفاده کرده بود.
🔺 صفائی همزمان با شروع درس حوزوی به مطالعه ادبیات معاصر و داستاننویسان ایران روی آورد. وی در هجده سالگی اولین یادداشت تحلیلی و مقالهٔ انتقادی سلسلهوار خود را با عنوان «مسئولیت و سازندگی» نوشت که بعدها کتابی با همین عنوان منتشر شد.
🔹صفایی بیش از پنجاه عنوان کتاب در زمینههای گوناگونی چون تربیتی، ادبیات هنر، روش تدریس و آموزش قرآن کریم، معارف اسلامی و آموزههای اقتصادی، اجتماعی و اخلاقی نوشتهاست که در اکثر آنها با محوریت مسائل روز جامعه اسلامی کارکرده و کتبش به نوعی بر مبنای روش آموزش نوشته شدهاست.
▪️عین صاد، در ۲۲تیر ۱۳۷۸ در سن ۴۸ سالگی بر اثر تصادف درگذشت و درگلزار شهدای قم مدفون شد.
#تقویم_تاریخ
#۲۹_ربیع_الاول
#علی_صفایی_حائری
#عین_صاد
✾📚 @Dastan 📚✾
❇️ امشب (شب جمعه) نماز استغاثه به امام زمان ارواحنافداه را به نیت نابودی رژیم صهیونیستی و پیروزی جبهه مقاومت و سلامتی رهبر معظم انقلاب و مجاهدین اسلام بخوانیم.
🔹 مطلوب است نماز استغاثه به حضرت حجت(علیه السلام) برای رفع حوائج و دفع بلایا خوانده شود.
هرکس را به خداى تعالى حاجتى پیش آید باید بعد از نیمه شب جمعه غسل کند و به جایگاه نماز خود برود، و دو رکعت نماز بخواند، در رکعت اول وقتى که به آیه «ایاک نعبد و ایاک نستعین»
رسید صد مرتبه آن را بگوید.
سپس سوره (حمد) را به پایان ببرد و یک مرتبه «توحید» بخواند، و رکوع و دو سجده را بجا آورد، «و سبحان ربّى العظیم و بحمده» را در رکوع هفت مرتبه «و سبحان ربّى الاعلى و بحمده» را در هر سجده هفت مرتبه بخواند و رکعت دوم را نیز به همین کیفیت بجا آورد و پس از تمام شدن نماز این دعا را بخواند،
👈بعد از نماز این دعا را بخواند:
اَللّهُمَّ اِنْ اَطْعَتُکَ فَالْمَحْمِدَةُ لَکَ وَ اِنْ عَصَیْتُکَ فَالْحُجَّةُ لَکَ مِنْکَ الرَّوْحُ وَ مِنْکَ الْفَرَجُ سُبْحانَ مَنْ اَنْعَمَ وَ شَکَرَ سُبْحانَ مَنْ قَدَّرَ وَ غَفَرَ اللهُمَّ اِنْ کُنْتُ عَصَیْتُکَ فَاِنّى قَدْ اَطَعْتُکَ فى اَحَبِّ الاَْشْیآءِ اِلَیْکَ وَ هُوَ الاْ یمانُ بِکَ لَمْ اَتَّخِذْ لَکَ وَلَداً وَ لَمْ اَدْعُ لَکَ شَریکاً مَنّاً مِنْکَ بِهِ عَلَىَّ لا مَنّاً مِنّى بِهِ عَلَیْکَ وَ قَدْ عَصَیْتُکَ یا اِلهى عَلى غَیْرِ وَجْهِ المُکابَرَةِ وَ لاَ الْخُروُجِ عَنْ عُبُودِیَّتِکَ وَلاَ الْجُحُودِ لِرُبُوبِیَّتِکَ وَلکِنْ اَطَعْتُ هَواىَ وَ اَزَلَّنىِ الشَّیْطانُ فَلَکَ الْحُجَّةُ عَلَىَّ وَ الْبَیانُ فَاِنْ تُعَذِّبْنى فَبِذُنُوبى غَیْرُ ظالِمٍ لى وَ اِنْ تَغْفِرْلى وَ تَرْحَمْنى فَاِنَّکَ جَوادٌ کَریمٌ
👈تا نفس یاری کند یا کریم را تکرار کند و بعد بگوید:
یا آمِناً مِنْ کُلِّ شَیْى ءٍ وَ کُلُّ شَیْى ءٍ مِنْکَ خآئِفٌ حَذِرٌ اَسْئَلُکَ بِاَمْنِکَ مِنْ کُلِّ شَیْى ءٍ وَ خَوْفِ کُلِّ شَیْى ءٍ مِنْکَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تُعْطِیَنى اَماناً لِنَفْسى وَ اَهْلى وَ وَلَدى وَ سآئِرِ ما اَنْعَمْتَ بِهِ عَلَىَّ حَتّى لااَخافَ وَ لا اَحْذَرَ مِنْ شَیْى ءٍ اَبَداً اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْى ءٍ قَدیرٌ وَ حَسْبُنَا اللهُ وَ نِعْمَ الْوَکیلُ یا کافِىَ اِبْراهیمَ نُمْرُودَ وَ یا کافِىَ مُوسى فِرْعَوْنَ اَسْئَلُکَ اَنْ تُصَلِّىَ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اَنْ تَکْفِیَنى شَرَّ [فلان بن فلان]
و به جاى (فلان بن فلان) نام شخصى را که از شرّ او مى ترسد، و نام پدرش را بگوید، و از خدا بخواهد که زیان او را دفع و وى را از او کفایت کند، به درستى که حق تعالى گزند او را کفایت خواهد کرد انشاء اللّه تعالى، و پس از آن به سجده رود، و حاجت خود را بخواهد، و به سوى حق تعالى زارى کند.
🔸این نماز در مفاتیح الجنان بعد از نماز استغاثه به حضرت زهرا (سلام الله علیها) آمده.
✾📚 @Dastan 📚✾
*ـ ↶📗🌱↷
*
*نامه اي بدون نقطه در زمان قاجار!
یکی از شاهکارهای ادبی زبان پارسى ..*
نوشته اي که مي خوانيد نامه اي است که "مرحوم ميرزا محمد الويري" به "مرحوم احمدخان امير حسيني سيف الممالک" فرمانده فوج قاهر خلج نوشته که شروع تا پايان نامه از حروف بي نقطه الفبا انتخاب و در نوع خود از شاهکارهاي ادب زبان پارسي به شمار مي آيد. انگيزه نامه و موضوع آن کمي در آمد و کثرت عائله و تنگي معيشت بوده است. اين نامه در زمان ناصرالدين شاه بوده.
متن نامه :
سر سلسله امرا را کردگار احد، امر و عمر سرمد دهاد. دعا گو محمد ساوه اي در کلک و مداد ساحرم و در علم و سواد ماهر. ملک الملوک کلامم و معلم مسائل حلال و حرام. در کل ممالک محروسه اسم و رسم دارم. در هر علم معلم و در هر اصل موسسم .در کلک عماد دومم در عالم، در علم و حکم مسلم کل امم سر سلسله اهل کمالم اما کو طالع کامکار و کو مرد کرم؟ دلمرده آلام دهرم. کوه کوه دردها در دل دارم. مدام در دام وام، و علي الدوام در ورطه آلام دهرم هر سحر و مسا در واهمه و وسواس که مداح که گردم و کرا واسطه کار آرم که مهامم را اصلاح دهد و دو سه ماهم آسوده دارد. مکرر داد کمال دادم و در هر مورد مدح معرکه ها کردم. همه گوهر همه در، همه لاله همه گل، همه عطار روح همه سرور دل، اما لال را مکالمه و کررا سامعه و کور را مطالعه آمد. همه را طلا سوده در محک ادراک آورده احساس مس کردم و لامساس گو آمدم. اما علامه دهرم، ملولم و محسود و عوام کالحمار محمود و مسرور … لا اله الا الله وحده وحده دلا در گله مسدود دار در همه حال که کارهاي همه عکس مدعا آمد علاوه همه دردها و سرآمد کل معرکه ها عروس مهر در آرامگاه حمل در آمد. عالم و عام لام و کرام، صالح و طالح، صادر و وارد، کودک و سالدار، گدا و مالدار، همه در اصلاح اهل و اولاد و هر کس هر هوس در معامله و سودا دارد آماده و اطعمه و هر سماط گرد آورده، حلوا و کاک، سرکه و ساک، کره و عسل، سمک و حمل، گرمک و کاهو، دلمه و کوکو، امرود و آلو، الي کلم کدو، همه در راه، مکر دعاگو که در کل محرومم و در حکم کاالمعدوم. اگر موهوم و معلول معدل سه صاع و دو درم ارده گردد حامد و مسرورم. مگر کرم سر کار اعلي که سرالولد و سرالوالد در او طلوع کرده و دادرس آمده، درد ها دوا، وامها ادا و کامها روا گردد . . .
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸و موفقیت امروزه ما ثمره تلاش های بی دریغ تهرانی مقدم های دیروز است.
شهید حسن تهرانی مقدم:
روی قبرم بنویسید، اینجا مدفن کسی است که میخواست اسرائیل را نابود کند...
✾📚 @Dastan 📚✾
ایمان داشته باش به فردایی که
بعد از یک شب تاریک میآید
✾📚 @Dastan 📚✾
#سلام_امام_زمانم🖤
📖 السَّلامُ عَلَيْكَ يا فِلْذَةَ كَبِدِ رَسُولِ الله صَلَّى الله عَلَيْهِ وَآلِهِ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که قلب مهربان آخرین فرستاده خدا، مملو از محبت و انتظار توست.
🌱سلام بر تو و بر روزی که جهان را با آفتاب محمدی روشن خواهی کرد.
📚 صحیفه مهدیه، زیارت حضرت بقیة الله ارواحنا فداه در سختیها
اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆احترام به نام مبارك امام زمان (عجل الله تعالی فرجه )
يكى از اصحاب آيت اللّه العظمى بروجردى مى گفت : در منزل اندرونى آقاى بروجردى در محضر آن بزرگوار بودم ، در منزل بيرونى مجلس بود، در آن مجلس ، شخصى با صداى بلند گفت : براى سلامتى امام زمان و آيت اللّه بروجردى صلوات در همان حال ايشان در حياط قدم مى زد، با شتاب و ناراحتى به طرف در بيرونى آمد و با عصا محكم به در زد، به طورى كه آقايانى كه در بيرون بودند، ترسيدند نكند جريانى اتفاق افتاده باشد... چندين نفر به طرف در اندرونى رفتند كه ببينند چه خبر است ؟
آيت اللّه بروجردى فرمود: اين چه كسى بود كه نام مرا در كنار نام مبارك امام زمان (ع ) آورد، اين مرد را بيرون كنيد، و دوباره به خانه راهش ندهيد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
*ـ ↶📗🌱↷
*
#سقراط می گوید:
وقتی دیدید سایه انسان های کوچک در حال بلند شدن است... بدانید آفتاب سرزمین شما در حال غروب کردن است...
سرزميني كه متفكرانش بيكار باشند و بیسوادانشان شاغل
مشاورانش بيمار باشند، و وكلايش ساكت؛
جوانانش دل مرده باشند، و سالخوردگانش بلند پرواز:
مردانش لحن زنانه داشته باشند، و زنانش ژست مردانه؛
اغنيايش دزدي كنند، و فقرايش كارگري با حقوق بخور و نمیر؛
صادراتش فيلسوف باشد، و وارداتش مواد مخدر،
قبرهايش خريده شوند، و مغزهايش فروخته؛
گورستان تاريخ است ...
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نتيجه ترحم
يكى از صالحان روزگار رفيقى داشت از دنيا رفت ، پس از مدتى او را در خواب ديد، پرسيد: خداوند با تو چه كرد؟
رفيق گفت : مرا در محضر الهى نگه داشتند و بشارت آمرزش به من دادند، به من از جانب خدا خطاب رسيد: آيا دانستى كه براى جه تو را آمرزيدم ؟
گفتم : به خاطر اعمال نيكم ، خطاب رسيد نه .
گفتم : به خاطر اخلاصم در بندگى ؛ خطاب رسيد نه .
گفتم : به خاطر فلان عمل و فلان عمل ، خطاب رسيد: نه ، به هيچيك از اينها تو را نيامرزيدم .
گفتم : پس به چه سبب مرا آمرزيديد، خطاب رسيد آيا به خاطر دارى در كوچه هاى بغداد مى گذشتى گربه كوچكى را ديدى كه سرما او را عاجز كرده بود و او به سايه ديوار پناه مى برد، پس او را گرفتى و در ميان پوستين خود كه در تن داشتنى جاى دادى و او را از سرما نگه دارى نمودى ؟
گفتم : آرى ، فرمود: چون به آن گربه ترحم نمودى ما هم بر تو ترحم كرديم .
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی برای خوب شدنِ حالت
نباید سمت آدمها بری .. گزینه های امن تر و
مطمئن تری هم هست :
سرت رو بلند کن ؛
آسمان رو ببین
سرت رو خم کن و زمین رو بنگر
دل ببند که #خدایی که
در آسمانها و زمین هست
گاهی برای خوب شدنِ حالت
نباید سمت آدمها بری .. گزینه های امن تر و
مطمئن تری هم هست :
سرت رو بلند کن ؛
آسمان رو ببین
سرت رو خم کن و زمین رو بنگر
دل ببند که #خدایی که
در آسمانها و زمین هست
✾📚 @Dastan 📚✾
*
🔰در سال 1977
💢یك مرد 63 ساله ،عقب یك بیوك را از روی زمین بلند كرد تا دست نوه اش را از زیر آن بیرون آورد .
⭕️ قبل از آن هیچ چیزی سنگین تر از كیسه بیست كیلویی بلند نكرده بود
📍او بعدها كمی دچار افسردگی شد میدانید چرا؟
🌀چون در 63 سالگی فهمیده بود چقدر توانایی داشته كه باورش نداشته و عمرش را با حداقل ها گذرانده!
♨️منتظر نشوید 63 ساله شوید
💢توانایی انسان نامحدود است.
هيچوقت خودتون رو دست كم نگيريد
و فراموش نكنيد كه انسان اشرف مخلوقات است.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆ديكتاتورى ملكه روسيّه
كارتين ملكه و امپراتور روسيه تزارى ، زنى بسيار سختگير و بى رحم بود، يكى از صرّافهاى او (يعنى كسى كه پولهاى انباشته شده او را تبديل به ارزهاى مختلف خارجى مى كرد) بنام سودرلاند سگى را به آن ملكه هديه نمود، كارتن آن سگ را پذيرفت و چون سودرلاند، آن را هديه نموده بود، نام آن سگ را سودرلاند گذراند.
كاترين به آن سگ ، بسيار علاقمند بود، و بيشتر از فرزندش به او عشق مى ورزيد، پس از مدتى آن سگ ، خرج زياد كرد، پزشكان متخصص و متعددى براى باز گرداندن سلامتى سگ ، سعى فراوان كردند ولى نتيجه نبخشيد و سگ مرد.
كاترين بسيار غمگين و افسرده شد، به رئيس پليس مسكو چنين دستور داد: پوست : سودرلاند را بيرون بياور و داخل آن پوست را پر از كاه كن تا شكل او براى ما بماند و مايه تسكين خاطر ما گردد.
رئيس پليس مسكو، خيال كرد: منظور ملكه روسيه ، سودرلاند صراف پول است (نه سودرلاند سگ ) براى اجراى فرمان ملكه ، به خانه سودرلاند صراف آمد و به او گفت :
من نسبت به تو ماءموريت تاءسف آورى دارم .
سودلارند: آيا من مورد خشم ملكه قرار گرفته ام ؟
رئيس پليس : كاش همين بود.
سودرلاند: آيا امپراطور، فرمان بازداشت مرا صادر كرده است ؟
رئيس پليس : كاش همين بود، بلكه بالاتر.
سودرلاند: آيا دستور اعدام مرا صادر نموده است ؟
رئيس پليس : خيلى متاءسفم ، بلكه سخت تر.
سودرلاند: آن دستور چيست ؟
رئيس پليس : امپراطور به من فرمان داده تا پوست تو را از بدنت جدا كنم و داخل آن را پر از كاه نمايم ، متاءسفم كه بايد اين فرمان را اجرا كنم . (ببين ديكتاتورى تا چه حد كه هر چه ملكه فرمان داد، فرمان داد، رئيس پليس او، بى چون و چرا بايد انجام دهد).
سودرلاند، تعجّب كرد، آخر به چه جرمى بايد اين گونه شكنجه و كشته شود، از مهلتى كه به او داده شده بود استفاده كرد و عريضه اى براى ملكه نوشت و توسّط افرادى به او رسانيد، و با كمال عجز و لابه از او طلب بخشش كرد...
ملكه دريافت كه رئيس پليس اشتباه كرده و بجاى سودرلاند سگ ، به دنبال سودرلاند صرّاف رفته است .
رئيس را خواست و به او گفت : منظورم سگ مرده است كه نامش سودرلاند مى باشد نه سودرلاند صرّاف .
اين است يك نمونه از ديكتاتورى روسيه تزارى ، و حاكمان بى رحم و مسخ شده آن ، و براستى ببينيد انسانهاى دور از
مكتب انبياء و رهبران الهى ، از دست ديكتاتورهاى مادى و ضد خدا، چه ستمها ديده اند!.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#عطر_شعار
🌷دی ماه ۱۳۵۹ بود. من بهعنوان فرماندهی دسته در گروهان ژاندارمری سومار در منطقهی عملیاتی "دار بلوط و زله زرد" شهرستان گیلانغرب مشغول انجام وظیفه بودم. قرار بود رزمندگان، عملیاتی را برای آزادسازی ارتفاعات "چقالوند" که در اشغال نیروهای بعثی بود به مرحلهی اجرا درآوردند. از واحدهای مستقر در منطقه تقاضای نیرو به صورت داوطلب داشتند. دستهی ۵۲ نفری ما بهعنوان داوطلب عازم محل مورد نظر گردید، شناسایی محل انجام گرفت. شرح وظایف هر یک از واحدها مشخص شد. کلیهی پرسنل برای شروع عملیات لحظه شمار میکردند.
🌷در بین پرسنل دسته، گروهبان دوم محمدرضا خاطری به عنوان آر.پی.جیزن مشغول خدمت بود. ۴۸ ساعت بیشتر به آغاز عملیات نمانده بود. محمدرضا در داخل سنگرهای منطقه مدام فریاد (شهیدان زندهاند الله اکبر) را با صدای بلند تکرار میکرد. طوریکه افراد داخل سنگر با تعجب به او نگاه میکردند. اما با گذشت اندک زمانی همه شروع به سر دادن این شعار کردند. تمام فضای منطقه را عطر این شعار پر کرده بود. تا اینکه زمان عملیات فرا رسید. ساعت یک نیمه شب به سمت چقالوند حرکت کردیم و تا صبح عملیات ادامه داشت. دسته ما نیز از سمت جنوب محل مورد نظر، پس از محاصرهی محل، عملیات خود را شروع کرد.
🌷من، محمدرضا و دو نفر دیگر از همرزمان در داخل سنگر در یک درگیری مستقیم درحالیکه کمتر از ۵۰ متر با دشمن فاصله داشتیم شروع به تیراندازی کردیم. محمدرضا که درست کنار من قرار داشت با صدای بلند شعارِ (شهیدان زندهاند....) را تکرار میکرد و با هر شعاری سر خود را از سنگر بیرون میآورد و سنگرهای دشمن را [که] در روبرو قرار داشت هدف قرار میداد. یک آن از شعار دادن باز نمیماند. در ششمین مورد که قصد شلیک داشت، همان لحظه که سر خود را از سنگر بیرون برده بود پیشانیاش مورد اصابت گلوله قرار گرفت....
🌹خاطره ای به یاد شهید معزز محمدرضا خاطری
#راوی: رزمنده دلاور یونس نوروزی
منبع: سایت نوید شاهد
✾📚 @Dastan 📚✾
آیت الله العظمی جوادی آملی:
شهادت اجر و مزد جهاد است. يعنی آن كس كه در راهِ احيای دين خدا و زنده كردن ارزشهای معنوی و اخلاقی و اِماته و اضمحلال ضد ارزشها قيام و اقدام می كند، از سرپل شهادت می گذرد و همراه با خيل عظيم انبيا، شهدا، صديقان و صالحان به روح و رضوان بار مییابد و با ديدن آن نعمت ها و نيل به آن تنعّمات آرزو می كند كه ای كاش بازماندگان من می دانستند كه خداوند با من چه كرد وچه كرامت و مقامی در انتظار من بوده است:«يا ليْت قوْمی يعلمون بما غَفَرلی ربّی وجعلنی من المكرمين»[۱] لذا هيچ گونه نگرانی و اضطرابی برای او نيست.
آن كس كه به اين مقامات آشناست و از آنها خبر دارد به ما می گويد: شما نيز قبل از حركت برای زيارت سيّد و سالار شهيدان سلام الله علیه سه روز روزه بگيريد و پيش از حركت غسل كنيد و آن گاه كه به كنار فرات رسيديد غسل را تجديد كنيد و پس از باريافتن به محضر آن امام همام(سلام الله علیه) از خدا بخواهيد و آرزو كنيد كه شما نيز به چنين مقامی باريابيد: «فياليْتنى كنْتُ معكم فأفوز معكم»[۲] ای كاش من نيز با شما می بودم و همراه شما به فوز و رستگاری می رسيدم. آن كه سبقت گرفت و به كوی محبوب رفت، به بازماندگان می گويد: ای كاش می آمديد و می ديديد كه اينجا چه خبر است. چنانكه ادامه دهندهی راه او، در انتظار به سر میبرد و می گويد:ای کاش با شما می بودم. به هر صورت هر دو گروه بر سر پيمانی كه برای جهاد در راه دين و فداكاری در راه آيين الهی بسته اند صادقانه ايستادگی كرده و می كنند: «من المؤمنين رجالٌ صدقوا ما عاهدوا الله عليْه فمنْهم من قضی نحْبه ومنهم من ينتظر وما بدّلوا تبديلا».[۳]
[۱]سوره یس آیات ۲۶و۲۷
[۲]زیارت وارث
[۳]سوره احزاب آیه ۲۳
📚حماسه و عرفان ص۲۱۳،۲۱۴
آیت الله العظمی #جوادی_آملی
✾📚 @Dastan 📚✾
همسر مخلص و قهرمان حبيب بن مظاهر
مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر، هر دو پير مرد و از يك فاميل يعنى از بنى اسد بودند و در كوفه سكونت داشتند، و در عصر خلافت امام على (علیه السلام ) از ياران صميمى آنحضرت به شمار مى آمدند.
هنگامى كه حضرت مسلم (ع ) به نمايندگى از امام حسين (ع ) به كوفه آمد، اين دو نفر در بيعت گرفتن از مردم براى حضرت مسلم (ع ) كوشش فراوان كردند، تا وقتى كه عبيداللّه بن زياد وارد كوفه شد، و مردم را از حكومت يزيد ترساند، و مردم مسلم (ع ) را تنها گذاشتند و سرانجام آنحضرت در يك جنگ نابرابر، اسير شده و به دستور ابن زياد او را به شهادت رساندند، بنى اسد در اين شرائط سخت ، مسلم بن عوسجه و حبيب بن مظاهر را از گزند دژخيمان ابن زياد مخفى نمودند، و بعد اين دو نفر مخفيانه خود را به كربلا رساندند و به سپاه امام حسين (ع ) ملحق شدند و به شهادت رسيدند.
حبيب بن مظاهر، كه بيش از 75 سال داشت و از اصحاب پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) به شمار مى آمد، در كوفه مخفى بود و تقيه مى كرد و درصدد بود كه در يك فرصت مناسبى از كوفه بيرون آمده و خود را به سپاه امام حسين (ع ) برساند.
او همسر متعهد و قهرمانى داشت ، كه بسيار علاقمند بود تا شوهرش به فيض عظماى سعادت يارى امام حسين (ع ) نائل گردد.
حبيب چريك پيرى بود كه سعى داشت كسى از مخفيگاه او و تصميم او در ملحق شدن به سپاه امام حسين (ع ) آگاه نگردد، حتى تصميم خو را به به همسرش نيز نمى گفت ، تا مبادا تصميم او از زبان همسرش به بيرون از خانه درز پيدا كند.
امام حسين (ع ) با كاروان خود از مكه بيرون آمده بودند و به سوى عراق حركت مى كردند، در همين وقت امام براى حبيب نامه اى نوشت و توسط شخصى آن را به كوفه فرستاد.
تا روزى حبيب كنار همسرش بود، در خانه را زدند، حبيب برخاست و پشت در رفت و قاصدى را ديد كه نامه امام حسين (ع ) را براى او آورده است ، نامه را گرفت و نزد همسرش بازگشت و آن نامه را خواند كه چنين نوشته شده بود:
اين نامه اى است از حسين فرزند على بن ابيطالب (ع ) به سوى مرد دانا حبيب بن مظاهر، اما بعد: حبيب تو خويشاوندى مرا از پيغمبر (ص ) مى دانى ، و تو از هركس ما را بهتر مى شناسى ، تو مرد بلند طبع (آزاده ) و غيرتمند هستى ، پس در يارى ما كوتاهى نكن كه در روز قيامت جدم رسول خدا (ص ) پاداش تو را خواهد داد.
حبيب در فكر آن بود كسى از نامه و تصميم او براى رفتن يارى امام حسين (ع ) مطّلع نشود، تا مبادا جاسوسان جريان او را گزارش بدهند، از اين رو وقتى كه بستگان او پس از اطلاع از نامه ، از او پرسيدند: اكنون چه قصد دارى ؟
او تقيه مى كرد و مى گفت : من پير شده ام و از من كارى ساخته نيست ، همسرش در ظاهر دريافت كه حبيب از رفتن براى يارى امام حسين (ع ) سهل انگارى مى كند، به حبيب گفت : گويا براى رفتن به سوى كربلا براى يارى حسين (ع ) تمايل ندارى .
حبيب خواست همسرش را امتحان كند، به او گفت : آرى تمايل ندارم .
همسرش گريه كرد و گفت : اى حبيب ! آيا سخن پيامبر (ص ) را در شاءن امام حسين (ع ) فراموش كرده اى كه فرمود:
ولداى هذان سيّدا شباب اهل الجنّة و هما امامان قاما اوقعدا...
دو پسرم اين نفر (حسن و حسين ) دو آقاى جوانان اهل بهشت هستند و اين دو، دو امام مى باشند خواه قيام كنند و خواه قيام نكنند، نامه امام حسين (ع ) به تو رسيده و تو را به يارى مى طلبد، آيا جواب مثبت نمى دهى .
حبيب گفت : ترس آن دارم كه بچه هايم يتيم شوند و تو بيوه گردى .
همسر گفت : ما به بانوان و دختران و يتيمان بنى هاشم اقتدا مى كنيم ، خداوند ما را كافى است .
وقتى كه حبيب ، همسرش را آماده يافت ، حقيقت را به او گفت ، و براى او دعاى خير كرد.
هنگام حركت حبيب ، همسرش به او گفت : من حاجتى به تو دارم .
حبيب گفت : آن چيست .
همسر گفت : وقتى كه به محضر امام حسين (ع ) رسيدى دستها و پاهايش را به نيابت از من ببوس ، و سلام مرا به او برسان .
حبيب گفت : بسيار خوب .
در نقل ديگر آمده : حبيب از راه احتياط به همسرش گفت : من ديگر پير شده ام ، از سالخوردگان چه كار آيد؟
همسرش از اندوهى جانكاه همراه با خشم برخاست و روسرى خود را از سرش كشيد و بر سر حبيب انداخت و گفت : اكنون كه نمى روى مانند زنان در خانه بنشين ، سپس با آهى جانسوز فرياد زد: اى حسين ! كاش مرد بودم و مى آمدم در ركاب تو مى جنگيدم تا جانم را نثار تو كنم .
حبيب وقتى كه اخلاص و محبت همسرش را دريافت ، خاطرش آرام گرفت و به او گفت :
همسرم ! آسوده باش ، چشمت را روشن خواهم كرد و اين ريش سفيد را با خون گلويم رنگين مى نمايم ، خاطرت آرام باشد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
باور کن
آنچه ناممکن را به واقعیت تبدیل میکند
معجزه نیست بلکه تداوم است
مهم نیست که کدام درست است
مهم باور تو است...
✾📚 @Dastan 📚✾
*ـ ↶📗🌱↷
*
هر قدر فقر درونی شدیدتر باشد نمایشات بیرونی هم بیشتر است.
✍️ : #کریشنامورتی
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح که می شود
دنبالِ اتفاقاتِ خوب بگرد
دنبالِ آدم هایِ خوبی
که حالِ خوبت را
با لبخند هایشان
به روزگارت سنجاق کنی
یک روزِ خوب، اتفاق نمی افتد
ساخته می شود
سلام صبح وعاقبت همگی دوستان بخییر
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆اميد به رحمت خدا، و ترس از گناه ، هنگام مرگ
يكى از مسلمين بيمار شد و بسترى گرديد، پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) جوياى حال او شد، گفتند: او بيمار و بسترى است ، آنحضرت به عيادت او رفت ، وقتى كه به بالين او آمد ديد در حال جان دادن است .
پرسيد: تو را چگونه مى يابم ؟، در چه حال هستى ؟
بيمار گفت : در حالى هستم كه اميد به رحمت خدا دارم و از گناهانم مى ترسم .
پيامبر (صل الله علیه وآله و سلم ) فرمود: اجتماع دو صفت خوف و رجاء (ترس و اميد) در دل مؤ من در اين هنگام (مرگ ) نشانه آن است كه خداوند او را به اميدش مى رساند و از آنچه ترس دارد، ايمن و محفوظ مى دارد.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺حلول ماه مبارک ربیع الثانی برشماهمراهان گرامی
🌹تهنیت باد🌹
🌹اَللّهُمَّ _صَلِّ_ عَلی _مُحَمَّدٍ _وَ_
🌹آلِ _مُحَمَّدٍ _وَ_عَجِّلْ _فَرَجَهُم_
🌸صدقه ونماز اول ماه فراموش نشود
✾📚 @Dastan 📚✾
🔹داستان زیبای مرده زنده کردن مرحوم سید محمد کشمیری
آیت الله آسید محمد کشمیریرحمة الله علیه استاد ما بود. فرزند آسید مرتضی کشمیری که تقریباً صد و ده، بیست سال قبل از این زنده بوده است. و پسر ایشان که استاد ما بود، پانزده سال قبل از این، بعد از انقلاب فوت کردند. ایشان هشتاد و پنج سالی داشتند و مجتهد مسلم بود. خیلی فوق العاده بود، حالات عجیبی داشت، خیلی اهل احتیاط هم بودند. در طول هفته ابداً از خانه بیرون نمی¬آمد. فقط شبهای جمعه، چهار ساعت از شب گذشته به حرم حضرت امیرالمومنین علیه السلام می¬آمد زیارت میخواند و تا اذان صبح میماند و به خانه بر میگشت. غذایشان هم مخصوص بود. یک شخص خاصی بود غذا برایشان میپخت. خیلی فوق العاده بود. ایشان تأثیر نفس داشت و مستجاب الدعوه بود.
🔸خود ایشان برای من نقل کرد، خدا شاهد است! گفت: شب جمعه از حرم میآمدم، خیابان خلوت بود کسی نبود، دیدم که یک چیزی افتاده است، آمدم پاگذاشتم دیدم یک مرغ مرده است، استخوانهایش صدا میکرد، و خشک شده بود. و حشرات داخل شکم او را خالی کرده بودند. به ذهنم آمد آن را بردارم و به خانه بیایم، چند تا حمد بخوانم شاید زنده بشود. می¬گفت آن را برداشتم به خانه آمدم، کنار سجاده ام گذاشتم، و نشستم، چند تا حمد که خواندم، یک دفعه مرغ بلند شد و سر و صدایی کرد و تو حیاط خانه دوید آقا.
یک نفر از ذریه پیغمبر و از دوستان ولایت این اندازه تأثیر نفس دارد؛ آنوقت خود ائمه چی؟ یک نفر از ذریه زهرا سلام الله علیها هر چه امام زمان گفته، چشم گفته و به این درجه رسیده است. ائمه که غرق خدا هستند چی؟ هر چه از خدا بخواهند خدا به آنها عنایت میکند. آن وقت میخواهی علوم اولین و آخرین و معجزات همه انبیاء را نداشته باشند. صد البته دارند.
┄┅═✧❁••❁✧═┅┄
✾📚 @Dastan 📚✾
*ـ ↶📗🌱↷
*
#تیکه_کتاب
ما را مثل عقرب بار آورده اند؛ مثل عقرب!
ما مردم صبح که سر از بالین ورمی داریم تا شب که سر مرگمان را می گذاریم، مدام همدیگر را می گزیم. بخیلیم؛ بخیل! خوشمان می آید که سر راه دیگران سنگ بیندازیم؛ خوشمان می آید که دیگران را خوار و فلج ببینیم.
اگر دیگری یک لقمه نان داشته باشد که سق بزند، مثل این است که گوشت تن ما را می جود. تنگ نظریم ما مردم. تنگ نظر و بخیل.
بخیل و بدخواه. وقتی می بینیم دیگری سر گرسنه زمین می گذارد، انگار خیال ما راحت تر است. وقتی می بینیم کسی محتاج است، اگر هم به او کمک کنیم، باز هم مایه خاطر جمعی ما هست. انگار که از سرپا بودن همدیگر بیم داریم!
📕 #کلیدر
✍ #محمود_دولت_آبادی
*
✾📚 @Dastan 📚✾