#داستان_آموزنده
🔆كيفر يونس به خاطر ترك اولى ، و علت نجات او
يكى از پيامبران ، حضرت يونس (علیه السلام ) نام داشت وى در شهر نينوى (كه در سرزمين عراق نزديك موصل يا در اطراف كوفه نزديك كربلا واقع شده بود) به پيامبرى رسيد تا مردم آنجا را كه بيش از صد هزار نفر بودند به سوى خدا و برنامه دينى دعوت كند.
او 33 سال به تبليغ و ارشاد مردم پرداخت ، ولى آنها به او ايمان نياوردند و تنها دو نفر يكى عابد بنام مليخ و ديگرى عالم بنام روبيل به او ايمان آوردند ولى بقيه به روش بت پرستى خود ادامه دادند.
يونس تصميم گرفت آنها را نفرين كند، و بقول بعضى طبق پيشنهاد عابد، اين تصميم را گرفت و براى آنها نفرين كرد، و به او وحى شد كه در فلان زمان عذاب الهى فرا مى رسد، هنگامى كه موعد عذاب نزديك شد يونس همراه مرد عابد در حالى كه خشمگين بود از ميان آنها بيرون رفت و به ساحل دريا رسيد و در آنجا يك كشتى پر از جمعيت و بار را مشاهده نمود و از آنها خواهش كرد كه او را نيز همراه خود ببرند.
اگر يونس در ميان قوم خود تا آخرين لحظات قبل از نزول عذاب باقى مى ماند و تحمّل مى كرد بهتر بود، ولى ترك اولى نمود و در كار خود عجله كرد و از ميان قوم خود بيرون آمد، سوار بر كشتى و از آن سرزمين دور مى شد ناگاه ماهى عظيم (نهنگ ) سر راه كشتى را گرفت ، دهان باز كرد و گوئى غذائى مى خواست ، سرنشينان مجبور شدند از طريق قرعه ، شخصى را تعيين كرده و از كشى به دريا بيندازند، سه بار قرع زدند به نام يونس آمد، يونس را به دريا افكندند، نهنگ او را بلعيد، در حالى كه مستحق ملامت بود، چنانكه در آيه 142 صافات مى خوانيم : فالتقمه الحوت و هو مليم : ماهى عظيم او را بلعيد در حالى كه مستحق ملامت بود.
يونس در درون تاريكيهاى دريا و درون نهنگ و تاريكى شب ، قرار گرفت ولى به ياد خدا بود و مكرر مى گفت :
لا اله الاّ سبحانك انّى كنت من الظّالمين
اى خدا، معبودى يكتا جز تو نيست ، تو از هر عيب و نقصى منزه هستى و من از ستمگران هستم (انبياء - 87).
سرانجام خداوند دعاى او را به استجابت رسانيد، و توبه او را پذيرفت و به نهنگ فرمان داد تا يونس را كنار دريا آورده و او را به بيرون اندازد، و او فرمان خدا را اجرا نمود.
آرى يونس حقيقتا توبه كرد و تسبيح خدا گفت و اقرار به گناه خود نمود تا نجات يافت ، و در غير اين صورت ، همچنان در شكم ماهى مى ماند، چنانكه در آيه 143 و 144 سوره صافّات مى خوانيم :
فلولا انّه كان من المسبّحين للبث فى بطنه الى يوم يبعثون .
و اگر او از تسبيح كنندگان نبود تا روز قيامت در شكم ماهى مى ماند.
📚داستان دوستان، جلد پنجم، محمد محمدى اشتهاردى
✾📚 @Dastan 📚✾
13.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖌 جلسات تفسیر رهبر معظم انقلاب
📍قسمت پانزدهم
📚 عنوان: نماز جمعه قوام جامعه است
📖 تفسیر سوره جمعه
#آیتالله_خامنهای
#تفسیر
#سوره_جمعه
📌 ولادت امام سجاد علیهالسلام (به قولی)
🔸ولادت امام سجاد علیهالسلام به روایتی در تاریخ یک شنبه پانزدهم جمادی الثانی سال ۳۸ هجری قمری و به روایت دیگر، در پنجم شعبان همان سال در مدینه به وقوع پیوست. مادر آن حضرت، شهربانو و پدر بزرگوارشان امام حسین علیهالسلام می باشند.
🔹کنیههای امام سجاد علیهالسلام، ابوالحسن، ابوالحسین، ابومحمّد،ابوالقاسم و ابوعبدالله و القاب ایشان، زینالعابدین، سیدالساجدین، سجاد، ذوالثفنات، هاشمی، علوی، مدنی، قرشی و علیاکبر هستند.
🔸ایشان در طول عمر پربرکتشان، در حوزه سیاسی براى پیش راندن مسلمانان به سوى نفرت از بنیامیه و افزودن حس مبارزه جویى با آنان، تلاشهاى مؤثرى را به انجام رساندند و در فرصت های مختلف، مردم را بر ضد امویان تحریک میکردند.
🔹ایشان براى آگاهى مردم، شیوه دعا را بهکار گرفتند، بهگونهایکه به گفته بسیاری از عالمان علوم اسلامی، دعاهاى آن حضرت، بازگو کننده رویدادهاى عصر آن حضرت هستند.
🔸دعاهای آن حضرت در کتاب صحیفه سجادیه که به زبور آلمحمد صلیاللهعلیه شهرت دارد جمع آوری شده است. این مجموعه، اثر بی همتایی میباشد که در جهان اسلام، پیوسته مورد توجه بزرگان و علما و مصنفان قرار گرفته است.
🔹تاریخ دقیق شهادت امام سجاد علیهالسلام، روشن نیست؛ برخی از روایات شهادت امام سجاد علیهالسلام را در۵۷ سالگی و به دستور ولید بن عبد الملک به وسیله سمّ گزارش کردهاند، مزار ایشان در قبرستان بقیع است.
#تقویم_تاریخ
#جمادی_الثانی_۱۵
#امام_سجاد_علیهالسلام
💠 @RoozieHalal 💠
🌷 #هر_روز_با_شهدا🌷
#راز_انگشتر_یا_زهرا_در_دستان_آقامحسن!
🌷بیرون از منزل بودم، در یکی از کانالهایی که عضو بودم تصویر را دیدم، باز کردم و دیدم که تصویر آقامحسن است، دستانم میلرزید، چون اسارتش من را شوکه کرد. حس کرده بودم که این سفر آخرش است، به او هم گفته بودم که؛ “حس میکنم دیگر برنمیگردی”، بعد از آن تماس گرفتم که پدرم بیایند و گفتم که حالم خوب نیست و بعد از آن، اسارت ایشان را به همه اطلاع دادیم.
🌷میدانستم دیگر برنمیگردد چون شهادت او هم ماجرا دارد، قبل از اینکه عازم سوریه شوند میگفتند: “دلم میخواهد نشانهای همراهم باشد که اگر دشمن من را اسیر کرد دیگر من را رها نکند.” آقامحسن میگفت: “من نمیترسم و در چشمان آنها نگاه میکنم و میگویم که شیعه امام علی(ع) هستم.” به این نتیجه رسیدم که دُر نجف را برای او بخرم البته این دُر را هدیه گرفته بودم، آقا محسن گفت: “عبارت “یا زهرا” را روی آن حکاکی کنیم.” این کار را هم انجام دادم و آقامحسن انگشتر را دستش کرد و سپس راهی سوریه شد. وقتی همه میگفتند که؛ “دعا کنید برگردد.” من میگفتم: “غیرممکن است او میگوید که شیعه امیرالمؤمنین(ع) است.”
🌹خاطره ای به یاد شهید بیسر مدافع حرم محسن حججی
#راوی: خانم زهرا عباسی همسر گرامی شهید
✾📚 @Dastan 📚✾
📌 درگذشت خطیب شهیر محمدتقی فلسفی
🔹 حجت الاسلام و المسلمین محمد تقی فلسفی در سال ۱۲۸۶ ش در خانوادهای عالم به دنیا آمد. وی پس از فراگیری ادبیات و سطوح، به آموختن فلسفه و علوم معقول نزد علمای بزرگ پرداخت و پس از آن به وعظ و خطابه روی آورد. در پانزده سالگی به منبر میرفت و از آن پس، نام فلسفی بر سر زبانها افتاد.
🔸 وی پس از اعتراض به کشتار مسجد گوهرشاد، ممنوع المنبر و خلع لباس شد تا اینکه پس از سه سال و با کوشش آیت اللَّه کاشانی، منبرش رسماً آزاد گردید. او در طول دهها سال، بارها در منبرهای پرشور خود، رژیم پهلوی را مورد انتقاد قرار داد و در زمانهای گوناگون به تبعیت از علما، به ویژه امام خمینی (ره)، به مخالفت با رژیم برخاست.
🔹 وی در این دوران، چندین بار بازداشت شد و بارها ممنوع المنبر گردید. فلسفی همواره با فرقه بهائیت و کمونیسم و حزب توده مبارزه میکرد و در این راه، ترسی به خود راه نمیداد. او پس از پیروزی انقلاب و پس از هفت سال ممنوعیت منبر و اندکی پس از ورود امام به ایران، در حضور امام و هزاران نفر دیگر، سخنرانی کرد و بار دیگر مورد تفقد امام قرار گرفت.
🔸 با پیروزی انقلاب، او به رغم کهولت سن، تا پایان عمر خود به فعالیتهای مختلف و منبرهای روشنگر خویش ادامه داد و لحظهای نیاسود تا این که در ۲۷ آذر ۱۳۷۷ دار فانی را وداع گفت. عمده آثار وی با نام «گفتار فلسفی» انتشار یافته که شامل عناوینی چون «کودک از نظر وراثت و تربیت»، «جوان از نظر عقل و احساسات» و «بزرگسال و جوان از نظر افکار و تمایلات» است.
#تقویم_تاریخ
#آذر_۲۷
#محمد_تقی_فلسفی
✾📚 @Dastan 📚✾
❇️ قدرت نامحدود خدا با ما است؛ پس باید امیدوار بود و خالصانه تلاش کرد
🔸️... قرآن به صراحت میگوید در حالی که مسلمانان بسیار اندک و در نهایت ضعف بودند، خداوند به آنها نصرت و قدرت عطا کرده است؛ لذا ضعفهای موجود نباید ما را نا امید كند؛ از سوي ديگر پیشرفتهایمان نیز نباید موجب غرور ما بشود. در هر حال، ما باید تلاش کنيم و اميدمان فقط به خداوند متعال باشد.
🔸 در تبلیغات باید حقایقی برای مردم بیان شود که مانع ناامیدی آنها در مقابل قدرت شیاطین، و یادآور نصرتهای الهی در سایه تلاش برای خدا میشود. باید توجه داشته باشیم كه سنتهای الهی همیشه جاری است و یکی از سنتهای خداوند این است که «إِنْ تَنْصُرُوا اللهَ یَنْصُرُکُم».
🔸️... ما در مقابل همه امکانات دشمن، فقط یک چیز داریم و آن ایمان به خداست. تاریخ معاصر شاهد نمونههای عینی فراونی از نصرت الهی است. مگر قبل از انقلاب امام راحل(ره) و مردم چه داشتند که به كمك آن نظام شاهنشاهی را سرنگون کنند؟ در دوران دفاع مقدس، ما حتی نمیتوانستیم سیم خاردار وارد کنیم؛ در حالی که دشمن پیشرفتهترین سلاحها را در اختیار داشت و همه دنیا به او کمک میکرد؛ اما نتیجه جنگ چه شد؟
🔸️اگر خدا را باور داشته باشیم، و به وظیفهمان عمل کنیم، ناامیدی برای ما بیمعنا است. همان خدایی که مسلمانان ضعیف را در جنگ بدر پیروز کرد، انقلاب اسلامی را به پیروزی رسانید و آن را حفظ کرد، هنوز هم خدایی میکند. اتفاقاً دشمن نیز به قدرت سلاح ایمان پی برده، و از همین رو تمام تلاشش را برای نابودی یا تضعیف ایمان جوانان به کار گرفته است.
🔺️بیانات آیت الله مصباح یزدی(قدس سره) در تاریخ ۱۳۹۷/۰۲/۰۷
🏷 #امید #نصرت_الهی
✾📚 @Dastan 📚✾
صلوات، عامل استجابت دعا
🔸 علامه مصباح یزدی: در آداب دعا وارد شده که اگر ميخواهيد دعايتان مستجاب شود اول صلوات بفرستيد بعد دعايتان را ذکر کنيد و در پایان، دعایتان را با صلوات ختم کنید؛ وقتي سه دعا و درخواست از خدا دارید، خداي متعالی ميفرمايد: من خجالت ميکشم که از سه دعا، دو طرفش را مستجاب کنم و دعای وسط را مستجاب نکنم.
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان زیبا و خواندنی
🌺🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
✍️ﻣﺮﺩﯼ ﺑﻪ همسرش ﮔﻔﺖ: "ﻧﻤﯿﺪﺍﻧﻢ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭼﻪ ﻛﺎﺭ ﺧﻮﺑﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺍﺩﻡ ﻛﻪ ﯾﻚ فرشته ﺑﻪ ﻧﺰﺩﻡ ﺁﻣﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻛﻪ ﯾﻚ ﺁﺭﺯﻭ ﻛﻦ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻓﺮﺩﺍ ﺑﺮﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﺵ ﻛﻨﻢ"!
همسرش ﺑـﻪ ﺍﻭ ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﺎ ﻛـﻪ 16 ﺳـﺎﻝ ﺑـﭽـﻪ ﺍﯼ ﻧـﺪﺍﺭﯾـﻢ، ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﻛـﻪ ﺑـﭽـﻪ ﺩﺍﺭ ﺷـﻮﯾـﻢ.
ﻣـﺮﺩ ﺭﻓـﺖ ﭘـﯿـﺶ ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﻭ ﻣـﺎﺟـﺮﺍ ﺭﺍ ﺑـﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺗـﻌـﺮﯾـﻒ ﻛـﺮﺩ، ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﻦ ﺳـﺎﻟـﻬـﺎﺳـﺖ ﻛـﻪ ﻧـﺎﺑـﯿـﻨـﺎ ﻫـﺴـﺘـﻢ، ﭘـﺲ ﺁﺭﺯﻭ ﻛـﻦ ﻛـﻪ ﭼـﺸـﻤـﺎﻥ ﻣـﻦ ﺷـﻔـﺎ ﯾـﺎﺑـﺪ".
ﻣـﺮﺩ ﺍﺯ ﭘـﯿـﺶ ﻣـﺎﺩﺭﺵ ﺑـﻪ ﻧـﺰﺩ ﭘـﺪﺭ ﺭﻓـﺖ، ﭘـﺪﺭﺵ ﺑـﻪ ﺍو ﮔـﻔـﺖ: "ﻣـﻦ ﺧـﯿـﻠـﯽ ﺑـﺪﻫـﻜـﺎﺭﻡ ﻭ ﻗـﺮﺽ ﺯﯾـﺎﺩ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﻓـﺮﺷـﺘـﻪ ﺗـﻘـﺎﺿـﺎﯼ ﭘـﻮﻝ ﺯﯾـﺎﺩﯼ ﻛـﻦ".
ﻣﺮﺩ ﻫﺮﭼﻪ ﻓﻜﺮ ﻛﺮﺩ, ﻫﻮﺍﯼ ﻛﺪﺍﻣﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﺩﺍﺷـﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﻛﺪﺍﻡ ﯾﻚ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﺗﻘﺪﻡ ﺩﺍﺭﻧﺪ، همسرم؟ﻣﺎﺩﺭﻡ؟ ﭘﺪﺭﻡ؟
ﺗـﺎ ﻓـﺮﺩﺍ ﺭﺍﻩ ﭼـﺎﺭﻩ ﺭﺍ ﭘـﯿـﺪﺍ ﻛـﺮﺩ ﻭ ﺑـﺎ ﺧـﻮﺷـﺤـﺎﻟـﯽ ﺑـﻪ ﭘـﯿـﺶ فرشته ﺭﻓـﺖ ﻭ ﮔـﻔـﺖ: "ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺭﻡ ﻛـﻪ ﻣـﺎﺩﺭﻡ ﺑـﭽـﻪﺍﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮔـﻬـﻮﺍﺭﻩﺍﯼ ﺍﺯ ﻃـﻼ ﺑـﺒـﯿـﻨـﺪ“
براى همديگر آرزوهاى قشنگ کنيم😊
✾📚 @Dastan 📚✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســـــلام 🙋♂
روزتون خوش و خرم 🌷🍃
چهارشنبه تون پراز آرامش
الهی امروزچشماتون پراز🌷🍃
برق شادی باشه👁👁
الهی خیر و برکت تو🌷🍃
زندگیتون چند برابر بشه
وآسمون دلتون آفتابی
ولبتون خندان باشه🌷🍃
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نيكى به مورچه
يكى از دوستان ((حاج آقا مجتهدى )) براى ((حاج آقا محمد صافى )) و ايشان هم براى من تعريف كرد؛
حاج آقا مجتهدى يك اربعين در كوه خضر رياضت كشيدند. كوه خضربالاى مسجد جمكران است كه بيشتر اوليا خدا در اين كوه رياضت ميكشند، آقاى مجتهدى هم چند تا رياضت هايش را در آنجا كشيدند و يك مدتى در قم بودند مى گفت : ايشان وقتى اربعينش تمام شد بنا شد به منزل ما بيايد.
ما رفتيم ايشان را آورديم . وقتى منزل آمدند، جوراب هايشان را در آوردند كه وضو بگيرند. بعد از وضو دستمال شان را از جيب بيرون آورند كه دست و صورتشان را خشك كنند، يك وقت متوجه يك مورچه شدند كه توى جيبشان و توى دستمالشان بود. ايشان وقتى اين مورچه را ديد.
فرمود: اين حيوان را من از آنجا آورده ام الآن بايد پياده اين حيوان را ببرم تا تنبيه شوم كه ديگر هواسم را جمع كنم و اين حيوان را از زندگيش نيندازم . و پياده تا كوه خضر رفتند و برگشتند و سوار وسيله هم نشدند و گفتند: بايد تنبيه شوم تا هواسم را جمع كنم و حيوانى را سرگردان نكنم .
خُب مراعات مى كنند كه خدا اين چيزها را به ايشان مى دهد كه گوشش همه چيز را مى شنيد و چشمش همه چيز را مى ديد.
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾
#داستان_آموزنده
🔆نانوا
يكى از شاگردان مرحوم ((آخوند كاشى )) ((آية الله آسيد محمدرضا خراسانى )) بود كه فرمودند:
آخوند به من پول مى داد و مى فرمود: برو نزديك مسجد نوى بازار دكان نانوايى ، دو يا سه تا نان بگير.
كسى نمى توانست با ايشان زياد حرف بزند چون زود عصبانى مى شدند.
يك روز كه سر حال بود گفتم : آقا توى همين نزديك مدرسه هم دكان نانوايى هست ، چرا شما مى فرمائيد من اين همه راه را بروم از دكان نزديك ((مسجد نو)) نان بخرم ؟!
فرمودند: آن نانوايى ((مسجد نوى )) را نجاست كاريش را نديدم ، اما اين يكى را نجاست كاريش را ديدم . ايشان چشم باطن بين داشتند
📚داستانهايى از مردان خدا، قاسم مير خلف زاده
✾📚 @Dastan 📚✾