eitaa logo
داستان و پند. ........ اخبار فوری اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.3هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
4هزار ویدیو
69 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ ادمین @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
🚩 لینک قسمت پنجاه هفت https://eitaa.com/Dastanvpand/10599 لادن شما چند ساله ازدواج کردین؟ -ما تقریبا ۳ ساله -نمیخواین بچه دار بشین؟ کیانا-همین و بگو خانوم میترسه یکی بزاد و هیکلش از رو فرم بیفته این یانا عجب ادمی بود همچین با حرص این حرفارو میزد که ادم فقط دلش میخواست بخنده کیانا و لادن کل کل میکردن و من بلند میخندیدم کامران خودشو کنارم پرت کردو گفت -چه خبره صداتون ۱۰۰ متر اونطرف تر میاد؟ بعدم سرشو گذاشت رو پاهام و دراز کشید -توچرا اینقده میخندی؟ -به کارای این دوتا کیانا-کامران جان راحتی شما داداش؟تعارف نکن یه وقتی -اخه به توچه پاهای زنمه مال خودمه اصلا دوس دارم سرمو بذارم رو پاهاش ای بابا حالا به چی میخندیدین؟ لادن-فضول و بردن جهنم کامران پرید وسط حرفش و گفت -گفت کی با لادن بود که پرید وسط؟ لادن پشت چشمی نازک کرد و گفت -ایششش کامران-اوا کاوه این زنت چرا اینجوریه؟ کاوه اهی کشید و گفت -هیچی نگو داداش که دلم خونه لادن یکی زد پس کله کاوه و باحالت قهر ازجاش بلند شدو رفت اونطرف کاوه بلند شد بره دنبالش که کامران گفت -ولش کن بابا میبینه نمیری دنبالش ضایع میشه خودش برمیگرده مام کلی بهش میخندیم بعدم با این حرفش بلند زد زیر خنده نوچ نوچ هرچی دور ما جمع بودن همشون یه چند تخته ای کم داشتن کاوه-زهرمار اگه تو اون حرف و نمیزدی این قهر نمیکرد منم مجبور نبودم برم دنبالش کامران-ااا به من چه؟میخواستی اون حرف و نزنین کاوه میخواست جوابشو بده که بلند گفتم -ای بابا بس کنید دیگه برو دنبال لادن کاوه سرشو تکون داد و رفت کامران سرشو بلند کردو رو به من گفت -ای جونم جذبه پشت چشمی واسش نازک کردم که گفت -ای وای زن منم از دست رفت اگه من دوباره گذاشم تو با این لادن بگردی اوففففففف اگه ولش میکردی تا خود صبح حرف میزد با کلافگی گفتم -بس کن کامران سرمون رفت چقده حرف میزنی -وااا؟ والا !! به جای حرف زدن پاشو برو یه چیزی بگیر بخوریم من گرسنمه -ساعت خواب خانوم بچه ها وقتی شما خواب بودین غذا پختن و اوردن برگشتم طرف کیانا و گفتم -اااا؟ -بله ؟ -حالا چی پختین؟ کیانا چپ چپ نگام کرد و گفت -خوبه توم مثل اون شوهرت پررویی خندیدم و چیزی نگفتم لادن و کاوه برگشتن کامران بلند شدو گفت -پاشین بازی کنیم همه موافقتشون اعلام کردن قرار بود وسطی بازی کنیم من و کامران و لادن تویه گروه،کاوه و کیانا و منصورم تو یه گروه کیوانم کرده بودیم نخودی ما وسط بودیم بازی اوج هیجانش بود که با صدای گریه آرش من از بازی اومدم بیرون بغلش کردم و اروم اروم راه میرفتم وقتی ساکت نشد یادم افتاد که الان چند ساعته من به این بچه شیر ندادم نشستم رو زیر اندازو شالمو طوری تنظیم کردم که چیزی معلوم نباشه و به آرش شیر دادم و بازی بچه هارو نگاه میکردم با خستگی نشستن وهنوزم داشتن باهمدیگه جروبحث میکردن کامران گوشه شالمو داد کمی داد بالا و به ارش که چشاش باز بود نگاه کرد -قربونت بره بابایی نگاه چه جوری داره شیر میخوره با صدای پسری که از پشت سرم اومد سریع کامران و زدم کنارو شالم و درست کردم -ای جونم عجب چیزی کامران از عکس العمل من برگشت به پشت نگاه کرد -جونم کاری داری اقا اینجا واستادی؟ -زمین خداست دلم میخواد هرجا واستم شما مشکلی داری کامران اومد بلند شه کا دستشو گرفتم و گفتم =کامران جون آرش بیخیال کامران نشست سرجاش و رو به پسره گفت -برو اینجا وانستا وگرنه من میدونم با تو 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
🚩 پسره برو بابایی گفت و با دوستاش دور شد کاوه-کامران دنبال دردسری ها کامران شونه ای بالا انداخت و چیزی نگفت آرش و از خودم جدا کردو شالمم مرتب فردا صبح با لادن رفتیم بازار اونم دوتایی بعد کلی گشتن به اصرار لادن من یه لباس مجلسی صورتی رنگ *لباس* برداشتم با کیف و کفش ستش لادنم لباس نشکی برداشت که به نظرم تو تنش خیلی شیک وا میستاد لباس بهار لباس لادن بعد اتمام خریدا برگشتیم خونه حسابی از پا در اومده بودیم اقایون خونه نبودن رفته بودن همه باهم شرکت کیانا بعد دیدن لباسا کلی اطشون تعرف کرد و گفت خوشگله به زور کیانا رفتم پروش کردم روز ۵ شنبه رسیده بود قرار بود با کاوه بریم ارایشگاه ازون طرفم کامران بیاد دنبالمون از آرایشگر خواستم موهام و شنیون کنه اونم خیلی شیک موهام واسم دراورد و یک ارایش ملایم صورتیم واسم کرد تو اینه که خودم نگاه کردم خیلی خوشم اومد خیلی ناز شده بودم اون دو نفرم حسابی ترکونده بودن و حسابی شوهر کش شده بودن ساعت ۷ و ۳۰ اقایون اومدن دنبالمون لباسامون و تو همون ارایشگاه پوشیده بودیم و اماده رفتیم بیرون مردا تو ماشین نشسته بودن اتمال خراب شدن لباسا بسیار زیاد بود واسه همین کاوه و منصور و کامران و جلو نشوندیم کامرانم یک کت و شلوار مشکی با پیراهن سفید و کروات مشکی پوشیده بود موهاشم فشن زده بود بالا حسابی بهار کش شده بود تا رسیدن به باغ ۱ ساعت فاصله بود تازه اگه به ترافیک نمیخوردیم بعد رسیدن کمرم خشک شده بود تو ماشین کامران آرش و بغلش داشت ما خانوما جلو رفتیم و اقایونم پشت سرمون مجلسشون مختلط بود و حسابیم شلوغ لباسامون و در اوردیم و رفتیم تا به عروس دوماد تبریک بگیم نوشین و بغلش کردم و بهش تبریک گفتم رومو کردم طرف علی و گفتم -مامان من و نبینم اذیت کنی ها علی اهی کشید و با ناراحتی ساختگی گفت -باباجان این مامان تو مارو اذیت نکنه ما این و اذیت نمیکنیم نوشین با استرس دستمو گرفت و گفت -ولش کن اینو بعدم دستمو کشید و من و کنار خودش تو جایگاه نشوند علی با اعتراض گفت -اااا اونجا جای من بود ها!!!من الان کجا بشینم نوشین بی حوصله گفت -علی من باهاش کار دارم چه میدونم یه دو دقیقه برو با این اقایون اون وسط قر بده اه بچه ها رفتن سر میز نشستن و فامیلای علی ریختن دورش و به زور بردنش وسط نوشین-بهار دارم از استرس می میرم چیکار کنم؟ دستاش یخ کرده بود بهش نگاه کردم دیدم تو چشاش اشک جمع شده -اااا ،دختره ی دیوونه رو نگاه چه جوری بغض کرده نبینم گریه کنی ها وگرنه من میدونم و تو،استرس واسه چی داری بابا همه تو شب عروسیشون کلی شادن و حال میکنن اون وقت تو نشستی اینجا میگی استرس داری سرشو تکون داد و چیزی نگفت اهنگ تموم شد و علی برگشت سرجاش با دیدن قیافه زنش گفت -بهار با این چیکار کردی که اماده گریه کردن -هیچی بابا مامانم راضی با ازدواج با تو نیست میخوان به زور شوهرش بدن این اصلا تورو دوست نداره یکی دیگه رو دوس داره الانم یاد عشقش افتاده نوشین خنده ای کرده و رو به من گفت -گمشو دختره لوس -خوردی بهار حالام پاشو بذار نه نه ،بابات دوکلوم باهم حرف بزنن از جام بلند شدم و رو به هردوشون گفتم -باشه من و دک کنید ولی گفته باشم کارای بد بد نکنید ها من ازون جا دارم نگاتون میکنم نوشین دسته گلشو خواست پرت کنه طرفم که گفتم -عزیزم من که شوهر کردم شما باید این دسته گل و واسه دخترای مجرد بندازین نه من که شوهر و بچه دارم بعدم سری از رو تاسف تکون و دادم و اون دوتا رو تنها گذاشتم 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
516.3K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینکه به پسرا نباید اعتماد کرد یه قانون کلی هستش برا دخترا 😂😂😑 @Dastanvpand
🌟شبتون به زیبایی قلب پر مهرتان🌟 🌟🌺✨شب خوش✨🌺🌟 @Dastanvpand 🌱🌺🍃🌺🍃🌺🌱
یک قاضی با ایمان مصری به نام محمد عریف در کتابی که خودش نوشته بود یک رویداد واقعی از خودش را تعریف میکند: 15 سال پیش وقتی وکیل دادگستری بودم یک روز صبح میرفتم سر کار و تا شب به خانه برنمی گشتم. جلو درب محل کارم یادم افتاد که چند برگه مهم را خانه جا گذاشتم و فورا سوار ماشینم شدم و به خانه برگشتم تا برگه ها را بردارم. وقتی وارد خانه شدم دیدم۰یک۰مرد غریبه با....😳 ادامه داستان را باز کنید تا ببینید چی شده حیرت زده خواهید شد😳😳ادامه در لینک زیر 👇👇⁉️ http://eitaa.com/joinchat/82116626Cf1a72e8bf6 سنجاق شده در کانال 👆🌹❤️
حکیمی را ناسزا گفتند : او هیچ جوابی نداد. حکیم را گفتند : ای حکیم از چه روی جوابی ندادی؟ حکیم گفت : در جنگی داخل نمی شوم که برنده آن بدتر از بازنده است. @Dastanvpand •••✾~🍃🌸🍃~✾••• ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
آه در بساط ندارد، بی خانمان است، اما انسان است...❤️ @Dastanvpand •••✾~🍃🌸🍃~✾••• ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
animation.gif
حجم: 4.37M
🌙 شب خوش ⭐️ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏 #کانال_داستان 👇🌷 💓👉 @Dastanvpand 👈💓
528.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یک صبح بخیر قشنگ یک دعای ناب از عمق جان تقدیم به کسانیکه جنسشون کیمیاست... عهدشون وفا... مهرشون پر از صفا... و حسابشون از همه جداست... سلاااااام صبحتون بخیر❤️❤️ @dastanvpand
878K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آخرین سہ شنبہ خرداد ماهتون عالی الهی امروز حالتون خوب دلتون شاد لبتون خندون تنتون سلامت عمرتون باعزت جیباتون پراز پول توکارتون موفق و زندگیتون عاشقانه باشه🌸🍃 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما #حمایت کنـیـد😘🙏 #کانال_داستان 👇🌷 💓👉 @Dastanvpand 👈💓
🌟در زمان قاجار ، در کنار سفارت حکومت عثمانی در تهران ، مسجد کوچکی وجود داشت. امام جماعت آن مسجد می گوید: شخص روضه خوانی را دیدم که هر روز صبح به مسجد می آمد و روضه حضرت زهرا را میخواند و به خلیفه دوم و به اهل سنت ناسزا میگفت... و این درحالی بود که افراد سفارت و تبعه آن که اهل سنّت بودند ، برای نماز به آن مسجد می آمدند. روزی به او گفتم: تو به چه دلیل هر روز همین روضه را می خوانی و همان ناسزا را تکرار میکنی؟ مگر روضه دیگری بلد نیستی؟! او در پاسخ گفت: بلدم؛ ولی من یک نفر بانی دارم که روزی پنج ریال به من می دهد و می گوید همین روضه را با این کیفیت بخوان. از او خواستم مشخصات و نشانی بانی را به من بدهد... فهمیدم که بانی یک کاسب مغازه دار است. به سراغش رفتم و جریان را از او پرسیدم. او گفت: نه من بانی نیستم شخصی روزی دو تومان به من می دهد تا در آن مسجد چنین روضه ای خوانده شود. پنج ریال به آن روضه خوان می دهم و پانزده ریال را خودم برمی دارم. باز جریان را پیگیری کردم، سرانجام با یازده واسطه!!!! معلوم شد که از طرف سفارت انگلستان روزی ۲۵ تومان برای این روضه خوانی با این کیفیت مخصوص (برای ایجاد تفرقه بین ایران شیعی و حکومت عثمانی سنی) داده میشود که پس از طی مراحل و دست به دست گشتن، پنج ریال برای آن روضه خوان بیچاره می ماند. 📚 هزار و یک حکایت اخلاقی 👤 محمدحسین محمدی 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓
آواز "خر "و رقص "شتر" 🌟خر و شتری دور از آبادی به آزادی زندگی می کردند... نیم شبی به کاروانی نزدیک شدند. شترگفت : رفیق ساعتی سکوت کن تا از آدمیان دور شویم، نبایدگرفتار آییم... خرگفت: این نتوان بود، چرا که درست همین ساعت نوبت آواز من است و ترک عادت رنج جان دارد و بی محابا فریاد سر داد... کاروانیان باخبرشدند وهر دوراگرفتند وبه بارکشیدند. فردا به آبی عمیق رسیدند و عبورخر از آن ناممکن شد... پس خر را برپشت شتر گذاشتند تا از آب بگذرد... شترتابه میانه آب رسید شروع به تکان خوردن کرد. خرگفت: رفیق اینچنین نکن که اگر من افتم غرق شدنم حتمی است.. شترگفت : چنانکه دیشب نوبت آواز خربود، امروز هم نوبت رقص ناسازشتراست و باجنبشی خر را بینداخت و غرقه ساخت..! 🔹هر سخن جائی و هرنکته مکانی دارد . 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 💓👉🏻 @Dastanvpand 👈🏻💓