eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
نمک نشناسی مثل یک بیماریِ مزمن شیوع پیدا کرده است بینِ مردم! مهم نیست تو چقدر خودت را خرجِ حالِ خوبشان کردی! حالِشان که با تو خوب شد، دلیلِ حالِ بدت می شوند! مهم نیست چقدر در گذشته کنارشان بودی! می روند و شیفته ی آدم های جدیدِ زندگیِ شان می شوند. مهم نیست تو چقدر دردشان را به جان خریدی! درد می زنند به جانَت.. مهم نیست چقدر بارِ تنهایی شان را به دوش کشیدی! در نهایت تنهایَت می گذراند. لطفاً به فرزندانتان، قدر شناس بودن را یاد دهید؛ اینجا زخمِ خیلی ها تازه ی همان نمک دانی ست که شکست‌. 👈 در کانال 📚داستان و رمان مذهبی📚 هر روز با بهترین و همراه ما باشید 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
ساعتى بعد، هر دو در راه خانه پدرى على بودیم. حسین بى صدا اشک مى ریخت و رانندگى مى کرد. منهم در سکوت،بهت زده به این فکر مى کردم که به سحر چه بگویم. عاقبت رسیدیم. جلوى در غلغله بود. صداى ضجۀ زنى سکوت کوچه را شکست. بى اختیار دست و پایم به لرزه افتاد. حسین در بغل پدر على فرو رفت و به هق هق افتاد. طبق عادت مى دانستم که زنها طبقه بالا جمع شده اند، چادرم را که روى شانه هایم افتاده بود دور کمرم جمع کردم و راه افتادم. به محض گشودن در، چشمم به سحر افتاد که از حال رفته، وسط اتاق پهن شده بود و چند زن در اطرافش سعى مى کردند به هوشش بیاورند. ناگهان سحر چشم باز کرد و نگاهش به من که همچنان سرپا دم در ایستاده بودم، افتاد. صداى خش دارش بلند شد: - مهتاب... مهتاب دیدى چى شد؟ دیدى چه خاکى به سرم شد؟ جلو رفتم و بغلش کردم. محکم در آغوشم گرفت و نالید:- مهتاب، حالا چه کار کنم؟... چه زود رفت...به اطراف اتاق نگاه کردم، مادر رضا مشغول خواندن قرآن بود. مادر على گیج و مات گوشه اى نشسته بود و به فضا زل زده بود. برخواستم و جلو رفتم. اشک جلوى دیدم را گرفته بود. دست مادر على را در دست گرفتم و گفتم: خدا صبرتون بده...نگاهى مات به چهره ام انداخت و گیج گفت: حسین آقا چطوره؟صداى ضجۀ مرجان از ته دلش برخاست.-آنا... آنا الله صبر ورسون... قارداش... قارداش.بعد شروع به خواندن مرثیه اى به زبان ترکى کرد و همه زنهاى حاضر را به گریه و شیون انداخت. با اینکه زبانشان را نمى فهمیدم، اما سوزى در کلامش بود که دلم را مى لرزاند و اشک هایم بى اختیار سرازیر مى شدند. قرار شد من وحسین شب همان جا بخوابیم تا صبح زود براى تشییع جنازه همراه دیگران عازم بهشت زهرا و قطعه شهدا شویم. نیمه هاى شب بود که از خواب پریدم. صداى ناله و گریه اى خفه مى آمد. اطرافم پر از رختخواب بود و زنهایى که چشمهاى خسته از گریه شان را بسته بودند. پاورچین به طرف اتاقى که درش نیمه باز بود و صدا از آن مى آمد، رفتم. از لاى در به درون اتاق سرك کشیدم. سحر رو به قبله روى سجاده نشسته بود و پشت به من داشت. صداى نالانش مى آمد. - على، چرا انقدر زود رفتى؟ فکر نکردى من تنها چه کار کنم؟ کجا برم؟... چرا به من نگفتى که مریضى؟ چرا پنهان کردى؟... اگه مى دونستم نمى ذاشتم حتى لحظه اى تنها بمونى، از فرصت هامون استفاده مى کردم... على...جلو رفتم و کنارش نشستم. با چشمان خیس از اشک نگاهم کرد و لب برچید:- مهتاب، تو مى دونستى؟سرم را تکان دادم. صدایش بلند شد: پس چرا بهم نگفتى؟ چرا نگفتى تا حالا این قدر نسوزم...آهسته گفتم: على آقا از حسین قول گرفته بود، تو خبردار نشى، نمى خواست غصه بخورى.وقتى دیدم حرفى نمى زند، پرسیدم: یکهو چى شد؟ اون دفعه که آمدین خونه ما على آقا حالش خوب بود...سحر سرى تکان داد و گفت: هفته پیش حالش بد شد. از حال رفت، بردیمش بیمارستان و دکتر احدى و یک دکتر دیگه که من نمى شناختم بالاى سرش آمدن، تازه فهمیدم از عاشورا که حالش بد شد و آوردیم بیمارستان دکتر تشخیص یک نوع سرطان خون رو داده که وقتى على خارج هم رفته تائیدش کردن، وقتى از دکتر پرسیدم علت بیمارى چیه، بهم گفت گاز خردل یکى از مواد شیمیایى است که سرطان زایى اش به اثبات رسیده است، گفت که سرطان خون یکى از عارضه هایى است که بعد از سالها مى تونه گریبانگیر یک مصدوم شیمیایى بشه، بعد هم گفت اگه این مورد در على تو همون مراحل اولیه تشخیص داده مى شد ممکن بود با عمل پیوند مغز استخوان، درمان بشه. ولى حالا خیلى دیر شده. همون موقع حسین آقا آمدن بیمارستان ولى به تو خبر ندادیم، گفتیم حامله اى و درست نیست بیاى بیمارستان و ناراحت بشى،چند روز بعد هم على دیگه به حال خودش نبود، از شدت مسکن هاى تزریق شده همش تو خواب و بیدارى بود و دیروزحوالى ظهر، چشم باز کرد و لبخند زد. انگار همون على سابق شده بود. تو چشماش نشاط و شادابى موج مى زد. سرشوبلند کرد و از همه حلالیت خواست، بعد پلاك شناسایى خودش و رضا رو داد به حسین آقا، من و مادرش رو بوسید... 👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
میگه:اگه میخوای خیاط بشی ازشکافتن خسته نباش اشتباه که کردی دلت نسوزه بشکاف واز نو اماحواست باشه زندگی بیرحمه گاهی حتی برای یک ثانیه اجازه نمیده راهی که رفتی رو بشکافی دوباره 🍃🌸 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
گفت که چی! هی جانباز جانباز، شهید شهید میخواستن نرن! کسی که مجبورشون نکرده بود! گفتم: چرا اتفاقا! مجبورشون میکرد! گفت: کی؟ گفتم: همونی که تو نداریش گفت: من ندارم، چی رو؟ گفتم: 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
✨﷽✨ 👌مےشود دعاکنی برایمان حضرت نور که دنیارا : 🔸کـوچک ببینیم. 🔹محبت کـــنیم.. 🔸گذشت داشته باشیم... 🔹دروغ نگــــوییم... 🔸کسے را با زبانمان رفتارمان آزار ندهیم 🔘و در یک کلام از منتظران باشیم... 🌷مےشود دعاکنی حالا که منصوب به شماییم . و نامتان را روی پیشانی بلند مان حک کرده ایم. کمی مثل شما شویم.!!! 🌷روزی پرتو ظهور تو چشم های به خواب رفته ی جهان را بیدار خواهد کرد و ما این افتخار را به رخ عالم خواهیم کشید ✨به امید ظهورت مولایمان✨ 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 👇👇👇 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⏰ http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
«يا فارس الحجاز ادرکنی»: فردي نشسته بود و "ياربّ" ميگفت. شيطان بر او ظاهر ميشود و ميگويد: تا به حال اين همه ياربّ گفته‌اي فايده داشته است؟ مرد دلش شکست و از دعا کردن منصرف شد و خوابيد. شب كسي به خواب او آمد و گفت چرا ديگر "ياربّ" نمي گويي!؟جواب داد : چون جوابي نمي شنوم و ميترسم از درگاه خدا مردود باشم ، پس چرا دعا بكنم!؟ گفت خدا مرا فرستاده است تا به تو بگويم اين ياربّ گفتن هایت همان لبّيك و جواب ماست! يعني اگر خداوند نخواهد صداي ما به درگاهش بلندشود اصلا نميگذارد "ياربّ" بگوييم! 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃❤🍃 ❤ قرار هرصبح ما سلام بر سالار دلها اباعبدالله الحسین(ع) 🌷اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَالْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ 🌷دعای سلامتی امام زمان(عج): بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم ِاللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا. 🌷دعای فرج امام زمان (عج): بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم اِلهی عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ وَاَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَ اِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَ عَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّةِ وَ الرَّخآءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ الِ مُحَمَّد اُولِی الاَْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَ عَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌷 یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَ انْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَ الِهِ الطّاهِرینَ   🌷آیت الکرسی می خوانیم: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيم الله لا اله إ لاّ هوَ الحیُّ القیُّومُ  لا تَا خذُهُ سِنَهٌ وَ لا نَومٌ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذی یَشفَعُ عِندَهُ إلا بِإذنِهِ یَعلَمَ ما بَینَ أَیدِیهمِ وَ ما خَلفَهُم وَ لا یُحیطونَ بِشَی ءٍ مِن عِلمِهِ إلا بِما شاءَ وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّماواتِ و الأرض وَ لا یَؤدُهُ حِفظُهُما وَ هوَ العَلیُّ العَظیم 🌷لا إکراهَ فِی الدَّین قَد تَبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیَّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغوتِ وَ یُؤمِن بِالله فَقَد استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقی لاَنفِصامَ لَها و الله سَمِیعٌ عَلِیمٌ  الله وَلِیُّ الَّذین آمَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّلُماتِ إِلی النُّور وَ الُّذینَ کَفَروا أولیاؤُهُمُ الطَّاغوتُ یُخرِجُونَهُم مِنَ النُّور إِلَی الظُّلُماتِ أُولئِکَ أصحابُ النَّارِ هم فیها خالدون. 🌸با آرزوی بهترینها. روزتون زیبا، التماس دعا 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 💖🍃❤🍃🌼🍃💖🍃❤🍃🌼🍃
💖❤🌼💖❤🌼💖 🌺دعای روز سه شنبه حضرت فاطمه(س) 🌺پروردگارا! بی خبری و غفلت مردم را برای ما موجب یادآوری، و آگاهی آنان را برای ما موجب شکرو سپاس قرار ده، 🌺 و سخن صحیحی را که بر زبانمان جاری می شود نیت قلبهای ما قرار ده؛ 🌺پروردگارا! غفران و گذشت تو از گناهان ما گسترده تر و رحمت تو از اعمال ما امیدوار کننده تر است؛ 🌺خداوندا ! بر محمد و خاندان محمد درود فرست و ما را بر انجام اعمال شایسته و کارهای نیک موفق بدار! الهی آمین http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 💖❤🌼💖❤🌼💖❤🌼💖❤
سحر دوباره به گریه افتاد و من خاموش در کنارش منتظر ماندم. - به من گفت اگر مى دونست این وضعو داره امکان نداشت باهام ازدواج کنه و ازم معذرت خواست. بعد به حسین آقا گفت خدارو شکر مى کنه که شهید مى شه و دیگه شرمنده اش نیست. همیشه از اینکه تو اون موقعیت ماسکش رو جا گذاشته و باعث شده حسین ماسک خودش رو به او بده، ناراحت بود و عذاب وجدان داشت. اما از وقتى فهمید که خودش هم شیمیایى شده، انگار تا حدودى راحت شده بود و دیگه شبها کابوس نمى دید و در خلوت اشک نمى ریخت... خلاصه وقتى حرفاش تموم شد، چشماش رو بست و رفت... سحر با گریه ادامه داد: به همین سادگى از کنارم رفت. مهتاب! نمى دونى چقدر آسوده و مظلوم خوابیده انگار که واقعا خواب باشه.صبح روز بعد، وقتى پیکر على را بالاى گودال بزرگى که در زمین کنده بودند، گذاشتند و رویش را براى آخرین خداحافظى کنار زدند، حسین دیگر نتوانست خودش را کنترل کند. فریادش به آسمان بلند شد: على، شهادتت مبارك. على، على! چرا رفیق نیمه راه شدى؟ قرار نبود تو زودتر از من برى، قرار نبود پیمان شکن باشى، من و تو با هم عهد و پیمانى داشتیم... على حالا من با این پلاکت چه کار کنم؟ مى خواستم پلاك خودم رو به تو بدم نه اینکه تو پلاکتو به من بدى. على!پاشو مسلمون، پاشو و دوباره بخند و بگو که همه اینا شوخى بوده! تو نباید زودتر از من مى رفتى!!وحشتزده به حسین که فریاد مى زد و اشک مى ریخت، خیره مانده بودم. بعد ناگهان همه چیز بهم ریخت. نفس حسین گرفت و دهانش مثل ماهى که روى خاك افتاده باشد، باز و بسته مى شد. در چشم بهم زدنى، حسین را داخل ماشین انداختند و من پشت فرمان نشستم و اشک ریزان به طرف بیمارستان حرکت کردم. باز در بیمارستان بودم، اما این بار به خاطر خودم! بعد از تشییع جنازه على، حسین چند روزى در بیمارستان بسترى بود.باز هم دیسترس تنفسى و تنگى نفس، گریبانش را گرفته بود. وقتى هم که مرخص شد چند هفته بعد براى دیدن گلرخ به بیمارستان رفتم. گلرخ هم بعد از دو روز درد کشیدن، سرانجام در آخرین روز شهریور، صاحب دخترى زیبا و ملوس شده بود. حالا دختر گلرخ و سهیل که اسمش را سایه گذاشته بودند، یک ماهه بود و من در بیمارستان بسترى بودم. به یاد حسین و چشمهاى نگرانش افتادم و لبخند بر لبم شکوفا شد. دیشب، درد امانم را بریده بود. مشغول نگاه کردن تلویزیون بودیم که ناگهان کیسه آبم پاره شد. چند ساعتى بود که درد داشتم، درد مى آمد و مى رفت. آنقدر درد داشتم که ترجیح دادم شام نخورم. براى اینکه خودم را مشغول کنم، تلویزیون نگاه مى کردم و ناله مى کردم. حسین هم با ملایمت شانه ها و کمرم را ماساژ مى داد. ولى بعد هراسان و وحشتزده دور خودش مى چرخید و مرا هم مى ترساند. ازچند روز قبل با پیش بینى دکترم، ساك بچه را آماده کرده بودم. با توافق من و حسین، قرار گذاشته بودیم که از دکترنخواهیم جنسیت فرزندمان را معلوم کند و دکتر هم که خانمى منضبط و خونسرد بود، با کمال میل قبول کرده بود تا سونوگرافى را فقط براى اطمینان از سلامت من و جنین داخل رحمم، انجام دهد و از بازگو کردن جنسیت بچه، حتى درصورت اطمینان، خوددارى کند. سرانجام حسین ساك را پیدا کرد و زیر بغل مرا که از درد اشک مى ریختم، گرفت و ازپله ها پایین برد. تقریبا تا صبح درد کشیدم تا سرانجام کوچولوى لجباز تصمیم گرفت تشریف بیاورد. وقتى فارغ شدم،موقع اذان صبح بود. با اولین الله اکبر مؤذن، پسر من و حسین سالم و سلامت پا به دنیا گذاشت. صداى گریه جیغ مانندش که بلند شد با آسودگى از حال رفتم. با صداى در، از افکارم بیرون آمدم. حسین بود که با سبد بزرگى گل رز لیمویى و قرمز وارد شد. صداى خوشحالش بلند شد: سلام مامان کوچولو...با خنده گفتم: همچین مى گى کوچولو انگار چهارده سالمه، من بیست و سه سالمه! حسین با مهربانى لبها و پیشانى ام را بوسید: عروسک! تو براى من همیشه کوچولویى! حالت چطوره؟ درد ندارى؟لبخند زدم: نه آنچنان! پسرمون چطوره؟با این حرف صورت حسین باز شد: واى! انقدر ناز و بامزه است که نگو! 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 🌹تسبیح روز سه شنبه 🌸️بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ 🌹سُبْحَانَ مَنْ هُوَ فِي عُلُوِّهِ دَانٍ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ فِي دُنُوِّهِ عَالٍ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ فِي إِشْرَاقِهِ مُنِيرٌ سُبْحَانَ مَنْ هُوَ فِي سُلْطَانِهِ قَوِيٌّ 🌹سُبْحَانَ الْحَلِيمِ الْجَلِيلِ سُبْحَانَ الْغَنِيِ الْحَمِيدِ سُبْحَانَ الْوَاسِعِ الْعَلِيِّ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ تَعَالَى 🌹سُبْحَانَ مَنْ يَكْشِفُ الضُّرَّ وَ هُوَ الدَّائِمُ الصَّمَدُ الْفَرْدُ الْقَدِيمُ سُبْحَانَ مَنْ عَلَا فِي الْهَوَاءِ سُبْحَانَ الْحَيِّ الرَّفِيعِ سُبْحَانَ الْحَيِّ الْقَيُّومِ 🌹سُبْحَانَ الدَّائِمِ الْبَاقِي الَّذِي لَا يَزُولُ سُبْحَانَ الَّذِي لَا تَنْقُصُ خَزَائِنُهُ سُبْحَانَ مَنْ لَا يَنْفَدُ مَا عِنْدَهُ سُبْحَانَ مَنْ لَا تَبِيدُ مَعَالِمُهُ سُبْحَانَ مَنْ لَا يُشَاوِرُ فِي أَمْرِهِ أَحَداً سُبْحَانَ مَنْ لَا إِلَهَ غَيْرُهُ 🌹سُبْحَانَ اللَّهِ الْعَظِيمِ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ بِحَمْدِهِ سُبْحَانَ ذِي الْعِزِّ الشَّامِخِ الْمُبِينِ سُبْحَانَ ذِي الْجَلَالِ الْبَاذِخِ الْعَظِيمِ سُبْحَانَ ذِي الْجَلَالِ الْفَاخِرِ الْقَدِيمِ 🌹سُبْحَانَ مَنْ هُوَ فِي عُلُوِّهِ دَانٍ وَ فِي دُنُوِّهِ عَالٍ وَ فِي إِشْرَاقِهِ مُنِيرٌ وَ فِي سُلْطَانِهِ قَوِيٌّ وَ فِي مُلْكِهِ دَائِمٌ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِهِ سَيِّدِنَا مُحَمَّدٍ نَبِيِّهِ وَ أَهْلِ بَيْتِهِ الطَّاهِرِينَ 👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🍃🍁 واااااي كه چقدر اين شعر زيباست لطفا كامل بخونين اگه گريه كردي و دلت شكست التماس دعا خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/ بی نهایت خسته و افسرده ام/ تا میان گور رفتم دل گرفت/ قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/ روی من خروارها از خاک بود/ وای، قبر من چه وحشتناک بود! بالش زیر سرم از سنگ بود/ غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/ هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/ سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/ خسته بودم هیچ کس یارم نشد/ زان میان یک تن خریدارم نشد/ نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/ ترس بود و وحشت و دلواپسی/ ناله می کردم ولیکن بی جواب/ تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/ آمدند از راه نزدم دو ملک/ تیره شد در پیش چشمانم فلک/ یک ملک گفتا: بگو دین تو چیست؟ دیگری فریاد زد: رب تو کیست؟ گر چه پرسش ها به ظاهر ساده بود/ لرزه بر اندام من افتاده بود/ هر چه کردم سعی تا گویم جواب/ سدّ نطقم شد هراس و اضطراب/ از سکوتم آن دو گشته خشمگین/ رفت بالا گرزهای آتشین/ قبر من پر گشته بود از نار و دود/ بار دیگر با غضب پرسش نمود: ای گنه کار سیه دل، بسته پر/ نام اربابان خود یک یک ببر/ گوئیا لب ها به هم چسبیده بود/ گوش گویا نامشان نشنیده بود/ نامهای خوبشان از یاد رفت/ وای، سعی و زحمتم بر باد رفت/ چهره ام از شرم میشد سرخ و زرد/ بار دیگر بر سرم فریاد کرد: در میان عمر خود کن جستجو/ کارهای نیک و زشتت را بگو/ هر چه می کردم به اعمالم نگاه/ کوله بارم بود مملو از گناه/ کارهای زشت من بسیار بود/ بر زبان آوردنش دشوار بود/ چاره ای جز لب فرو بستن نبود/ گرز آتش بر سرم آمد فرود/ عمق جانم از حرارت آب شد/ روحم از فرط الم بی تاب شد/ چون ملائک نا امید از من شدند/ حرف آخر را چنین با من زدند: عمر خود را ای جوان کردی تباه/ نامه اعمال تو باشد سیاه/ ما که ماموران حق داوریم/ پس تو را سوی جهنم می بریم/ دیگر آنجا عذر خواهی دیر بود/ دست و پایم بسته در زنجیر بود/ نا امید از هرکجا و دل فکار/ می کشیدندم به خِفّت سوی نار/ ناگهان الطاف حق آغاز شد/ از جنان درهای رحمت باز شد/ مردی آمد از تبار آسمان/ دیگران چون نجم و او چون کهکشان/ صورتش خورشید بود و غرق نور/ جام چشمانش پر از خمر طهور/ چشمهایش زندگانی می سرود/ درد را از قلب انسان می زدود/ بر سر خود شال سبزی بسته بود/ بر دلم مهرش عجب بنشسته بود/ کِی به زیبائی او گل می رسید/ پیش او یوسف خجالت می کشید/ دو ملک سر را به زیر انداختند/ بال خود را فرش راهش ساختند/ غرق حیرت داشتند این زمزمه/ آمده اینجا حسین فاطمه؟! صاحب روز قیامت آمده/ گوئیا بهر شفاعت آمده/ سوی من آمد مرا شرمنده کرد/ مهربانانه به رویم خنده کرد/ گشتم از خود بی خود از بوی حسین (ع)/ من کجا و دیدن روی حسین (ع)/ گفت: آزادش کنید این بنده را/ خانه آبادش کنید این بنده را/ اینکه این جا این چنین تنها شده/ کام او با تربت من وا شده/ مادرش او را به عشقم زاده است/ گریه کرده بعد شیرش داده است/ خویش را در سوز عشقم آب کرد/ عکس من را بر دل خود قاب کرد/ بارها بر من محبت کرده است/ سینه اش را وقف هیئت کرده است/ سینه چاک آل زهرا بوده است/ چای ریز مجلس ما بوده است/ اسم من راز و نیازش بوده است/ تربتم مهر نمازش بوده است/ پرچم من را به دوشش می کشید/ پا برهنه در عزایم می دوید/ بهر عباسم به تن کرده کفن/ روز تاسوعا شده سقای من/ اقتدا بر خواهرم زینب نمود/ گاه میشد صورتش بهرم کبود/ تا به دنیا بود از من دم زده/ او غذای روضه ام را هم زده/ قلب او از حب ما لبریز بود/ پیش چشمش غیر ما ناچیز بود/ با ادب در مجلس ما می نشست/ قلب او با روضه ی من می شکست/ حرمت ما را به دنیا پاس داشت/ ارتباطی تنگ با عباس داشت/ اشک او با نام من می شد روان/ گریه در روضه نمی دادش امان/ بارها لعن امیه کرده است/ خویش را نذر رقیه کرده است/ گریه کرده چون برای اکبرم/ با خود او را نزد زهرا (س) می برم/ هرچه باشد او برایم بنده است/ او بسوزد، صاحبش شرمنده است/ در مرامم نیست او تنها شود/ باعث خوشحالی اعدا شود/ گرچه در ظاهر گنه کار است و بد/ قلب او بوی محبت میدهد/ سختی جان کندن و هول جواب/ بس بود بهرش به عنوان عقاب/ در قیامت عطر و بویش می دهم/ پیش مردم آبرویش می دهم/ آری آری، هرکه پا بست من است/ نامه ی اعمال او دست من است/ فقط به عشق آقا امام حسین وهرچی نوکر پخش کن یا علی مدد. 🍃🍁 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662