💕 داستان کوتاه
"دو نفر" بودند و هر دو در پی "حقیقت..."
اما برای "یافتن حقیقت" یکی "شتاب" را برگزید و دیگری "شکیبایی" را...
🌱
اولی گفت:
" آدمیزاد" در شتاب آفریده شده، پس باید در "جستجوی" حقیقت دوید.
آنگاه دوید و فریاد برآورد :
" من شکارچیام، حقیقت شکار من است. "
او راست می گفت: زیرا حقیقت "غزال تیز پایی" بود که از چشمها میگریخت.
🌱
اما هرگاه که او از شکار حقیقت باز میگشت، دستهایش به "خون" آغشته بود.
"شتاب او تیر بود."
همیشه او پیش از آنکه "چشم در چشم" غزال حقیقت بدوزد او را "کشته" بود.
🌱
خانه باورش "مزین" به سر غزالان مرده بود.
"اما حقیقت غزالی است که نفس میکشد، این چیزی بود که او نمیدانست!"
🌱
دیگری نیز در پی "صید" حقیقت بود.
اما تیر و کمان شتاب را به کناری گذاشت و گفت: خداوند آدمیان را به "شکیبایی" فراخوانده است پس من "دانهای میکارم" تا "صبوری" بیاموزم.
🌱
و دانه کاشت، سالها "آبش" داد و "نورش" داد و "عشق" داد.
"زمان گذشت و هر دانه، دانهای آفرید."
زمان گذشت و "هزار دانه،" هزاران دانه آفرید.
زمان گذشت و شکیبایی "سبزهزار" شد و "غزالان" حقیقت خود به سبزه زار او آمدند.
"بیبند و بیتیر و بیکمان."
🌱
و آن روز، آن مرد، مردی که عمری به "شتاب و شکار" زیسته بود، معنی "دانه و کاشتن و صبوری" را فهمید.
*پس با دست خونیاش دانهای در خاک کاشت...!*
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
هرچه کنی به خود کنی، گر همه نیک و بد کنی 👌🏻
میگویند: درویشی بود كه در كوچه و محله راه میرفت و میخواند: "هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی" اتفاقاً زنی مكاره این درویش را دید و خوب گوش داد كه ببیند چه میگوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در میآورم".
زن به خانه رفت و خمیر درست كرد و یك فتیر شیرین پخت و كمی زهر هم لای فتیر ریخت و آورد و به درویش داد و رفت به خانهاش و به همسایهها گفت: "من به این درویش ثابت میكنم كه هرچه كنی به خود نمیكنی".
از قضا زن یك پسر داشت كه هفت سال بود گم شده بود یك دفعه پسر پیدا شد و برخورد به درویش و سلامی كرد و گفت: "من از راه دور آمدهام و گرسنهام" درویش هم همان فتیر شیرین زهری را به او داد و گفت: "زنی برای ثواب این فتیر را برای من پخته، بگیر و بخور جوان!"
پسر فتیر را خورد و حالش به هم خورد و به درویش گفت: "درویش! این چی بود كه سوختم؟"
درویش فوری رفت و زن را خبر كرد. زن دواندوان آمد و دید پسر خودش است! همانطور كه توی سرش میزد و شیون میكرد، گفت: "حقا كه تو راست گفتی؛ هرچه كنی به خود كنی گر همه نیك و بد كنی".
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
كشاورزی هر سال که گندم میكاشت، ضرر میكرد.
تا اینكہ یك سال تصمیم گرفت، با خدا شریك شود و زراعتش را شریكی بكارد.
اول زمستان موقع بذرپاشی نذر كرد كه هنگام برداشت محصول، نصف آن را در راہ خدا، بین فقرا و مستمندان تقسیم كند.
اتفاقاً آن سال، سال خوبی شد و محصول زیادی گیرش آمد.
هنگام درو از همسایههایش كمك گرفت و گندمها را درو كرد و خرمن زد.
اما طمع بر او غالب شد و تمام گندمها را بار خر كرد و به خانهاش برد و گفت:
«خدایا، امسال تمام زراعت مال من، سال بعد همه اش مال تو!»
از قضا سال بعد هم سال خیلی خوبی شد،
اما باز طمع نگذاشت كه مرد كشاورز نذرش را ادا كند.
باز رو كرد به خدا و گفت:
«ای خدا، امسال هم اگر اجازہ دهی، تمام گندمها را من میبرم و در عوض دو سال پشت سر هم، برای تو كشت میكنم!»
سال سوم از دو سال قبل هم بهتر بود و مرد كشاورز مجبور شد، از همسایگانش چند تا خر و جوال بگیرد، تا بتواند محصول را به خانه برساند.
وقتی روانه شهر شد، در راہ با خدا راز و نیاز میكرد كه:
«خدایا، قول میدهم سه سال آیندہ همه گندمها را در راہ تو بدهم!!»
همینطور كه داشت این حرفها را میزد، به رودخانهای رسید.
خرها را راند، تا از رودخانه عبور كنند كه ناگهان باران شدیدی بارید و سیلابی راہ افتاد و تمام گندمها و خرها را یكجا برد.
مردك دستپاچه شد و به كوہ بلندی پناہ برد و با ناراحتی داد زد:
«های های خدا!
گندمها مال خودت، خر و جوال مردم را كجا میبری؟»
هرکه را باشد طمع اَلکَن(لکنت زبان شود
با طمع کی چشم و دل روشن شود
پیش چشم او خیال جاہ و زر،
همچنان باشد که موی اندر بصر!
جز مگر مستی که از حق پر بوَد
گر چه بِدْهی گنجها، او حُر بود
📚مولانا
مثنوی معنوی
🔰🔰🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
خداوند به حضرت آدم علیه السلام وحى كرد كه: «من همه سخن را در چهار كلمه براى تو جمع مىكنم» (كه همین چهار دستور، جامع و فراگیرنده همه وظایف انسانى، و در بر گیرنده همه كمالات بشر است).
آدم: آن چهار كلمه چیست؟
خداوند: یكى از آنها از آن من است، و یكى از آنها، از آن تو است، و سومى از آن میان من و تو است، و چهارمى میان تو و مردم است.
آدم: خدایا! برایم شرح بده تا بفهمم.
خداوند، چهار موضوع فوق را چنین شرح داد:
1 - آن كه از آن من است، این است كه تنها مرا پرستش كنى، و كسى را شریك من نسازى.
2 - آن كه از آن تو است، این است كه پاداش عمل نیك تو را بدهم، در آن هنگام كه از همه وقت، به آن نیازمندتر هستى.
3 - آن كه بین من و تو است، این است كه تو دعا كنى، و من دعایت را به اجابت برسانم.
4 - و آن كه بین تو و مردم است، آن است كه: آنچه را براى خود می پسندى براى دیگران بپسندى، و آنچه را كه براى خود نمى پسندى براى دیگران نیز نپسندى.
📚داستان های اصول کافی،
🔰🔰🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💠داستانی که نگاه شما را به قیامت عوض خواهد کرد💠
✅ بعضیها فکر میکنن که بهشت رو فقط میشه در مسجد و بر سر سجاده بدست آورد، در حالی که با خواندن این داستان خواهید فهمید که راههای نزدیکتر دیگری برای رسیدن به خدا هست که از آن غافلیم،
🔲 این داستان را «ابن جوزی» نقل میکند که:
در بلخ مردی علوی (از سادات منتسب به امیرالمؤمنین علی ع) زندگی میکرد تا اینکه بیمار شد و بعد از دنیا رفت.
همسرش گفت: با دخترانم به سمرقند رفتم، تا مردم کمتر ما را سرزنش کنند و در سرمای شدید وارد این شهر شدم و دخترانم را به مسجد بردم و خودم برای تهیّه چیزی بیرون آمدم.
دیدم مردم در اطراف شیخی اجتماع کرده اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: شیخ شهر است. من نیز نزد او رفتم و حال و روزم را شرح دادم ولی او گفت: دلیلی بر سیادتت بیاور؟ و توجّهی به من نکرد و من هم به مسجد بازگشتم.
در راه پیر مردی را در مغازهای دیدم که تعدادی در اطرافش جمعاند،
پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او شخصی مجوسی است،
با خود گفتم: نزد او بروم شاید فرجی شود؟ لذا نزد وی رفته و جریان را شرح دادم.
او خادم را صدا زد و گفت: برو و همسرم را خبر کن، تا به اینجا بیاید،
پس از چند لحظه بانویی با چند کنیز بیرون آمد. شوهرش به او گفت: با این زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بیاور؟
سیده میگوید: همراه این زن به منزل او آمدیم و جایی را در خانهاش به ما اختصاص داد و به حمام برد و لباسهای فاخر بر ما پوشاند
و انواع خوراکها را به ما داد و آن شب را به راحتی سپری کردیم.
در نیمه های شب شیخ مسلمان شهر در خواب دید، قیامت برپاست و پرچم پیامبر(ص) بر بالای سرش بلند شد.
در آنجا قصری سبز را دید و پرسید: این قصر از آن کیست؟ پیامبر(ص)فرمود: از آن یک مسلمان است. شیخ جلو میرود و پیامبر(ص) از او روی میگرداند
عرض میکند: یا رسول اللَّه(ص) من مسلمانم چرا از من اعراض میکنی؟ فرمود: دلیل بیاور که مسلمانی؟ شیخ سرگردان شد، و نتوانست چیزی بگوید.
پیامبر(ص)فرمود: فراموش کردی، آن کلامی را که به آن زن علوی گفتی؟ این قصر از آن آن مردی است که این زن در خانه او ساکن شده؟
در این موقع شیخ از خواب بیدار شد و بر سر و صورت خود میزد و میگریست. آنگاه خود و غلامانش برای یافتن زن علوی در سطح شهر به تجسّس پرداختند، تا اینکه فهمیدند، او در خانه یک مجوسی است.
شیخ نزد مجوسی رفت و تقاضای دیدن وی را نمود، مجوسی گفت: نمیگذارم او را ببینی؟ شیخ گفت: میخواهم این هزار دینار را به او بدهم.
گفت: نه، اگر صد هزار دینار هم بدهی نمیپذیرم. وقتی اصرار شیخ را دید، گفت: همان خوابی را که دیشب تو دیدهای من هم دیدهام من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که فرمود: این قصر منزل آینده تو است.
سوگند به خدا من و همه اهل خانه به دست او مسلمانشدهایم
📕 إرشاد القلوب إلی الصواب، ج2، ص: ۴۴۵
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💠صاحبخری که پادشاه نشد💠
نمیدانم این تمثیل از چه کسیست؟ ولی جالب است:
🔶ﺭﻭﺯﯼ پادشاهی ﺑﯿﻤﺎﺭ ﺷﺪ ﻭ ﻃﺒﯿﺒﺎﻥ ﺍﺯ درمانش ﻋﺎﺟﺰ ﻣﺎﻧﺪند ﻭ ازﺷﺎﻩ ﻋﺬﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺧﻮاﺳﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺩستﺷﺎﻥ کاری ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻧﯿﺴﺖ.
ﺷﺎﻩ ﻫﻢ ﻣﺠﺒﻮﺭ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺟﺎﻧﺸﯿﻦ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﺍﻋﻼم ﻧﻤﺎﯾﺪ.
🔸ﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ کسی را ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﻣﯿﻨﻤﺎﯾﻢ، که ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻭﻓﺎﺕ ﻣﻦ ﯾﮏ ﺷﺐ ﺩﺭ ﻗﺒﺮی که برای من آماده کردهاند ﺑﺨﻮﺍبد!
ﺍﯾﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺭ ﺳﺮﺍﺳﺮ ﮐﺸﻮﺭ ﭘﺨﺶ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﺪﺍ ﻧﺸﺪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺑﺨﻮﺍﺑﺪ.
🔸ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺣﺎﺿﺮ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺩﺭاﯾﻦ ﻗﺒﺮ بخوابد،
ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﺩﺭ ﻗﺒﺮ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪ ﻭ روزنهای ﺑﺮﺍﯼ نفس کشیدن ﻭ ﻫﻮﺍ ﻫﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ ﺗﺎ ﻧﻤﯿﺮﺩ ﻭ ﻫﻤﻪ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
🔸ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخوﺍﺏ ﺭﻓﺖ.
ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﺩﯾﺪ ﮐﻪ نکیر و منکر ﺑﺎﻻﯼ قبرش ﺁﻣﺪﻩﺍﻧﺪ.
ﺳﻮﺍﻝ ﻣﯿﭙﺮﺳﻨﺪ ﻭ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎﺳﺦ ﻣﯿﮕوید ﺗﺎ ﺍﯾﻦ ﮐﻪ:
❓ﭘﺮﺳﯿﺪند: ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﭼﯽ ﺩﺍﺷﺘﯽ؟
ﻓﻘﯿﺮ ﮔﻔﺖ: ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻣﺮﮐﺐ (ﺧﺮ) ﻧﺎﺗﻮﺍﻥ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﺩیگر ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﻧﺪﺍﺷﺘﻢ.
❓ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﭼﺮﺍ ﺩﺭ ﻓﻼﻥ ﻭ ﻓﻼﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎ بر ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﺑﺎﺭ ﺯﯾﺎﺩ گذاشتی ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻥ ﺑﺮﺩﻧﺶ ﺭا ندﺍﺷﺖ؟
❓چرا ﺩﺭفلان ﺭﻭز به خرت ﻏﺬﺍ ﻧﺪﺍﺩﯼ؟
❓چرا با ترکه به او میزدی؟ و ...
🔥ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ بخاطر ﺍﯾﻦ ﻇﻠﻢﻫﺎ که به ﺧﺮﺵ کرده بود ﭼﻨﺪ ﺷﻼﻕ ﺁﺗﺸﯿﻦ خورد که برق از سرش پرید.
🔷ﺻﺒﺢ که از خواب بیدار شد مردم ﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺟﺪﯾﺪ ﺷﺎﻥ آمدند ﺗﺎ او را ﺑﺮ ﺗﺨﺖ ﺳﻠﻄﻨﺖ ﺑﻨﺸﺎﻧﻨﺪﺵ.
🔹ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻗﺒﺮ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ کردند، ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ ﭘﺎ به ﻓﺮﺍﺭ گذاشت!
🔹گفتند چرا فرار میکنی؟
🔹ﻣﺮﺩ ﻓﻘﯿﺮ در حال فرار جواب داد:
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﻨﻬﺎ ﺧﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﻋﺬﺍﺏ ﺷﺪﻡ ﻭ ﺷﮑﻨﺠﻪ ﺩﯾﺪﻡ! ﺍﮔﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻫﻤﻪ ﻣﺮﺩﻡ ﺷﻮﻡ ﻭﺍﯼ ﺑﻪ ﺣﺎﻟﻢ...
🔹من این پادشاهی چند روزه نمیخواهم، تا عمری در عذاب باشم!!!
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
#داستان📚
#آموزنده🌹
🔅داستان بادیه نشین و اسب اصیل🔅
👤مردی، اسب اصیل🐎 و بسیار زیبایی داشت که توجه هر بینندهای را به خود جلب میکرد. همه آرزوی تملک آن را داشتند.
🕵بادیهنشین ثروتمندی پیشنهاد کرد که اسب را با دو شتر🐪 معاوضه کند، اما مرد موافقت نکرد.
⚠️حتی حاضر نبود اسب خود را با تمام شترهای مرد بادیهنشین تعویض کند.⚠️
🤔بادیهنشین با خود فکر کرد: حالا که او حاضر نیست اسب خود را با تمام دارایی من معاوضه کند، باید به فکر حیلهای باشم.
🤕روزی خود را به شکل یک گدا درآورد و در حالی که تظاهر به بیماری میکرد، در حاشیه جادهای دراز کشید.
🚶او میدانست که مرد با اسب خود از آنجا عبور میکند. همین اتفاق هم افتاد
🌻مرد با دیدن آن گدای رنجور، سرشار از همدردی، از اسب خود پیاده شد به طرف مرد بیمار و فقیر رفت و پیشنهاد کرد که او را نزدیک پزشک ببرد.
🤒مرد گدا نالهکنان جواب داد: من فقیرتر از آن هستم که بتوانم راه بروم. روزهاست که چیزی نخوردهام و نمیتوانم از جا بلند شوم. دیگر قدرت ندارم.
👌مرد به او کمک کرد که سوار اسب شود. به محض اینکه مرد گدا روی زین نشست، پاهای خود را به پهلوهای اسب زد و به سرعت دور شد.🏇
😧مرد متوجه شد که گول بادیهنشین را خورده است. 🗣فریاد زد: صبر کن! میخواهم چیزی به تو بگویم.
🙄بادیهنشین که کنجکاو شده بود، کمی دورتر ایستاد.
🌼مرد گفت: تو اسب مرا دزدیدی. دیگر کاری از دست من برنمیآید، اما فقط کمی وجدان داشته باش و یک خواهش مرا برآورده کن.
🌷برای هیچکس تعریف نکن که چگونه مرا گول زدی
😏بادیهنشین تمسخرکنان فریاد زد: چرا باید این کار را انجام دهم؟!
💔مرد گفت: چون ممکن است، زمانی بیمار درماندهای کنار جادهای افتاده باشد.🤕 اگر همه این جریان را بشنوند، دیگر کسی به او کمک نخواهد کرد.
😓بادیهنشین شرمنده شد. بازگشت و بدون اینکه حرفی بزند ، اسب اصیل🐎 را به صاحب واقعی آن پس داد.
کانال داستان و رمان مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
حکایت کوتاه
💖 حکایت اول:
🌷از کاسبی پرسیدند:
🌷چگونه در این کوچه پرت و بی عابر
🌷کسب روزی میکنی؟
🌷گفت: آن خدایی که فرشته مرگش مرا
🌷در هر سوراخی که باشم پیدا میکند!!
🌷چگونه فرشته روزیش مرا گم میکند!!!؟
💚حکایت دوم:
🌼پسری با اخلاق و نیک سیرت،
🌼اما فقیر به خواستگاری دختری میرود...
🌼پدر دختر گفت:
🌼تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد،
🌼پس من به تو دختر نمیدهم...!!
🌼پسری پولدار، اما بدکردار به خواستگاری
🌼همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج
🌼موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر میگوید:
🌼ان شاءالله خدا او را هدایت میکند...!
🌼دختر گفت:
🌼پدر جان؛ مگر خدایی که هدایت میکند،
🌼با خدایی که روزی میدهد فرق دارد؟
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
💠داستانی که نگاه شما را به قیامت عوض خواهد کرد💠
✅ بعضیها فکر میکنن که بهشت رو فقط میشه در مسجد و بر سر سجاده بدست آورد، در حالی که با خواندن این داستان خواهید فهمید که راههای نزدیکتر دیگری برای رسیدن به خدا هست که از آن غافلیم،
🔲 این داستان را «ابن جوزی» نقل میکند که:
در بلخ مردی علوی (از سادات منتسب به امیرالمؤمنین علی ع) زندگی میکرد تا اینکه بیمار شد و بعد از دنیا رفت.
همسرش گفت: با دخترانم به سمرقند رفتم، تا مردم کمتر ما را سرزنش کنند و در سرمای شدید وارد این شهر شدم و دخترانم را به مسجد بردم و خودم برای تهیّه چیزی بیرون آمدم.
دیدم مردم در اطراف شیخی اجتماع کرده اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: شیخ شهر است. من نیز نزد او رفتم و حال و روزم را شرح دادم ولی او گفت: دلیلی بر سیادتت بیاور؟ و توجّهی به من نکرد و من هم به مسجد بازگشتم.
در راه پیر مردی را در مغازهای دیدم که تعدادی در اطرافش جمعاند،
پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او شخصی مجوسی است،
با خود گفتم: نزد او بروم شاید فرجی شود؟ لذا نزد وی رفته و جریان را شرح دادم.
او خادم را صدا زد و گفت: برو و همسرم را خبر کن، تا به اینجا بیاید،
پس از چند لحظه بانویی با چند کنیز بیرون آمد. شوهرش به او گفت: با این زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بیاور؟
سیده میگوید: همراه این زن به منزل او آمدیم و جایی را در خانهاش به ما اختصاص داد و به حمام برد و لباسهای فاخر بر ما پوشاند
و انواع خوراکها را به ما داد و آن شب را به راحتی سپری کردیم.
در نیمه های شب شیخ مسلمان شهر در خواب دید، قیامت برپاست و پرچم پیامبر(ص) بر بالای سرش بلند شد.
در آنجا قصری سبز را دید و پرسید: این قصر از آن کیست؟ پیامبر(ص)فرمود: از آن یک مسلمان است. شیخ جلو میرود و پیامبر(ص) از او روی میگرداند
عرض میکند: یا رسول اللَّه(ص) من مسلمانم چرا از من اعراض میکنی؟ فرمود: دلیل بیاور که مسلمانی؟ شیخ سرگردان شد، و نتوانست چیزی بگوید.
پیامبر(ص)فرمود: فراموش کردی، آن کلامی را که به آن زن علوی گفتی؟ این قصر از آن آن مردی است که این زن در خانه او ساکن شده؟
در این موقع شیخ از خواب بیدار شد و بر سر و صورت خود میزد و میگریست. آنگاه خود و غلامانش برای یافتن زن علوی در سطح شهر به تجسّس پرداختند، تا اینکه فهمیدند، او در خانه یک مجوسی است.
شیخ نزد مجوسی رفت و تقاضای دیدن وی را نمود، مجوسی گفت: نمیگذارم او را ببینی؟ شیخ گفت: میخواهم این هزار دینار را به او بدهم.
گفت: نه، اگر صد هزار دینار هم بدهی نمیپذیرم. وقتی اصرار شیخ را دید، گفت: همان خوابی را که دیشب تو دیدهای من هم دیدهام من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که فرمود: این قصر منزل آینده تو است.
سوگند به خدا من و همه اهل خانه به دست او مسلمانشدهایم
📕 إرشاد القلوب إلی الصواب، ج2، ص: ۴۴۵
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
گويند عابدى هفتاد سال در عبادتگاه خود مشغول راز و نياز بود زنى آمد و درخواست كرد او را اجازه دهد شب را در آنجا به سر برد تا از سرما محفوظ بماند، عابد امتناع ورزيد، زن اصرار نمود ولى عابد نپذيرفت زن ماءيوس شد و برگشت ، در اين هنگام چشم عابد به اندام موزون و جمال دل فريب او افتاد، هر چه خواست خود را نگه دارد ممكن نشد، از معبد بيرون آمده او را برگردانيد و داستان گرفتار شدن خود را شرح داد، هفت شبانه روز با او بسر برد.
شبى به ياد عبادتها و مناجاتهاى چندين ساله اش افتاد، بسيار افسرده گرديد، به اندازه اى اشك ريخت كه از حال رفت و بى هوش شد، و زن وقتى ناراحتى عابد را مشاهده كرد همين كه به هوش آمد گفت تو خدا را با غير من معصيت نكرده اى اگر با او از در توبه در آيى شايد قبول كند. مرا نيز ياد آورى كن .
عابد از عبادتگاه بيرون شد و سر به بيابان گذاشت . شب فرا رسيد به خرابه اى پناه برد، در آن خرابه دو نفر كور زندگى مى كردند كه هر شب راهبى براى آنها دو گرده نان به وسيله غلامش مى فرستاد، غلام راهب آمد، به هر كدام يك گرده نان داد. يكى از نانها را عابد معصيتكار گرفت ، كورى كه به او نان نرسيده بود در گريه شد و گفت ، امشب بايد گرسنه به سر برم غلام گفت : دو گرده نان را بين شما تقسيم كردم .
عابد با خود انديشيد كه من سزاوارترم با گرسنگى به سر برم ، اين مرد مطيع و فرمانبردار است ولى من معصيتكار و نافرمانم ، سزايم اين است كه گرسنه باشم ، نان را به صاحبش رد كرد.
آن شب را بدون غذا بسر برد، رنج و ناراحتى فراوان و شدت گرسنگى توان را از او ربود، به اندازه اى ضعيف پيدا كرد كه مشرف به مرگ گرديد، خداوند به عزرائيل امر كرد روح او را قبض نمايد، وقتى از دنيا رفت فرشته هاى عذاب و ملائكه رحمت درباره اش اختلاف كردند.
فرشتگان رحمت مدعى بودند كه مرد عاصى بوده ولى توبه كرده است . ملائكه عذاب مى گفتند، معصيت نموده ما ماءمور او هستيم ، خداوند خطاب كرد عبادت هفتاد ساله او را با معصيت هفت روزه اش بسنجيد وقتى سنجيدند معصيت افزون شد آنگاه امر كرد معصيت هفت روزه را با گرده نانى كه ديگرى را به خود مقدم داشت مقابله كنيد، سنجيدند گرده نان سنگينتر شد و ثواب آن افزون گشت ، ملائكه رحمت امور او را عهده دار شدند.
1- كلمه طيبه ص 321
عاقبت بخيران عالم جلد دوم
على محمد عبداللهى
🔰🔰🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
دراین شب دل انگیز
ازخدای مهربان🌟
برایتان یک حس قشنگ
یک شادی بی دلیل🌟
یک نفس عطرخدا
یک بغل یاددوست🌟
دنیا دنیا ،آرزوهای خوب🌟
وآرامش راخواستارم
#شبتون_بخیر_وپراز_آرامش🌟
#کانال_داستان_و_رمان_مذهبی 👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃💙🍃🌸🍃💙🍃
📅 #تقویم_نجومی_دوشنبه
1397-06-12( ۱۲ شهریور ۱۳۹۷)هجری شمسی
1439-12-22 ( ۲۲ ذی الحجه ۱۴۳۹) هجری قمری
2018-09-03(سوم دسامبر ۲۰۱۸)میلادی
🌷شهادت رئیسعلی دلواری (روز مبارزه با استعمار انگلیس)
🌛 این دوشنبه #قمر در #برج_جوزا واقع است.
☝️ صدقه جهت نحسی این روز فراموش نشود.
🌸 این روز ، روز مناسبی برای امور زیر است:
🔹 انجام امور مهم
🔹 ازدواج
🔹 نقل و انتقال منزل
🌷️ فرزند حاصل از #مباشرت در این دوشنبه شب (دوشنبه که شب شد) دهانی خوشبو دارد، دل رحیم و جوانمرد است و زبانش از غیبت و بهتان پاک باشد. (وشهادت در راه خدا نصیبش گردد.) ان شاالله
✂️ طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، موجب بی پولی میگردد.
♦ #خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری، از هفتاد عارضه جلوگیری و باعث قوت دل انسان میگردد.
💢 این دوشنبه برای #نوره_کشیدن (رفع موهای بدن با نوره یا همان پودر بهداشتی) روز مناسبی است.
🔹دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی دارد.
👕 دوشنبه برای بریدن، دوختن ، خریدن و پوشیدن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت می شود.
💢 وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن)
🌸 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به حضرت امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸ااذکار دوشنبه :
- یا قاضی الحاجات(100 مرتبه)
- سُبحانَ اللهِ و الحَمدُللهِ(1000 مرتبه)
- یا لَطیف (129 مرتبه) برای کثرت مال
📚 منابع :
📕حلیة المتقین
🗓 مجموعه تقویم های نجومی معتبر
📗مفاتیح الجنان
🗒تقویم جامع رضوی
📙 بحارالانوار و...
🌸اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج
🌸#کانال_داس تان_و_رمان_مذهبی 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662
🌸🍃💙🍃🌸🍃💙🍃🌸