eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.8هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر چی شیشه سس و مربا تو خونه داری بر دار بیار 😁 کلی وسایل کاربردی میتونی باهاشون بسازی ببین و ایده بگیر و بساز😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
تست کرونا اینجوریه ماسک بزنیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
😊 ☝️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
سیما با قهر و غیظ از اتاق خارج شد.چند لحظه بعد مادرش با عصبانیت در را باز کرد و گفت:باز ما خواستیم از در بریم بیرون شما دعوا راه انداختین!آخه اینجوری که نمیشه بچه که نیستین! اولین بار بود مادر سیما این قدر تند با من حرف میزد.چیزی نداشتم بگویم.به هیچ وجه بخودم اجازه نمیدادم جوابش را بدهم سرم را پایین انداختم. ادامه داد:خب سیما میخواد بره مهمونی مجلس ختم که نمیره.تمدن اینجا با حرفهای قدیمی و صد تا یه غاز فرق داره. خیلی نرم و آهسته گفتم:سیما بحد کافی زیباست من فقط از او میخوام آرایش غلیظ نکنه. در همان لحظه سیما که صورتش را شسته بود داخل شد.مادرش رت و ما را تنها گذاشت.سیما با ناراحتی و خشم گفت:اینطور خوبه؟عین داهاتیا؟ نگاهی پر معنی به او انداختم و گفتم:آره خیلی هم خوبه.اگه همیشه اینطور باشی خودم رو خوشبخترین مرد دنیا میدونم. چند لحظه بمن خیره شد و گفت:ولی من هرگز مثل شوهر مرده ها به مهمونی نمیرم. مادرش بار دیگر در را باز کرد و گفت:دعوای شما هنوز تموم نشده؟ سیما گفت:منتظر ما نباشین ما به مهمونی نمی آییم. خانم ناراحت شد.سرهنگ مجبور شد مداخله کند.او بیشتر اوقات از من جانبداری میکرد و سیما و مادرش همیشه به این کار او اعتراض داشتند.آنشب هم به طرفداری از من به سیما گفت:خسرو تو قلب لندن یا شمال تهرون تربیت نشده تو دیدی تو چه خونواده ای بزرگ شده.حرف غیر منطقی هم که نمیزنه از مد و ارایش و لباس جلف خوشش نمیاد. مادر سیما که آرایش و لباسش درخور زنی به سن او نبود با عصبانیت به سرهنگ گفت:یعنی لباس پوشیدن و آرایش منم جلف و سبکه دیگه؟ سرهنگ بعد از کمی تامل گفت:من و شما با هم مصالحه کردیم و هیچ مشکلی نداریم.مسلما اگه منم خوشم نمیومد شما باید مراعات میکردین. آنشب من و سیما به مهمانی نرفتیم.سرهنگ خانم و سیاوش دلخور از ما آپارتمان را ترک کردند .از برخورد تند خانم دل چرکین شده بودم.سیما به قهر مرا در اتاق تنها گذاشت.تنها چیزی که میتوانست فکرم را مشغول کند مطالعه رمان انگلیسی آرزوهای بزرگ اثر چارلز دیکنز بود.دکتر همیشه نصحیت میکرد برای بهتر شدن زبان انگلیسی از این قبیل رمانها مطالعه کنم. یکی دو بار برای چای و شام از اتاق خارج شدم.بر خالف دفعات قبل که برای آشتی من پیشقدم میشدم اینبار اصلا اهمیت ندادم. بعد از گذشت یکسال از ازدواجمان آنشب من تنها خوابیدم. خواب دیدم در باغ قوام هستم.پدرم عده ای از خویشان و اشنایان را دعوت کرده بود.بین دعوت شدگان کاظم خان و خانواده اش بیش از بقیه مورد توجه بودند.ناهید سوار بر اسب پدرم به نهری که به استخر میریخت اشاره میکرد.یک مرتبه با اسب داخل استخر پرید و مادرم فریاد کشید:خسرو نجاتش بده!بدون لحظه ایدرنگ به دنبال ناهید رفتم.یک مرتبه خودم رو در رود تایمز دیدم داشتم غرق میشدم ناگهان از خواب پریدم.از شدت ترس ..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
هیجان میلرزیدم.از اتاق بیرون آمدم.سیما روی کاناپه خوابیده بود.صورتش در پوتو نور نارنجی رنگ لامپ از زیبایی میدرخشید.آنقدر احساس تنهایی و غریبی میکردم که چیزی نمانده بود بیدارش کنم.آهسته به آشپزخانه رفتم از داخل یخچال پارچ آب و لیوان را برداشتم.میخواستم روی مبل بنشینم که سیما بیدار شد.او را صدا زدم وانمود میکرد سرسنگین است گفتم:پاشو خواب وحشتناکی دیدم. کلید بالای سرش را فشار داد و رنگ پریده و حالت نامتعادل مرا دید وحشت زده پرسید:چی شده؟چی خواب دیدی؟ سرم را بین دستانم گرفتم اگر نام شیراز و باغ قوام وناهید را می آوردم واویال بود.گفتم:داشتم تو رودخانه تایمز غرق میشدم.به گمان اینکه سربسرش میذارم بی اهمیت بمن پشت کرد و خوابید. به اتاقم برگشتم خاطرات گذشته بیادم می آمد.چهره ناهید لحظه ای از ذهنم خارج نمیشد.نگران بودم مبادا برای مادرم جمشید ترگل و آویشن اتفاقی افتاده باشد.در آن لحظه احتیاج به کسی داشتم که با او حرف بزنم.سیما که باعث شده بود از شهر و خانواده ام و دوستانم دور بمانم با من قهر بود.داشتم کالفه میشدم تا صبح گاهی روی تخت مینشستم زمانی کف اتاق قدم میزدم و گاهی هم کنار پنجره میایستادم و شهر را تماشا میکردم. صبح روز بعد وقتی خانم سرهنگ چره آشفته و پریشان من و صورت غمگین سیما را دید گفت:منکه دارم از دست شما دو نفر دیوونه میشم.کاش تو تهرون مونده بودین. گفتم:کاش!اگه همین الان سیما موافقت کنه دیر نشده برمیگردیم. خانم سرهنگ که فهمید زیاد هم مایل نیستم در لندن بمانم لحن صحبتش جنبه نصیحت پیدا کرد و گفت:آخه شما چه کم و کسری دارین که مرتب دعوا میکنین؟ گفتم:هیچی من سیما رو به حد پرستش دوست دارم اونم منو دوست داره ولی... سیما حرفم را قطع کرد و گفت:چون دوستت دارم باید مثل گداها بگردم؟ گفتم:نه نمیگم مثل گداها لباس بپوش .من از لباس جلف و ارایش غلیظ بدم میاد روز اول هم با تو شرط کردم پذیرفتی.اگه میخوای همیشه خوش باشیم اگه مایلی بگو مگویی نباشه رعایت کن لباس ساده آرایش ساده خواسته زیاد نیست. سیما گفت:خب منم خواسته هایی دارم که باید به آن برسم. گفتم:تا بحال هر چی خواستی انجام دادم گفتی اسمی از مادرم خواهرام و برادرم نیارم که نبردم بخاطر رضایت تو حتی برای خداحافظی هم به شیراز نرفتم.گفتی چون زندگی دور از پدر و مادرت برات مشکله به لندن بیایم که اومدیم نمیدونم خواسته های تو چیه؟ سیما با لحنی آرامتر گفت:دوست دارم تو هم مثل همه باشی.از مهمونی و جشن و رقص بیزار نباشی.با مردم بجوشی همهش درس و کتاب و مطالعه و بحث و فوتبال نمیشه. برای اینکه بحث را کوتاه کنم گفتم:باشه تو ساده بپوش منم سعی میکنم آداب و معاشرت رو رعایت کنم. آنروز ساعت 10 باید برای دریافت کارت ورودی به یونیورسیتی میرفتم.برای اینکه بگو مگوی شب گذشته فراموش شود از سیما خواهش کردم با من بیاید یونیورسیتی بمعنی شهر دانشگاهی در لندن زیاد بود.هر کدام در هر محله ای که بود به نام همان محله یا خیابان معروف شده بود.دانشگاهی که من انتخاب کرده بودم و بیشتر ایرانی ها آنجا ادامه تحصیل میدادند در محله هولبرز بود.بین راه کم کم با خوردن ساندویچ و نوشابه ماجرای شب گذشته را..... ادامه دارد.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
راموش کردیم و بار دیگر از آینده سخن به میان آمد.بهم قول دادیم تا جایی که ممکن است کاری نکنیم دلخوری و قهر پیش بیاید.بعد از گرفتن کارت پیاده بطرف ساحل رودخانه تایمز حرکت کردیم.چند مرتبه از پل واترلو به آنسوی رودخانه رفتیم و دوباره برگشتیم.حدود ساعت 5 بخانه رسیدیم.مادر سیما اصلا از آشتی و بگو و بخند ما تعجب نکرد.وقتی سیما علت بی تفاوتی اش را پرسید گفت:چون میدانم دوباره بخاطر کوچکترین مسئله ای قهر میکنین. سیما به او قول داد دیگر تکرار نشود. گفتم:اوایل زندگی هر کس از این بگو مگو ها زیاده شما خودتون رو ناراحت نکنین چشم!سعی میکنیم تکرار نشه. خانم سرهنگ از من تشکر کرد و خواهش کرد کاری نکنیم رویمان بروی هم باز شود.سپس به سیما گفت:امشب قراره داداش و بر و بچه ها بیان اینجا.منتظر بودم بیای و بگی چی درست کنم. منهم از اینکه دکتر مهمان ما بود خوشحال شدم.از او خوشم می آمد آدم خوش صحبت و خوش برخوردی بود. آنشب صحبت ایران به میان امد.دکتر پرسید:این 6 7ماه چطور گذشت ؟احساس دلتنگی نمیکردین؟ قبل از اینکه کسی حرف بزند گفتم:من که خیلی دلم تنگ شده.اگه به امید درس و دانشگاه نبودم زندگی تو لندن خیلی برام مشکل بود. سیما بر خالف من لندن را دوست داشت.سیاوش میگفت اگر پدر و مادرش به ایران برگردند او در لندن میماند. سرهنگ و خانمش با صراحت عقیده خودشان را بیان نکردند ولی از لحنشان معلوم بود زندگی در اروپا را دوست ندارند. دکتر گفت:از من بگذرین که مدتها تو اروپا هستم و بچه ها اینجا بدنیا اومدن ما دیگه به خلق و خوی فرنگیا عادت کردیم.ولی برای اونایی که شخصیتشون تو کشور خودشون شکل گرفته زندگی تو اروپا مشکله.وطن آدم مثل مادره و تاریخ هر کشوری حکم پدر رو داره. ادامه داد:اگه مسئله سیاسی نبود نریمان و نرگس میتونستن با فرهنگ ایرون زندگی کنن من بی لحظه ای درنگ برمیگشتم. از بحث من و دکتر غیر از سرهنگ کسی دیگر خوشش نمی آمد.سیاوش نریمان را از همان لحظه ورودش به اتاقش برده بود.نریمان بیشتر اهل موزیک بود.سیاوش هم به تبعیت از او برای خودش ضبط و پخش و گرامافون خریده بود.صدای موزیک پاپ از داخل اتاق آنقدر زیاد بود که در فضای هال هم پیچیده بود. کم کم سیما و نرگس هم به جمع آنها پیوستند در حالیکه دکتر و سرهنگ درباره ایران و اینده بحث میکردند سیما مرا صدا زد.با اجازه از دکتر به اتاق سیاوش رفتم.سیما به شوخی گفت:مگه پیرمردی که نشستی پای صحبت اونا حوصله ام سر رفت. گفتم:بحث درباره ایرون بود داشتم... سیاوش نگذاشت حرفم را ادامه بدهم گفت:بیا آلبوم جدید گروه دیوید کالرک فایو رو گوش کن نریمان آورده خیلی جالبه. نریمان صفحه 33 دور ان پی را روی گرامافون گذاشت و صدایش را زیاد کرد.خودش را مرتب تکان میداد وانمود میکرد خیلی لذت میبرد.... .ادامه دارد..... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
غوغای جو بایدن نگر! آمد نسیم زندگی! جنتلمن عالی مقام آمد کند سازندگی ایران شود آباد و خوش جو بایدن آمد، آفرین غوغای جو بایدن نگر! این مهربان مرد سگی! گویند اصلاحات طلب بایدن عدوی ناز ماست حالا که با ناز آمده با او کنیم همبستگی! بایدن مؤدب خوب و‌ ناز بر عکس آن قمّارباز ایشان بلانسبت دگر هرگز ندارد هرزگی! گر کشتن سردار ما بایدن عدالت خوانده است اما نباید باز گفت آنها خبیث اند جملگی! بایدن، اوباما، جورج بوش یا این ترامپ یا این هریس از ما فقط راضی شوند با نوکری و‌ بندگی غوغای جو بایدن نگر! غوغای روحانی نگر! غوغا به غوغا می شود اغواگری و‌ سادگی! 📝 علی شیرازی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
انگشت کوچک‌ با وجود اینکه درظاهر کوچک نامیده میشود اما مسئول 50٪ قدرت و نیمی از کاربرد دست است. درواقع از لحاظ کاربرد یک انگشت به اندازه تمام 4 انگشت دیگر اهمیت دارد! افراد بی ادعا و صبور اطرافمان هم همینطورند فقط در نبودشان جای خالیشان را حس می کنیم!!! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
✨﷽✨ ✅خبرشهادت مالک اشتر به امیر المومنین ✍چون خبر شهادت مالک اشتر به امیر المؤمنین علیه السّلام رسید بسیار اندوهگین و افسرده خاطر شد گریست و بر منبر تشریف برده فرمود: "ما از خدا هستیم و بسوی او باز می گردیم، و ستایش خداوندی را سزا است که پروردگار جهانیان است، بار خدایا من مصیبت اشتر را نزد تو بشمار می آورم، زیرا مرگ او از سوگهای روزگار است، خدا مالک را رحمت فرماید که بعهد خود وفاء نمود، و مدّتش را بپایان رسانید، و پروردگارش را ملاقات کرد، با اینکه ما تعهّد نموده ایم که پس از مصیبت رسول خدا(ص) بر هر مصیبتی شکیبا باشیم، زیرا آن بزرگترین مصیبتها بود. پس از آن از منبر پائین آمده به خانه رفت، مشایخ نخع به خدمت آن حضرت آمدند، آن بزرگوار متأسّف و افسرده بود، فرمود: خدا مالک را جزاى خیر دهد و چگونه مالک که اگر کوه بود کوهى عظیم و بزرگ بود، و اگر سنگ بود سنگى سخت بود، آگاه باشید بخدا سوگند مرگ تو اى مالک جهانى را ویران و جهانى را شاد مى سازد یعنى اهل شام را خوشنود و عراق را خراب مى گرداند، بر مردى مانند مالک باید گریه کنندگان بگریند، آیا یاورى مانند مالک دیده می شود، آیا مانند مالک کسى هست، آیا زنان از نزد طفلى بر مى خیزند که مانند مالک شود. 📚(ترجمه و شرح نهج البلاغه (فیض الاسلام)، ج ۵، ص ۹۹۰- ۹۹۱) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
📖 🌴می‌گویند که دو برادر بودند پس از مرگ پدر یکی جای پدر به زرگری نشسته دیگری تا از وسوسه نفس شیطانی به دور ماند از مردم کناره گرفته و غار نشین گردید. 🐪روزی قافله‌ای از جلو غار گذشته و چون به شهر برادر می‌رفتند، برادر غارنشین غربالی پر از آب کرده به قافله سالار می‌دهد تا در شهر به برادرش برساند. 🍂منظورش این بود که از ریاضت و دوری از خلایق به این مقام رسیده که غربال سوراخ سوراخ را پر از آب می‌تواند کرد بی آنکه بریزد. 🐪چون قافله سالار به شهر و بازار محل کسب برادر می‌رسد و امانتی را می‌دهد، برادر آن را نخ بسته و از سقف دکان آویزان می‌کند و در عوض گلوله آتشی از کوره در آورده میان پنبه گذاشته و به قافله سالار می‌دهد تا آن را در جواب به برادرش بدهد. 🍃چون برادر غارنشین برادر کاسب خود را کمتر از خود نمی‌بیند عزم دیدارش کرده و به شهر و دکان وی می‌رود. در گوشه دکان چشم به برادر داشت و دید که برادر زرگرش دستبندی از طلا را روی دست زنی امتحان می‌کند،‌ دیدن این منظره همان و دگرگون شدن حالت نفسانی همان و در همین لحظه آبی که در غربال بود از سوراخ غربال رد شده و از سقف دکان به زمین می‌ریزد. ✨چون زرگر این را می‌بیند می‌گوید: «ای برادر اگر به دکان نشستی و هنگام کسب و کار و دیدن زنان آب از غربالت نریخت زاهد می‌باشی، وگرنه دور از اجتماع و عدم دسترس همه زاهد هستند!» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎
✨﷽✨ ✅خدايا ✍🏻یادم‌ بده آنقدر مشغول عیبهای خودم باشم که عیب های دیگران رانبینم... ✍🏻یادم بده اگر کسی را بد دیدم قضاوتش نکنم، درکش کنم... ✍🏻یادم بده بدی‌ دیدم"ببخشم" ولی بدی نکنم! چرا که نمیدانم بخشیده‌ میشوم یا نه... ✍🏻یادم بده اگر دلم شکست نفرین نکنم، دعا کنم، نتوانستم سکوت کنم... ✍🏻یادم بده اگر سخت بگیرم "سخت میبینم"... ✍🏻یادم بده به قضاوت کسی‌ ننشینم چرا که در تاریکی همه شبیه هم هستیم... ✍🏻یادم‌ بده چشمانم‌ را روی بدیهاو تلخیها ببندم چرا که چشمان زیبا، بی‌شک زیبا مى بيند همه دنيا را... ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌
🌹پیامبر اکرم (ص)فرمودند كسى كه نمازهاى پنجگانه را در موقع خود اقامه كند و ركوع و سجود نماز را كامل بجا آورد خداى عزّ و جلّ ۱۵ خصلت به او عطا فرمايد ۱. سه خصلت در دنيا عمر او را زياد كند، مال و اموال او را زياد كند، اولاد صالح او را زياد كند. ۲. سه خصلت در موقع مرگ از ترس او را ايمن دارد، از هول مرگ ايمن دارد، او را داخل بهشت گرداند. ۳.سه خصلت در قبر سؤ ال نكير و منكر را بر او آسان كند، قبر او را وسيع گرداند، درى از درهاى بهشت به روى او گشوده شود. ۴. سه خصلت در محشر صورت او مثل ماه ، نور مى دهد، نامه عملش را به دست راستش دهند، حساب را بر او آسان مى گرداند. ۵. سه خصلت در موقع عبور از صراط خداوند از او راضى مى شود، به او سلام مى دهد، نظر رحمت به او مى فرمايد. 📚منبع. كنز العمّال ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌹بـا فروارد کردن داســــتانهای کــانــال از ما کنـیـد😘🙏 👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/3453091851Cb049da4662 ‌‌‌‌‌‌