eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
زشت ترین ویژگی شخصیت: خودخواهی بزرگ ترین سرمایه طبیعی انسان: جوانی مخرب ترین عادت: نگرانی بزرگ ترین لذت: بخشش بزرگترین فقدان: فقدان اعتماد به نفس رضایت بخش ترین کار: کمک به دیگران بزرگترین دلگرمی: تشویق موثرترین داروی خواب آور: آرامش فکر قوی ترین نیرو در زندگی: عشق بدترین فقر: یأس مهلک ترین سلاح: زبان پرقدرت ترین جمله: من می توانم زیبا ترین آرایش: لبخند با ارزش ترین ثروت: عزت @Dastan1224
هرگز با خردمند و نابخرد، ستیزه مکن؛ که خردمند، دشمنت می‌دارد و نابخرد، آزارت می رساند @Dastan1224
بسیار زیبااا مردی ساده چوپان شخصی ثروتمند بود و هر روز در مقابل چوپانی اش پنج درهم از او دریافت میکرد. یک روز صاحب گوسفندان به چوپانش گفت: میخواهم گوسفندانم را بفرپوشم چون میخواهم به مسافرت بروم. و نیازی به نگهداری گوسفند و چوپان ندارم و میخواهم مزدت را نیز بپردازم. پول زیادی به چوپان داد اما چوپان آن را نپذیرفت و مزد اندک خویش را که هر روز در مقابل چوپانی اش دریافت میکرد و باور داشت که مزد واقعی کارش است، ترجیح داد. چوپان در مقابل حیرت زدگی صاحب گوسفندان، مزد اندک خویش را که پنج درهم بود دریافت کرد و به سوی خانه اش رفت. چوپان بعد از آن روز که بی کار شده بود، دنبال کار می گشت اما شغلی پیدا نکرد ولی پول اندک چوپانی اش را نگه داشت و خرج نکرد به امید اینکه روزی به کارش آید. در آن روستا که چوپان زندگی می کرد مرد تاجری بود که مردم پولشان را به او می دادند تا به همراه کاروان تجارتی خویش کالای مورد نیاز آنها را برایشان خریداری کند. هنگامی که وعده سفرش فرا رسید، مردم مثل همیشه پیش او رفتند و هر کس مقداری پول به او داد و کالای مورد نیاز خویش را از او طلب کرد. چوپان هم به این فکر افتاد که پنج درهمش را به او بدهد تا برایش چیز سودمندی خرید کند. لذا او نیز به همراه کسانی که نزد تاجر رفته بودند، رفت. هنگامیکه مردم از پیش تاجر رفتند ، چوپان پنج درهم خویش را به او داد. تاجر او را مسخره کرد و خنده کنان به او گفت: با پنج درهم چه چیزی می توان خرید؟ چوپان گفت: آن را با خودت ببر هر چیز پنج درهمی دیدی برایم خرید کن. تاجر از کار او تعجب کرد و گفت: من به نزد تاجران بزرگی میروم و آنان هیچ چیزی را به پنج درهم نمیفروشند، آنان چیزهای گرانقیمت میفروشند. اما چوپان بسیار اصرار کرد و در پی اصرار وی تاجر خواسته اش را پذیرفت. تاجر برای انجام تجارتش به مقصدی که داشت رسید و مطابق خواسته ی هر یک از کسانی که پولی به او داده بودند ما یحتاج آنان را خریداری کرد . هنگام برگشت که مشغول بررسی حساب و کتابش بود، بجز پنج درهم چوپان چیزی باقی نمانده بود و بجز یک گربه ی چاق چیز دیگری که پنج درهم ارزش داشته باشد نیافت که برای آن چوپان خریداری کند. صاحب آن گربه می خواست آن را بفروشد تا از شرش رها شود ، تاجر آن را بحساب چوپان خرید و به سوی شهرش بر می گشت. در مسیر بازگشت از میان روستایی گذشت، خواست مقداری در آن روستا استراحت کند ، هنگامی که داخل روستا شد ، مردم روستا گربه را دیدند و از تاجر خواستند که آن گربه را به آنان بفروشد . تاجر از اصرار مردم روستا برای خریدن گربه از وی حیرت زده شد. از آنان پرسید: دلیل اصرارتان برای خریدن این گربه چیست؟ مردم روستا گفتند: ما از دست موشهایی که همه زراعتهای ما را می خورند مورد فشار قرار گرفته ایم که چیزی برای ما باقی نمی گزارند. و مدتی طولانی است که به دنبال یک گربه هستیم تا برای از بین برن موشها ما را کمک کند. آنان برای خریدن آن گربه از تاجر به مقدار وزن آن طلا اعلام آمادگی کردند . هنگامی که تاجر از تصمیم آنان اطمینان حاصل کرد، با خواسته ی آنان موافقت کرد که گربه را به مقدار وزن آن طلا بفروشد. چنین شد و تاجر به شهر خویش برگشت ، مردم به استقبالش رفتند و تاجر امانت هر کسی را به صاحبش داد تا اینکه نوبت چوپان رسید ، تاجر با او تنها شد و او را به خداوند قسم داد تا راز آن پنج درهم را به او بگوید که آن را از کجا بدست آورده است؟ چوپان از پرسش های تاجر تعجب کرد اما داستان را بطور کامل برایش تعریف نمود. تاجر شروع به بوسیدن چوپان کرد در حالی که گریه می کرد و می گفت: خداوند در عوض بهتر از آن را به تو داد چرا که تو به روزی حلال راضی بودی و به بیشتر از آن رضایت ندادی. در اینجا بود که تاجر داستان را برایش تعریف کرد و آن طلاها را به او داد. این معنی روزی حلال است الهی ما را به آنچه به ما دادی قانع گردان و در آنچه به ما عطا فرموده ای برکت قرار ده ‎‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @Dastan1224
هر که تقوای الهی را پیشه خود کند، مورد محبت مردم قرار می‌گیرد گرچه مردم خودشان اهل تقوا نباشند. @Dastan1224
✅اگر کارد به استخوانت رسیده‌ ! ✍مرحوم علامه مجلسی نقل می کند: فردی به نام ابوالوفای شیرازی در زمان حکومت ابی علی الیاس زندانی و تهدید به قتل شد. ایشان متوسل به حضرات اهل بیت (ع) می شود. شب در عالم رؤیا، حضرت پیامبر اکرم (ص) را زیارت می کند .حضرت می فرمایند: اگر کارد به استخوان رسید و شمشیر به گردنت رسید، یوسف زهرای اطهر، فرزندم را صدا بزن و بگو: 《یا صاحبَ الزَّمان اَنا مُستَغیثٌ بکَ"الغَوثَ اَدرِکني》(مهدی جان؛ من به تو پناهنده شدم. به فریادم برس؛ یا غوث حقیقی؛ به فریادم برس.) ابوالوفا می گوید: من این جملات را در عالم رؤیا گفتم و از خواب پریدم. یک وقت دیدم مامورین ابی علی الیاس آمدند و ما را پیش او بردند. وی گفت: به چه کسی متوسل شدی؟گفتم: به منجی عالم بشریت، به فریاد درماندگان و بیچارگان. 💥سپس معلوم شد در خواب به ابی علی الیاس گفته بودند: "اگر دوست ما را رها نکنی نابودت می کنیم و حکومتت را بهم می ریزیم" بعد مبلغی پول و هدایا به ابوالوفا داد و آزادش کرد @Dastan1224
فاضل و نادان فاضلی به یکی از دوستان نامه ای می نوشت تا راز خود را با او درمیان گذارد. شخصی پهلوی او نشسته بود و به گوشه چشم نامه او را می خواند. بر وی دشوار آمد. نوشت: اگر در پهلوی من دزدی ننشسته بود نوشته مرا نمی خواند، همه اسرار خود مینوشتم. آن شخص گفت: به خدا من نامه تو را نمی خواندم. فاضل گفت: ای نادان پس از کجا دانستی که یاد تو در نامه است. @Dastan1224
🌹داستان آموزنده🌹 روزی میرفندرسکی که از بزرگترین دانشمندان ایران در زمینه های مختلف بود برای انتقال تجربیات و فراگيری دانش با شاگردانش به هند كه معروف به سرزمين عجايب و‌غرائب بود می‌رود. در هند مرتاضی بود که شش ماه از سال را میخوابید و شش ماه را بیدار بود! میرفندرسکی زمانی به آنجا رسیده بود که نوبت خواب او بود. مرتاض سفارش کرده بود که هنگام خوابش به هیچ عنوان او را بیدار نکنند مگر آنکه یک «آدم» بیاید!. شاگردان «میر» وقتی این موضوع را شنیدند گفتند خجالت بکشید، ایشان آدم کل آدمها و دانشمند نجوم و عرفان و ریاضیات و...هستند. خلاصه مرتاض را بیدار می‌کنند. مرتاض میگوید چرا من را بیدار کردید؟! میگویند میرفندرسکی اینجا آمده و فلان و بهمان و... است. مرتاض نگاهی به «میر» می‌کند و می‌گوید اینکه آدم نیست!!!. بعد برای «میر» نقل می‌کند که من جزو کسانی بودم که مأمون برای مناظره با علی بن موسی الرضا دعوت کرده بود؛ او چهارهزار نفر از دانشمندان بزرگ سراسر دنیا را دعوت کرده بود که از هند دو نفر دعوت شدیم؛ یکی از ما مرده است و من هنوز زنده هستم. چهارهزار نفر افرادی مانند رأس الجالوت، هربزاکبر، جاثلیق و... بودند که همگی از سرآمدان زمان بودند. جلسه در باغی بسیار باشکوه و بزرگ برگزار میشد که پرندگان مختلف دورتادور آن آواز میخواندند و از سر و صدا و غوغای زیاد، ما صحبت های یکدیگر را متوجه نمی‌شدیم. قبل از شروع مجلس، مأمون برای ما توضیح داد که هر طور است باید او(امام رضا) شکست بخورد و هدف نیز همین است. یک وقت به ما خبر دادند که امام رضا می‌خواهد بیاید؛ ما نگاه کردیم ببینیم او کیست!. . همین اندازه به تو بگویم وقتی به باغ رسید و قدمش را از اسب بر زمین گذاشت یک درختِ ایستاده در باغ نبود! همه رکوع! تمام پرندگان مثل مجسمه! و آرام آرام وارد مجلس شد؛ متوجه نشدیم اما ما نیز بی‌اختیار ایستاده بودیم! من نگاه کردم دیدم مأمون هم مثل ما ایستاده و مانند مجسمه است! امام نگاهی به دور کرد و بدون توجه نشستند و با دست اشاره ای کردند و همه بی اختیار نشستیم. من نگاه به خودم کردم دیدم هیچ نمیدانم! از الف و ب خبر ندارم! دقت کردم بقیه نیز همینگونه بودند!. مدتی مجلس به همینگونه بود؛ بعد دوباره اشاره کردند دیدم معلوماتمان برگشت...! آن وقت فرمودند حالا بگویید... . (گویی او به همه عالم احاطه و سیطره داشت...!). 📙(منبع: سخنان آیت الله وحید خراسانی در درس خارج اصول ایشان با اندکی تصرف، سه‌شنبه @Dastan1224
☫ 💌 ،بی‌عرضه‌ام... وقتی کودک ۱۳ ساله با گریه التماس می‌کند که به جبهه برود. آن‌وقت من جــوان بیست و چند ســاله عـــرضه ندارم یک کارفرهنگی کنم‌تا ناموسم گریبان‌گیر تهــاجم شیـطانی نشود... ➫ @Dastan1224
◈ ✍ 🌿 عــلامـہ طهـــرانی (ره) : زمانی که دل مـادر گشوده شود درِ آسمان باز می شود، دل مادر گنجینهٔ مهر خدا و سرّ خداست. @Dastan1224
« در هر کاری که انسان خدا را در نظر بگیرد، انحراف ایجاد نخواهد شد. ➫ @Dastan1224
مرحوم حاج شیخ احمد کافی خراسانی جذبه بالایی در منابر از ایشان دیده می شد حتی منبر نیمه شب کافی را مردم از ساعتها قبل جا می گرفتند صوت و نوای کافی هنوز هم صیقل روح مردم می باشد. @Dastan1224
💢آیة الله : 🍃به یاد دارم که آیة الله العظمی در موعظه آخر درس می فرمودند ؛ « الدّنیا یَمُرُّ و یَغــر » یعنی دنیا می گذرد و فریب می دهد . @Dastan1224
◈ ✍ 🌿 آیت الله بهجــت (ره) : اگر نمازتان را مـراقبت و محافظت نکنید، اگر میلیاردها اشک هم برای سیدالشهــدا بریزید در آخرت شما را نجات نمی‌دهد. ➫ @Dastan1224
ღ 📜 ❤️ رســول اڪـــرم (ص) : هرڪه می‌خــواهـــد دانـــش آدم، بینــش نــوح، بــردبـاری ابراهیــم، زهــد یحیـی و قــدرت موسـی را مشاهده کند به علی بن ابی‌طالب بنــگـــرد. @Dastan1224
👌 عـمـلی مـجـرب بـرای شـفـای مـریـض 🌷 استاد سید عباس کاشانی : ✍ بزرگان فرموده اند که هر گاه کسی در خانه ای بیمار شود ، اهل آن خانه ، جميعا از مرد و زن هر کدام هزار مرتبه صلوات بر محمد و آل محمد نذر نمایند. ☘ آنگاه پانصد مرتبه صلوات را هر کدام بفرستند و پانصد مرتبه دیگر را نگاه دارند تا بیمار خوب شود این دعا بسیار مجرب است @Dastan1224
🌷 پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله) : ✍ کسی که پای مادرش را ببوسد ؛ مثل این است که آستانه کعبه را بوسیده 📖 گنجینه جواهر 🌷 و نیز فرمود: «هر کس پیشانی مادر خود را ببوسد ، از آتش جهنم محفوظ خواهد ماند» 📖 نهج الفصاحة 🔸روزی مردی نزد پیامبر(صلی الله علیه و آله) آمد و عرض کرد: من تمام گناهان را انجام داده‌ام، آیا راه توبه برای من هست؟ فرمود: آیا پدر و مادرت زنده‌اند؟گفت: تنها پدرم زنده است.فرمود: به پدر خود احترام و نیکی کن؛ تا خداوند تو را ببخشد. 🔸وقتی که آن مرد رفت،حضرت به اطرافیانش فرمود: «ای کاش مادرش زنده بود» 📖 بحارالانوار ، ج ۷۱ ‌ ☘ و ما انسان را درباره‌ى پدر و مادر سفارش كرديم، مادرش او را حمل كرد، در حالى كه هر روز ناتوان‌تر مى‌شد، (و شير دادن) و از شير گرفتنش در دو سال است، (به او سفارش كرديم كه) براى من و پدر و مادرت سپاسگزار، كه بازگشت (همه) فقط به سوى من است. @Dastan1224
🌷 زنى به حضور حضرت داوود (ع) آمد و گفت: اى پیامبر خدا پروردگار تو ظالم است یا عادل؟ 🌸 داوود (ع) فرمود: خداوند عادلى است که هرگز ظلم نمى کند. 🌾 سپس فرمود: مگر چه حادثه اى براى تو رخ داده است که این سؤال را مى کنى؟ 🍂 زن گفت: من بیوه زن هستم و سه دختر دارم، با دستم ریسندگى مى کنم، دیروز شال بافته خود را در میان پارچه اى گذاشته بودم و به طرف بازار مى بردم تا بفروشم و با پول آن غذاى کودکانم را تهیه سازم ، ناگهان پرنده اى آمد و آن پارچه را از دستم ربود و برد و تهیدست و محزون ماندم و چیزى ندارم که معاش کودکانم را تأمین نمایم . هنوز سخن زن تمام نشده بود که ... 💐 در خانه داوود (ع) را زدند ، حضرت اجازه وارد شدن به خانه را داد ، ناگهان ده نفر تاجر به حضور داوود (ع) آمدند و هر کدام صد دینار (جمعاً هزار دینار) نزد آن حضرت گذاردند و عرض کردند: این پولها را به مستحقش بدهید. 🍀 حضرت داوود (ع) از آن ها پرسید : علت این که شما دسته جمعى این مبلغ را به اینجا آورده اید چیست ؟ 🌿 عرض کردند: ما سوار کشتى بودیم ، طوفانى برخاست ، کشتى آسیب دید و نزدیک بود غرق گردد و همه ما به هلاکت برسیم ، ناگهان پرنده اى دیدیم ، پارچه سرخ بسته اى به سوى ما انداخت ، آن را گشودیم ، در آن شال بافته دیدیم ، به وسیله آن مورد آسیب دیده کشتى را محکم بستیم و کشتى بى خطر گردید و سپس طوفان آرام شد و به ساحل رسیدیم و ما هنگام خطر نذر کردیم که اگر نجات یابیم هر کدام صد دینار، بپردازیم و اکنون این مبلغ را که هزار دینار از ده نفر ماست به حضورت آورده ایم تا هر که را بخواهى ، به او صدقه بدهى. 🍁 حضرت داوود (ع) به زن متوجه شد و به او فرمود : 🍃 پروردگار تو در دریا براى تو هدیه مى فرستد، ولى تو او را ظالم مى خوانى ؟ ☘️ سپس ‍ هزار دینار را به آن زن داد و فرمود : این پول را در تأمین معاش کودکانت مصرف کن ، خداوند به حال و روزگار تو ، آگاهتر از دیگران است. ☀️ امام جواد (عليه السلام) می فرمایند : اعتماد به خداوند بهای هر چیز گران‌بها و نردبان هر امر بلند ‌مرتبه‌ای است. 📚بحار الأنوار، جلد 75، صفحه 364 @Dastan1224
🌷 امام خمینی(ره) : ☘ دستت از این عالم - که مزرعه آخرت است - اگر کوتاه شد ، دیگر کار گذشته است و اصلاح مفاسد نفس را نتوانی کرد. @Dastan1224
🌷 امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) : ☘ مَن قَرَأَ مِأةَ آیةٍ مِنَ‌القُرآنِ مِن أَی القُرآنِ شاءَ ثُمَّ قالَ «یا اللهُ» سَبْعَ مرّاتٍ فَلَو دَعا عَلی صَخرَةٍ لَقَلَعَها إن‌شاءالله.   ✍ هر کس صد آیه از هر جای قرآن بخواند سپس هفت مرتبه بگوید «یا الله» (و حاجت خود را بخواهد) ‌(اثر اجابت) آن چنان است که اگر دعا بر صخرة سخت بخواند به یاری خدا آن را از جای برمی‌کند. 📖 وسائل ج ۴ ص۱۱۱۴ @Dastan1224
بر اثر معاشرت با نابخردان، اخلاق فاسد می‌شودو بر اثر همدمی با خردمندان، اخلاق به درستی می‌گراید. @Dastan1224
🟣نصیحت شیطان به نوح نبى بعد از طوفان وقتی که کشتی نوح بر زمین نشست و نوح از کشتی فرود آمد، شیطان به حضورش آمد و گفت: تو را بر من حقی است، می خواهم عوض تو را بدهم. نوح گفت: من اکراه دارم بر تو حقی داشته باشم و تو جزای حق مرا بدهی، بگو آن چه حقی است؟ شیطان گفت: من فعلاً در آسايشم تا خلق ديگر به دنيا آيند و به تکليف رسند تا آنها را به معاصی دعوت کنم. الان به جهت ادای حق، تو را نصيحت می کنم. نوح ناراحت شد. خداوند وحی فرستاد که: ای نوح، سخن او را بشنو؛ اگرچه که فاسق است. نوح گفت: هرچه می خواهی بگو. پس شیطان گفت: ای نوح از سه خصلت احتراز کن: 1- تکبر نکن که من به واسطه آن بر پدر تو آدم سجده نکردم و رانده شدم. 2- از حرص بپرهیز؛ که آدم به واسطه آن از گندم خورد و از بهشت محروم گردید. 3- از حسد احتراز کن که به واسطه آن قابیل برادر خود هابیل را کشت و به عذاب الهی هلاک شد... @Dastan1224
هرکه همواره انتظار داشته باشد که دوستش او را بر خود مقدم دارد، همیشه خشمگین خواهد @Dastan1224
هر که به دنیا دل بسته شود، دلش به سه چیز بسته می‌شود: اندوه پایان ناپذیر، آرزوی دست نیافتنی، و امید نارسیدنی. @Dastan1224