حضرت آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی در حال سبزی پاک کردن در منزل...
@Dastan1224
🌷 امیرالمومنین امام على (عليه السلام) :
✍ الصَّدَقَةُ دَوَاءٌ مُنْجِحٌ وَ أَعْمَالُ اَلْعِبَادِ فِي عَاجِلِهِمْ نُصْبُ أَعْيُنِهِمْ فِي آجَالِهِمْ
👌 صدقه دادن دارويى ثمر بخش است ، و كردار بندگان در دنيا ، فردا در پيش روى آنان جلوه گر است.
📗حکمت 7 نهج البلاغه
@Dastan1224
🖇 امام حسین(ع) و مرد فقیر ...
〽️ عرب بیابانی نیازمند وارد مدینه شد و پرسید سخی ترین و بخشنده ترین شخص در این شهر کیست؟
◇ همه امام حسین(ع) را نشان دادند.
عرب امام حسین علیه السلام را در مسجد در حال نماز دید و با خواندن قطعه شعر حاجت خود را مطرح کرد.
✿ مضمون قطعه شعری که وی خواند چنین است:
تا حال هر که به تو امید بسته ناامید بر نگشته است، هر کس حلقه در تو را حرکت داده، دست خالی از آن در، باز نگشته است.
تو بخشنده و مورد اعتمادی و پدرت کشنده مردمان فاسق بود. شما خانواده اگر از اول نبودید ما گرفتار آتش دوزخ بودیم.
🌱 او اشعارش را می خواند و امام در حال نماز بود. چون از نماز فارغ شد و به خانه برگشت،
◇ به غلامش قنبر فرمود:
از اموال حجاز چیزی باقی مانده است؟
غلام عرض کرد:
آری،
چهار هزار دینار موجود است.
◇ فرمود:
آن پولها را بیاور!
کسی آمده که از ما به آن سزاوارتر است.
🌱 سپس عبایش را از دوش برداشت و پولها را در میان آن ریخت و عبا را پیچید مبادا عرب را شرمنده ببیند، دستش را از شکاف در بیرون آورد و به او داد و این اشعار را سرود:
◇ این دینارها را بگیر و بدان که من از تو پوزش می خواهم و نیز که من بر تو دلسوز و مهربانم. اگر امروز حق خود در اختیار داشتم بیشتر از این کمک می کردم، لکن روزگار با دگرگونیش بر ما جفا کرده، اکنون دست ما خالی و تنگ است.
◇ امام با این اشعار از او عذر خواهی کرد.
❗️ عرب پولها را گرفت و از روی شوق گریه کرد. امام پرسید: چرا گریستی شاید احسان ما را کم شمردی؟ گفت: گریه ام برای این است که چگونه این دستهای بخشنده را خاک در بر می گیرد و در زیر خاک می ماند.
📚 بحار ، ج44 ،
@Dastan1224
حال خوش معنوی یعنی «نداشتن نگرانیِ بیهوده»
🌻 یعنی «داشتن حالت شکر»
🌻 یعنی «دیدن و درک زیباییهایی که خدا آفریده».
✨ما معمولاً وقتی دلمان خیلی گرفته و مشکلات خیلی به ما هجوم آورده، به سراغ عبادت و دعا میرویم و درِ خانۀ خدا ناله میزنیم.
🌻 درحالیکه اصلش این است که وقتی سرشار از شادی و نشاط هستی، دنبال دعا و عبادت باشی تا از خدا تشکر کنی.
😍 حال خوش معنوی یعنی دیدن کبریایی خدا و لذت بردن از عظمت و شکوهش. «الله اکبر» یعنی «خدایا! تو چه باعظمت و باشکوهی!» باید دلت با این ذکر بلرزد!
❣حال خوش معنوی یعنی لذت بردن از اینکه در بغل خدا هستی؛ عین یک کودک که وقتی بین غریبهها، به بغل پدر و مادرش میرود، کِیف میکند.
🦋حال خوش معنوی یعنی پناهجویی به خدا و لذت بردن از اینکه احساس کنی در پناه خدا هستی! این کِیف- از یک مرحلهای به بعد- اشک آدم را هم جاری میکند.
🌻 حال خوش معنوی یعنی چشیدن حلاوت ذکر خدا، یعنی چشیدن شیرینی، نه چشیدن غم و اندوه ناشی از بدبختی!
«استاد #پناهیان»
@Dastan1224
🌿امام سجّاد (علیه السلام)- ابونعیم گوید: حاجی عبیداللهبنزیاد برای من نقل کرد: وقتی که سر [مبارک] امام حسین (علیه السلام) را آوردند ... ناگاه پیرمردی از اهل شام نزد آنان آمد و گفت: «سپاس مخصوص آن خدایی است که شما را کشت و هلاک نمود و فتنه را خاموش نمود». هرچه توانست به اسیران ناسزا گفت! وقتی سخنش خاتمه یافت امام سجّاد (علیه السلام) به او فرمود: «آیا قرآن خدا را تلاوت میکنی»؟ گفت: «آری»! فرمود: «این آیه را نخواندی که خدا میفرماید: بگو: «من هیچ پاداشی از شما بر رسالتم درخواست نمیکنم جز دوستداشتن نزدیکانم [اهل بیتم]». (شوری/23)»؟ پیرمرد گفت: «بله [خواندهام]»! حضرت سجّاد (علیه السلام) فرمود: «ما همان اهل بیت هستیم». سپس فرمود: «آیا این آیه را نخواندی که میفرماید: وَ آتِ ذَا الْقُرْبی حَقَّهُ»؟ گفت: «چرا»! فرمود: «ما همان افراد هستیم». [باز فرمود]: «آیا این آیه را نخواندی که میفرماید: خداوند فقط میخواهد پلیدی و گناه را از شما اهل بیت دور کند و کاملًا شما را پاک سازد. (احزاب/33)» ؟. گفت: «چرا»! فرمود: «ما همان اهل بیتی هستیم که قرآن میفرماید». آن پیرمرد شامی دست خود را بهطرف آسمان بلند کرد و گفت: «پروردگارا! من توبه کردم». و سه مرتبه گفت: «بار خدایا! من از دشمنان آل محمّد (صلی الله علیه و آله) و قاتلین آنان بیزاری میجویم. من قبل از این قرآن را میخواندم ولی قبل از امروز به معنی این آیات پی نبرده بودم».
📚بحارالأنوار، ج45،
@Dastan1224
هدایت شده از تبلیغات گسترده شهید پلارک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمیزی خونم زبون زد فامیل شوهر😍
فکر کردی یه #جاروبرقی پنج دقیقه ای میکشی
لباساتم #میندازی لباسشویی شدی خانوم خونه دار 😒
نه جانم بیا تواین کانال کد بانو شو پر از ایده خلاقیت #مفت🤭
👇ببین #خونه داری یعنی چی🤗
https://eitaa.com/joinchat/4227006476Ce7f8d7ab95
تمیزکاری هر چیزی قلق داره 🧐
نگی نگفتما 🙄 بیا تو کانال #باسلیقه شو👌
هدایت شده از طهارت نفس
❌فرزندانتون #پرخاشگرن؟
❌پای #درس و مشقشون نمیشینن؟
❌از #بدغذایی بچهاتون کلافه اید؟؟
❌نمازشو نمیخونه نمیدونی چطوری #نماز خونش کنی؟
❌#نظم و #ادب میخوای یادش بدی؟
❌نگران #تربیت_جنسی فرزندتونید؟
همه و همه رو اینجا بهش برس👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1481900080C89df0d12dd
هر مادری اومد اینجا دیگه نگران #اینده بچش نبوده میدونی چرا 🧐👆👆👆
مشاوره و پرسش و پاسخ رایگان با مشاور کودک👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/1481900080C89df0d12dd
#داستان
✳️ با امام حسين(علیه السلام) كه رفيق بشه آدم درستي ميشه!
✳️ بارها میدیدم كه با بچههائی كه نه ظاهر مذهبی داشتند و نه به دنبال مسائل دینی بودند رفیق میشد و آنها را جذب ورزش میكرد. یكی از آن بچهها كه با ابراهیم رفیق شده بود خیلی از بقیه بدتر بود. حتی خیلی راحت حرف از كارهای خلاف میزد و اصلاً چیزی از دین نمیدانست. نه نماز و نه روزه، به هیچ چیز هم اهمیت نمیداد. یك بار به ابراهیم گفتم: «آقا ابرام اینها كین كه دنبال خودت راه میاندازی؟» با تعجب پرسید: «چطور، چی شده ؟» گفتم: «دیشب این پسر رو با خودت آورده بودی هیئت، اون هم اومد كنار من نشست. وقتی كه حاج آقا داشت صحبت میكرد و از مظلومیت امام حسین (علیه السلام) و از كارهای یزید میگفت این پسر، خیره خیره و با عصبانیت گوش میكرد. وقتی هم چراغها خاموش شد به جای این كه گریه بكنه، مرتب فحشهای ناجور به یزید می داد !!» ابراهیم كه با تعجب داشت به حرفهام گوش میكرد، زد زیر خنده و گفت: «عیبی نداره،
⚠️ این پسر تا حالا هیئت نرفته و گریه نكرده، مطمئن باش با امام حسین(علیه السلام) كه رفیق بشه آدم درستی میشه، ما هم اگر بتونیم این بچهها رو مذهبی كنیم هنر كردیم». دوستیِ ابراهیم با این پسر به آنجایی رسید كه همه چیز را كنار گذاشت و یكی از بچههای خوب ورزشكار شد. چند ماه بعد و در یكی از روزهای عید، همان پسر یك جعبه شیرینی خرید و بعد از ورزش پخش كرد و گفت: «رفقا من مدیون همه شما هستم، من مدیون آقا ابرام هستم. اگه خدا منو با شما آشنا نكرده بود معلوم نبود الان كجا بودم و...» من و بچههای دیگه هم با تعجب نگاهش میكردیم.
⚠️ وقتی داشتم از در بیرون میرفتم اون پسر رو صدا زدم وگفتم: «از من راضی باش یكبار پشت سرت حرف زدم » بعد هم سریع آمدم بیرون توی راه به كارهای ابراهیم دقت میكردم. چقدر زیبا یكی یكی بچهها رو جذب ورزش میكرد و بعد هم اونا رو به مسجد و هیئت میكشوند و به قول خودش میانداخت تو دامن امام حسین (علیه السلام).
✳️ [ سلام بر ابراهيم ، گروه فرهنگی شهيد ابراهيم هادی ، نشر شهيد ابراهيم هادی ، چاپ هفتاد و ششم ، 1394 ص 18 و 19 ]
🍃🍃🍃✨✨✨🍃🍃🍃
@Dastan1224
#داستان
قبل از آشنایی با محمد جواد به زیارت حضرت زینب(س) با خانواده ام رفته گنبد حضرت زینب (س) بودیم و من با بی بی درد دل میکردم. از او خواستم که همسری به من بدهد که به انتخاب خودش باشد
البته آن روزها نمیدانستم که هدیه ای ویژه از طرف بی بی در انتظار من است و آن هم سرباز خود حضرت زینب(س)، قرار است مرد آسمانی و همسفر بهشتی من شود.
از سفر که برگشتیم، محمد جواد به خواستگاری من زمانها در یک کارخانه مشغول به کار پسر خانواده بود که روی پای خودش هم ایستاده بود.
حتی از جوانی و زمانیکه محصل بود، در تابستانهایش کار میکرد. تمام مخارج ازدواجمان از گل مجلس خواستگاری تا خرج مراسم عروسی همه را خودش داد. بعد از آن شروع کرد به ساختن همین منزلی که خانهء من و فرزندانم هست.
سر پناهی که ستونهایش را از دست داد. تک تک مصالح و نقشهء منزل و رنگ دیوارها و طرح کاشی ها همه وهمه به سلیقه من محمد جواد همیشه میگفت که تو قرار است در این خانه بمانی نه من آری همسر من بی تو در این خانه روزها را شب میکنم،تنها به شوق دیدار تو در زمان ظهور
@Dastan1224
#داستان کوتاه
بخونید, قابل تامل
پسربچه اي "پرنده زيبايي" داشت.
او به آن پرنده بسيار" دلبسته" بود.
حتي شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش مي گذاشت و مي خوابيد.
اطرافيانش كه از اين همه "عشق و وابستگي" او به پرنده باخبر شدند، از پسرك حسابي كار مي كشيدند.
هر وقت پسرك از كار خسته مي شد و نميخواست كاري را انجام دهد، او را "تهديد" مي كردند كه الان پرنده اش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرك با "التماس" مي گفت:
"نه، كاري به پرنده ام نداشته باشيد، هر كاري گفتيد انجام مي دهم."
تا اينكه يك روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از "چشمه" آب بياورد و او با سختي و كسالت گفت:
خسته ام و خوابم مياد.
برادرش گفت:
"الان پرنده ات را از قفس رها مي كنم...!!
پسرك "آرام و محكم"گفت:
خودم ديشب "آزادش كردم" رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم كه؛
"با آزادي او خودم هم آزاد شدم."
اين "حكايت" همه ما است.
تنها فرق ما، در "نوع پرنده اي" است كه به آن دلبسته ايم.
👈 پرنده بسياري پولشان، بعضي قدرتشان، برخي موقعيتشان، پاره اي زيبايي و جمالشان، عده اي مدرك و عنوان آكادميك و خلاصه شيطان و نفس... هر كسي را به چيزي بسته اند و "ترس از رها شدن" از آن، سبب شده تا "ديگران" و گاهي "نفس خودمان" از ما "بيگاري كشيده" و ما را رها نكنند.
* پرنده ات را آزاد کن
@Dastan1224
#تــݪنگـــــــرامـــروز
👌دوسـت داشـــــتن
راه رسیدن به خدا #دوستداشتن
آدمهاست!! اگرچه نتونیکاریبرای
آنها انجام بدهی همین ڪه دلسـوز
دیگرانباشی بهخدا مقرب میشوی
و خـدا به تو مـهربان تر!
@Dastan1224
هدایت شده از تبلیغات گسترده شهید پلارک
🌟بهترین وبزرگترین کانال سیسمونی با قیمت های بسیار مناسب وارزان با بهترین برندهای ایرانی وبا کفییت🌟
⭕️ انواع لباس تابستانه
⭕️ انواع لباس پاییزه
⭕️ انواع لباس زمستانه
⭕️ سرویس خواب
⭕️ پتو وحوله نوزادی
🌟وانواع وسایل نوزادی با بهترین قیمت🌟
🔆همراه باهدیه با قیمت پست ارزان🔆
🌟🌟بفرمائید واز کانال ما دیدن کنيد 🌟
https://eitaa.com/joinchat/1241186342C67c4c1a04a
هدایت شده از طهارت نفس
🔴هر کس آنلاینه توجه کنه🔴
👩⚕روی گروه خونی خودتون کلیک کنید و ببینید چطور عمرتون کوتاه یا بلند میشه...♨️
O+ گروه خونی💉O- گروه خونی💉
A+ گروه خونی💉A- گروه خونی💉
B+ گروه خونی💉B- گروه خونی💉
AB+گروه خونی💉AB-گروه خونی💉
⛔️تشخیص بسیار مهم است، اشتباه نزنید⚠️
✨🌼✨
مي گويند ؛
خداوند داستان ابليس را تعريف کرد ،
تا بداني که نمي شود به عبادتت ،
به تقربت و به جايگاهت اطمينان کني!
خدا هيچ تعهدي براي آنکه
تو هماني که هستي بماني ، نداده است
شايد به همين دليل است که
سفارش شده وقتي حال خوبي داري
و مي خواهي دعا کني ،
يادت نرود عافيت و عاقبت بخيري بطلبی
پس به خوب بودنت مغرور نشو
که شيطان روزي مقرّب درگاه الهي بود.
@Dastan1224
✍یکی از مشایخ
حاتم را پرسید:
نماز چگونه کنی؟
گفت: چون وقت در آید وضوی ظاهر کنم و وضوی باطن کنم.
گفت: ظاهر را به آب پاک کنم و باطن را به توبه
و آنگاه به مسجد درآیم و مسجد حرام را مشاهده کنم
و مقام ابراهیم را درمیان دو ابروی خود بنهم،
و بهشت را بر راست خود و دوزخ را بر چپ خود،
و صراط زیر قدم خود دارم،
و ملک الموت را پس پشت خود انگارم، و دل را به خدای سپارم.
آنگاه تکبیرگویم با تعظیم
و قیامی به حرمت
و قرائتی با هیبت
و سجودی با تضرع
و رکوعی با تواضع
و جلوسی به حلم
و سلامی به شکر بگویم.
👌نماز من این چنین بود.
@Dastan1224
#از_فقراء_قرض_بگیریم
✍روزی؛ پسری از خانوادهای نسبتا ثروتمند،
متوجه شد که مادرش از همسایه فقیر خود نمک خواست!
با تعجب به مادرش گفت:
مادر عزیزم؛ دیروز یک کیسه بزرگ نمک برایت خریدم، چرا از همسایه نمک طلب میکنی؟
#مادر_گفت:
پسرم؛ همسایه فقیرمان، همیشه از ما چیزهایی طلب میکند.
دوست داشتم از آنها چیز سادهای بخواهم که تهیه آن برای آنها سخت نباشد.
ما چیزی کم نداریم که از آنها قرض بگیریم، ولی دوست داشتم وانمود کنم که ما هم به آنها محتاجیم، تا هر وقت چیزی از ما خواستند، طلبش برای آنها آسان باشد و شرمنده نشوند...
@Dastan1224
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
📖 السَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ...
🌱سلام بر تو ای مولایی که بر جن و انس امامت میکنی.
سلام بر تو و بر روزی که عالم هستی بر امامت تو گردن مینهد.
📚 صحیفه رضویه، زیارت امام زمان عجّل تعالی فرجه در حرم شریف امام رضا علیه السلام.
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
@Dastan1224
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
صلوات تحفهای از بهشت است🌸🍃
صلوات روح را جلا میدهد.🌸🍃
صلوات عطری است🌸🍃
که وجودانسان را خوشبو میکند🌸🍃
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌸🍃
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
@Dastan1224
🌺گويند حضرت عيسى بن مريم (ع) نشسته بود و نگاه مى كرد به مرد زارعى كه بيل در دست داشت و مشغول كندن زمين بود.
حضرت عرض كرد:
خدايا آرزو و اميد را از زارع دور گردان . ناگهان زارع بيل را به يك سو انداخت و در گوشه اى نشست .
عيسى عليه السلام عرض كرد:
خدايا آرزو را به او بازگردان .
زارع حركت كرد و مشغول زارع شد. عيسى عليه السلام از زارع سؤ ال نمود: چرا چنين كردى ؟
گفت: با خود گفتم تو مردى هستى كه عمرت به پايان رسيده ، تا به كى بكار كردن مشغولى ، بيل را به يك طرف انداخته و در گوشه اى نشستم .
بعد از لحظاتى با خود گفتم :
چرا كار نمى كنى و حال آنكه هنوز جان دارى و به معاش نيازمندى ، پس بكار مشغول
@Dastan1224
🌷🌷🌷
داستان کوتاه
روزگاری "مردی فاضل" زندگی میکرد.
او هشتسال تمام مشتاق بود "راه خداوند" را بیابد؛ او هر روز از دیگران جدا میشد و "دعا" میکرد تا روزی با یکی از اولیای خدا و یا مرشدی آشنا شود.
یک روز همچنان که دعا میکرد، "ندایی" به او گفت بهجایی برود.
در آن جا مردی را خواهد دید که راه "حقیقت و خداوند" را نشانش خواهد داد.
مرد وقتی این ندا را شنید، بیاندازه "مسرور شد" و به جایی که به او گفته شده بود، رفت.
در آن جا با دیدن مردی "ساده، متواضع و فقیر" با لباسهای مندرس و پاهایی خاک آلود، "متعجب" شد.
مرد آن اطراف را کاملاً نگاه کرد اما کس دیگری را ندید.
بنابراین به مرد فقیر رو کرد و گفت:
"روز شما به خیر"
مرد فقیر به آرامی پاسخ داد:
"هیچوقت روز شری نداشتهام."
پس مرد فاضل گفت:
"خداوند تو را خوشبخت کند."
مرد فقیر پاسخ داد:
"هیچگاه بدبخت نبودهام."
تعجب مرد فاضل بیشتر شد:
"همیشه خوشحال باشید."
مرد فقیر پاسخ داد:
"هیچگاه غمگین نبودهام."
مرد فاضل گفت: "هیچ سر درنمیآورم."
خواهش میکنم بیشتر به من توضیح دهید."
مرد فقیر گفت:
" با خوشحالی اینکار را میکنم.
تو روزی خیر را برایم آرزو کردی! درحالیکه من هرگز "روز شری" نداشتهام، زیرا در همهحال، خدا را "ستایش" میکنم.
اگر باران ببارد یا برف، اگر هوا خوب باشد یا بد، من همچنان خدا را "میپرستم."
اگر تحقیر شوم و هیچ انسانی دوستم نباشد، باز خدا را ستایش میکنم و از او "یاری" میخواهم بنابراین هیچگاه روز شری نداشتهام.
تو برایم خوشبختی آرزو کردی در حالیکه من هیچوقت بدبخت نبودهام زیرا همیشه به درگاه خداوند "متوسل" بودهام و میدانم هرگاه که خدا چیزی بر من نازل کند، آن بهترین است و با خوشحالی هر آنچه را برایم پیشبیاید، میپذیرم.
"سلامت یا بیماری، سعادت یا دشمنی، خوشی یا غم، همه هدیههایی از سوی خداوند هستند."
* تو برایم خوشحالی آرزو کردی، در حالیکه من هیچگاه غمگین نبودهام زیرا "عمیقترین آرزوی قلبی من،" زندگیکردن بنا بر "خواست و ارادهی خداوند"
@Dastan1224
🌷🌷🌷
حکایت کوتاه
در زمان فتحعلی شاه قاجار از طرف يكی از دولتهای خارجی بستهای به عنوان هديه به دربار رسيد و شاه قصد گشودن آن را كرد. "اسماعيل خان" كه جزء ملتزمين بود و از فرماندهان فتعلی شاه، از شاه استدعا كرد اين كار در محوطه كاخ به وسيله خدمتگزاران انجام شود؛ چرا که احتمال سوء قصد را نمیتوان از نظر دور داشت. اتفاقا هنگام باز كردن بسته منفجر شد و خساراتی هم به بار آورد.
فتحعلی شاه با اطلاع از اين امر، دستور داد برای اين دورانديشی، هم وزن سرداراسماعيلخان سكههای طلا به او مرحمت شود؛ چنين كردند و اسماعيل خان معروف به "زر ريز خان" شد! اسماعیل خان هم که ارادت ویژه ای به امام رضا داشت، طلاها را صرف ساختن جایگاه آن سنگاب کرد! تا گنبد و پایههای سقاخانه با روکشی از طلا مزین شود از آن زمان این سقاخانه را به "سقاخانه اسماعیل طلا"
@Dastan1224
🍃داستان عجیب شفاعت و شفای بیمار صعب العلاج توسط علی اکبر علیه السلام
🔸روزی فردی به نام حاج عبدعون برادرش را که به مرض سختی دچار شده بود نزد حافظ الصحه یکی از سه پزشک معروف کربلا برد پس از چند ماه معالجه، هر روز حال او بدتر میشد عبدعون نزد پزشک میرود و سخنان زشتی به او میگوید که اسمت خیلی بزرگ است، ولی از معالجه تو سودی ندیدیم بعد بدون خداحافظی میرود، اما بر خلاف انتظار از آن روز به بعد حال برادرش بهتر میشود و یک دفعه شفا مییابد نزد حافظ الصحه میرود و عذر خواهی میکند.
🔸حافظ الصحه میگوید: بنشین تا برایت بگویم، من بعد از سخنان تو خیلی دل شکسته شدم. ظهر، هنگام ادای نماز به حضرت علی اکبر (ع) متوسل شدم و گفتم:ای نور چشم حسین (ع) تو را به حق پدرت قسم میدهم که شفای این مریض را از خدا بخواه دیدی چگونه به من توهین کرد؟ بسیار گریه کردم همان شب در خواب خدمت آقا علی اکبر (ع) شرف یاب شدم عرض ادب کردم و همان مطلب را تکرار کردم.
🔸حضرت علی اکبر (ع) فرمودند: من شفای آن مریض را از خدا خواستم و از هاتفی شنیدم که این مریض مردنی است و تا نه روز دیگر میمیرد ولی به برکت دعا و شفاعت شما خدا با شفای او سی سال به عمرش افزوده است و از همین ساعت او را شفا دادیم.آن مرد سی سال دیگر عمر کرد و در هفتاد سالگی وصیت کرد پیکرش را پایین پای حضرت علی اکبر (ع) دفن کنند.
📚خورشید جوانان» کرامات حضرت علی اکبر (ع)
@Dastan1224
تعدادی حشره کوچک در یک برکه، زیر آب زندگی می کردند.
آنها تمام مدت میترسیدند از آب بیرون بروند و بمیرند.
یک روز یکی از آنها بر اساس ندای درونی
از ساقه یک علف شروع به بالا رفتن کرد،
همه فریاد می زدند که مرگ و نیستی تنها چیزی است
که عاید او میشود،
چون هر حشره ای که بیرون رفته بود باز نگشته بود.
وقتی حشره به سطح آب رسید نور آفتاب تن خسته او را نوازش داد و او که از فرط خستگی دیگر رمقی نداشت روی برگ آن گیاه خوابید.
وقتی از خواب بیدار شد به یک سنجاقک تبدیل شده بود.
حس پرواز پاداش بالا آمدنش بود.
سنجاقک بر فراز برکه شروع به پرواز کرد
و پرواز چنان لذتی به او داد
که با زندگی محصور در آب قابل مقایسه نبود.
تصمیم داشت برگردد و به دوستانش هم بگوید
که بالای آن ساقه ها کسی نمی میرد
ولی نمی توانست وارد آب شود
چون به موجود دیگری بدل شده بود.
شاید بیرون رفتن از حصار دنیای فعلی ترسناک باشد،
.
اما مطمئن باشید
خارج از این پیله ی وابستگی ها، جهانیست ورای تصور...
👤ابراهیم امینی
@Dastan1224
#کرامتی_از_شیخ_رجبعلی_خیاط
✍یکی از ارادتمندان شیخ میگوید: شبی خوابی مهیج و شهوانی دیدم که در روز هم ذهنم را به خود مشغول کرده بود،صبح خدمت شیخ رسیدم، تا مرا دید سرش را پایین انداخت. فهمیدم خبری هست مدتی نشستم. شیخ سرش پایین بود و به کار خیاطی مشغول. آنگاه عرض کردم: مطلبی هست؟ فرمود :((چه کار کردی که قیافه ات قیافه زن شده)) عرض کردم :زن زیبایی را در خواب دیدم و داستانش در ذهن من مانده.
🔆فرمود: همان است، استغفار کن.
📚کتاب کیمیای محبت ص163 داستان خلاصه شد.
@Dastan1224
امام #حسين عليه السلام:
اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنِ الدُّعاءِ، وَاَبْخَلُ النّاسِ مَنْ بَخِلَ بالسَّلامِ
ناتوان ترين مردم كسى است كه از دعا عاجز باشد و بخيل ترين مردم كسى است كه درسلام بُخل ورزد
بحارالانوار جلد93 صفحه294
@Dastan1224
✨🌼✨
مي گويند ؛
خداوند داستان ابليس را تعريف کرد ،
تا بداني که نمي شود به عبادتت ،
به تقربت و به جايگاهت اطمينان کني!
خدا هيچ تعهدي براي آنکه
تو هماني که هستي بماني ، نداده است
شايد به همين دليل است که
سفارش شده وقتي حال خوبي داري
و مي خواهي دعا کني ،
يادت نرود عافيت و عاقبت بخيري بطلبی
پس به خوب بودنت مغرور نشو
که شيطان روزي مقرّب درگاه الهي بود.
@Dastan1224
🌸🍃🌸🍃
#پندانه
♦️انسان بودن و انسانیت رمز ترقی و پیشرفت ....
مردم به دنبال معجزه هستند، اما در بيشتر اوقات تعريفی كه از معجزه دارند، درست نيست.
معجزه است اگر بتوانی بدی را ببينی ولی با خوبی پاسخ بدهی...
با كلامت، جنگی را خاموش كنی و صلح را برقرار.
در جاييكه نتوانی كمك كنی، با نگاهت مهربانی را توسعه دهی.
ببخشی، در جاييكه ميتوانی انتقام بگيری
به جای لعن و نفرين، دعای خير كنی
رنج ديگران، رنج تو باشد.در دم و بازدم هايت، خدا حضور داشته باشد...
به جای اينكه همه مردم دنيا را تغيير دهی، خودت را تغيير بدهی.
برای موفقيت ديگران دعا كنی.
خانه ات محلی برای آرامش باشد.
👌آری؛ معجزه است انسان بودن ...
👌انسان بودن برا یاری امام عصر و زمان ارواحنافداه...
👌انسان بودن برا یاری اهل بیت علیهم
@Dastan1224
#داستان
🟣اثر تلقین در زندگی
🔹فردی بود که چای را آنقدر کم رنگ مینوشید که به سختی میتوانستیم بفهمیم که آب جوش نیست! چربی و نمک هم اصلا نمیخورد ورزش میکرد و وقتی از او علت این کارهایش را میپرسیدیم، میگفت که اینها برای سلامتی بد است و سکته میآورد. او در چهل و پنج سالگی در اثر سکته قلبی درگذشت!
🔸چندی پیش یک زندانی در امریکا از زندان گریخت. به ایستگاه راه آهن می رود و سوار یک واگن باری می شود. درب واگن به صورت خودکار بسته می شود و قطار به راه می افتد. او متوجه می شود که سوار فریزر قطار شده است. روی تکه کاغذی می نویسد که این مجازات رفتارهای بد من است، که باید منجمد شوم. وقتی قطار به ایستگاه میرسد، مامورین با جسد او روبرو می شوند. در حالی که فریزر قطار خاموش بوده است!
.
🔹منتظر هرچه باشیم، همان برایمان پیش میآید. منتظر شادی باشیم، شادی پیش میآید. منتظر غم باشیم، غم پیش میآید منتظر مرگ باشیم مرگ پیش میآید و منتظر سلامتی باشیم سلامتی پیش قمیآید...
🔸پس اگر پزشک میگوید سرطان داری و دوماه دیگر میمیری اهمیتی ندارد چون نه درد از اوست و نه درمان. و خداست که عمر را میداند و اجل را میرساند نه دکتر! همیشه منتظر سلامتی باشید. هیچ دردی نیست که خدا بدهد ولی درمانش را نیافریده باشد
🔸هرگز پول را برای بیماری و مشکلات پس انداز نکنیم. چون رخ میدهد. پول را برای عروسی، برای خرید خانه، اتومبیل، مسافرت و نظایر آن پس انداز کنیم. وقتی میگویی این پول برای خرید اتومبیل است، دیگر به تصادف فکر نکن...
🔸قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را!
این "باران" است که باعث رشد گل ها می شود نه "رعد و برق"!
پس با قدرت کلمات دست به دعا شو و از خدا سلامتی و خوشی و خوشبختی بخواه
@Dastan1224
#قصه کوتاه
روزی حضرت داود علیه السلام از منزل خود بیرون رفت و زبور می خواند و چنان بود که هرگاه آن حضرت زبور می خواند از حسن صوت او جمیع وحوش و طیور و جبال و صخور حاضر می شدند و گوش می کردند و هم چنان می رفت تا به دامنه کوهی رسید که به بالای آن کوه پیغمبری بود حزقیل نام و در آن جا به عبادت مشغول بود.
چون آن پیغمبر صدای مرغان و وحوش و حرکت کوه ها و سنگ ها دید و شنید، دانست که داود است که زبور می خواند.
حضرت داود به او گفت: ای حزقیل! اجازه می دهی که بیایم پیش تو؟ عابد گفت: نه، حضرت داود به گریه افتاد، از جانب حضرت باری به او وحی رسید: داود را اجازه ده، پس حزقیل دست داود را گرفت و پیش خود کشید.
حضرت داود از او پرسید: هرگز قصد خطیئه و گناهی کرده ای؟ گفت: نه، گفت: هرگز عجب کرده ای؟ گفت: نه، گفت: هرگز تو را میل به دنیا و لذات دنیا به هم می رسد؟
گفت: به هم می رسد، گفت: چه می کنی که این را از خود سلب می کنی و این خواهش را از خود سرد می نمایی؟ گفت: هرگاه مرا این خواهش می شود، داخل این غار می شوم که می بینی و به آنچه در آنجاست نظر می کنم، این میل از من برطرف می شود.
حضرت داود به رفاقت او داخل آن غار شد، دید که یک تختی در آنجا گذاشته است و در روی آن تخت، کلّه آدمی و پاره ای استخوان های نرم شده گذاشته و در پهلوی او لوحی دید از فولاد و در آنجا نقش است که من فلان پادشاهم که هزار سال پادشاهی کردم و هزار شهر بنا کردم و از چندین باکره ازاله بکارت کردم و آخر عمر من این است که می بینی که خاک فراش من است و سنگ بالش من و کرمها و مارها همسایه منند، پس هر که زیارت من می کند، باید فریفته دنیا نشود، گول او نخورد!
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حاج اکبر مولایی: در خواب هم روضه میبینم
🔹پیرغلام و ذاکر اهل بیت: خدا میداند من وقتی سرم را زمین میگذارم و میخوابم، فقط روضه میبینم یا #روضه میخوانم یا دنبال آدرس روضه میگردم، یا برای من میخوانند و من به عنوان مستمع #گریه میکنم. حتی زمانی که بیدار میشوم تا آب بخورم، دوباره که میخوابم مانند دیدن سریال، دنباله #خواب را میبینم.
@Dastan1224