فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 لقبی که خداوند به امام علی علیه السّلام داد!
🎤 استاد مسعود
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چوب خدا صدا نداره
اگه پشت پرده بلاها رو بدونی به خدا اعتراض نمیکنی
@Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥حاضری به خاطر امام_زمان (عج) دنیا تو فدا کنی؟
#کلیپ پیشنهادمهدوی
حجتالاسلام والمسلمین #سعیدی
@Dastan1224
4_1637620791.mp3
1.01M
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
⏰ 1 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ مقام پدر و مادر
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_دانشمند
🔹 #نشر_دهید
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
@Dastan1224
✅ چه با خودت آوردی ؟
✍ آیت الله جوادی آملی :
خداوند در قرآن میفرماید :
«من جاء بالحسنة فله عشر امثالها»، نفرمود : کسی که در دنیا کار خوب بکند یا کسی که در دنیا ایمان بیاورد اهل نجات است، در هیچ جای قرآن نداریم که فرموده باشد «من فعل الحسنة» بلکه فرمود: «من جاء بالحسنة». این یعنی انسان باید یک قدرتی داشته باشد که بتواند این اعمال حسنه را با خود ببرد.
یعنی اعمالش در دستش نقد باشد. اینطور نباشد که در دستش کار خیر بگذارد بعد گناه کند، غیبت کند و... که با این کارها افعال خیرش بریزد. این مصداق همان «من فعل الحسنة» است که مورد نظر قرآن نیست، بلکه انسان باید آنطور باشد که بتواند همهی افعال نیک و خوب خودش را به همراه خود ببرد. لذا در صحنهء قیامت نمیگویند : تو در دنیا چه کردی؟ بلکه میگویند : چه با خودت آوردی؟
📝 درس تفسیر ۹۳/۰۹/۰۳
👈
@Dastan1224
📚#داستان
روزی گنجشکی عقربی را دید
که در حال گریستن است
گنجشک از او پرسید
برای چه گریه میکنی؟
گفت میخواهم آن سمت
رودخانه بروم نمیتوانم...
گنجشک او را روی دوش
خود گذاشت و پرید...
وقتی به مقصد رسید
گنجشک دید پشتش میسوزد..
به عقرب گفت من که
کمکت کردم
برای چه نیشم زدی....؟
گفت خودم هم ناراحتم
ولی چکار کنم ذاتم اینه...
حکایت بعضی از ما آدمهاست...
از دست رفیقان عقرب صفت...
هـم نشینی با مـارم آرزوسـت
@Dastan1224
#عمل_نکردن_به_تکلیف_بسیار
#مشکل_و_سخت_است❗️
🔆 تشخیص تکلیف، نوری است در قلب مؤمن
✅حضرت آیت الله بهجت قدس سره:
آیا راه خدا و بندگی را پیدا کردهایم تا در راه باشیم؟! تشخیص تکلیف، نوری است در قلب مؤمن. در صورتی که به تکلیف عمل کند، دیگر زندان و شکنجه برای او سهل و آسان است؛ ولی راحتی در منزل در صورت عملنکردن به تکلیف، بسیار مشکل و سخت است!
📚 در محضر بهجت، ج۲، ص۲۴۶
@Dastan1224
ღ
📜 #حــدیثامـــروز
❤️حضرت زهــرا سلامالله علیها:
#خـوشرويى هنگام روبه رو شدن
با مؤمن بهشت را بر فرد خوش رو
واجـــب می ڪند.
📚بحــارالانـــوار ج ۷۵ ص ۴۰۱
@Dastan1224
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
زنی مشغول درست کردن تخم مرغ برای صبحانه بود.
ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد :
مواظب باش ، مواظب باش ، یه کم بیشتر کره توش
بریز…. وای خدای من ، خیلی زیاد درست کردی …حالا برش
گردون … زود باش
باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره
بیشتر بیاریم ؟؟ دارن میسوزن مواظب باش ، گفتم مواظب
باش ! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش
نمیکنی … هیچ وقت!! برشون گردون ! زود باش !
دیوونه شدی ؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی ؟؟؟ یادت رفته
بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …
زن به او زل زده و ناگهان گفت : خدای بزرگ چه اتفاقی
برات افتاده ؟! فکر میکنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده
درست کنم؟
شوهر به آرامی گفت : فقط میخواستم بدونی وقتی دارم
رانندگی میکنم، چه بلائی سر من میاری
@Dastan1224
✍روزی فردی (معاند) آمد خدمت امام صادق (ع) و به ایشان عرض کرد:
اگر روزی یکی از دوستان شما گناهی کند ، عاقبتش چگونه خواهد بود؟
امام (ع) در پاسخ به وی فرمودند:
🍂خداوند به او یک بیماری عطا مینماید تا سختیهای آن بیماری کفارۀ گناهانش شود.
آن مرد دو مرتبه پرسید :
اگر مریض نشد چه ؟
امام (ع) مجدد فرمودند:
🍂خداوند به او همسایهای بد میدهد تا او را اذیت نماید و این اذیت و آزار همسایه، کفارۀ گناهانش شود.
آن مرد گفت :
اگر همسایۀ بد نصیبش نشد چه ؟
امام (علیه السلام) فرمودند :
✨خداوند به او دوست بدی میدهد تا وی را اذیت نماید و آزار آن دوست بد ، کفارۀ گناهان دوست ما باشد.
آن مرد گفت :
اگر دوست بد هم نصیبش نشد چه ؟!
امام (علیه السلام) فرمودند :
✨خداوند همسر بدی به او میدهد تا آزارهای آن همسر بد ، کفارۀ گناهانش شود.
آن مرد گفت :
اگر همسر بد هم نصیبش نشد چه ؟
امام (علیه السلام) فرمودند :
🔅خداوند قبل از مرگ به او توفیق توبه عنایت میفرماید.
باز هم آن مرد از روی عنادی که داشت گفت:
و اگر نتوانست قبل از مرگ توبه کند چه؟
امام (علیه السلام) فرمودند :
🍂«به کوری چشم تو ! ما او را شفاعت خواهیم کرد »
پس چه زیباست بگوییم :اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
📚(عوالي اللئالي العزيزية في الأحاديث الدينية، ج1، ص:
@Dastan1224
📚 #حکایتیبسیارزیباوخواندنی
روزی ، یک پدر روستایی با پسر پانزده اش وارد یک مرکز تجاری می شوند. پسر متوّجه دو دیوار براق نقره ای رنگ می شود که به شکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره به هم چسبیدند، از پدر می پرسد: این چیست ؟
پدر که تا به حال در عمرش آسانسور ندیده می گوید:
پسرم، من تا کنون چنین چیزی ندیده ام، و نمی دانم .
در همین موقع آن ها زنی بسیار چاق را می بینند که با صندلی چرخدارش به آن دیوار نقره ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار براق از هم جدا شد ، و آن زن خود را به زحمت وارد اتاقکی کرد. دیوار بسته شد. پدر و پسر ، هر دو چشمشان به شماره هایی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی رفت. هر دو خیلی متعجب تماشا می کردند که ناگهان ، دیدند شماره ها به طور معکوس و به سرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقره*ای باز شد، و آن ها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله ای از آن اتاقک خارج شد.
پدر به آهستگی، به پسرش گفت : پسرم ، زود برو مادرت را بیار اینجا
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
@Dastan1224
🌿 داستان روح الامین و مرد بت پرست
🧚♂روح الامین روزی از پیشگاه خدا بانگ لبیک شنید. نمیدانست کدام بندهٔ مخلص، او را خوانده است. در زمین و آسمان گشت تا او را بیابد، اما پیدایش نکرد.
رو به سوی خدا آورد و گفت: راهی نما تا او را بیابم.
حضرت حق : به روم به فلان دير برو و بنگر۔
جبرئیل به آن دیر رفت و دید مردی به پای بتی افتاده و با حالی زار و با اخلاص تمام بت را صدا میزند.
برگشت و به خدا گفت: چگونه است که این مرد در دیر از بت یاری میجوید و تو پاسخش میدهی ؟
حضرت حق: او از راه راست دورافتاده است به غلط بت را صدا میکند؛ ولی میدانم که در قلب او چیست و در باطن چه میخواهد؟ او جز من کسی را ندارد. اکنون زبانش را هم به راه می آورم.
جبرئیل شنید که آن بت پرست زبانش هم به خدا خدا، گشوده شد.
پس ای مرغ ناتوان و نومید،بدان که درگاه او بارگاه نیازمندی است.
نه همه زهد مسلم میخرند
"هیچ" بر درگاه او، هم، میخرند
📙داستانها و پیامهای عطار
در منطق الطیر و الهی نامه
دکتر حشمت الله ریاضی
به کوشش : حبیب الله پاک گوهر
@Dastan1224
✍رمیله گفت:
در زمان #امیرالمومنین علیه السلام روزي تب شدیدي داشـتم. روز جمعه آرامشـی درّخود دیـدم و بـا خود گفتم بهترین کار این است که روي خودم مقـداري آب بریزم و پشت سـر امیرالمؤمنین علیه السلام نماز بخوانم. این کار را کردم و به جانب مسجد رفتم. همین که مولی امیرالمؤمنین روي منبر رفت، تبم دوباره برگشت.
وقتی آن جناب نماز را تمام کرد و به جانب خانه رفت، من نیز با ایشان رفتم. فرمود: رمیله! دیـدم در خود پیچیده بودي. عرض کردم: آري، و جریـان را به عرض ایشـان رسانـدم که علاقه داشـتم نمازي پشت سـر شـما بخوانم. فرمود: رمیله! هر مؤمنی که
مریض می شود، مـا نیز به واسـطه بیماري او مریض می شویم، محزون نمی شود مگر اینکه ما نیز از انـدوه او محزون می شویم، و دعایی نمی کنـد مگر اینکه دعای او را آمین می گوییم، و ساکت نمی شود مگر اینکه ما برایش دعا می کنیم.عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! خداونـد مرا فـدایتان کنـد! این براي کسـی است که با شـما در خانه باشد، اما آنها که در اطراف زمین هستند چطور؟ فرمود: رمیله! در شرق و غیر آن، مؤمنی از نظر ما پنهان نیست.
📚بحارالانوار:١٤٠/٢٦، بصائرالدرجات:72
@Dastan1224
محدث نوری نقل فرموده که یک نفر تاجر مسیحی در بصره زندگی می کرد. دوستانش از بغداد به او نوشتند که برای تو بغداد بهتر است، او نیز همۀ مال التّجاره اش را برداشت به طرف بغداد حرکت کرد، در مسیر راه، دزدان بر او تاختند و همۀ اموالش را گرفتند.
او خجالت کشید که با آن وضع به بغداد برود، در برخی از چادرها اقامت نمود و با اهالی آن جا مأنوس شد.
در ایام عاشورا آن ها عازم کربلا بودند، او را نیز به همراه خود به نجف اشرف، سپس به کربلا بردند.
شب عاشورا او را در نزد وسایل خود گذاشتند و گفتند: ما فردا بعد از ظهر به نزد تو می آییم.
پاسی از شب گذشت و او را خواب برد، در عالم رؤیا دید که سه نفر شخص جلیل القدر از حرم مطهر بیرون آمدند، یکی از آن ها به یکی دیگر امر فرمود که در شهر بگردد و اسامی زائران را در دفتری ثبت کرده به نزد او بیاورد و به شخص دیگر امر فرمود که اسامی زائرانی را که در صحن هستند بنویسد و بیاورد.
پس از مدتی آن دو نفر آمدند و لیست زائران را به آن حضرت ارائه دادند.آن حضرت اسامی زائران را ملاحظه کردند و فرمودند: بقیّه دارد.
آن دو نفر رفتند و گشتند و آمدند و گفتند: ما همه را نوشتیم، کسی نمانده است.
آن حضرت فرمود: نه، بقیّه دارد.
یکبار دیگر رفتند و همه جا را گشتند و آمدند و گفتند: همه جا را گشتیم، کسی از قلم نیفتاده است.
فرمود: نخیر، بقیّه دارد.
بار سوم همه جا را گشتند و برگشتند و گفتند: به جز یک نفر مسیحی، احدی باقی نمانده است.
آن حضرت فرمود: پس چرا نام او را ننوشتید؟!
ألیس قد حلّ بساحتنا؟! مگر او قدم در آستانۀ ما ننهاده است؟!
این جا بود که آن مسیحی به نور اسلام منوّر شد و در زمره مسلمانان قرار گرفت.
خداوند بدین سان از ثروت به سرقت رفته اش، سعادت ابدی و نعمت های جاویدان الهی را به او ارزانی نمود
@Dastan1224
✍#عاقبت_پیمان_شکنی
حضرت عیسی (ع) از قبرستانی میگذشت، پیرمردی را بر سر قبری مشاهده کرد. سبب این کار را پرسید، عرض کرد: من با همسرم عهد بسته بودم که هر کدام زودتر از دنیا رفتیم دیگری بر سر قبر او معتکف شود تا اجل او نیز برسد. اکنون همسرم از دنیا رفته و من بر سر قبرش نشسته ام. حضرت عیسی (ع) پرسید: میخواهی او را زنده کنم؟ پیرمرد عرض کرد: این کار، کمال احسان است، سپس آن زن با دعای حضرت زنده شد، پیرمرد همراه زنش به سوی صحرا رفتند تا جایی که پیرمرد خسته شد، سر بر زانوی همسرش گذاشت و خوابید. در همان لحظه، شاهزاده ای از آن جا عبور میکرد، چشمش به زن زیبایی افتاد که سر پیرمردی را روی زانو گذاشته است، گفت: تو با این زیبایی این جا چه میکنی؟ زن گفت: این پیرمرد، مرا دزدیده است. جوان گفت: پس آهسته سرش را بر زمین بگذار و با من بیا. چیزی نگذشته بود که پیرمرد بیدار شد و از پی آنها دوید؛ ولی به آنها نرسید. بالاخره از دست آنها به پادشاه شکایت کرد. پادشاه گفت: اگر حضرت عیسی (ع) تو را تصدیق کند، گفته ات را میپذیرم. عیسی (ع) آمد و آن زن را نصیحت کرد؛ ولی او قبول نکرد، آن گاه حضرت فرمود: پس با یکدیگر مباهله کنید (در حق هم نفرین کنید)، از هر کدام که مستجاب شد حق با اوست. پیرمرد نفرین کرد و زن در دم جان داد.
ندانی که مردان پیمان شکن ستوده نباشند در انجمن که هر کس ز گفت خود اندر گذشت ره رادمردی ز خود در نوشت شهان گفته ی خود به جا آورند ز عهد و ز پیمان خود نگذرند سپهبد کجا گشت پیمان شکن بخندد بدو نامدار انجمن بکوشید و پیمان خود نشکنید پی و بیخ پیوند بد برکنید مبادا که باشی تو پیمان شکن که خاک است پیمان شکن را کفن
📙پند
@Dastan1224
◍⃟🌴◍⃟🌴
❤️
📚🌹 👈 *داستان پسری که
میخواست از شر مادر خلاص شود*:
روایت شده بود که پسری بود که می خواست از شر مادر پیر خود خلاص شود ، بنابراین او را بر دوش خود گرفت و او را به کوهی برد تا در آنجا بمیرد و در راه خود از میان جنگل ها و درختان در جاده های درخشان عبور کرد و مادرش بر روی شانه خود شاخه ها و برگ های درختان را برید و آنها را به جاده انداخت!
🌺 🌸 پسر مادر خود را در کوه رها کرد و شروع به بازگشت به تنهایی کرد ، اما با حیرت و تحیر ایستاد و فهمید که راه خود را گم کرده است. مادرش او را با مهربانی و دلسوزی صدا كرد و به
او گفت: "ای پسرم ، از ترس اینكه در بازگشت راهت را گم نكنی ، من شاخه ها و برگ ها را در راه می انداختم تا در مسیر برگشت مسیرهای آنها را دنبال كنی و به سلامت بر گردی!...
🌺 🌸 پسرم در امان خدا باش. "اشک در چشمان پسر جاری شد و او به خود بازگشت و مادر خود را به خانه با احترام برد.
🌹👈شگفت آور است که پسرش به مرگ او فکر می کند در حالیکه او به سلامتی او فکر می کند.
او همیشه مادر است. با قلب دوست داشتنی خود ، چه مهربانی بزرگی است
🌺 🌸 مادرجان گلم تو تاج سری
@Dastan1224
📚محدث نوري رضوان الله عليه نقل ميكند :
🕌يكي از خدمتگزاران حرم مطهر حضرت رضا عليه السلام گفت : در شبي كه نوبت خدمت من بود، در رواقي كه به دارالحفاظ معروف است، خوابيده بودم .
ناگاه در خواب ديدم كه در حرم مطهر باز شد خود حضرت امام رضا عليه السلام از حرم بيرون آمدند و به من فرمودند :« برخيز و بگو مشعلي فروزان بالاي گلدسته ببرند، زيرا جماعتي از اعراب بحرين به زيارت من ميآيند و اكنون در اطراف « طرق » ( هشت كيلومتري مشهد ) بر اثر بارش برف راه را گم كردهاند برو به ميرزا شاه نقي متولي بگو مشعلها را روشن كند و با گروهي از خادمان جهت نجات و راهنمايي آنان حركت كنند .»
آن خادم ميگويد : از خواب پريدم و فوري از جا برخاستم و مسؤول خدام را از خواب بيدار كرده و ماجرا را برايش گفتم او نيز با شگفتي برخاست و با يكديگر بيرون آمديم در حالي كه برف به شدت مي باريد مشعلدار را خبر كرديم و او به سرعت مشعلي روي گلدسته روشن كرد آنگاه با عدهاي از خدام حرم به خانهي متولي رفتيم و ماجرا را برايش شرح داديم سپس با گروهي مشعلدار به طرف طرق حركت كرديم نزديك طرق به زوار رسيديم . آنان در هواي سرد و برفي ميان بيابان گويي منتظر ما بودند . از چگونگي حالشان جويا شديم گفتند : ما به قصد زيارت حضرت رضا عليه السلام از بحرين بيرون آمديم امشب گرفتار برف و سرما شده و از راه خارج گشتيم و ديگر نميتوانستيم مسير حركت را تشخيص دهيم تا اينكه از شدت سرما دست و پاي ما از كار افتاد و خود را آمادهي مرگ نموديم . از مركبها فرود آمديم و همه يك جا جمع شديم . فرشهايمان را روي خود انداختم و شروع به گريستن كرديم و به حضرت رضا عليه السلام متوسل شديم . در ميان مسافران مردي صالح و اهل علم بود . همين كه چشمش به خواب رفت، حضرت رضا عليه السلام را در خواب زيارت نمود ،كه به او فرمود :
« برخيز ! كه دستور دادهام چراغها را بالاي منارهها روشن كنند. شما به طرف چراغها حركت كنيد .» همه برخاستيم و به طرف چراغها حركت كرديم كه ناگاه شما را ديديم.
@Dastan1224
📚#طنزتلخ
یارو نشسته بوده پشت بنز آخرین سیستم، داشته صد و هشتاد تا تو اتوبان میرفته،
یهو میبینه یک موتور گازی ازش جلو زد!
خیلی شاکی میشه، پا رو میگذاره رو گاز، با سرعت دویست از بغل موتوره رد میشه.
یک مدت واسه خودش خوش و خرم میره، یهو میبینه متور گازیه غیییییژ ازش جلو زد!
دیگه پاک قاطی می کنه با دویست و چهل تا از موتوره جلو میزنه.
همینجور داشته با آخرین سرعت میرفته، یهو میبینه، موتور گازیه مثل تیر از بغلش رد شد!!
طرف کم میاره، میزنه کنار به موتوریه هم علامت میده . خلاصه دوتایی وامیستن کنار اتوبان. یارو پیاده میشه میره جلوی موتوریه، میگه: آقا ! من مخلصتم، فقط بگو چطور با این موتور گازی روی ما رو کم کردی؟!
موتوریه با رنگ پریده نفس زنان میگه :
داداش… خدا پدرت رو بیامرزه وایستادی!…کش شلوارم گیر کرده به آیینه بغلت
نتیجه اخلاقی:
اگه می بینید بعضی ها در کمال بی استعدادی پیشرفت های قابل ملاحظه ای دارند
ببینید کش شلوارشان به کی گیر کرده ...
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ
@Dastan1224
✨﷽✨
#یک_داستان_یک_پند
📜 روزی شیخ عارفی در یکی از روستاهای کربلا زندگی میکرد.
🏇 شیخ در مزرعه کار میکرد که از روستای دوردستی پیکی با اسب آمد و گفت:
در روستای بالا فلانی مرده است، حاضر شو برای دفن او با من برویم. شیخ اسم آن متوفی را که شنید، به شاگرد طلبه خود گفت، با پیک برود. شاگرد طلبه رفت و دو روز بعد که مراسم ختم آن مرحوم تمام شد، برگشت.
پسر آن متوفی، شاگرد طلبه را آورد و در میدان روستا به شیخ با صدای بلند گفت: ای شیخ، تو دیدی من مرد فقیری هستم به دفن پدر من نیامدی و شاگرد خود فرستادی!!! کل روستا بیرون ریختند و شیخ سکوت کرد و درون خانه رفت. شاگرد شیخ از این رفتار آن مرد ناراحت شد و درون خانه آمد و از شیخ پرسید، داستان چیست❓
🍀 شیخ گفت: پسر آن مرد متوفی که در روستا داد زد و مرا متهم ساخت، یک سال پیش دو گوسفند از من خرید و به من بدهکار است و من از اینکه او با دیدن من از بدهی خود شرمنده نباشد، نرفتم تا چشم در چشم هم نشویم.
ولی او نه تنها قرض خود یادش رفت مرا به پولپرستی هم متهم کرد. من بهجای گناه او شرمنده شدم. و خواستم بدانم، خدا از دست ما چه میکشد که ما گناه میکنیم ولی او شرمش میشود، آبروی ما را بریزد. بلکه بهجای عذرخواهی از گناه، زبان به ناسپاسی هم میگشاییم...گویند شیخ این راز به هیچکس غیر شاگرد خود نگفت و صبح بود که از غصه برای همیشه بیدار نشد.
❖ کرم بین و لطف خداوندگار
❖ گنه بنده کرده است و او شرمسار
@Dastan1224
🌺خداوند متعال در قرآن میفرماید:
وَوَصَّيْنَا ٱلْإِنسَٰنَ بِوَٰلِدَيْهِ إِحْسَٰنًا احقاف/15
ما به انسان توصیه کردیم که به پدر و مادرش نیکی کند.
💎#حکایت
روزی حضرت موسی علیهالسلام در ضمن مناجات به پروردگار عرض کرد: خدایا میخواهم همنشینی را که در بهشت دارم، ببینم که چگونه شخصی است!
جبرئیل بر او نازل شد و گفت: یا موسی قصابی که در فلان محل است، همنشین تو است، حضرت موسی درب دکان قصاب آمد، دید جوانی شبیه شب گردان مشغول فروختن گوشت است، شب که شد جوان مقداری گوشت برداشت و به سوی منزل رفت، حضرت به دنبال او رفت تا به منزل رسید به جوان گفت: مهمان نمیخواهی؟
گفت: بفرمائید، موسی را به درون خانه برد. حضرت دید جوان غذائی تهیه نمود، آنگاه زنبیلی از طبقه بالا آورد، پیرزنی کهنسال را از درون زنبیل بیرون آورد و او را شستشو داد، غذا را با دست خود به او خورانید.
موقعی که خواست زنبیل را به جای اول بیاویزد، پیرزن کلماتی را گفت که مفهوم نبود؛ بعد جوان برای حضرت موسی غذا آورد و خوردند.
آن حضرت سؤال کرد، حکایت تو با این پیرزن چگونه است؟ عرض کرد: این پیرزن مادر من است، چون وضع مادیام خوب نیست کنیزی برایش بخرم، خودم او را خدمت میکنم، پرسید: آن کلماتی که به زبان جاری کرد چه بود؟ گفت: هر وقت او را شستشو میدهم و غذا به او میخورانم میگوید: خدا ترا ببخشد و همنشین و هم درجه حضرت موسی در بهشت گردی..
حضرت موسی فرمود: ای جوان بشارت میدهم به تو که خداوند دعای مادرت را مستجاب کرده، جبرئیل به من خبر داد در بهشت تو همنشین من هستی.
@Dastan1224
»
📜 #حــدیثامـــروز
❤️قال رســـول الله(ص):
مـیان مـسلمان و ڪافـر فاصلهای
جز این نیست ڪه #نـمازواجـب
را عــمدا تَـــرڪ ڪُند.
📚ثــواب الاعمال ج ۱ ص ۲۷۵
↬
@Dastan1224
»
📜 #حــدیثامـــروز
❤️قال رســـــول الله (ص):
ڪسی ڪه در روز #جمــــــعه بر
من درود بفـرستد از دنیا نمیرود
مگر آنڪه جایگاهش را در بهشت
ببـــــیند.
📚جامــع الاخــبار ص ۶۰
➫
@Dastan1224
✨﷽✨#حکایت
🌷 مذمت شماتت دیگران 🌷
✍در زندگي هر کسي مشکلاتي است ، يک کسي اولاد دار نمي شود ، يک کسي عزيز خود را از دست مي دهد ، يک کسي عمري مستأجر است ، يک کسي شوهري دارد که آدم خوبي نيست . اعم از اينکه علت اين مشکلات خود اين افراد باشد يا علتي خارج از دست داشته باشد، نبايد او را شماتت کرد .
فرض کنيد اين آقا و خانم همه ي راه ها را هم رفته اند ولي خدا به ايشان اولاد نداده است حالا به هر دليلي ، يک وقت هم نه اصلاً علت آن مصيبت، خود بنده است . مثلاً من تند راندم ، بي توجهي کردم ، خوابم برد و به نرده هاي اتوبان زدم و بچه ام را از دست دادم ، علت اين حادثه من بودم گرچه عمدي نبوده است . چه عامل مصيبت انسان باشد ، چه ديگري و چه حوادث طبيعي باشد ، در روايات ما شماتت بسيار مذمت شده است .
امام سجاد (ع) دعايي دارد دعاي هشتم در صحيفه ي سجاديه که آنجا از چند بيماري به خدا پناه برده است . يکي از آنها اين است نعوذبک من شماتة اعداء خدايا از شماتت دشمنان به تو پناه مي برم . در بحارالانوار معروف است که روايتي دارد بعضي ها نزد حضرت ايوب مي آمدند و مي گفتند که تو چه گناهي کردي که اينجور شدي ؟ ببين چه لقمه اي خورده اي و چه معصيتي کرده اي ؟ ايوب مي گفت به خدا قسم هرگز لقمه ي حرام نخوردم و هرگز غذايي نخوردم مگر اينکه يتيم يا فقيري در کنار من بود. هرگز دو کار بر من عرضه نشد مگر آنکه سخت تر را انتخاب کردم . اگر مثلاً دو عبادت بود من سخت تر را برگزيدم . من گناه نکردم ، بالاخره همه ي مصيبت هاي ايوب تمام شد .
عرض من اين است که در روايت است که از ايوب پرسيدند سخت ترين مصيبت برتوچه بود ؟ آيا از دست دادن اولاد بود ، آيا از دست دادن همسر بود ؟ آيا فقرو بيماري بود ؟ گفت نه شماتت الاعداء ، شماتت دشمنان سخت ترين مصيبت من بود
@Dastan1224
#داستان شاه عباس و سه دزد
یك شب شاه عباس با لباس مبدل در كوچه های شهر می گشت كه به سه دزد برخورد كرد كه قصد دزدی داشتند. شاه عباس وانمود كرد كه او هم دزد است و از آنان خواست كه او را وارد دار و دسته خود كنند.
دزدان گفتند: ما سه نفر هر یك خصلتی داریم كه به وقت ضرورت به كار می آید.
شاه عباس پرسید: چه خصلتی؟
یكی گفت: من از بوی دیوار خانه می فهمم كه در آن خانه طلا و جواهر هست یا نه و به همین علت به كاهدان نمی زنیم.
دیگری گفت: من هم هر كس را یك بار ببینم بعداً در هر لباسی او را می شناسم.
دیگری گفت: من هم از هر دیواری می توانم بالا بروم.
از شاه عباس پرسیدند تو چه خصوصیتی داری كه بتواند به حال ما مفید باشد؟
شاه فكری كرد و گفت: من اگر ریشم را بجنبانم كسی كه زندانی باشد آزاد می شود.
دزدها او را به جمع خود پذیرفتند و پس از سرقت طلاها را در محلی مخفی كردند.
فردای آن شب شاه دستور داد كه ان سه دزد را دستگیر كنند. وقتی دزدها را به دربار آوردند آن دزدی كه با یك بار دیدن همه را باز می شناخت فهمید كه پادشاه رفیق شب گذشته آنها است. پس این شعر را خطابه شاه خواند كه:
ما همه كردیم كار خویش را
ای بزرگ آخر بجنبان ریش
@Dastan1224
༻﷽༺
#داستانی عبرت انگیز در مورد (اثر بداخلاقی)
یکی از بزرگان اصفهان خدا رحمتش کند معلم علم اخلاق بود و همه رویش حساب می کردند.
وی در میان مردم زود عصبانی می شد، ولی در خانه اش را نمی دانم...
یادم نمی رود با وجود این که به من لطف داشت، یک وقت چرایی گفتم که به من برگشت و زود هم پشیمان شد!
مقداری عصبانی منش و بداخلاق بود، خودش مثل باران گریه می کرد..
می گفت: "شبی در خواب دیدم که مُردم و مرا در قبر گذاشتند، ناگهان سگ سیاهی آمد و بنا بود که همیشه با من باشد!! در همان خواب حس کردم که این سگ سیاه، بداخلاقی های دنیای من است که به این صورت در آمده و تمثُّل پیدا کرده است..."
مثل باران گریه می کرد و می گفت: "خیلی ناراحت بودم که حالا چطور می شود...که یک دفعه دیدم آقا امام حسین (علیه السلام) آمدند..."
البته بگویم که این آقا با آن که از علمای بزرگ اصفهان بود، اما ارادت خاصی به اهل بیت (علیهم السلام) داشت و در جلسات خصوصی روضه شرکت می کرد و به منبر می رفت و می گفت: "برای این که از روضه خوان های امام حسین محسوب شوم منبر میروم و روضه میخوانم"
می فرمود: "فهمیدم که برای آن نوکری که به این خاندان داشتم، آقا امام حسین (علیه السلام)به فریادم رسیده، به آقا امام حسین عرض کردم که این سگ چطور می شود؟ فرمودند: من تو را از دستش نجات میدهم...و با اشارهای که به او کردند، رفت.
از خواب بیدار شدم. نظیر این قضیه را زیاد داریم..!
@Dastan1224