eitaa logo
داستان و پند اخبار فوری طب سنتی اسلامی فوتبال برتر استقلال پرسپولیس ورزش سه
8.9هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
66 فایل
|♥️بسم الله الرحمن الرحیم♥️. ﷺ جهت مشاوره @mohamad143418
مشاهده در ایتا
دانلود
💠همه امور بدان گونه که می نمایند، نیستند! 🧚‍♂🧚‍♀دو فرشته مسافر، برای گذراندن شب، در خانه یک خانواده ثروتمند فرود آمدند.این خانواده رفتار نا مناسبی داشتند و دو فرشته را به مهمانخانه مجللشان راه ندادند. بلکه زیر زمین سرد خانه را در اختیار آنها گذاشتند.فرشته پیر در دیوار زیر زمین شکافی دید و آن را تعمیر کرد. وقتی فرشته جوان از او پرسید چرا چنین کار را کرده، پاسخ داد همه امور بدان گونه که می نمایند، نیستند! شب بعد این دو فرشته به منزل یک خانواده فقیر ولی بسیار مهمان نواز رفتند. بعد از خوردن غذایی مختصر زن و مرد فقیر، رختخواب خود را در اختیار دو فرشته گذاشتند. صبح روز بعد فرشتگان، زن و مرد فقیر را گریان دیدند، گاو آنها که تنها وسیله گذران زندگیشان بود، در مزرعه مرده بود.فرشته جوان عصبانی شد و از فرشته پیر پرسید: چرا گذاشتی چنین اتفاقی بیفتد؟ خانواده قبلی همه چیز داشتند و با این حال تو کمکشان کردی، اما این خانواده دارایی اندکی دارند و تو گذاشتی که گاوشان هم بمیرد! فرشته پیر پاسخ داد: وقتی در زیر زمین آن خانواده ثروتمند بودیم، دیدم که در شکاف دیوار کیسه ای طلا وجود دارد. از آنجا که آنان بسیار حریص و بددل بودند، شکاف را بستم و طلا ها را از دیدشان مخفی کردم. دیشب وقتی درختخواب زن و مرد فقیر خوابیده بودم، فرشته مرگ برای گرفتن جان زن فقیر آمد و من به جایش آن گاو را به او دادم! ❤️(امام حسن عسگری(ع)می فرمایند: هیچ گرفتاری و بلایی نیست مگر آنکه نعمتی از خداوند آن را در میان گرفته است.) @Dastan1224
💥داستان عبرت آموز روزي حضرت داوود از يك آبادي ميگذشت. پيرزني را ديد بر سر قبري ضجه زنان. نالان و گريان. پرسيد: مادر چرا گريه مي كني؟ پيرزن گفت: فرزندم در اين سن كم از دنيا رفت. داوود گفت: مگر چند سال عمر كرد؟ پيرزن جواب داد:350 سال!! داوود گفت: مادر ناراحت نباش. پيرزن گفت: چرا؟ پيامبر فرمود: بعد از ما گروهي بدنيا مي آيند كه بيش از صد سال عمر نميكنند. پيرزن حالش دگرگون شد و از داوود پرسيد: آنها براي خودشان خانه هم ميسازند، آيا وقت خانه درست كردن دارند؟ حضرت داوود فرمود: بله آنها در اين فرصت كم با هم در خانه سازي رقابت ميكنند. پيرزن تعجب كرد و گفت: اگر جاي آنها بودم تمام صد سال را به خوشی و خوشحال کردن دیگران ميپرداختم. برچرخ فلک مناز که کمر شکن است بررنگ لباس مناز ک آخر کفن است مغرور مشو که زندگی چند روز است در زیرزمین شاه و گدا یک رقم است ‌‌@Dastan1224
🌹حکایتی از پیر پالان دوز🌹 یک روز شیخ بها در بازار قدم میزد و پیر مردی را دید که مشغول دوختن پالان پاره مردم بود و از این راه امرارمعاش میکرد. شیخ دلش به حال پیرمرد سوخت و جلو رفت وگفت : سلام سپس دستش را به پالان پیرمرد زد و بلافاصله از طرف غیب پالان پیرمرد پر شد از سکه های اشرفی. پیرمرد وقتی این حرکت شیخ را دید ناراحت شد و فریاد زد چکار کردی؟ یالا سکه ها را بردار که به درد من نمیخورد. شیخ گفت : من نمی توانم سکه ها را غیب کنم. پیرمرد چوب دستی خود را به پالان زد و سکه ها غیب شدند و رو به شیخ گفت تو که نمی توانی غیب کنی چرا ظاهر میکنی؟ شیخ بها فهمید پیرمرد صاحب علم و کمالات بسیار است. پیرپالان دوز سپس رو به شیخ می کند و می گوید: "دلت را کیمیا کن!" کما اینکه خدای رحمان در حدیث قدسی می فرماید : " یا عبدی اطعنی اجعلک مثلی انا اقول کن فیکون انت تقول کن فیکون : بنده من مرا اطاعت کن تا تو را مانند خود کنم. من می گویم باش پس بوجود می آید تو هم می گویی باش پس می شود." سرانجام عالم ربانی، محمد عارف عباسی در سال 985 ه. ق جان به جانان تسلیم نمود. مقبره‌ی این عارف بزرگ جنب حرم رضوی در مشهد مقدس واقع و در شمال شرقی حرم مطهر، واقع در ابتدای خیابان نواب صفوی (پایین خیابان)، زیارتگاه بسیاری از شیفتگان اهل بیت عصمت و طهارت می‌باشد @Dastan1224
عارفی در راه بود. گفت: «هر جا که نظر می‌کنم، بر زمین همه گوهر ریخته و بر در و دیوار همه زر آویخته. کسی نمی‌بیند و کسی نمی‌چیند.» گفتند: «کو؟ کجاست؟» گفت: «همه جاست! هر جا که می‌توان خدمتی کرد؛ یا هر جا که می‌توان راحتی به دلی آورد. آن جا که غمگینی هست و آن جا که مسکینی هست. آن جا که یاری طالب محبت است و آن جا که رفیقی محتاج مروت» @Dastan1224
. ✅ خرما , آفتاب , شراب .... مردعربی از حضرت علی (علیه السلام) پرسيد : اگر من آب بنوشم حرام است؟ فرمودند : نه گفت: اگر خرما بخورم حرام است؟ فرمودند: نه گفت: پس چطور اگه ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم تا شراب شود خوردنش حرام است ! اميرالمومنين (علیه السلام) فرمودند : اگر آب به روي سرت بپاشم دردي احساس ميكنی؟ گفت : نه فرمودند: اگر مشتی خاك بپاشم چطور ؟ گفت : نه 💠فرمودند : اگر ايندو را با هم مخلوط كنم و مدتي در آفتاب بگذارم آنگاه به سرت بزنم چطور ؟ گفت : فرق سرم شكافته ميشود. حضرت فرمودند : حكايت آن نيز اينگونه است . 📚کتاب قضاوت‌های امیرالمؤمنین علیه السلام ‌ ‌ @Dastan1224
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستانی زیبا و تکان دهنده درباره اینکه خدا کجاست و در کجای زندگی ما قرار دارد ! شاید این داستان تاثیرش روی شما از هر چیز دیگری بیشتر باشد ! پس کلیپ را باز کنید و تا انتها ببینید و بدانید دستان خدا هر لحظه در دستان شماست !🙏 @Dastan1224
✨عارف عظیم الشان آيت‌الله حاج سيد حسين يعقوبي نقل مي‌كند: ‌ 🍂زماني كه در طالب‌آباد بودم، يك روز اندوه شديدي به خاطر فقر مادي و گرفتاري، به من دست داد و آن‌چنان ناراحت بودم كه چه‌بسا ادامه آن حالت، مرا از پاي درمي‌آورد. در آن حال، به قلبم الهام شد كه ذكر «يا رئوف، يا رحيم» را به تعداد معيني بگويم. بي‌درنگ مشغول شدم و همين كه ذكر به پايان رسيد، حالت بي‌نيازي و سروري در قلبم پيدا شد كه آشكارا مي‌ديدم ديگر گرفتاري ندارم و به كلي غصه از دلم برطرف شده، و آرامش پيدا كرده‌ام. شب بعد در خواب ديدم يك سكه طلاي بسيار زيبا به اندازه كف دست به من دادند و گويا كسي گفت: اين براي توست. آن را گرفتم و ديدم در حاشيه آن نوشته شده است: «الإمام الغريب، المسموم المهموم، علي بن موسي الرضا (عليه السلام).» متوجه شدم كه اين سكه صورت همان حالي است كه در اثر آن ذكر به من دست داده بود، ولي ارتباط آن با حضرت رضا (عليه السلام) برايم روشن نبود تا اينكه در روايتي ديدم اين ذكر از آن حضرت وارد شده و ايشان فرموده است: «پدرم در خواب به من فرمود: «اي فرزند! هروقت در امر شديدي گرفتار شدي، ذكر «يا رئوف يا رحيم» را زياد بگو». @Dastan1224
👌داستان عبرت انگیز 🌺 ✍حق، حق است ... امام جماعت یکی از مساجد لندن تعریف می کرد : ⬅به یکی از مساجد داخل شهر لندن منتقل شدم که کمی از محل زندگی ام دور بود... هر روز با اتوبوس از مسجدم به خانه برمی گشتم... هفته ای می شد که این مسیر را با اتوبوس طی می کردم که یک روز حادثه ی نه چندان مهمی برایم رخ داد… سوار اتوبوس شدم و پول کرایه را به راننده دادم و او هم بقیه اش را به‌ من پس داد، وقتی روی صندلی ام نشستم متوجه شدم راننده 20 پِنی بیشتر پس داده است با خودم گفتم باید این مبلغ را به راننده پس بدهم، اما از یک طرف این مقدار مبلغ را چندان مهم نمی دانستم و با خودم می گفتم این چندان مبلغی نیست که لازم باشد پسش بدهم!⁉️⁉️ همین طور داشتم با خودم یکی به دو می کردم، تا اینکه تصمیم گرفتم بقیه آن پول را پس بدهم چون بالاخره حق، حق است… هنگام پیاده شدن مبلغ اضافی را به راننده دادم و گفتم: ببخشید شما این 20 پنی را اشتباهی اضافی دادید. راننده تبسمی کرد و گفت: ⬅ببخشید شما همان امام جماعت جدیدی نیستید که تازه به این منطقه آمده‌اید؟ من مدتی است که دارم درباره اسلام فکر می‌کنم، و این مبلغ را هم عمدا به شما اضافی دادم تا ببینم رفتار یک مسلمان در چنین موقعیتی چگونه خواهد بود؟!!! آن امام جماعت مسجد می گوید: وقتی از اتوبوس پیاده شدم حس کردم پاهایم توانایی نگه داشتن من را ندارند. به نزدیکترین تیر چراغ آن خیابان تکیه دادم… 🌹🌹اشکهایم بی اراده سرازیر بودند… نگاهی به آسمان انداختم و گفتم: خدایا! نزدیک بودم دینم را به 20 پِنی بفروشم!!! چنان زندگی کن که.......👇 کسانی که تو را می‌شناسند، اما خدا را نمی‌شناسند، به واسطه آشنایی با تو، با خدا آشنا شوند...🙏 @Dastan1224
جهودی و ترسایی و مسلمانی رفیق بودند در راه؛ زر یافتند، حلوا ساختند. گفتند: بیگاه است، فردا بخوریم و این اندک است، آن کس خورَد که خواب نیکو دیده باشد. غرض تا مسلمان را ندهند ! مسلمان نیم شب برخاست. خواب کجا؟ عاشق محروم و خواب؟!... برخاست، جمله حلوا را بخورد. عیسوی گفت: عیسی فرود آمد مرا برکشید. جهود گفت: موسی در تماشای بهشت بُرد مرا، عیسای تو در آسمان چهارم بود. عجایبِ آن چه باشد در مقابله عجایب بهشت؟ مسلمان گفت: محمد آمد، گفت: ای بیچاره، یکی را عیسی برد به آسمان چهارم، و آن دگر را موسی به بهشت برد، تو محروم بیچاره، باری برخیز و این حلوا بخور! آنگه برخاستم و حلوا را بخوردم. گفتند: والله خواب آن بود که تو دیدی، آنِ ما همه خیال بود و باطل... شمس @Dastan1224
🌹 عربى بادیه‌نشین نزد پیامبر اکرم آمد و گفت: اى رسول خدا، قیامت چه زمانی برپا می‌شود؟ در این هنگام وقت نماز شد. پیامبر نمازش را خواند و سپس فرمود: «کو آن مردى که از قیامت پرسید؟» مرد گفت: من هستم اى پیامبر خدا؛ حضرت فرمود: «براى قیامت چه فراهم آورده‌اى؟» گفت: به خدا، چیز زیادى از نماز و روزه فراهم نیاورده‌ام، جز آن‌که خدا و پیامبرش را دوست می‌دارم. پیامبر به او فرمود: «انسان با کسى است که دوستش دارد»(۱). همچنین فرموده‌اند: «هرکس، مردمى را به سبب کردارشان دوست بدارد، روز قیامت، در جمع آنان گرد خواهد آمد و مانند آنان محاسبه خواهد شد؛ اگرچه کردارش مانند کردار آنان نباشد»(۲). امام علی فرمود: «هرکه ما را دوست بدارد، در روز قیامت، همراه ما خواهد بود، و اگر شخصى سنگى را دوست بدارد، خداوند، او را با آن، گِرد خواهد آورد»(۳). پ.ن: هر چند محشور شدن همراه انبیاء و اولیاء فواید زیادی دارد اما به معنای قرار گرفتن در جایگاه آنان نمی‌باشد. (۱)(علل الشرائع،ج۱ص۱۳۹) (۲)(تاریخ بغداد،ج۵ص۴۰۵) (۳)(أمالی صدوق،ص۲۰۹) @Dastan1224
✍مرد زاهدی، روزی به مهمانی شخصیتی بزرگ رفت. هنگام غذا خوردن فرا رسید. زاهد از عادت همیشگی غذا کمتر خورد . بعد از غذا، نوبت نماز خواندن رسید. مرد زاهد به نماز ایستاد، اما بر خلاف همیشگی، نماز را طولانی به جا آورد. پس از آنکه به خانه رسید، از همسرش طعام خواست. پسر او که همراهش بود، با تعجب پرسید: مگر در مهمانی به اندازه کافی غذا نخوردی؟ پدر گفت: کم خوردم تا آدم پرخوری جلوه نکنم و برای روزهای آینده برای خود موقعیتی کسب کنم ! 🤲پسر با شنیدن شرح ریا کاری پدر به او گفت: پدر جان! نمازت را نیز قضا کن که چیزی نکردی که به کار آید ! @Dastan1224
💠بچه است یا جادوگر ؟ 🔅قاسم بن عبدالرحمن گفت : به بغداد رفتم و مدتی در آنجا زندگی می کردم . روزی جمعیت زیادی را دیدم که ازدحام کرده ، راه می روند و می ایستند . پرسیدم : چه خبر است ؟ گفتند : فرزند امام رضا(ع ) از اینجا عبور می کند ! من نگاه کردم دیدم در حالی که بسیار کم سن و سال است بر اسبی نشسته و حرکت می کند ! با خود گفتم : خدا لعنت کند شیعیان را که می گویند خداوند اطاعت از این شخص را واجب کرده است . در همین لحظه آن بچه که سوار بر اسب بود نزد من آمد و این آیه را خواند : فقالوا اءبشرا منا واحد نتبعه انا اذا لفی ضلال و سعر گفتند : آیا سزاوار است که از بشری مثل خودمان پیروی کنیم ، در این صورت (اگر از او پیروی کنیم ) به گمراهی و ضلالت سخت در افتاده ایم . با این آیه به من فهمانید که کوچکی و بزرگی مطرح نیست ، دستور خدا باید اجرا شود ، من در ذهن خود گفتم : او جادوگر است که از درون من با خبر شد . در همین هنگام امام جواد(ع ) به سوی من بازگشت و این آیه را خواند : القی الذکر علیه من بیننا بل هو کذاب اشر ای عجب ! آیا در بین ما افراد بشر تنها بر او وحی رسید (چنین نیست ) بلکه او مرد دروغگوی بی باکی است . با این آیه سحر را از خود نفی کرد . من تا این کرامات را از او دیدم به حقانیت او ایمان آورده و شیعه شدم و از مذهب و مرام خود که زیدی بود دست کشیدم . @Dastan1224
🌹 یکی از اقوام امام سجاد علیه السلام، نزد حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد. حضرت در جواب او چیزی نفرمود؛ هنگامی که آن شخص از آن مجلس رفت، حضرت به اهل مجلس فرمود: آنچه را که این شخص گفت شنیدید؛ الان دوست دارم که با من بیایید و برویم نزد او تا جواب مرا به دشنام او بشنوید. آنان گفتند: ما همراه شما می‌آییم ولی دوست داشتیم که جواب او را می‌دادید. حضرت حرکت کردند و این آیه شریفه را می‌خواندند: «آنان که خشم خود را فرو نشانند و از بدی مردم درگذرند و خدا نیکوکاران را دوست دارد».(آل‌عمران آیه134) راوی این قضیه میگوید: ما از خواندن این آیه فهمیدیم که حضرت با او به خوبی برخورد خواهد کرد. هنگامی که حضرت آمدند به منزل آن شخص رسید او را صدا زدند و فرمودند به او بگویید علی بن الحسین است. چون آن شخص شنید که حضرت آمده، گمان کرد حضرت برای انتقام و جواب دادن دشنام‌ها آمده است! حضرت تا او را دیدند فرمودند: ای برادر تو نزدم آمدی و مطالبی ناگوار و بد گفتی، اگر آنچه از بدی گفتی در من است از خداوند می‌خواهم که مرا بیامرزد، و اگر آنچه گفتی در من نیست، خداوند ترا بیامرزد. آن شخص چون این سخنان را شنید و برخورد امام را مشاهده کرد، میان دیدگان حضرت را بوسید و گفت: آنچه من گفتم در تو نیست، و من به این بدی‌ها سزاوارترم. @Dastan1224
✍گویند حضرت آدم نشسته بود، شش نفر آمدند، سه نفر طرف راستش نشستند و سه نفر طرف چپ. به یکی از سمت راستی‌ها گفت: «تو کیستی؟» گفت: «عقل.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «مغز.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «مهر.» پرسید: «جای تو کجاست؟» گفت: «دل.» از سومی پرسید: «تو کیستی؟» گفت: «حیا.» پرسید: «جایت کجاست؟» گفت: «چشم.» سپس به جانب چپ نگریست و از یکی سؤال کرد: «تو کیستی؟» جواب داد: «تکبر.» پرسید: «محلت کجاست؟» گفت: «مغز.» گفت: «با عقل یک جایید؟» گفت: «من که آمدم عقل می‌رود.» از دومی پرسید: «تو کیستی؟» جواب داد: «حسد.» محلش را پرسید. گفت: «دل.» پرسید: «با مهر یک مکان دارید؟» گفت: «من که بیایم، مهر خواهد رفت.» از سومی پرسید: «کیستی؟» گفت: «طمع.» پرسید: «مرکزت کجاست؟» گفت: «چشم.» گفت: «با حیا یک جا هستید؟» گفت: «چون من داخل شوم، حیا خارج می شود‌. @Dastan1224
📝نقل شده که در زمان خاتم الانبیا محمد (صلوات الله علیه و آله) در یکی از جبهه های جنگ یکنفر از کفار سوار الاغ سفید زیبائی بود و در صف کفار جنگ می کرد، یکی از مسلمانان تا چشمش به این مرکب راهوار سفید افتاد خوشش آمد و گفت من میروم و این کافر را می کشم و استرش را مالک می شوم و با این قصد حرکت کرد ولی تا خواست حمله کند آن مشرک پیش دستی کرد و مسلمان را کشت بعد از جنگ مسلمانان می گفتند که خوش به حالش به درجه ی رفیع شهادت رسید پیامبر وقتی که فهمید گفت: که او نیتش این بود که آن کافر را بکشد و بعد ازکشتنش الاغ او را به عنوان غنیمت صاحب شود و او هم اکنون در جهنم است و بعد از این ماجرا به قتیل الحمار یا همان شهید راه الاغ معروف شد . . 💠 پیامبرگرامی (صلی الله علیه و اله) با این فرمایش مردم را از این امر آگاه کرد که هر کشته ای شهید نیست و بهشتی نمی شود بلکه نائل شدن به مقام شهادت شروطی دارد که به نیت عمل فرد وابسته است. . . 📚 این مطلب را شهید والامقام دستغیب در کتاب استعاذه ص 244 از کتاب جامع السعادات ( نراقی ج3ص 83 ) نقل کرده است @Dastan1224
💠امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: 🕍بنی اسرائیل به سلیمان علیه السلام گفتند: پسرت را جانشین خود بر ما بگذار. سلیمان فرمود: او شایسته این كار نیست. وقتی آنها بر خواسته خود پافشاری كردند، سلیمان فرمود: چند سؤال از او می­پرسم، اگر درست پاسخ داد، او را جانشین خود می­كنم؛ سپس از او پرسید: ای فرزندم! طعم آب و طعم نان چیست؟ سبب زیر و بمی صدا چیست؟ جایگاه عقل در بدن كجاست؟ سبب خشونت و ملایمت چیست؟ سبب خستگی و آسایش بدن چیست؟ سبب بهره­مندی و بی­نصیبی بدن چیست؟ پسرش به هیچ یك پاسخ نداد. آن گاه حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: طعم آب، زندگیست و طعم نان، نیروست و سبب زیر و بمی صدا، گوشت كلیه­هاست و جایگاه عقل، در مغز است، مگر نمی­بینی به كسی كه كم عقل است می­گویند: چقدر سبك مغزی! و سبب خشونت و ملایمت، دل است و این همان كلام خداوند متعال است كه فرمود: «فَوَیْلٌ لِّلْقَاسِیَةِ قُلُوبُهُم مِّن ذِكْرِ اللَّهِ»«5» [پس وای بر آنان كه از سخت‌دلی یاد خدا نمی‌كنند.] و سبب خستگی و آسایش بدن، دو پاست كه اگر در راه رفتن خسته شوند، بدن خسته می­شود و اگر در آسایش باشند، بدن در آسایش است و سبب بهره­مندی و بی­نصیبی بدن، دو دست است كه اگر انسان آنها را به كار اندازد، بدن را بهره می­رسانند و اگر به كارشان نیاندازد، چیزی نصیب بدن نمی­كنند. 📙تفسیر قمی، ج 2، @Dastan1224
💠خواهی نشوی رسوا، عامل به سه آیت شو ! شخصی به عبد الله بن عباس گفت: می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم. ابن عباس پرسید: شروع کرده ای؟ گفت: تصمیم دارم. ابن عباس گفت: مانعی ندارد؛ اما مواظب باش که سه آیه تو را رسوا نسازد! آن شخص گفت: کدام سه آیه؟ ابن عباس گفت: یکی این آیه که میگوید: «أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَتَنْسَوْنَ أَنْفُسَکُمْ» [3] ؛ آیا تو اطمینان داری که از مخاطبان و نکوهش شدگان این آیه نیستی؟ آن شخص گفت: نه، آیه دوم را بگو. ابن عباس گفت: آیه ی دوم این است که می‌گوید: «لِمَ تَقُولُونَ مَا لَا تَفْعَلُونَ، کَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ [4] »، نسبت به این آیه چه طور؟ آیا مطمئن هستی که از توبیخ شدگان این آیه نیستی؟ آن شخص گفت: نه، آیه سوم را بگو. ابن عباس گفت: آیه ی سوم، گفتار خدای تعالی به نقل از عبد صالح حضرت شعیب ( (علیه السلام) ) است که به مردم چنین گفت: «وَمَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکُمْ إِلَی مَا أَنْهَاکُمْ عَنْهُ [5] »: آیا از اهل این آیه هستی؟ آن شخص گفت: نه، ابن عباس گفت: بنابراین اول از خودت شروع کن [آن گاه به نصیحت کردنم. ص: 44 [3]: بقره / 44، ترجمه: آیا مردم را به نیکی دعوت می‌کنید، اما خودتان را فراموش می‌کنید؟ [4]: صف / 2-3. ترجمه: ای کسانی که ایمان آورده اید! چرا سخنی می‌گویید که عمل نمی کنید؟ نزد خدا بسیار موجب خشم است که سخنی بگویید که عمل نمی کنید! [5]: هود / 88، ترجمه: من هرگز نمی خواهم چیزی که شما را از آن باز می‌دارم، خودم مرتکب شوم. 📙[هزار و یک @Dastan1224
🌸روزی سلیمان انگشتری خود را به کنیزکی سپرد و به گرمابه رفت؛ دیوی از این واقعه باخبر شد، درحال خود را به صورت سلیمان درآورد و انگشتری را از کنیزک طلب کرد، کنیز انگشتری به وی داد و او خود را به تخت سلیمان رساند و بر جای او نشست و دعوی سلیمانی کرد و خلق از او پذیرفتند (از آنکه از سلیمانی جز صورتی و خاتمی نمی دیدند) و چون سلیمان از گرمابه بیرون آمد و از ماجرا خبر یافت گفت سلیمان حقیقی منم و آنکه برجای من نشسته دیوی بیش نیست امّا خلق او را انکار کردند و سلیمان که به ملک اعتنایی نداشت و در عین سلطنت خود را «مسکین و فقیر» می دانست، به صحرا و کنار دریا رفت و ماهیگیری پیشه کرد... امّا دیو چون به تلبیس و حیل بر تخت نشست و مردم انگشتری با وی دیدند و ملک بر او مقرر شد، روزی از بیم آنکه مبادا انگشتری بار دیگر به دست سلیمان افتد آن را در دریا افکند تا بکلّی از میان برود و خود به اعتبار پیشین بر مردم حکومت کند... ...بتدریج ماهیّت ظلمانی دیو برخلق آشکار شد و جمله دل از او بگردانیدند و در کمین فرصت بودند تا او را از تخت به زیر آورند و سلیمان حقیقی را برجای او نشانند... ...در این احوال سلیمان همچنان بر لب بحر ماهی می گرفت، روزی ماهیی را بشکافت و از قضا خاتم گم شده را در شکم ماهی یافت و بر دست کرد... ...سلیمان به شهر نیامد امّا مردم از این ماجرا خبر شدند و دانستند که سلیمان حقیقی با خاتم سلیمانی بیرون شهر است؛ پس در سیزده نوروز بر دیو بشوریدند و همه از شهر بیرون آمدند تا سلیمان را به تخت بازگردانند و این روز بخلاف تصوّر عام روزی فرخنده و مبارک است و به حقیقت روز سلیمان بهار است و نحوست آن کسی راست که با دیو بسازد و در طلب سلیمان از شهر بیرون نیاید: وقت آنست که مردم ره صحرا گیرند خاصه اکنون که بهار آمد و فروردین است و شاید رسم خوردن ماهی در شب نوروز تجدید خاطره ای از یافتن نگین سلیمان و رمزی از تلاش انسان برای وصول به اسم اعظم عشق باشد که با نوروز و رستاخیز بهار همراه است...🌿🌺 📚برگرفته از کتاب «مقالات» 👤"به قلم دکتر الهی قمشه ای" @Dastan1224
مردی داشت گوسفندی را از کامیون پایین می آورد تا آن را برای روز عید قربانی کند . گوسفند ازدست مرد جدا شد و فرار کرد.مردشروع کردبه دنبال کردن گوسفند تا اینکه گوسفند وارد خانه یتیمان فقیری شد . عادت مادرشان این بود که هر روز کنار در می ایستاد و منتظر می ماند تا کسی غذا و صدقه ای را برایشان بگذارد و او هم بردارد. همسایه ها هم به آن عادت کرده بودند. هنگامی که گوسفند وارد حیاط شد مادر یتیمان بیرون آمد و نگاه کرد .ناگهان همسایه شان ابو محمد را دید که خسته و کوفته کنار در ایستاده . زن گفت ای ابو محمد خداوند صدقه ات را قبول کند .او خیال کرد که مرد گوسفند را به عنوان صدقه برای یتیمان آورده .مرد هم نتوانست چیزی بگوید جز اینکه گفت :خدا قبول می کند . ای خواهرم مرا به خاطر کمکاری و کوتاهی در حق یتیمانت ببخش. بعدا مرد رو به قبله کرد و گفت خدایا ازم قبول کن. روز بعد مرد بیرون رفت تا گوسفند دیگری را بخرد و قربانی کند. کامیونی پر از گوسفند دید که ایستاده . گوسفندی چاق و چنبه تر از گوسفند قبلی انتخاب کرد. فروشنده گفت بگیر و قبول کن و دیگه با هم منازعه نکنیم. مرد گوسفند را برد وسوار ماشین کرد. برگشت تا قیمتش را حساب کند .فروشنده گفت این گوسفند مجانی است و دلیلش هم این است که امسال خداوند بچه گوسفندان زیادی به من ارزانی نمود و نذر کردم که اگر گوسفندان زیادی داشتم به اولین مشتری که به او گوسفند بفروشم هدیه باشد . پس این نصیب توست ... صدقه را بنگر که چه چیزیست ! صدقه دهید چونکه مثل لباس بدون جیب است ! @Dastan1224
شخصی میگوید نزد پیامبر اکرم نشسته بودیم، آن حضرت فرمود: «اکنون شخصی بر شما وارد می شود که از اهل بهشت است.» پس مردی از انصار درحالی که آب وضو از محاسنش می چکید وارد شد و سلام کرد و مشغول نماز شد. فردای آن روز نیز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آن سخن را تکرار فرمود. باز همان مرد انصاری وارد شد و روز سوم نیز همین داستان تکرار شد. بعد از خارج شدن آن حضرت از مجلس، یکی از یاران به دنبال آن مرد انصاری رفت و سه شب در نزد او به سر برد؛ ولی از شب بیداری و عبادت [فراوان] چیزی ندید، جز اینکه هنگام رفتن به رخت خواب ذکر خدا را می گفت و بعد می خوابید و برای نماز صبح بیدار می شد. بعد از سه شب آن صحابی گفت: من از پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله درباره تو چنین سخنی شنیدم، خواستم بفهمم که چه اعمال و عباداتی انجام می دهی که باعث شده پیامبر صلی الله علیه و آله تو را بهشتی بخواند؟ مرد انصاری در جواب گفت: غیر از آنچه دیدی از من بندگی [بیشتری] سر نمی‌زند، جز آنکه بر احدی از مسلمانان در خود غشّ و خیانتی نمی‌بینم و بر خیر و خوبی که خدای تعالی به او عنایت کرده، حسدی نمی‌ورزم (و در یک کلام خیرخواه مردم هستم). آن صحابی گفت: این حالت است که تو را به این مرتبه (عالی) رسانده و این صفتی است که تحصیل آن از ما (و از هر کسی) بر نمی‌آید. 🌹 ما چقدر خیرخواه مردم هستیم؟ @Dastan1224
مرحوم شهید دستغیب (ره) در کتاب «داستانهای شگفت» حکایتی درباره اهمیت زیارت عاشورا آورده‌اند که خلاصه آن چنین است: . 🔸 یکی از علمای نجف حدود یک‌صد سال پیش، در خواب حضرت عزرائیل را می بیند. پس از سلام می پرسد: از کجا می آیی؟ ملک الموت می فرماید: از شیراز! روح مرحوم میرزا ابراهیم محلاتی را قبض کردم. شیخ می پرسد: روح او در چه حالی است؟ عرزائیل می‌فرماید: در بهترین حالات و بهترین باغ‌های عالم برزخ. خداوند هزار ملک را برای انجام دستورات شیخ قرار داده است. آن عالم پرسید: آیا برای مقام علمی و تدریس و تربیت شاگرد به چنین مقامی دست یافته است؟ فرمود: نه! گفتم: آیا برای نماز جماعت و بیان احکام! فرمود: نه! گفتم پس برای چه؟ فرمود: برای خواندن زیارت عاشورا. نقل است که مرحوم میرزا، سی سال آخر عمرش زیارت عاشورا را ترک نکرد و هر روز که به سبب بیماری یا امر دیگری نمی‌توانست بخواند، نائب می گرفت. . 📚 داستان های شگفت، حکایت @Dastan1224
! أورده اند: سالی بنی اسرائیل به قحطی مبتلا شدند. حضرت موسی(ع) چند مرتبه نماز استسقاء [3] خواند و از خداوند باران درخواست کرد؛ ولی باران نیامد. به او وحی شد که در جمع شما یک نفر سخن چین است که بر کار خود اصرار دارد؛ از این رو دعای شما را مستجاب نمیکنم. خطاب رسید: ای موسی! من سخن چینی را بر ص: 101 او زشت شمردم؛ اکنون می‌خواهی خودم سخن چینی کنم؟! بگو همه توبه کنند تا دعایشان مستجاب شود. آن گاه توبه کردند و خداوند باران نازل فرمود. [1] ---------- [3]: نماز باران. نکته ی مهم: نماز باران دقیقا معادل نماز استسقاء نیست؛ زیرا خداوند می‌تواند به جای نزول باران، از راه دیگری کم آبی و بی آبی را جبران فرماید برای مثال سفره‌های آب زیرزمینی را پرآب کند، مؤید این مطلب آیدی 60 سوره مبارکه ی بقره است که می‌فرماید: «وَإِذِ اسْتَسْقَی مُوسَی لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاکَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَیْنًا قَدْ عَلِمَ کُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ کُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِی الْأَرْضِ مُفْسِدِینَ (60) » ؛ زیرا نفرموده: «وَإِذِ اسْتَسْقَی مُوسَی لِقَوْمِهِ فانزلنا علیهم الماء.. یا... فانزلنا علیهم من السماء ماء.... » 📙پند تاریخ 5 / 159-160 ؛ به نقل از: جامع السعادت2/ 272. @Dastan1224
🖇 اتفاقی عجیب زیر حرم حضرت عباس(ع) 🌻 آبی که 14 قرن پیش از فرزندان پیامبر اسلام سلب کردند امروز در حرم قمر بنی هاشم، به طرز معجره آسايی نابينا را بينا می‌كند، بيمار سرطانی را شفا میدهد و از 50 سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده می‌شود نه كم و نه زياد می‌شود. ۞ شيخ عباس 74 ساله، كه 36 سال خادم حرم حضرت عباس عليه السلام است، در مورد جريان آب دور قبر علمدار كربلا گفت: قبلا دو چشمه در سرداب مطهر وجود داشت كه از 400 سال قبل كه آب لوله كشی نبود اين آب مرتب می‌جوشيده و از يك طرف وارد و از طرف ديگر خارج مي‌شد كه مزه و طعم آن آب از بهترين آب معدنی امروز هم بهتر بود و آن سرداب پله داشت. ↫ مردم می‌آمدند و از آن آب به عنوان تبرك استفاده میكردند و آب در تابستان خنك و در زمستان گرم بود. 【 از 50 سال قبل تاكنون اين آب در يك سطح ثابت مانده و هر چه از آن استفاده ميیشود نه كم و نه زياد می‌شود. 】 💥 وی ادامه داد: شما به خوبی می‌دانيد اگر آب به مدت 10 روز در يك جا بماند گنديده می‌شود، اما اين آب با وجود اينكه درب ورودی آن بسته شده مانند گلاب ميماند و در اطراف قبر مطهر حضرت قمربنی هاشم حلقه زده و همچنان بسيار تازه و معطر مانده است. 💢 اين آب به ارتفاع يك متر بالاتر از قبر قرار دارد، اما هرگز وارد مرقد مطهر نشده و من اين‌ها را به چشم خود ديده ام و بارها شاهد بوده ام چقدر افراد كور وارد حرم شده و چند قطره از اين آب در چشمان آنها ريخته شده و بينا شده اند و يا افرادی داراي امراض پوستی و سرطانی با استفاده از اين آب شفا پيدا كرده اند. مگر آب دريای رحمت آقا تمام می‌شود. ❂ هم اكنون در بخش درب صاحب الزمان مرقد مطهر ابوالفضل پنجره كوچكی قرار دارد كه وصل به سرداب حرم است و اگر نگاه كنيد از آن مرتب بوی گلاب می‌آيد و اين همان آبی است كه متأسفانه خادمان كنونی در ورودي آن را و راه رسيدگی به سرداب را به روی زوار بسته اند. @Dastan1224
🔴 مدت زمان روز قیامت ✍ در آیه چهارم سوره معارج آمده است که قیامت پنجاه هزار سال طول خواهد کشید. البته چنان که آیت الله مکارم شیرازی در تفسیر نمونه نوشته است، این مدت طولانی ویژه مجرمان، ظالمان و کافران است و برای مومنان بسیار زود خواهد گذشت. 📚 ۷۶ پرسش و پاسخ درباره مرگ و معاد @Dastan1224
🔴 ☑️ نخستین چیزی که می‌پرسند: ✍ در اینکه کدام موقف اول است و کدام دوم و ترتیب این‌ها چیست، روایتی نداریم. البته در برخی از روایات آمده است که اولین چیزی که می‌پرسند، اعتقادات حق است. در روایتی آمده است: «نخستین چیزی که در روز قیامت از بنده سوال می‌شود، شهادت به توحید و نبوت و دوستی علی بن ابی طالب (ع) است.» در برخی دیگر از روایات آمده است: «نخستین چیزی که عبد به آن محاسبه می‌شود نماز است.» 📚 قیامت و حشر @Dastan1224
👌 مرحوم ملا محمد باقر فشارکی رساله ای در اعمال ماه رجب و شعبان و همچنین اعمال ماه رمضان تألیف فرموده ، در آنجا نقل کرده از بعضی کتب که در روز جمعه آخر ماه رجب هرکس این دعا را بخواند ۱۱ سال بر او اضافه می شود. بسم الله الرحمن الرحیم 🤲 یا أجلَّ مِن کُلِّ جلیلٍ یا اکْرمَ مِن کُلِّ کریمٍ، و یاَ أعَزَّ مِن کُلِّ عزیزٍ أغِثْنی یا غِیاثِ الْمُسْتَغِثینَ بِفَضْلِکَ و جُودِکَ و کَرَمِکَ و مُدَّ‌ عُمْرَنا وَهَبْ لَنا مِن لَدُنکَ عُمراً بِالُعافِیَهِ یا ذالجلالِ والاِکْرامِ. @Dastan1224
✍امام سجاد علیه السلام: هیچ قطره ای نزد خداوند عزّوجلّ محبوب تر از دو قطره نیست؛ قطره خونی که در راه خدا ریخته شود، قطره اشکی که در دل شبِ تار برای خداوند عزّ و جلّ می ریزد. 📚 الخصال، ج ۱، ص ۵۰ @Dastan1224
✍مهربانی به یک سگ روزی امام حسین (ع) از جائی عبور میكردند که دیدند جوانی به سگی غذا می دهد. امام خو‌شحال شدند و فرمودند: چرا این گونه به سگ مهربانی می كنی؟ جوان عرض كرد: غمگین هستم، می خواهم با خشنود كردن این حیوان، غم و اندوه من مبدل به خشنودی گردد. اندوه من از این است كه غلام یك نفر یهودی هستم و می خواهم از او جدا شوم. امام حسین(ع) با آن غلام نزد صاحب او كه یهودی بود آمدند. امام حسین(ع) دویست دینار به یهودی داد ، تا غلام را خریداری كرده و آزاد سازد. یهودی گفت: این غلام را به خاطر قدم مبارك شما كه به خانه ما آمدی به شما بخشیدم و این بوستان را نیز به شما بخشیدم. امام هماندم غلام را آزاد كرد و همه آن بوستان و دویست دینار را به او بخشید. سرانجام آن مرد یهودی و همسرش که تحت تاثیر محبت امام حسین(ع) قرار گرفته بودند ، مسلمان شدند. 📚مناقب آل ابی طالب ج4 - ص15 @Dastan1224
پدری به پسرش وصیت کرد که پس از مرگم جوراب کهنه ای به پایم بپوشانید، میخواهم در قبر پایم باشد. وقتی که درش فوت کرد و جسدش را روی تخته شست و شوی گذاشتند تا غسل بدهند، پسر وصیت پدر خود را به عالم اظهار کرد، ولی عالم ممانعت کرد و گفت: طبق اساس دین ما، هیچ میت را به جز کفن چیزی دیگری پوشانیده نمی شود! ولی پسر بسیار اصرار ورزید تا وصیت پدرش را بجای آورند. سرانجام تمام علمای شهر یکجا شدند و روی این موضوع مشورت کردند، که سرانجام به مناقشه انجامید. در این مجلس بحث ادامه داشت که نا گهان شخصی وارد مجلس شد و نامه پدر را به دست پسر داد. پسر نامه را باز کرد، معلوم شد که نامه (وصیت نامه) پدرش است و با صدای بلند خواند: پسرم! می بینی با وجود این همه ثروت و دارایی و باغ و ماشین و این همه امکانات و کارخانه حتی اجازه نیست یک جوراب کهنه را با خود ببرم. یک روز مرگ به سراغ تو نیز خواهد آمد، هوشیار باش به تو هم اجازه یک کفن بیشتر نخواهند داد. پس کوشش کن از دارایی که برایت گذاشته ام استفاده کنی و در راه نیک و خیر به مصرف برسانی و دست افتادگان را بگیری، زیرا یگانه چیزی که با خود به قبر خواهی برد همان اعمالت است.. @Dastan1224
💟داستانی از جهان پهلوان تختی تختی يک ماشين بنز 170 سبزرنگ داشت. هميشه براي تعمير به تعمیرگاه نادر می‌آمد که مالکانش دو شريک بودند به نام‌هاي علی و آوانس. مردمی که گرفتاری يا مشکلی داشتند برای تختی نامه می نوشتند و به صاحبان این تعمیرگاه می دادند تا به دست تختی برسانند. يک روز در اين تعمیرگاه نشسته بوديم که تختی بدون ماشینش آمد. گفتيم ماشين کو؟ آقا تختی گفت: ديشب ماشين را دزديدند. آوانس با شنيدن اين حرف گفت: آقا موقع رفتن ماشين منو ببر تا ببينم چه خواهد شد. يک هفته بعد، در تعمیرگاه نادر بوديم که چند نامه به تختی دادند. پهلوان در حالی که یکی از نامه ها را مي‌خواند، يک دفعه خنده‌ بلندی کرد و گفت: نامه آقا دزده است! نوشته ماشينت مقابل شير پاستوريزه پارک شده و شرمنده ام که ماشینت رو دزدیدم. به همراه تختی به محلی که سارق گفته بود رفتيم. ماشین آنجا بود، تختي دور ماشين چرخيد و گفت: لاستيک‌ها، تودوزي، ‌ضبط و همه چيز ماشین نو شده! سارق بعد از اینکه فهمیده بود ماشین جهان پهلوان تختی رو دزدیده از کارش پشیمون شده و برای عذرخواهی همه چیز ماشین رو نو کرده بود. بعد که سوار ماشین شدیم، تختی گفت: عمو حيدر! بيا مبلغي که برای ماشين من خرج شده را به خيريه بدهيم. در واقع تختی هر وقت می توانست به مردم خدمت می‌کرد. حتي زماني که چنين اتفاقی برای او افتاد. در يک کلمه بگويم تختی قهرمانی مردمی بود. علي اکبر حيدری، دوست جهان پهلوان تختی و دارنده نشان برنز المپيک 1964 @Dastan1224